چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا


ادبیات آتش است


ادبیات آتش است
حدود سی سال پیش ، مرد جوانی كه آثار اولیه برتون را خوانده بود، در بیمارستان خیریه ای در اشبیلیه (سویل)، از خشم دیوانه شد و مرد. آنچه از او ماند پیراهنی رنگی بود و اشعار پنج بحری كه دل انگیز و خارق العاده بود. اسمی خوش آهنگ و نیمه شاهانه داشت اما زندگی مشقت بار و پررنجی را ادامه می داد. در لیما گرسنگی می كشید و از شهرستان آمده بود، خیال پردازی كه در محله مركادو زندگی می كرد، توی دخمه ای بی نور و بعد زمانی كه راهی اروپا شد كسی نمی داند چرا در آمریكای مركزی او را توقیف كردند، بازداشت و شكنجه، به دنبال آن و مالاریا. پس از مرگ هم بد بیاری اش تمام نشد بلكه به اوج رسید، توپ های جنگ داخلی اسپانیا گور او را از روی زمین محو كرد و سال های پس از آن هم زمان او را از یاد مردمی كه بخت یارشان بود كه آثار او را خوانده بودند و با او آشنا شدند، زدود. تعجب نمی كنم اگر موش ها به تنها كتاب او توجه كنند كه در گوشه ای از كتابخانه های متروك افتاده كه كسی به آن مراجعه نمی كند و شعرهایی كه كسی نمی خواند به دود، باد و هیچ، بدل شود، مثل پیراهن رنگی جلفی كه خرید تا در آن بمیرد. با این حال هموطن من جادوگر تمام عیاری بود، ساحر كلمات، معمار پردل و جرأت تصاویر، كاشف فروتن رؤیاها، خالق سرسختی كه از سلامت و جنون كافی برخوردار بود تا چنانچه باید به حرفه اش بپردازد: سوختن در آتش ملتهب و روزانه.
امشب سایه سرگردان و پنهان او را فرا می خوانم تا عیش خودم را منقص كنم، عیشی كه به لطف گشاده دستی دولت ونزوئلا و به نام با شكوه رمولو گایه خوس برپا شده و بانی جایزه ای كه به رمان من اعطا می شود، مؤسسه مالی فرهنگ و هنرهای زیباست تا انگیزه ای باشد برای رمان نویسان زبان اسپانیایی و خالق آمریكایی كه نه تنها مرا وامدار ونزوئلا می كند بلكه بار مسؤولیت مرا در مقام نویسنده سنگین تر می سازد. نویسنده، چنانچه می دانید، همیشه ضد حال است. روح ساكت اوكوئندو دو آمات كنار من ایستاده تا همین را به ما بگوید- به خصوص به من پرویی كه شما از كانگورو والی در ارل كورت لندن كشیده اید و به كاراكاس آورده اید تا عزت باران كنید _ یاد آوری كند كه سرنوشت تیره و تار او در انتظار بقیه هم هست به خصوص در آمریكای لاتین. درست است كه همه ما نویسندگان مثل اوكوئندو دو آمات امتحان پس نداده ایم، عده ای با خصومت و بی اعتنایی به مقابله و تحقیرادبیات كشورهای ما پرداخته اند، نوشته اند منتشر كرده اند و آثارشان خوانده شده. درست است كه همه از گرسنگی بی اعتنایی یا تمسخر نمی میرند. اما این نویسندگان خوش اقبال استثنا هستند. در قاعده كلی نویسندگان آمریكای لاتین در شرایط استثنایی دشواری زندگی كرده و نوشته اند، زیرا جوامع ما ساز و كار تقریباً كامل و بی روحی را برای كشتن استعداد و سرخوردگی نویسنده فراهم كرده است. این دغدغه زیبا اما در عین حال جذاب و مستبدانه، از پیروان خود تعهد كامل می طلبد. این نویسندگان چگونه توانسته اند ادبیات را پیشه انحصاری و وسیله ارتزاق خود كنند، آن هم در میان مردمی كه اكثریت شان سواد خواندن ندارند و اقلیت شان از مطالعه خوش شان نمی آید. نویسنده آمریكای لاتین بدون ناشر، بدون خواننده و بدون محیطی فرهنگی كه از او بخواهد و انگیزه هایش را تقویت كند، به میدان نبردی پا گذاشته كه از همان آغاز می دانست كه شكست محتومی در انتظار اوست. جامعه دغدغه های او را نمی پذیرفت و به ندرت بر می تافت، جامعه ای كه وسیله ای برای گذران زندگی در اختیارش قرار نداد و او را در حد تولید كننده ای حقیر و افتخاری پایین آورد. نویسنده در كشورهای ما مجبور بوده به آب و آتش بزند، دغدغه هایش را از كار روزانه جدا كند. به هزار كار مشغول شود كه وقت نوشتن را از او می گیرد، كارهایی كه اغلب با شعور و اعتقادات او جور در نمی آید. جوامع ما علاوه بر این كه در دل خود جایی برای ادبیات در نظر نمی گیرد، همواره به احساس بی اعتمادی نسبت به این موجودات حاشیه ای، بی مقدار و نامتعارف دامن زده است، كه بر خلاف منطق به حرفه ای روی آورده اند كه در آمریكای لاتین غیر عادی است. به همین دلیل ده ها تن از نویسندگان ما افسرده شده اند و دغدغه هایشان را رها كرده یا به آن خیانت ورزیده اند و یا از سر بی میلی و بدون عزم جزم عمل كرده اند.
اما طی سال های اخیر اوضاع فرق كرده است. به تدریج اقلیم مناسب تری برای ادبیات در كشورهای ما نفوذ كرده تعداد خوانندگان روبه فزونی گذاشته است، بورژوازی كم كم پی می برد كه كتاب اهمیت دارد و نویسنده موجودی فراتر از دلقك های بی آزار است و نقشی دارد كه باید آن را ایفا كند. اما حالا كه حق مطلب در باره نویسندگان آمریكای لاتین ادا می شود یا بهتر بگوییم بار بی عدالتی را كه بر شانه های او سنگینی می كرد سبك می كنند، خطر دیگری آن را تهدید می كند. خطر دیگری سر بلند كرده. همان جوامعی كه نویسنده را طرد و تبعید می كرد، شاید به فكر بیفتد كه جذب و همكاری او و پیشنهاد پست رسمی دولتی مفید باشد. به همین علت مهم است كه به جوامع خود یاد آوری كنیم چه انتظاری داریم.باید به آن ها بگوییم كه ادبیات آتش است، یعنی سازش ناپذیری و شورش، یعنی فلسفه وجودی نویسنده اعتراض، مخالفت و نقد است.به آن ها بگوییم معیار حد وسط وجود ندارد: یا جامعه باید عنصر انسانی را كه همان آفرینش هنری است، سركوب كند و یكبار و برای همیشه از بین ببرد و خیال خود را از بابت نویسنده ها راحت كند، یا با ادبیات آشتی كند و به ناچار سیل حملات، طنز هجو و انتقاد را به جان بخرد كه همه لایه های هرم جامعه را چه از جنبه های گذرا و چه جنبه های اصلی زندگی در بر می گیرد، نویسنده همین است، پیوسته ناراضی بوده و هست و خواهد بود. آن كس كه راضی باشد نمی تواند بنویسد، هركس كه سازش كند نمی تواند مرتكب بلند پروازی ابداع كلامی و واقعیت صوری شود. دغدغه ادبی از تضاد بین انسان و جهان زاده می شود كه برای كشف و رو كردن پلشتی های نابرابری به وجود می آید. ادبیات نوعی شورش مدام است و قید و بند نمی پذیرد. هر تلاشی برای محدود كردن آن محكوم به شكست است. ادبیات می میرد اما سازش نمی پذیرد. ادبیات به شرط تحقق شرایط برای جامعه مفید خواهد بود. ادبیات به بهبود وضعیت بشر یاری می رساند و از تنزل معنویت، خود محوری، جمود، ضعف و زوال معنوی انسان جلوگیری می كند. وظیفه ادبیات، برانگیختن، تحریك، هشدار و انذار و حفظ موقعیت انسان معترض است. نقش ادبیات ایجاد انگیزه خستگی ناپذیر و میل به تغییر و اصلاحات مداوم است و در صورت لزوم از برنده ترین اسلحه استفاده می كند. یك نكته اساسی را برای اولین بار و آخرین بار باید بپذیریم: هر قدر انتقاد نویسنده از كشورش تندتر باشد به همان اندازه كشورش را دوست دارد وعلاقه اش او را پابند مملكت می كند. در قلمرو ادبیات خشونت علت عشق است. البته واقعیت آمریكایی علت های مبسوطی را برای نویسنده فراهم می آورد كه شورشی و سركش باشد. جوامعی كه در آن بی عدالتی عین قانون است. بهشت جهل، استثمار، نابرابری افسار گسیخته، فقر، از خود بیگانگی اقتصادی فرهنگی و سیاسی، سر زمین های آشوب زده، دستمایه هایی مثال زدنی در اختیارتان قرار می دهد تا در داستان به نمایش درآوریم، مستقیم یا غیر مستقیم، از طریق ارائه حقایق، رویاها، اعترافات، تمثیلات و الی آخر بگوییم كه زندگی باید تغییر كند. اما ظرف ده، بیست یا پنجاه سال دیگر ساعت عدالت اجتماعی در كشورهای ما فرا می رسد چنانچه در كوبا چنین شده است و تمام امریكای لاتین خود را از یوغ نظمی كه بر آن تحمیل شده و از آزادی محروم می كند، از كاست های استثمارگر كه آن را تحقیر و سركوب می كند، رها می شود. دلم می خواهد این زمان از راه برسد و امریكای لاتین به صورت یكپارچه، یك بار و برای همیشه وارد دنیای نو شود و كرامت خود را باز یابد و سوسیالیسم كه ما را از قید عقب ماندگی زمانی و هراس رها كند. اما با محو بی عدالتی اجتماعی قرار نیست وظیفه نویسنده تمام شود و او به سازش تن دهد و دهانش را ببندد و جزئی از نظام مستقر شود. مأموریت نویسنده ادامه می یابد و باید ادامه یابد. هر نوع سازشی خیانت است. در بطن جامعه نوین و در مسیری كه اشباح و شیاطین شخصی مان ما را می رانند، مثل سابق ادامه می دهیم و نه می گوییم، می شوریم و بر حق خودمان اصرار می ورزیم تا آزادی مخالف تحقق یابد و به شیوه ای زنده و جادویی كه فقط از ادبیات بر می آید نشان می دهیم كه جزم اندیشی، ممیزی و خودسری دشمن كرامت انسانی و پیشرفت است و ثابت می كنیم كه زندگی ساده نیست و در قالبی خاص نمی گنجد و جاده حقیقت همیشه هموار و سر راست نیست بلكه اغلب ناهموار و پرزحمت است و گاه با كتاب هایمان پیچیدگی های ذاتی و تنوع جهان را نشان می دهیم و بر پیچیدگی های انسان انگشت می گذارم. اگر دغدغه خود را محترم بداریم مثل دیروز و مثل امروز به مبارزه ادامه می دهیم و سی و دو جنگ سرهنگ آئورلینا بوئندیای گابریل گارسیا ماركز در صد سال تنهایی را به پایان می رسانیم هر چند مانند او در همه شان شكست بخوریم.دغدغه ما نویسندگان حرفه ای را ناراضی ساخته: براندازان آگاه و نا آگاه جامعه، شورشیان آرمان خواه، عصیانگران درمان ناپذیر، سر سپرده های ابلیس. به خوب و بدش كاری ندارم، فقط می دانم كه وضع همین است. شرط نویسنده بودن همین است و باید آن را بپذیریم. در این سال ها امریكای لاتین به كشف، پذیرش و حمایت ادبیات رو آورده، باید خطر ملازم با آن را هم بپذیرد كه باید بهای گزافی برای ادبیات بپردازیم. جامعه باید آگاه باشد زیرا نویسنده مطرود یا مقبول، محكوم یا ممدوح اگر سرش به تنش بیرزد، چشم اندازهایی از درد و رنج و چهره های رنجور خواهد گشود كه همیشه خوشایند نمی نماید.
ونزوئلا بر من منت گذاشته و این جایزه را به من داده كه آن را با جان و دل می پذیرم زیرا هیچ سازش عقیدتی، سیاسی و كوتاه آمدن از مواضع را نمی طلبد و البته دیگر نویسندگان امریكای لاتین با كتاب ها و شایستگی های بیشتر باید این جایزه را می گرفتند به اونتی كبیر اشاره می كنم كه جایگاه شایسته خود را در امریكای لاتین نیافته است. از روزی كه به این شهر آمدم با وجود این كه شهر پس از زلزله ای مهیب ویران شده، شاهد استقبال گرم اهالی شده ام. تنها راهی كه می ماند تا ادای دین كنم اعتقاد راسخ به نویسنده بودن است و ایمان محكم به ادامه راه. حرفه نویسندگی حرفه ای است كه هرگز تردید نكرده ام كه چنان مرا راضی می كند كه امروز از آن راضی هستم.

ماریو بارگاس یوسا
ترجمه: اسدالله امرایی
منبع : روزنامه ایران