پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


می دانستم عشاق قرار است بمیرند


می دانستم عشاق قرار است بمیرند
● گفت وگو با محمدحسین لطیفی درباره مجموعه «وفا»
مجموعه تلویزیونی وفا با تمامی كم و زیادش یك نكته را به اثبات رساند، كه محمدحسین لطیفی كارهای پربیننده می سازد. اگر به طیف مخاطبان سه مجموعه قبلی «همسایه ها»، «سفر سبز» و «فرار بزرگ» نگاه كنیم، بی شك به این مهم پی خواهیم برد. اما وفا برای لطیفی و مخاطبش، هر چند كه پیش از نمایشش با گمانه زنی های منفی همراه بود، یك نقطه عطف به حساب می آید. جایی كه بیننده دیگر با بدمن (Bad man) یا آنتاگونیست ابله و خطاكار سر و كار ندارد.
به هر تقدیر آن چه یك مجموعه را می تواند پربیننده كند، از دل مجموعه ای هماهنگ برمی آید كه برخلاف تمام نقدها و نظرات، اعتقاد نگارنده بر این است؛ كارگردانی محمدحسین لطیفی سبب خلق مجموعه ای خوش ریتم و پربیننده شده است.
لطیفی پس از ساخت فیلم سینمایی «سرعت» در سال ۷۵ همان طور كه خودش می گوید، از سینما به تلویزیون می آید و مجموعه «خبرنگار خارجی» را یك سال پس از «سرعت» می سازد و پس از آن «كت جادویی»، «همسایه ها»، «سفر سبز»، و «فرار بزرگ». لطیفی در سینما نیز وضعیتی شبیه به تلویزیون دارد. «عینك دودی»، «دختر ایرونی» و «خوابگاه دختران» هر سه از پرفروش ترین فیلم های سال بوده اند.
عمدتاً نوعی تفاوت عمومی میان كارهای تلویزیونی و سینمایی شما وجود دارد كه باعث به وجود آمدن طیف خاصی از مخاطب در هر گروه می شود، این تفكیك مخاطب توسط خودتان صورت می گیرد یا شرایط ایجاب می كند؟
هر دو. من همیشه و در همه جا گفتم كه اگر قرار باشد فیلم دلم را بسازم خیلی ها فیلم مرا نمی بینند. نوع نگاه حرفه ای ام به سینما باعث شده است كه خودم را با مخاطب تطبیق دهم و شرایط مخاطبم را بسنجم. بدانم كه مخاطب سینمای من محدود است، او كسی است كه باید زمانی را صرف كند در گرمای تابستان و سرمای زمستان صف بایستد، بلیت تهیه كند و به طور كلی گزینش كند تا ببیند. من باید به این انتخاب احترام بگذارم و فیلم دلخواه او را تحویل دهم. در تلویزیون شرایط تغییر می كند. به این معنی كه من به عنوان كارگردان با اثرم به روستا و شهرستان های كوچك و بزرگ در نقاط مختلف كشور سفر می كنم. مهمان این سفر شاید در حال خوردن غذا و یا نوشیدن چای، سرزده در محفل خانواده حضور یابد و بنابراین این حضور باید به گونه ای غیرملموس و با اتكا به جذابیت خویش آرام آرام مخاطب را پایبند خود كند.من از سینما به تلویزیون آمدم و در اوایل این حضور خطاهایی داشتم كه خطاهای تلویزیونی محسوب می شد و در سینما اشتباه نبود. اثر سینمایی دارای ریتم تندی است چون عملاً زمان فشرده است. این ریتم در كار تلویزیونی باید كند شود و كار باید به گونه ای باشد كه بیننده وقتی به آشپزخانه می رود قاشقش را بیاورد، جریان از دستش خارج نشود. در نهایت فرق های ریز و درشتی میان این دو رسانه وجود دارد كه باعث می شود بدانم باید خودم را با لحظه تطبیق دهم و زیاده گویی كنم و یا در فضای تاریك مطلق و پر از سكوت سینما بپندارم.
با این وجود، هنوز ریتم كارهایتان تند است!
بله، گاهی اوقات عصبانی هستم و ریتم كار از دستم رها می شود.
این موضوع خیلی هم بد نیست. امروز مردم از كش دار (طولانی) شدن یك قصه تنفر دارند!
البته؛ از چنین دیدگاهی بله.
«وفا» به جرات یكی از مجموعه هایی است كه تفاوت شاخص خود را نسبت به دیگر مجموعه های پلیسی آشكار می كند. ساختن این مجموعه سفارش بود و یا پیشنهاد شما؟
در اصل خواست خدا بود. اولین بار كه این طرح به من پیشنهاد شد، قبول نكردم. چند خط درباره اش توضیح شنیده بودم كه پاسخ منفی دادم. اما وقتی برای بار دوم طرح به من پیشنهاد شد، در قبال قبول یك شرط آن را پذیرفتم و شرط آن بود كه فیلمنامه بازخوانی و دوباره نویسی شود. فیلمنامه آنچه كه شما دیده اید با فیلمنامه اولیه كاملاً متفاوت است. در درجه اول به گروه وابسته شدم. سه نفر متشكل از من، علیرضا افخمی و منصور سهراب پور (تهیه كننده) تصمیم گرفتیم یك كار خوب بسازیم. قاعدتاً به عنوان كارگردان نگرانی های خاص خودم را داشتم مبنی بر این كه قرار است فیلمی خارج از كشور با محور و محتوای صهیونیسم ساخته شود و در عین حال پربیننده هم باشد. در نشست هایی كه با علیرضا افخمی داشتیم، به این نتیجه رسیدیم كه بنیان قصه را بر عشق استوار كنیم. تمام هدف ما آن بود كه عشق توسط صهیونیسم نابود شود. سمت و سوی پیكانمان را بدان جهت متمركز كردیم. با این كار توانستیم اثبات كنیم كه اگر حرف ما حق است با یك سیستم صحیح سینمایی (تصویری) می توانیم این حق را طلب كنیم. مخاطبان خود را داشته باشیم و از آنها بخواهیم با علایق شخصی شان داوری كنند.
با چه دوربینی كار كردید؟
۱۳۵ DSR.
اساساً كیفیت دوربین های دیجیتال PD۱۵۰، PD۱۷۰، D و یا همین كه شما با آن كار كردید، چگونه است؟ كارگردانان را راضی می كند؟
در تلویزیون كار با دوربین mm ۳۵ را نمی پسندم. در سینما هم كار با دیجیتال را دوست ندارم. اما با این وجود توانستیم قاب بندی های قوی از كار بیرون بیاوریم. تا آنجا كه وقتی به فریم ها نگاه می كنید یك فریم خارج از چارچوب هم نداریم. در این قاب ها به نوعی فاصله بین سینما و ویدیو پر شد. البته این كار را با كادر آكادمیك هم می شد انجام داد، اما من شخصاً كادر مستطیل را بیشتر دوست داشتم. به نوعی می توانم بگویم من كادر را آگاهانه بستم.
•مجموعه بازیگران «وفا» از مهم ترین و تاثیرگذارترین گروه ها بود، این گروه صرفاً مختص به بیننده تلویزیونی نیست، گزینش این مجموعه نتیجه تصمیم گیری قطعی خودتان بود؟
همیشه هنگام انتخاب عوامل، برای هر نقشی سه الی چهار بازیگر را قرار می دهم در مرحله بعدی نقوش را به صورت دو به دو با یكدیگر مقایسه می كنم. به این معنی كه اگر قرار است فلانی باشد حتماً باید یار مقابلش هم حضور داشته باشد و الا كل انتخاب اول حذف می شود. در اصل مجموعه را می گزینیم. اما خوشبختانه در «وفا» همه نقش ها به همان ترتیب كه نوشته شده بودند، بازی كردند و حذفی صورت نگرفت. البته در این میان نقش هایی هم بود كه به صورت اتفاقی و طبق تجربه قبلی من انتخاب شدند، مانند آقای «كشن فلاح» كه من براساس یك خاطره قدیمی به او نقش دادم. اما كست های اولیه به ترتیب ژوبین و خاوری / خرچنگ و همسرش / و اشرف شكلات ... پیش بینی شده بود.
دغدغه شما برای بارانی بودن سكانس های شب چه بود؟
ما در حقیقت درصدد بودیم كه فضای خبط ایجاد كنیم. یعنی اساساً كار جاسوسی و پلیسی چنین فضایی را طلب می كرد. از طرفی این حس باید آرام و جزء به جزء به بیننده منتقل می شد. قطعاً صدای رعد و برق ریزش باران می خواهد. از طرف دیگر صدای باران، نفیر رعد و برق و مرگ زن توام با هم در ایجاد یك فضای حسی دست كارگردان را باز می گذارد و احساس نگرانی عجین با آن مخاطب را پیگیر می كند. اما باید اعتراف كنم كه داشتن چهار شب بارانی بسیار سخت بود. كمتر تهیه كننده ای چنین مواردی را قبول می كند.
جذاب ترین سكانسی كه كار كردید، كدام بود؟ یكی از سكانس های خوب مجموعه سكانسی بود كه خاوری اسلحه نداشت، و خرچنگ فهمید او در چه وضعیتی است.
به لحاظ كارگردانی، سكانس ترور اشرف. اما سكانسی كه ژوبین وارد خانه وفا شد، را بسیار دوست داشتم. با شما هم موافقم. یكی از نكات خوب این مجموعه در آن بود كه آدم هایش در قیاس با سریال های پلیسی دیگر كمتر اشتباه می كردند و این اشتباهات گم بود.
نظرتان درباره زمان پخش مجموعه چیست؟ فكر نمی كنید اگر هفته به هفته پیش می رفت بهتر بود؟زمانش مناسب نبود. اصلاً دوست نداشتیم و قرار هم نبود كه مردم در شب سیزده به در حالشان گرفته شود. اما از آن جایی كه انسان تقدیرگرایی هستم می توانم بگویم قسمت ما این بود. من یك بار دیگر این قضیه را تجربه كرده بودم، آن هم اكران تصادفی و نابجای عینك دودی. عینك دودی در فصل سرما، ماه دی، در حالی كه تنها ۲۰ روز به جشنواره باقی مانده بود اكران شد. ما باید بدانیم اگر اثری بتواند جای خودش را باز كند، زمانش اهمیت چندانی ندارد. من از خیلی ها شنیدم كه مردم حین مسافرت شان اقامتگاهی را انتخاب می كنند كه تلویزیون داشته باشد.
گویا سكانس نهایی را بالاجبار در ایران گرفتید؟ این كار به متن كار و ریتم كار لطمه نزد؟
تقدیر بود. شاید اصلاً باید این جوری می شد. همیشه معتقد بوده ام كه با از دست دادن یك چیز، چیز دیگری را به دست می آورم. هنگامی كه سكانس نهایی ضبط می شد رضا ایرانمنش در بیمارستان بستری بود. با برگشت ما به ایران رضا بهبود پیدا كرد. پس می بینید كه با از دست دادن سكانس نهایی در بستر خودش سلامتی ایرانمنش به دست آمد. مرگ خرچنگ مقوله ای دیگر است كه به آن باید توجه كرد. مرگ خرچنگ باید به گونه ای صورت می گرفت تا دل مخاطب خنك شود. تمام تلاش من بر آن بود كه شخصیت بیهوده بزرگ شده خرچنگ را به سادگی كشتن یك پشه از میان بردارم. اما گویی كلیشه های رایج مطلب را به گونه دیگر استنباط كردند. البته مشكلات دیگری از قبیل مونتاژ سریع فیلم و نبود موسیقی در قسمت های اولیه هم وجود داشت كه اگر زمان داشتم با همین متریال كار خوش ریتم تری ارائه می دادم. من به مخاطب های عام انتقاد دارم. بیننده جای خالی موسیقی را ندیده بود. البته من به نوعی به آنها حق می دهم، چون بزرگترین دغدغه مردم مشخص شدن تكلیف شخصیت ها بود.
شما در پشت صحنه های پخش شده به عنوان خداوندگار اثر برای مخلوقتان اشك می ریختید... حس غریبی است!
سخنی كه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند. در اكثر مواقع وقتی مردم اشك می ریزند، من هم گریه می كنم. من از دوستان خواسته بودم این صحنه را در مونتاژ حذف كنند چون ممكن است دیگران آن را ریا تلقی كنند. گویا این اتفاق نیفتاد و دوستان مصرانه خواستند تا مردم بدانند كه اگر آنها تحت تاثیر قرار می گیرند، خالق هم در كنار آنها است. گریه ای كه شما دیدید، ششمین گریه من بود. من یك بار پس از اولین مونتاژ منقلب شدم. دومین بار بر سر موسیقی و پس از آن بر سر صداگذاری. احساس عجیب من در لحظاتی كه دست بلند می شود و پارچه سبز بر روی صورت هانیه توسلی می كشد وصف ناشدنی است. شاید به نوعی تصویر كردن مرگ عاشقانه- آنچه تنها در داستان ها و كتاب ها پیدا می شود _ یا مرگ آرمانی ای كه دو نفر در عین حال با هم جان می دهند، این احساس عجیب را در من به وجود آورد. من به عنوان خالق اثر از انتهای این عشق خاص و زیبا مطلع بودم. می دانستم كه عشاق قرار است بمیرند. كه البته این عشق خالص در پسر بیشتر بود.
انتخاب پوریا پورسرخ برای نقش ژوبین كی اتفاق افتاد؟
در یك سمینار سینمایی در یك دفاع جدی از كار یك كارگردان. حركت شجاعانه پوریا را بسیار پسندیدم. او بدون هیچ تعارفی در برابر یك عده ایستاد و احقاق حق كار دیگری را كرد. شجاعت و جسارتش مرا جلب كرد. به نوعی احساس كردم مطالب ناگفته ای در وجودش نطفه بسته كه بر حسب یك اتفاق قابلیت رشد می یابد.
به نظر می رسد مجموعه وفا به علت ریشه داشتن در افكار عمومی از سایر مجموعه ها- همسایه ها، كت جادویی و سفر سبز _ برجسته تر بوده، این طور نیست؟
قطعاً. بازی در زمین حریف بود. از طرفی وفا تنها شخصیت دورگه ایرانی بود كه مخاطب می توانست با آن همذات پنداری كند. از طرف دیگر كل ماجرا در ایران اتفاق نمی افتد. می خواهم بگویم جنس حرف این مجموعه فرامرزی تر از سایر مجموعه ها مانند سفر سبز است. به نوعی جهانی تر است. وفا در قیاس با سفر سبز مضمون روان تری دارد. اگر مسلمانان غیرشیعه سفر سبز را ببینند دركش نمی كنند. اما وفا مرزها را از میان برداشت. حتی اگر یك كشور دیگر كه با صهیونیسم مشكلی نداشته باشد، اثر را ببیند آن را می فهمد. فیلم بیان عشق است. ربطی هم به لرز ندارد. تایتانیك هم اگر با مضمون دیگری همراه می شد، قطعاً كارگردانش را با برد مواجه می ساخت. «وفا» ضعف هایی هم دارد كه ان شاءالله در كارهای بعدی تكرار نمی شود. اما در یك جمع بندی كلی من از كار راضی ام. در این مجموعه من تعدادی محدود از فریم ها را از دست دادم در صورتی كه در سفر سبز بسیاری از سكانس ها حذف شد.
بازی محكم بازیگران در اغلب آثار شما نشان بازی گرفتن خوب شما از آنها است، شما با این كار تعداد بیننده های حرفه ای را افزایش می دهید. بی شك بازیگران شما باید حسابی اذیت شوند. نه؟
در وهله اول باید بگویم هیچ گاه نقش را برای بازیگر بازی نمی كنم. همیشه تلفیقی از خود بازیگر و نقش را پسندیده ام. ضمن این كه از بازی اغراق گونه تنفر دارم. بنابراین سعی می كنم بازیگر را در كار راحت بگذارم. این راحتی در كار باعث می شود او هر آنچه در چنته دارد بیرون بریزد. هنگامی كه این قرار از حد مجاز بیشتر می شود، آن را تعدیل می كنم. اگر حركتی اشتباه باشد تذكر می دهم و از حركت جدید كه در راستای كار است استقبال می كنم. در حقیقت از بهترین بازی بازیگر استفاده می كنم. كمااینكه سركار خانم عباسی در صحنه آگاهی از كادر بیرون می رود و برمی گردد. من سه برداشت دیگر غیر از این برداشت داشتم ولی نهایتاً همان اولی را گذاشتم. آن صحنه بهترین بازی ایشان بود. باید توجه كرد كه بیننده بازیگر را می پسندد. البته این موضوع در بازیگران متفاوت است. برخی از آنها در برداشت اول عالی بازی می كنند اما در برداشت های بعدی خراب می كنند. عده ای هم بالعكس با برداشت چهارم بهترین بازی را می كنند. این قضیه را با یك مثال روشن می كنم. به خاطر دارم پیشكسوتی مقابل دوربین من رفت. هر بار كه دوربین می رفت ایشان خطا می كرد. مجبور شدم، گفتم تمرین می كنیم. در تمرین بهترین بازی را از ایشان گرفتم. البته به ایشان بر خورد و ناراحت شد و من هم خودم را مقصر می دانم. كارگردانان باید قلق های بازیگران را بدانند. آقای اصلانی كارشان حسی است. حركت دست و صورت ایشان هر دفعه با حركت پیشین فرق می كند. اما من مانع آن نمی شوم چون می دانم این كار حس او را مخدوش می كند. نكته حائز اهمیت آن است كه من هیچ گاه سر صحنه فریاد نمی زنم كه بازیگر چه كاری انجام دهد. كات می دهم، بازیگر را به گوشه ای می كشم، ایراد را گوشزد می كنم و برمی گردیم.
فراز و فرود ریتم كار ریشه در كجا دارد؟
هواپیما در آسمان ایرادی پیدا كرد كه در همان آسمان باید رفع می شد. تا آن جایی كه به یاد دارم این قضیه مربوط به پنج قسمت اول است. در حقیقت كل ماجرا باید در اولین فلاش بك با دیدن فیلم تا خارج شدن از ایران اتفاق می افتاد. ما باید كار را در ۱۲ قسمت جمع می كردیم. اما هنگامی كه زمان را از دست دادیم ریتم كار از دستمان خارج شد. در حقیقت قسمت ۵ تنها قسمتی بود كه این اتفاق افتاد. از قسمت شش به بعد قصه ریتم عادی خود را، كه همان داستان عاشقانه باشد، حفظ می كند. این سكانس به نوعی زیرسبیلی رد شد و بیننده را فریب داد.
بهتر نبود این لحظات را در قسمت های اولیه می گنجاندید؟
خیلی منطقی نبود. اعتقاد من آن بود كه بیننده باید با یك ریتم تند تا قسمت ۴ با مجموعه همراه شود. وقتی كه همراه شد خلاء قسمت ۵ را می پذیرد و از قسمت ۶ به بعد هم ریتم قضیه عادی می شود.
پیشتر اعلام كردید كه ماموران امنیتی آمریكا در مارنیا به مدت ۴۸ ساعت شما را بازداشت كردند.
۴ ساعت! ۴۸ ساعت طول كشید تا دوباره بر سر كار برگردیم.
ماجرا چه بود؟
در اسكله مارنیا دو كشتی آمریكایی لنگر انداخته بود و ما هیچ اطلاعی از وجود آنها نداشتیم. روز اول بر روی آب بچه ها دریازده شدند و ما كار را به فردا موكول كردیم. روز بعد متوجه شدیم كه در نبود من كار بچه ها را متوقف كرده اند و مدارك آنها را گرفته اند. توسط بخشی از ارتش لبنان كه تحت امر سفارت آمریكا بود بازداشت شدیم. ما در كشتی محبوس شدیم تا تكلیف مان روشن شود. اما در نهایت با بازبینی كار و رایزنی های مختلف با سفارت، توانستیم حكم رسمی از رئیس ستاد مشترك ارتش لبنان به دست بیاوریم و پوزه آمریكایی ها را به خاك بمالیم.
این قضیه اصلاً به آمریكایی ها ارتباطی نداشت. ما به عنوان یك گروه ایرانی در كشور لبنان كار می كردیم و به آمریكایی ها هیچ ربطی نداشت.
آمریكایی ها كه در لبنان نمی توانند نفس بكشند!
در بخشی كه ما در آن حضور داشتیم منطقه آمریكایی نشین بود. در نهایت با حكم مذكور توانستیم ثابت كنیم ما یك گروه فیلمساز هستیم و هیچ ارتباطی به قضایای جاسوسی و امنیتی نداریم.
وفا و حرف آخر؟
وفا برای من كار عجیبی بود. كاری كه هنگامی كه آغازش كردم نمی دانستم چه اتفاقی می افتد اما به گفته دوست خوبم ایرج طهماسب، اگر در كار عشق وجود داشته باشد، اثری كه تولید می شود، ماندگار خواهد شد و این است رمز ماندگاری تمام اثرات بزرگ دنیا.
مهدی عزیزی
منبع : روزنامه شرق