چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

توفان برگ


توفان برگ دوباره همان آدمهای عجیب و غریب مارکزی. دکتری که تنها غذایش جوشیده همان " علفی ست که خر می خورد ". کشیشی که همه او را توله سگ صدا مزنند و اسم دیگری برای او وجود ندارد و چهار سرخپوست گواخیروئی که همه جا مثل شبح حضوری فراگیراما پنهان در داستان دارند. جغرافیای داستان توفان برگ را مجموعه ای از همین آدمها تشکیل می دهد. جغرافیای آب های شور و هوای دم کرده : جغرافیای مجمع الجزایری مارکز که بر کاغذی پوستی طراحی شده و هیچ نسبتی با درک نشنال جئوگرافیکی ما ندارد. بی خبر از راه رسیده ، در شیشه دربسته ای بر آبهای لاجوردی و آرام به ساحل نشسته درست وقتی که در انتظار پستچی بودیم تا شماره جدید نشنال جئوگرافی را به دستمان دهد.
نقشه ای ست ابتدایی ، بر پوستی کهنه طراحی شده و قدمتی باستانی دارد ؛ نقشه گنج ، مجمع الجزایر تنهایی و تک افتادگی ، نقشه ماکوندو. شهری که مارکز برای ما می سازد، وجود خارجی ندارد اما آنچه که مارا با آدمهایش همراه می کند ، هراس چسبناکی ست که در مواجهه با این آدمها ( آدمهای بسیار دور و چنین نزدیک ) حس می کنیم. و این هول غلیظ ، این باران کبودرنگ ساحلی تا آنجا پیش می رود و همراه می‌سازدمان که به ناگاه در می یابیم یکی از همان آدم ها شده ایم. .. در خیابان های ماکوندو قدم می زنیم و می دانیم که پیرمرد، آنجا در اتاقش تنها و تک افتاده ایستاده است و از پنجره به ما نگاه می کند. تنها و تک افتاده ، از نویسنده حرف می زنم. منظورم شمایید آقای مارکز ...
توفان برگ نوشته علی ریاحی ، آذر ۱۳۸۳ از انتشارات نشر چشمه.
منبع : بهترین های ایران


همچنین مشاهده کنید