شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

جایگاه فراموش شده علم در روند توسعه


جایگاه فراموش شده علم در روند توسعه
بررسی نحوه برخورد با علوم انسانی، علوم مدرن یا علوم اجتماعی حرکت تاریخی از آغاز مواجه با علم مدرن است. این تنها مسئله اندیشمندان ایرانی نیست بلکه مسئله جهان امروز است. می بایست نسبت میان علم و فرهنگ درست شناخته شود. زیرا بسیار عمیق تر از آمد و شد گروه های سیاسی است. در طرح مسئله نسبت علم و فرهنگ، تعریف هایی که برای علم ارائه می دهیم در تبیین نسبت تأثیرگذار هستند. در فرهنگ اسلامی تعریفی از علم وجود دارد که در صد ساله اخیر منسوخ شده است.
علم جدید و نهادهایش سازمان های رسمی علم سنتی را از رسمیت انداخته با معنای جدید خود چیزها را به هم می زند تا جایی که خود نیز در دوره مدرن گرفتار تحولاتی می شود.
زمان دانشجویی ما در ایران بیشتر معنای پوزیتیویستی علم مسلط بود. با تعریف حلقه وین در نیمه اول قرن بیستم مسائل اجتماعی احساس شد. در محیط دانشگاهی ایران نیز متدینین به دنبال راهکارهایی بودند. «وبر» گفته بود: «این ارزش ها و هنجارها هستند که موضوع را انتخاب می کنند و نوعی سلطه بر علم دارند. اما بیرون حوزه علم نشسته اند و هویتی مستقل دارند.» بدین ترتیب ما چنین تصمیم گرفتیم که در محیط های علمی، هنجارهای فرهنگی خود را سازمان دهیم. مثلاً واحدهای فرهنگی را در درون دانشگاه ها تأمین کردیم؛ زیرا گمان می کردیم که چالش میان آموزش مدرن با حوزه فرهنگ چالشی از این قبیل است.
به هرحال بعدها تیزبینی هایی که در دنیای مدرن در حوزه تعریف علم رخ داد مسئله را فراتر برد. مباحث جدید نشان می دهند که علم اساساً نوعی تلاش اجتماعی بشر. درمتن فرهنگ و تاریخ است. یعنی علم چنان نیست که هویتی مستقل از حوزه فرهنگ و آگاهی های فرهنگی و زیستی جهان خودش داشته باشد و ساختار درونی علم نسبتی وثیق با فرهنگ دارد.
واقعیت آن است که تردید و بدبینی نسبت به پدیده تکنولوژی در حوزه فلسفه علم به جامعه غیرعلمی سریع تر وارد شد. جامعه علمی ما نسبت به مرجع خود با سه یا چهار دهه تأخیر، به روز می شود.
به هر روی هم اکنون این سؤال مطرح است که آیا ساختارهای نظری و نظریه هایی که می آیند، از حوزه ها و لایه های عمیق تر فرهنگ اشباع شده اند یا خیر. فرهنگ در چه سطوحی و تاچه میزانی در این نظریات حضور دارد هر بخش از فرهنگ کارکرد کلان معنایی دارد که کلیت جامعه از آن الهام می گیرد.
به عنوان مثال قلب فرهنگ اسلامی توحید است و باید تفسیر نوینی متناسب با چنین هستی شناسی از عالم و آدم ارائه دهد. به همین دلیل آمده که اگر توحید در یک کفه ترازو قرار گیرد و همه آسمانها و زمین در یک کفه دیگر، کفه توحید سنگینی می کند، زیرا فارغ از لایه های عمیق جامعه شناسی به همه چیز معنای دیگری می دهد. اگر دقت کنیم می بینیم که همه جامعه شناسی، مدرن است. یعنی برروی اصول دنیای مدرن بر ساخته شده است. به رغم این اشتراک وقتی دراختلاف میان آنها باریک می شویم می بینیم که هرکدام از آنها در حاشیه نوعی فلسفه استوار شده اند. مثلاً مکتب شیکاگو در حاشیه پراگماتیسم، پدیدار شناسی در حاشیه هوسرل، حلقه فرانکفورت در حاشیه مارکس، هگل و غیره. خصوصیت غالب و اشتراکی این فلسفه ها مدرن بودن آنها است.
به گمان من، سکولاریزم ویژگی عام دنیای مدرن است که نتیجه Enlightenment روشنگری است. به معنای این جهانی تفسیرکردن همه هستی و تقلیل دادن همه ابعاد معنایی جهان، به همین جهان. این سمت و سوی اصلی عالم مدرن ورق حاکم بر معرفت شناسی آن است.
در این سو ما خود فرهنگی داریم که تاریخ و پیشینه ای دارد. امروزه نزاع ها در چارچوب های فرهنگی و تمدنی رخ می دهد. در حال حاضر درون دنیای اسلام یک هویت یابی و خیزش فرهنگی و تمدنی جدید در حال شکل گیری است.
علم همان کانونی است که این تمدن باید به آن نظر کند تا مشکلات جامعه خود را حل و فصل نماید. هیچ جامعه ای نمی تواند بدون علم اجتماعی باشد. این علم (سیاست مدن) به تعبیر فارابی، اشرف علوم است. در نظام اجتماعی، علم الاجتماع، جامعه را اصلاح می کند. اما باید دانست که تفسیرهای این علم از جامعه، متأثر از فلسفه است.
اما عجیب است که دانشمندان علوم اجتماعی ما نتوانستند بر اریکه مدیریت بنشینند. پس از انقلاب نیروهای انسانی به دلیل زمینه های فرهنگی مرتب از علم سؤال می کردند. تصور کنید کسی با نگاه دینی به عالم و آدم وارد محیطی شود که در آنجا می گویند دین حاصل نزاع پدران بوده است.
علم مدرن مشکلات جامعه مدرن را حل کرده است یعنی مثلاً مشارکت اجتماعی در چارچوب خود به خوبی معنا یافته است. اما وقتی بخواهید همان مشارکت اجتماعی را در بستر فرهنگی دیگری مثل فرهنگ دینی ایران بگسترانید آنگاه با دشواری هایی روبه رو می شوید که در نتیجه تاریخ، فرهنگ و مردم آن سرزمین را عامل آن دشواری ها می دانید و ایشان را متهم می کنید.
البته راه برون رفت بستن در دانشگاه و جلوگیری از حضور علم مدرن نیست. بلکه راه حل عمق گرفتن در علم مدرن و شناختن هویت و شناسنامه اش است. تا زمانی که ندانیم این علم علی رغم ستیز با متافیزیک، خود سرشار از متافیزیک است و تا زمانی که آن متافیزیک را عمیقاً درک نکنیم، آسیب پذیر باقی می مانیم.
ما در برنامه های خود چنین دقت نظرهایی نداشتیم. در برنامه چهارم توسعه، توسعه ای دانایی محور مطرح شد که بارمعنایی مدرن داشت. یعنی به جای آن که برنامه چهارم برمبنای علم فرهنگ محور باشد بر مبنای توسعه اقتصادی مدرن بود. نتیجه خارجی آن نیز توسعه علم مدرن بود. در حالی که ما می بایست به جای افزایش تعداد دانشجویان، کرسی ها و اساتید و کیفیت کار ایشان را بالا می بردیم. به جای آن که فرصت تفکر را از استاد بگیریم می بایست عقبه علمی وی را در حوزه مبانی و داده های عمیق فرهنگی بومی سازی می کردیم.
بحث من چندان مربوط به تدین اساتید نیست. چه بسا اساتید متدین زیادی نیز داریم.
مسئله عالم و خصوصیات فردی او نیست بلکه موضوع علم مدرن است که ساختارهای خود را با خود می آورد و گریزی از آن نیست. پس می بایست میان حوزه های مدرن و داده های عمیق فرهنگی رابطه ایجاد کرد.
فرهنگ نیز منظر ما نیست. او موجودی زنده است که کار خود را می کند. شناخت ما تنها می تواند برخی کارها را تسهیل کند. این شناخت خود می تواند دیالکتیکی با حوزه فرهنگ داشته باشد. فرهنگ با همه حیات و زندگی اش سیال است. برای مثال ما نمی توانیم فرهنگ ایرانی را اسلام ناب بدانیم. از آن سو نمی توان آن را غیراسلامی دانست بلکه می بایست به فهم تعامل این دو حوزه نشست. همان گونه که شهید مطهری در خدمات متقابل اسلام و ایران به آن پرداخت.
مباحث اسلامی به دو دسته تقسیم می شوند: بحث های فلسفی و کلامی که سخن از حق و باطل می گویند و مباحث تاریخی که از چگونگی ظهور واقعی تاریخ اسلام و تأثیر و تأثر آن می پرسد. در هر دو صورت ما هرگز به حقیقت ناب اسلام دست نمی یابیم. اما در فرهنگ اسلامی تفسیر خاصی از انسان شناسی به دست می آید. این تفسیر دو مسئله اساسی دارد.
اول توحید و دوم موحد. دین از انسان، انسان کامل، حقیقت انسان، آگاهی انسان، بیگانگی انسان، خودآگاهی انسان، مشکلات انسان، درد انسان و درمان انسان تفسیرهای خاص خود را ارائه می دهد. برخلاف انسان شناسی مدرن که سکولار است، تفسیری که می گوید انسان به زمین هبوط کرد در مقابل این رویکرد که او از درخت سقوط کرد و دم خود را به خاطر این که کارکرد نداشت از دست داد و نیز ستون فقرات اش راست شد و حنجره اش به کار افتاد و به مجرد این که دست هایش آزاد شد ابزار و سپس نماد ساخت تا همین شد که الآن است.
این تفسیر دهها حلقه مفقوده دارد و سرشار از تئوری ها و نظریه هایی است که هیچ کدام علمی - به معنایی که خود می گویند - نیست. در مقابل عرفان و فلسفه ما تفسیرهای دیگری از انسان موجود است. ما به انسان شناسی مدرن نیز احتیاج داریم. اما نباید صرفاً نقال آن باشیم. بلکه باید مفاهیم و بنیادهای فلسفی آن را درک کرد. یک نظریه شبکه ای از مناسبات منطقی با حوزه های معرفتی جنبی خود دارد. اگر آنها همراه با فرهنگ خود فهم نشوند، فرهنگ ما آن را نمی پذیرد و البته درک درستی نیز از آن به دست نمی آید.
منبع : روزنامه ایران