یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

نگاهی به مضامین و تاریخ فلسفه علم


نگاهی به مضامین و تاریخ فلسفه علم
علم از فلسفه به وجود آمد و حتی پس از آن كه مرزهای میان رشته ای سیال بسط یافت، جالب ترین پژوهشهای فلسفی كه رخ دادند در ارتباط نزدیك با علم و پیشرفت علمی حادث گشتند. نوآوران اصلی جهان جدید چون بیكن، دكارت، لایب نیتز و لاك همه از علم متأثر بودند و یا بر آن تأثیری شگرف گذاشتند. حتی مسأله اصلی معرفت شناسانه كانت بحث پیشرفت علم بود. مسأله وی این بود كه ما هم از ریاضیات و هم از علم كسب معرفت می كنیم. اما شرایط امكان معرفت چیست؟
جای تعجب ندارد كه بیشتر متفكرانی كه به عنوان دانشمندان بزرگ از آنها یاد می شود دیدگاههایی ژرف و جالب در باب اهداف علم و روشهای كسب دانش علمی دارند. انسان فقط می تواند متحیر بماند كه چرا مثلاً دیدگاههای معرفت شناسانه گالیله و نیوتن در كنار دیدگاههای بیكن و لاك در زمینه تاریخ فلسفه مدرن تدریس نمی شوند. یقیناً دو نفر اول به اندازه دو تن دیگر در باب اهداف و روشهای علم و كیفیت دانش علمی كسب شده و معتبر، واجد دیدگاههایی ژرف هستند.
در قرن نوزدهم، ماكسول، هرتز و هلمهولز همه دیدگاههایی جالب در باب تبیین و مبنای علم ارایه كردند. در این میان، "پوانكاره" كه بدون شك از معروفترین ریاضیدانان و فیزیكدانان زمانش بود دیدگاههایی مهم و تأثیرگذار را در باب سرشت نظریه ها و فرضیه ها، تبیین و نقش نظریه احتمال هم در علم و هم در عقلانیت علمی ارایه كرد.
در دوره بین دهه ۲۰ تا ۵۰ قرن بیستم، به نظر فیلسوفان، به مضامین بیشتر صوری كه به صورت اختصاصی به بحثهای خود فرآیند علمی مربوط است، توجه دارند. هر چند این جریان بیش از اندازه بزرگنمایی شده، اما كارنپ، همپل، پوپر و رایشنباخ آگاهی تخصصی ای از طیفی از مضامین علم معاصر ارایه كردند.
شكی نیست كه توجه كلی به فلسفه علم، به جزئیات علمی برمی گردد و به خصوص بحث تحول و توسعه تاریخی علم بحث مهمی است كه به وسیله فیلسوفان فراپوزیتیویسم نظیر هانسون، فایرابند، كوهن، لاكاتوش و دیگران بسط یافتند.
فلسفه معاصر علم، این سنت بزرگ را توسعه داده است و به تعدادی از موضوعات فلسفی معیار در باب دانش، سرشت واقعیت، تعین گرایی و عدم تعین گرایی و نظایر آن اشاره می كند. اما با توجه زیاد به علم، هم به عنوان نوعی دانش و معرفت و هم به عنوان منبع اطلاعات در باب جهان، این نكات هویدا می شوند. این بدان معناست كه به صورت اجتناب ناپذیر تداخلی نزدیك میان حوزه های دیگر فلسفه برقرار است بویژه میان معرفت شناسی (نظریه معرفت عامی در مركز توجهات فلسفه علم است) و مابعدالطبیعه (كه فیلسوف علم اكثراً آن را به عنوان آموزه ای پیشینی قلمداد می كند، اما هنگامی كه به كم و كیف نظریه های علمی می رسند و فعالیتهایی كه به ما در باب ساختار جهان می گویند، بدان نزدیك می شوند).
در واقع یك روش برای تقسیم سودمند فلسفه علم آن است كه آن را به معرفت شناسی علمی و آنچه به اصطلاح مابعدالطبیعه علمی می نامیم، تقسیم كنیم و این دو را، دو شاخه مهم فلسفه علم قلمداد نماییم. شاخه سوم هم شامل پژوهشهای ریز و تخصصی در زمینه مضامین بنیادین حوزه های علمی یا نظریه های علمی خاص است. اخیراً هم توجهی ویژه به مضامین تفسیری نظریه كوانتوم و نظریه داروینی در باب تحولات شده است.
جای تعجب نیست كه مقالات مهمی در این زیرشاخه سوم به وسیله خود دانشمندان نگاشته شده باشد و این دانشمندان مبنای كار خود را به چالش كشیده اند. پاره ای از این افراد عبارتند از: بور، داروین، اینشتین، هایزنبرگ و پلانك. هرچند كه خود فیلسوفان هم به این موضوع عطف توجه نشان داده اند.
● فلسفه علم معاصر؛ نظریه معرفت علمی
دانشمندان نظریه هایی ارایه می كنند و آن نظریات را با روشهای مشاهده و آزمایش ارزیابی می كنند. آنچه علم را متمایز می كند روش دقیق و مدون آن است؛ چنان كه مدعیات آن بر مشاهده استوارند. این مدعیات ساده كه توافقی جهانشمول هم در باب آنها موجودند، تعدادی مضامین پیچیده را در دل خود نهان دارند.
▪ در ابتدا به نظریه ها عطف توجه نشان دهیم:
این نظریه ها چگونه می توانند به بهترین نحو عرضه شوند؟ آیا نظریه نیوتن درباره نیروی جاذبه یا نظریه نوداروینی در باب تكامل یا نظریه نسبیت عام انشتین به بهترین نحو ارایه شده اند؟ آیا آنها به صورت مجموعه هایی از جملات مفروض صوری كه با نوعی قواعد مطابقت به مبنای تجربی متصل اند، موجودند؟ یا این كه آیا آنها به بهترین نحو ارایه می شوند، آن گونه كه نظریه های گوناگون معناشناسی معاصر از آن بحث می كنند؛ یعنی به صورت مجموعه ای از مدلها؟ آیا نظریه صرفاً موضوعی بارنمایی است یا تفاوت میان دو رویكرد هم از جهت فلسفی و هم از جهت علمی مهم است؟
این موضوعات بجد با نقش ایده آل سازی در علم و همچنین نقش مدلها به عنوان واسطه های میان نظریه های بنیادین و قوانین تجربی مربوط می شوند. این موضوع همچنین مضمونی مهم در باب این پرسش كه چگونه به بهترین نحو به موقعیت یك حوزه علمی در زمانی مفروض اندیشه كنیم، پیوند برقرار می كند. آیا بهترین تفكر علمی به معنای نظریه ای ساده یا مجموعه ای از نظریه های ساده است یا به معنای نوعی از مجموعه ای سلسله مراتبی و كلی از فرضها و ابزارها؟ به نظر می رسد كه احتمالاً رسیدن به تبیینی درست از پیشرفت علمی و به صورت خاص تغییر نظریه در علم، به تبیین درستی از نظریه ها منوط و مربوط باشد.
تأمل بعدی در باب "مشاهده" است. برای مدت مدیدی این گونه پذیرفته شده بود كه بسیاری از عبارات علمی به عنوان "جملات مشاهدتی" قلمداد می شوند و در واقع مجموعه ای مشخص از نظریه ها را به عنوان پیش فرض در خود نهفته دارند و همه جملات مشاهدتی كه شاید گزارشهایی صرفاً انفسی از درون بینی هستند، بر نوعی نظریه حداقلی استوارند.آیا این بدان معنا است كه هیچ تمایز معرفت شناسانه واقعی میان مدعیات مشاهدتی و نظری موجود نیست؟ آیا این بدان معنا است كه هیچ مبنای مطمئنی برای علم به شكل قواعد مشاهدتی و تجربی موجود نیست؟ اگر این گونه است ایده تجربه گرایانه نظریه های علمی بنیادین بر طبق مشاهده چه می شود؟ می توان بحث كرد آنها كه نتایج وحشتناكی از این تأملات می گیرند میان خطاپذیری و اصلاح پذیری خلط و خبط كرده اند: این كه عبارتی مشاهدتی وجود دارد نظیر گزارشهایی از خواندن متر و نظایر آنها كه این عبارتها از سطح پایین كفایت برخوردارند و به صورت مستقل و بیناذهنیت تأیید می شوند، اصلاح پذیر نیستند؛ هرچند كه بجد خطاپذیر باشند.
جدا از این موضوع، تجربه برای مدت زیادی به عنوان دغدغه ای مستقل، فلسفی و روش شناسانه قلمداد می شد و به عنوان ابزاری برای آزمون نظریه ها به حساب می آمد. هم اكنون اما فهم بهتری از گستره ای كه نسبت بدان علم تجربی زندگی خود را پی جویی می كند، موجود است كه این گستره البته مستقل از نظریه ای اساسی است و همچنین فهم گستره ای كه نسبت بدان مضامین فلسفی به آزمون توجه می كنند و رئالیسم و موجبیت گرایی ریز میتوانند با پژوهش در باب تجربیات حذف شوند، صورت می گیرند.
فرض كنید كه ما نظریه های علمی را تعریف كرده ایم و خط تمییزی هم میان عبارات نظری و تجربی به وجود آورده ایم. اما هنوز این پرسش باقی است كه در مورد مدعیات نظری بنیادین بر طبق مشاهده، چه چیزی به صورت مدون و دقیق تغییر می كند؟ این پرسش شاید پرسش محوری فلسفه عمومی علم در دوران معاصر قلمداد می شود. ما حداقل پس از هیوم می دانیم كه این جواب نمی تواند این باشد كه نظریه های درست از نتایج مشاهدتی ناشی و استنتاج می شوند. در واقع آن گونه كه هیوم می گوید نه تنها نظریه های ما داده ها و اطلاعات ما را عمومیت می بخشند، بلكه آنها همچنین اطلاعات را با تبیین آن دادها بر حسب هویتهای نظری غیرقابل مشاهده و بنیادین استعلا می بخشند.این بدان معناست كه همیشه اساساً نظریه های زیادی وجود دارند كه میانشان نزاع است، اما همه از نتایج مشاهدتی مشابهی ناشی شده اند. از این رو، پرسش این است كه فراتر از نتایج مشاهدتی درست چه مؤلفه هایی وجود دارند؟ علاوه بر این، این مؤلفه ها واجد چه موقعیتی هستند. آیا آنها صرفاً كاركردی هستند یا صدق را نشان می دهند و در هر صورت چرا واجد كیفیتی از این یا آن نوع هستند؟ پاره ای افراد از این نكته بحث كرده اند كه این فرآیند كلی می تواند بر حسب اصطلاحات آماری كدبندی شود. نظریه هایی كه با مشاهده بسط می یابند آنهایی هستند كه از نظریه های رقیب از جهت مشاهده، احتمالی ترند.
عاقبت آن كه فرض كنید ما روش علمی درست تأمل در باب نظریه های ناشی از تجربیات را تعریف كرده ایم. این امر چه چیز به ما در باب نظریه هایی كه با تجربه بسط یافته اند، می گوید؟ این مشی چه چیز در باب ماهیاتی چون الكترون، كوارك و نظایر آن كه آشكارا با چنین نظریه هایی مفروض گرفته شده اند، می گوید؟ آیا معقول است باور كنیم كه این نظریه های رشد یافته، توصیفاتی صادق از واقعیتی بنیادین هستند كه اصطلاحات آنها به ماهیات واقعی، اما غیرقابل مشاهده اشاره می كنند؟
این پرسش هنوز پرسش بزرگی است كه آیا هیچ یك از این باورها به صورت منحصر به فردی معقول به نظر می رسند یا نه؟ یا اینكه آنها به صورت تقریباً مساوی، تبیینی از عملكرد علم ارایه می كنند؟ بدین معنا كه این نظریه های معتبر از دیگر نظریه های تجربی تر نیستند. حتی اگر آنها ابزارهایی برای پیش بینی باشند و ماهیاتی نظری باشند كه با بیش از اسطوره های مناسب گره نمی خورند؟ یك مسأله اساسی مواجهه با رئالیستها، بسط پاسخهای محتمل به نظریه های پذیرفته شده است كه هم اكنون یا با بحث از این كه به یك معنا خام هستند - یعنی علمی نیستند - یا این كه علیرغم رد شدن در موارد محدود كننده نظریه های موجود حیات دارند، رد می شوند.
اگر به صورت قانع كننده ای ثابت شود كه اعتبار نظریه ها در علم صرفاً كاركرد مؤلفه های تجربی و صادق نیست یا حتی كاركرد مؤلفه های پراگماتیك معرفتی نیست، بلكه مضامین فرهنگی و اجتماعی گسترده تری را در بر می گیرد، یك نظریه بدیل ارایه می شود. هر چند چنین استدلالهایی بسیار شنیده می شوند، بسیاری متقاعد نشده اند و آنها را یا باعث خلط و خبط میان كشف مضامین معتبر یا مبنای دیدگاههای ساده لوحانه ای برای تأیید تجربی می دانند.
● فلسفه معاصر علم؛ مابعدالطبیعه علمی
فرض كنید كه ما دیدگاهی رئالیستی و مبهم نسبت به علم معاصر اتخاذ كنیم. این دیدگاه به ما چه چیزی در باب ساختار كلی واقعیت می گوید؟ آیا تفسیری معقول از علم نیازمند فرض به طور مثال انواع طبیعی یا كلیات طبیعی است؟ آیا این امر مستلزم فرض تصوری از ضرورت فیزیكی برای تمایز قایل شدن میان قوانین طبیعی با قواعد تنظیم كننده صرف است؟ آنچه ماهیت احتمال است، مدعایی احتمالاتی است كه به صورت دایم تعبیری از غفلت جزیی قلمداد می شود یا گزینه های عینی غیرقابل فروكاستن در باب جهان به شمار می آیند؟
چه چیزی دقیقاً با این ادعا كه نظریه خاصی قطعی است و این كه این نظریه در قبال جهان به عنوان یك كل قطعی است، گره می خورد؟ آیا حتی علم قطعی از تصور علیت دوری می گزیند؟ آیا این تصور به بستر عادی خود تعلق دارد كه با آنچه مؤلفه های علی و علیت احتمالاتی نامیده می شود، گره می خورد؟ ارتباط دقیق میان مدعیات علی نظیر این كه سیگار باعث بیماری قلبی است و داده های آماری چیست؟ زمان و مكان چگونه باید فهم شود؟ آیا زمان- مكان امری جوهری است یا عرضی؟ آیا علم كنونی به علاوه ایده علیت با قاعده غیرمبهم امكان حركت زمانی مرتبط است یا این علم حداقل با شرط منطقی باقی می ماند؟
عاقبت و كلی تر آن كه آنچه علم نامیده می شود به ما در مورد ساختار كلی جهانی چیزی می گوید و این علم نظامی ساده است كه در بنیادین ترین سطح خود از سوی مجموعه ای ساده از قوانین كلی هدایت می شود یا نه، مطلب از این قرار نیست و علم آش شله قلمكاری از اصول غیرقابل فروكاستن و مرتبط با هم است؟
با این همه، حق آن است كه علم بسی فاصله دارد كه مبنایی اساسی و مشترك بیابد. با این وجود، درست آن است كه بگوییم حتی در مواردی كه فروكاستن مورد تأیید قرار گرفته است، مانند فروكاستن شیمی به فیزیك، این فروكاستن هستی شناسی بوده (یعنی نشان داده شده كه شیمی به تصورات اساسی غیرفیزیكی نیاز ندارد)، بیش و پیش از آن كه بحث معرفت شناسی باشد ( یعنی كسی قصد ندارد كه توصیفی از فعالیتهای شیمیایی را از مكانیك كوانتوم نتیجه بگیرد). با این همه پاره ای افراد هنوز از این نكته بحث می كنند كه تمایل كلی علم، مسیری فروكاهنده را طی می نماید.
● فلسفه معاصر علم؛ مضامین بنیادین علم معاصر
بسیاری از مضامین جالب توجه در فلسفه معاصر علم با توجهات روش شناسانه یا بنیادین در باب نظریه علمی معاصر پیوند خورده اند. یك منبع پربار از چنین دغدغه ای نظریه كوانتوم است. این نظریه تا چه اندازه به تغییر انقلابی در دیدگاه رایج مابعدالطبیعی رایج حكم می كند؟ آیا این نظریه كاملاً غیرمتقن است یا تفسیرهای متغیر پنهان از این نوع علیرغم نتایج سلبی به صوت محتمل، باقی می مانند؟
مكانیك كوانتوم چه چیز به ما در باب مفهوم علیت می گوید؟ آیا مكانیك كوانتوم به شكافی حاد نسبت به "مكان" گواهی می دهد و به ما كیفیاتی از نظامهایی كه از جهت مكانی بجد مجزا هستند و با این همه در ارتباط با یكدیگر قرار دارند، ارایه می دهد؟ این تغییرات آیا بدان صورت هستند كه ما به طور مثال نمی توانیم به دو الكترونی كه از جهت مكانی مجزا هستند و ذرات مجزایی قلمداد می شوند، بیندیشیم؟ صریحتر سخن بگوییم. آیا در این مسأله، اندازه گیری تفسیری منسجم از مكانیك كوانتوم موجود است؟ این گونه بحث شده است كه هنگامی كه این نظریه به صورت عام مورد تفسیر قرار می گیرد به طوری كه همه نظامها از جمله نظامهای ماكروسكوپیك را شامل شود، مسایلی مانند ابزارهای اندازه گیری موقعیتی كوانتومی قلمداد می شوند و بنابراین دو اصل نظریه كوانتوم در باب آنها صادق هستند.
هر چند كه نظریه های نسبیت و ترمودینامیك به اندازه نظریه كوانتوم توجهات را به خود جلب نكرده اند، ولی آنها هم مسایلی جذاب را مطرح نموده اند. در باب نظریه نسبیت فیلسوفان هم مضامینی هستی شناسی (چون پرسش از سرشت زمان و مكان) و هم مسایل معرفت شناسی (چون نقش نظریه نسبیت انیشتین در تجربه گرایی ادینگتون) را مطرح نموده اند. همچنین مسایلی مهم در باب سازگاری نظریه نسبیت و نظریه كوانتوم مطرح اند كه بحثهایی را با محوریت وحدت علوم و رئالیسم به وجود آورده اند.
ترمودینامیك هم مسایلی در باب احتمال و ارزیابی نظریه های احتمالاتی مطرح كرده است، همچنان كه پرسشها و بحثهایی را در باب قطعیت و عدم قطعیت علم نموده و همچنین موضوع جهت زمان را پررنگ نموده است. دیگر حوزه های فیزیك هم موضوعاتی مهم را در معرض دید و نظر فیلسوفان علم قرار داده اند.
برای مدتی مدید، فلسفه، علم فلسفه فیزیك قلمداد می شد. اما راهی تازه اخیراً در فلسفه زیست شناسی باز شده است كه مضمون اصلی آن نظریه داروین در باب تكامل است كه با نظریه های جدید در باب ژنتیك ممزوج گشته است.
پرسشها در باب قابلیت ارزیابی و اعتبار تجربی نظریات، گستره نظریه، در باب واحد انتخاب و كم و كیف ژنها همچنان كه در باب ماهیت انواع یا این كه آیا زیست شناسی تكاملی غایت گرایانه است یا نه مطرح اند. اخیراً فلسفه زیست شناسی با تكیه و تأكید بر مفاهیم خود، به خارج از نظریه تكاملی هم پا گذاشته است و اینجا جایی است كه مضامینی در باب فروكاست گرایی و امكان حالات متمایز در باب تبیین دركارند.
ترجمه: حسین فرزانه
منبع : روزنامه قدس