پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

روشنگریک لاقبا


روشنگریک لاقبا
سیدجمال الدین اسدآبادی هنوز هم به عنوان سلسله جنبان نهضت اسلامی و نوگرایی اسلامی مطرح است و در مورد زندگی، افكار، عقاید و نقشی كه در ایران داشته است، بسیار صحبت شده است و نوشته های فراوانی پیرامون زندگی و افكار وی وجود دارد كه می توان به آنها مراجعه كرد. لذا در اینجا احتیاج به بحث مفصلی پیرامون وی نیست و به طور مختصر زندگی ایشان از كتاب «درای قافله» خواهد آمد. سیدجمال الدین حسینی معروف به سید جمال الدین اسدآبادی در شعبان ۱۲۵۴ ه ق اكتبر ۱۸۸۳ میلادی در اسدآباد همدان متولد شد. البته ایرانی یا افغانی بودن سیدجمال هنوز هم محل اختلاف است. ایرانی ها اصرار دارند كه ایشان ایرانی بوده، افغانی ها هم اصرار دارند كه وی افغانی بوده است. مهم نیست كه سیدجما ل ایرانی، مصری یا افغانی بوده همان طور كه خودش مهم نمی دانست. اما علت اصلی این اختلاف نظر به خود او بازمی گردد. وی گاهی خود را ایرانی، گاهی افغانی، گاهی مصری و گاهی خود را فقط حسینی می نامید. حتی در بعضی نامه ها خود را رومی نامیده و رومی امضا كرده است كه یعنی مربوط به عثمانی است. وی سعی می كرد كه به دلایلی ملیت و مذهبش روشن نباشد و این مسئله عمدی بوده است. آن طور كه تحقیقات من نشان می دهد دلایل قانع كننده ای وجود دارد كه سیدجمال ایرانی و شیعه بوده است. اما در جهان عمدتاً به افغانی شهرت دارد.
پدر سیدجمال، سیدصفدر و مادرش سكینه بیگم بوده. در زادگاهش علوم ابتدایی متداول را فرا گرفت و عازم قزوین شد. پس از دو سال اقامت در قزوین و فراگیری دانش از آن شهر در سال ۱۲۶۶ ه ق عازم تهران شد. پس از اقامت كوتاهی در تهران همراه پدرش عازم عتبات (عراق) شد و در نجف در شمار شاگردان شیخ مرتضی انصاری قرار گرفت . شیخ مرتضی انصاری در آن موقع درس خارج فقه می گفت. سیدجمال در آن موقع سیزده سال داشت و این نشان دهنده نبوغ و استعداد فوق العاده وی بود كه توانست در این سن اندك در درس خارج فقه شركت كند. در آغاز هفدهمین سال عمرش، عازم هندوستان شد. اواخر سال ۱۲۷۳ یا اوایل ۱۲۷۴ (دقیق نبودن این سال ها به علت روایت مختلف از زندگی ایشان است) به مكه رفت. از آن جا به نجف بازگشت و در اواخر ۱۲۷۶ یا اوایل ۱۲۷۷ به ایران آمد. او در جلال آباد به حضور دوست محمدخان رسید و در جنگی كه در سال ۱۲۷۹ بین او و سلطان احمدخان بر سر هرات درگرفت، شركت كرد. پس از فوت دوست محمدخان وی در رقابت سیاسی جانشینان وی به نفع شیرمحمد خان وارد عمل شد. اما در سال ۱۲۸۲ ه ق از افغانستان به تهران بازگشت. در سال ۱۲۸۳ وارد طوس شد و چهار ماه در آنجا بود. در همان سال از آنجا كه به شهر هرات بازگشت و از آنجا به قندهار رفت و سرانجام وارد كابل شد. در سال ۱۲۸۵ از كابل خارج شد و به هند رفت. اما پس از یك سال اقامت، در اواخر سال ۱۲۸۵ وارد مصر شد. پس از چهل روز اقامت در مصر، خدیو مصر، او را اخراج كرد. (خدیو لقب پادشاه مصر بود) در سال ۱۲۸۶ به استانبول رفت. در آنجا نیز نتوانست اقامت كند. ناچار در سال ۱۲۸۷ بار دیگر به مصر رفت و این بار به مدت نه سال در مصر ماند. این مسئله در زندگی سیدجمال خیلی جای شگفتی دارد. مرد ناآرامی چون سیدجمال كه اساساً ۹ روز در یك جا دوام نمی آورد، نه سال تمام در قاهره زندگی كرد و اتفاقاً پربارترین دوره زندگی سیدجمال هم همین ۹ سال بود. وی غیر از این دوره همواره در حال سفر به شرق، غرب ایران، هند، روسیه، عثمانی و... بود. همین سفر كردن سبب شد كه نام وی و افكارش جهانی شود و شهرت بسیار پیدا كند. این سفر ها از این نظر مثبت بود اما وی در همه جا اثر سطحی می گذاشت، حتی در ایران اثرش بسیار كمتر از اثری بود كه در مصر با اقامت طولانی اش گذاشت. اما این كه ۹ سال توانست در مصر بماند، جای شگفتی بسیار دارد. البته یك سری عوامل تاریخی باعث شدند كه وی توانست در مصر ماندگار شود. سیدجمال در این ۹ سال اثر بسیار مهمی گذاشت. وی در آنجا در واقع یك نسل را تربیت كرد. یك نسل از روزنامه نگاران، متفكران و نقادان، به وسیله وی تربیت شدند. وی شب ها در قهوه خانه معروفی می نشست و حرف می زد. عده ای از جوانان، تحصیلكرده های امروزی و طلبه های الازهر دور و بر او جمع می شدند و ایشان تا صبح آنجا چای می خورد و سیگار می كشید و حرف می زد. (شریعتی هم از نظر سیگار كشیدن و شب ها كار كردن و بیدار ماندن خیلی شبیه سید جمال بود) صبح هم پول چای را می پرداخت و تازه می رفت و می خوابید. سیدجمال كمتر اهل قلم بود و بیشتر شفاهی بود و سخنرانی می كرد. جوان ها هم كه حرف ها و سخن های تازه ای از وی می شنیدند هر روز بیشتر جذب وی می شدند. برای سیدجمال در حوزه درسش مسلمان و غیرمسلمان مطرح نبود. لذا كسانی كه در این قهوه خانه حاضر می شدند، طلبه الازهر بودند، روشنفكر از اروپا آمده، مسیحی، یهودی، قبطی های مصری هم بودند. (قبطی ها، آنقدر ضدعرب و اسلام هستند كه آبشان با مسلمان ها هیچ وقت در یك جوی نمی رود و همیشه بین آنها و عرب ها درگیری وجود داشته و دارد.) مثلاً «یعقوب صنوع» كه یك روشنفكر یهودی بود، در همین قهوه خانه با سیدجمال آشنا شد. ادیب اسحاق، نویسنده مسیحی در همین جا با سیدآشنا شد. سیدجمال آنها را پرورش داد و به آنها روزنامه نگاری آموخت. وی اغلب سوژه هایی را مطرح می كرد و صحبت می كرد و به دیگران هم اجازه می داد، اظهارنظر كنند و بعد به آنها سفارش می كرد كه همین مطالب گفته شده را به صورت مقاله ای درآورند و در «الوقایع المصریه» (روزنامه معروف مصر) یا جا های دیگر چاپ كنند. بعد هم كه كم كم آنها قلم به دست می گرفتند و به اصطلاح از كار درمی آمدند، می گفت بروید و روزنامه تاسیس كنید. وی در همان ۹ سال در مصر در مدرسه الازهر درس فلسفه می گفت و از همین طریق بر روحانیت آنجا اثر گذاشت. اصولاً اهل سنت با فلسفه میانه ای نداشتند و در الازهر یا فلسفه گفته نمی شد و یا همان فلسفه های خیلی سنتی و قدیمی گفته می شد. سیدجمال بر آنها خیلی اثر گذاشت و برای اولین بار در آنجا درس فلسفه و افكار و اندیشه های جدید داد. «شیخ محمد عبده» در همان الازهر با سیدجمال آشنا شد. مبسو ط ترین دوران فعالیت سیدجمال همان مطالبی است كه «احمد امین مصری» در كتاب «زعما الاصلاح فی العصر الحدیث» نوشته است كه خود من هم آن را ترجمه كرده ام.۱ به هر حال فعالیت وی در مصر بسیار گسترده و عمیق بود و در تحولات سیاسی، اجتماعی و دینی آن كشور، اثرات فراوانی گذاشت. سرانجام سیدجمال در سال ۱۲۹۶ از مصر اخراج شد و به هند تبعید گشت و وارد حیدرآباد شد. وی در سال ۱۳۰۰ از هندوستان خارج شد و به لندن رفت. پس از چندی به فرانسه رفت و در پاریس ساكن شد. مهم ترین كار سید در پاریس مبارزه علیه سیاست انگلیس در كشور های اسلامی و انتشار جریده «عروه الوثقی» بود كه با همكاری شاگردش محمد عبده صورت گرفت. جریان تبعید سیدجمال به این صورت بود كه انگلیسی ها متوجه شدند انقلاب عرابی پاشا (افسر نظامی ناسیونالیسم و ملی) بر علیه سلطه انگلیسی ها از سیدجمال و افكار وی الهام گرفته است و لذا وی را از مصر به هند تبعید كردند. اما شاگرد وی محمد عبده در این انقلاب شركت كرد. بعد از اینكه انگلیسی ها، انقلاب عرابی پاشا را سركوب كردند، شیخ محمد عبده را هم به بیروت تبعید كردند. سیدجمال به عبده پیغام داد كه به پاریس، نزد وی برود و سپس با هم در آنجا عروه الوثقی را چاپ كردند. سیدجمال، عربی می دانست ولی خیلی عربی پخته و خوب و قوی نمی دانست. لذا وی انشا می كرد و عبده می نوشت. عروه الوثقی هم، انشای سید است و املای عبده. بعد از تعطیل شدن نشریه عروه الوثقی، به وسیله انگلیسی ها، سید به دعوت دولت انگلیس به لندن رفت. سید در شعبان ۱۳۰۳ وارد بوشهر شد و در ربیع الاول ۱۳۰۴ وارد تهران شد و برای سومین بار به ایران سفر كرد اما پس از چندی از ایران خارج شد و به روسیه رفت. دو سال در پترزبورگ ماند. در ذی القعده ۱۳۰۶ از روسیه به آلمان رفت. در مونیخ بین سید و ناصرالدین شاه دیداری صورت گرفت. شاه از سید تقاضا كرد كه بار دیگر به ایران بازگردد و در كار اصلاحات و تدوین قانون اساسی به ناصرالدین شاه یاری رساند. سید دعوت شاه را پذیرفت و به روسیه رفت و پس از اقامت كوتاهی در روسیه در ربیع الاول ۱۳۰۷ وارد تهران شد. سید در تهران اقدامات اصلاح طلبانه اش را پی گرفت. اما شاه برنتابید و تصمیم گرفت او را از تهران و ایران اخراج كند. سید در حضرت عبدالعظیم متحصن شد ولی سرانجام در جمادی الاول ۱۳۰۸ مامورین حكومتی وی را از تحصن بیرون كشیدند و تا مرز خانقین همراهی كرده و از ایران بیرون كردند. دوران اقامت سید در ایران چندان زیاد نبود اما در عین حال این دوران موثرترین دوران اقامت وی در ایران بود. در این دوران، به خاطر ماجراهایی كه پیش آمد و تحصن وی در شاه عبدالعظیم و سخنرانی هایی كه در مساجد كرد اثر بسیار زیادی بر روی افكار و اندیشه های ایرانیان گذاشت. شاید اگر سید به جای شش ماه، شش سال در ایران می ماند، منشاء تحول و تغییرات بیشتری می شد همان طور كه در مصر اثرات زیادی گذاشت. مردان بزرگ لحظه لحظه عمرشان غنیمت است و به میزانی كه بیشتر با آنها در تماس باشی، اثرات جدی تر و عمیق تری می گذارند. در رجب همان سال، سید وارد بغداد شد. در شعبان ماموران حكومتی وی را به بصره بردند و وی از بصره نامه معروف خود را خطاب به میرزای شیرازی نوشت و وی را به اقدامی جدی علیه شاه ترغیب كرد. نامه وی به میرزای شیرازی قطعاً در جریان تنباكو اثر داشت اما در مورد میزان این تاثیر نظریات مختلفی وجود دارد. در اوایل سال ۱۳۰۹ سیدجمال از بصره حركت كرد و وارد لندن شد.در لندن با گفته ها و نوشته های خود، پیكار سختی را علیه شاه ایران آغاز كرد. به قدری خشم و كینه بر او چیره شده بود كه گویا هیچ ماموریتی ندارد جز اینكه شاه ایران را ساقط كند و همه تلاشش بر این بود كه ناصرالدین شاه را در سطح بین المللی رسوا كند و او را از حكومت ساقط كند. در همین جا باید به نظر احمد امین، در همین رابطه اشاره كرد. یكی از انتقاداتی كه احمد امین به سید جمال كرده و آموزنده هم هست، همین نكته است. گاهی شخصیت های بزرگ هم ممكن است اشتباه كنند. احمد امین می گوید، سیدجمال یك عیب داشت و آن تندخو بودن وی بود. یعنی وقتی عصبانی می شد گاه تا آخر خط می رفت و حتی گاهی افراط می كرد. (در كلمات و تعبیرهای وی گاهی این كلمات تند و خارج از حد اعتدال وجود دارد.) احمد امین می گوید، سید جمال به خاطر تندخویی اش چنان دچار كینه و خشم شد كه رعایت بعضی از مصالح جهان اسلام را در آن موقع نكرد. این درست است كه پادشاه با سید جمال بد كرد و شأن ایشان را نگه نداشت و این هم درست كه ناصرالدین شاه آدم صالحی نبود اما به هرحال وی پادشاه یك كشور مسلمان بود، و لذا بی آبرو كردن وی، در سطح جهانی به مصلحت جهان اسلام نبود. (اینكه این انتقاد تا چه حد وارد است، محتاج به بحث دیگری است.) سید جمال، وقتی در لندن شنید كه میرزای شیرازی علیه قرارداد تنباكو، فتوا صادر كرده است و در نهایت شاه شكست خورده است، شادمان شد. وی نامه مهم دیگری به علمای ایران نوشت۲ و در این نامه، به قراردادهایی كه ایران بسته و موجب اسارت بیشتر ایران شده است، اشاره كرد و در همین نامه، مسئله بانك را مطرح می كند و اینكه بانك تا چه حد عامل اسارت ایرانیان است. از اقدامات وی در لندن، انتشار مجله ضیاءالخافقین است كه به زبان فارسی و عربی چاپ می شد. این نشریه پس از هشت شماره توقیف شد. دو نشریه عروه الوثقی و ضیاءالخافقین در آن زمان به عنوان دو نشریه اثرگذار معروف بودند و در ایران و بسیاری از كشورهای دیگر اثرات زیادی گذاشتند، خصوصاً عروه الوثقی كه تعداد بیشتری از آن چاپ شد. بعضی از شماره های عروه الوثقی هم، به طور خلاصه به فارسی، توسط فردی به نام «سمندر» ترجمه شده اند و البته جا دارد كه همه آنها به طور كامل ترجمه شوند. در همین موقع، دولت عثمانی، سید را به بهانه اصلاحات به استانبول دعوت كرد. در اواخر سال ،۱۳۰۹ یا اوایل ،۱۳۱۰ سید وارد استانبول شد. حدود چهار سال و نه ماه در پایتخت عثمانی اقامت كرد و در خلال این مدت به فعالیت های محدودی دست زد. چرا كه وی عملاً در زندان و تحت مراقبت شدید بود و میدان عمل برایش تنگ بود. مهم ترین مسئله ای كه در آن روزها، فكر وی را به خود مشغول كرده بود، مسئله اتحاد جهان اسلام، یا وحدت مسلمانان بود كه از آرزوهای دیرین او، مایه می گرفت. در سال ،۱۳۱۳ میرزا رضا كرمانی از ارادتمندان سید، از ایران به استانبول رفت و پس از دیدار با سید، به امید كشتن ناصرالدین شاه وارد ایران شد و به هدفش هم رسید. در مورد اینكه آیا ناصرالدین شاه، به دستور مستقیم سید كشته شده است یا نه، اختلاف وجود دارد. آنهایی كه ادعا دارند به دستور مستقیم سید بوده به جملاتی از سید استناد می كنند كه به میرزا رضا گفته بود. میرزا رضا قبل از آن كه به عثمانی برود، در زندان ناصرالدین شاه بسیار كتك خورده بود، تا حدی كه تا مدتی روی زانو راه می رفت و فلج شده بود. وی وقتی به عثمانی و نزد سید رفت بسیار درد دل و ناله كرد. سید به وی تشر زد كه، چرا این قدر ناله می كنی انسان شجاع و آزاده كه نمی نالد. وی گفت: خوب چه كنم. سید گفت: «با ظالم باید مبارزه كرد نه این كه از ظلم نالید.» سید می گفت: من از آدم منظلم (ظلم پذیر) بیشتر بیزارم تا از ظالم. بعضی این گفته تلویحی را، به این معنی گرفته اند كه سید گفته شاه را بكش، چرا آرام گرفته ای. از دیگر دلایلی هم كه می آورند، این است كه گویا، سید چند تومان پول هم به میرزا رضا داده بود. بعضی می گویند خرج سفر او را داده و بعضی هم می گویند این پول را داده بود كه تفنگ بخرد. به هرحال میرزا رضا، از آنجا حركت كرد و به بار فروش (بابل فعلی) رفت و در آنجا یك «كلت» خرید و به تهران آمد و ناصرالدین شاه را ترور كرد. هرچند كه سیدجمال در عثمانی بسیار محدود بود اما منشاء خیر زیادی هم بود. در همین دوران بود كه گروهی از آزادیخواهان ایرانی كه در عثمانی بودند و علیه شاه ایران مبارزه می كردند دور و بر سید جمال بودند. از جمله می توان از جنیرالملك، میرزا آقاخان كرمانی و شیخ احمد روحی نام برد كه با سید ارتباط داشتند پس از ترور ناصرالدین شاه سلطان عبدالحمید به وحشت افتاد. از طرفی هم دولت ایران تقاضای استرداد سید به ایران را داشت كه سلطان عثمانی نپذیرفت. دولت ایران استدلال می كرد كه سید عامل ترور شاه است و مقصر است و باید به ایران بیاید.۳ این كه چرا سلطان عبدالحمید، این تقاضا را نپذیرفت جای سئوال است چون سلطان عبدالحمید، میرزا آقاخان كرمانی و روحی و خبیرالملك را تحویل ایران داد ولی سیدجمال را نداد. شاید به خاطر شهرت جهانی سید بود. شاید هم چون عبدالحمید از عكس العمل طرفداران سید در عثمانی می ترسید وی را تحویل دولت ایران نداد. سرانجام، در سه شنبه ۱۵ شوال ۱۳۱۴ ه.ق، سیدجمال در استانبول درگذشت. احتمال قوی وجود دارد كه وی را مسموم كرده باشند كه البته این مسئله هم جای اختلاف است و هر گروه برای خودشان دلایلی دارند. چند سال بعد به تقاضای دولت افغانستان، جسد وی را به آن كشور بردند و در آنجا دفن كردند. در مورد این مسئله بین ایران و افغانستان كشمكش بود. در آن موقع افغانستان این تقاضا را كرد و بالاخره هم دولت عثمانی موافقت كرد و جنازه وی را به آن كشور دادند.۴ این كار موجب اعتراض ایرانیان، از جمله اهالی اسدآباد همدان شد. همان طور كه اشاره شد، سیدجمال، شصت سال زندگی كرد. (۱۲۵۴ ه ق _ ۱۳۱۴ ه ق) وی در طول مدت زندگی خود، دائماً در سفر و حركت بوده است. از همان هفت، هشت سالگی كه از زادگاه خود بیرون آمد و به قزوین و تهران رفت، تا پایان عمر خود دائماً در سفر بود و هیچ وقت پای بند جا و مكان خاصی نشد، جز همان نه سالی كه در قاهره زندگی كرد كه آن هم از شگفتی های زندگی وی بود. از طرفی هم ازدواج نكرده بود و از این لحاظ هم پایبند زن و بچه نبود. برای سید جمال، بارها امكان ازدواج و پیشنهاد ازدواج فراهم بوده است و حتی یك بار سلطان عبدالحمید پادشاه عثمانی كسی را به وی پیشنهاد می كند، اما ایشان نمی پذیرد. وی می گوید، ازدواج سنت پیامبر است، آیا شما سنت پیامبر را قبول ندارید و رد می كنید؟ سید گفت: رد نمی كنم، ولی با توجه به شرایط زندگی خودم، از آنجایی كه نمی دانم، امروز كه اینجا هستم، فردا كجایم، حاضر نیستم دیگری را هم گرفتار كنم و مشكلاتی برای كس دیگر، ایجاد كنم. خود وی با آن روح ناآرامی كه داشت، می دانست كه نمی تواند در یك جا باقی بماند و در نتیجه برای دیگری هم، برای زن و بچه هم، مزاحمت ایجاد می شد. لذا وی هیچ وقت ازدواج نكرد شیوه ها، تلاش ها و كوشش های سید جمال الدین در اصلاح گری به چهار طریق بود كه عبارتند از:
۱- بیان: یكی از شیوه های كار سید جمال الدین، بیان و سخن گفتن بود. بیشترین اثری هم كه سید جمال گذاشت از طریق سخنرانی هایش بود. در فن سخنوری ید طولایی داشت. بسیار احساسی و طولانی صحبت می كرد و بسیار بر شنونده اثر می گذاشت. در آن قهوه خانه معروف قاهره، شب تا صبح صحبت می كرد و دیگران حرف هایش را می نوشتند. آن قدر موثر صحبت می كرد و بر شنونده اثر می گذاشت، كه می گویند، گاه در پای سخنرانی ایشان، افراد دچار هیجان خاص می شدند و حتی افرادی از هیجان و ناراحتی غش می كردند.
۲- شیوه دیگر كار سید جمال قلم وی بود. البته سید كمتر اهل قلم بود. از وی نوشته كم به جای مانده است. ظاهراً چند نوشته دارد كه یكی همین رساله معروف «نیچریه» است یا «حقیقت مذهب نیچری» یا «رد نیچری» كه به اسم های مختلفی این نوشته آمده است. این رساله را در حیدرآباد وقتی كه از مصر تبعید شد، نوشت.
در آنجا هم سرسیداحمدخان در هند فعالیت می كرد و به شدت در میان مسلمانان مطرح بود. به خصوص كه وی با انگلیسی ها راه آمده بود و با آنها هیچ مخالفتی نداشت و انگلیسی ها هم وی را قبول داشتند. سیدجمال یك فرد شدیداً ضدانگلیس و سازش ناپذیر در برابر سلطه استعمار بود. غالب مسلمانان شبه قاره هند هم با سرسیداحمدخان مخالف بودند و درباره افكار سیداحمدخان مسائلی می گفتند و حتی وی را تا حد بی دینی متهم می كردند. مردم مرتب به سیدجمال مراجعه می كردند و در مورد سرسیداحمدخان از وی سئوال می كردند.