یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

جهانی سازی وتمدن موج سوم


از دیدگاه او، «موج اول» به تمدن مبتنی بر کشاورزی تعلق داشت ؛ «موج دوم» ، تمدن مبتنی بر صنعت را شکل می داد و «موج سوم» ، تمدن فراصنعتی یا آن طور که برژینسکی می گفت «تمدن مبتنی بر الکترونیک» است. از دیدگاه تافلر، این تمدن فراصنعتی با آنچه اینک «جهانی شدن» می نامند البته شباهت هایی دارد. تافلر چنین استدلال می کرد که در تمدن فراصنعتی ، رقابت های میان غرب و شرق از میان برداشته می شود و تجارت بزرگ شکل خواهد گرفت. این تجارت بزرگ مبتنی بر مبادلات الکترونیک همزمان با توسعه رسانه ها ، جهانی را شکل خواهد داد که بیش از گذشته به هم وابسته و پیوسته است. چنین جهانی البته با آنچه اینک با عنوان «جهانی شدن» مشخص می شود. شباهت دارد ، اما اگر با نگاهی واقع بینانه به این جریان بنگریم درخواهیم یافت که جهانی شدن چیزی نیست جز «جهانی سازی» ؛ یعنی تبدیل کردن اجباری جهان به یک فضای واحد مصرف که در آن یک امپریالیست قدرقدرت می کوشد همه چیز را تحت انقیاد خود درآورد. با این نگاه واقع بینانه است که درخواهیم یافت برخلاف نظر تافلر ، مسائلی چون امپریالیسم و استعمار تنها به عصر رقابت های عصر صنعتی محدود نمی شوند ، بلکه در عصر جهانی سازی با شکل حادتری بروز و ظهور خواهند یافت. «جهانی سازی» یا آن طور که برخی می گویند: «جهانی شدن» به بیان ساده ، به معنای گسترش ، رشد ، سرعت یافتن و تعمیق تاثیر فراقاره ای جریانات و الگوهای تعامل اجتماعی است. جهانی شدن حاکی از جابجایی یا دگرگونی در مقیاس سازماندهی انسانی است که جوامع دوردست را به یکدیگر متصل می کند و دسترسی به روابط قدرت را در مناطق و قاره های دنیا گسترش می دهد ، اما نباید آن را حاکی از ظهور یک جامعه جهانی هماهنگ یا به عنوان یک فرآیند عمومی ادغام جهانی تلقی کرد که در آن فرهنگ ها و تمدن ها ، همگرایی فزاینده پیدا می کنند ، زیرا نه تنها آگاهی از فشردگی فزاینده موجب خصومت ها و درگیری های جدیدی می شود ، بلکه ممکن است به سیاست های ارتجاعی و بیگانه هراسی ریشه دار دامن بزند ؛ چون بخش قابل توجهی از جمعیت دنیا عمدتا از منابع جهانی شدن محروم شده اند. جهانی شدن بسیار تفرقه انگیز است و در نتیجه با این جریان بشدت مخالفت می شود. نابرابری ناشی از جهانی سازی نشان می دهد که این پدیده با یک فرآیند عمومی که در سراسر دنیا به طور یکسان تجربه شود ، فاصله دارد. گرچه اصطلاح جهانی شدن جایگاه یک عبارت قالبی عامه پسند را به دست آورده است. اما این مفهوم ، پدیده تازه ای نیست و خاستگاه های آن در کارهای بسیاری از روشنفکران قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ قرار دارد ؛ از کارل مارکس و جامعه شناسی چون سن سیمون تا محققان جغرافیای سیاسی مثل مک کیندر که متوجه این موضوع شده اند که مدرنیته چگونه موجب یکپارچگی دنیا می شود. با این حال اصطلاح جهانی شدن تا دهه ۱۹۶۰ و تا اوایل دهه ۱۹۷۰ رواج آکادمیک و گسترده پیدا نکرده است. این (عصر طلایی) وابستگی متقابل سیاسی و اقتصادی - که به سرعت میان کشورهای غربی رو به گسترش بود - حاکی از نارسایی های تفکر راست آیینی در زمینه سیاست ، اقتصاد و فرهنگ بود که جدایی کامل میان امور داخلی و خارجی ، صحنه های داخلی و بین المللی ، محلی و جهانی را مسلم فرض می کرد. در دنیای به یکدیگر وابسته تر، رویدادهای خارجی به سرعت بر امور داخلی تاثیر گذاشت ؛ در عین حال تحولات داخلی دارای پیامدهای خارجی بود. در دهه ۱۹۹۰ پس از فروپاشی سوسیالیسم دولتی و تحکیم مواضع سرمایه داری در سراسر دنیا، آگاهی عمومی درباره جهانی سازی به طور چشمگیری افزایش پیدا کرد. به نظر می رسد این تحولات همزمان با انقلاب اطلاعاتی ، این اعتقاد را تایید می کند که دنیا به سرعت در حال تبدیل شدن به یک فضای اجتماعی و اقتصادی مشترک ، دست کم برای مرفه ترین ساکنان آن است. باوجود این ، نه تنها در کوچه و بازار بلکه در دانشگاه ها نیز اندیشه جهانی شدن ، منشائ اختلاف نظرهای بسیار زیادی است ؛ خلاصه این که همه به نوعی در بحث مهم جهانی شدن شرکت دارند. در میان دانشگاهیان ، تعریف واحدی از جهانی شدن که مورد قبول همه باشد، وجود ندارد و نظریه های متضاد برای به دست آوردن برتری در حال رقابت با یکدیگر هستند. هیچکدام از سنتهای سیاسی موجود ، از محافظه کار گرفته تا لیبرالیسم و سوسیالیسم ، برداشت یا واکنش های مطابق با عصر جهانی شدن را ارائه نکرده اند. به نظر می رسد الگوها و سنتهای سیاسی ریشه دار در مواجهه با اندیشه جهانی شدن دچار فروپاشی شده اند و روابط سیاسی جدیدی شکل گرفته است.
الوین تافلر از اندیشمندانی بود که در کتابهای «شوک آینده» و «موج سوم» این مساله را به خوبی بیان کرده است که چگونه بینش مردمان غرب نسبت به آینده و جهان اطرافمان دگرگون می شود. او در کتاب «موج سوم» در ابتدا به بررسی ۳ موج پرداخت. تافلر ، موج اول را با اختراع کشاورزی در ۳۰۰۰ سال پیش آغاز و سپس موج دوم را با تحولات انقلاب صنعتی بیان کرده و در پایان ، صحبت از موج سوم یا عصر الکترونیک کرد. او در آغاز صحبت از یک منازعه بزرگ کرد زیرا معتقد بود همان طور که انقلاب صنعتی باعث ویرانی ساختارهای کشاورزی می شود ، انقلاب کشاورزی هم ساختارهای نظام صنعتی را متلاشی می کند و بحران جهان کنونی نیز ناشی از این انتقال پرتنش است و انتقال تمدن جدید با تعارضات و تنش و بحران ها روبه روست. او می گوید: در کنار آنارشی گری در جامعه ای مسلطتر ، واحدتر و دمکراتیک تر قرار داریم و در این باب ، ۲ فرض را ارائه کرد که یک فرض براساس تفکر خطی و فرض دوم براساس تحول فاجعه آمیز است که تغییر و دگرگونی ایجاد می نماید. تافلر معتقد بود آینده اگرچه با خشونت ها و جنبش های گسترده همراه است ولیکن به طور کامل باعث نابودی جوامع نمی شود و این را به خاطر شعور و اراده انسان می دانست.
در جای دیگری از کتاب ، تافلر بر این نکته اشاره می کند که زندگی جدید بر مبنای انرژی ، تنوع و روشهای تولید جدید به وجود می آید و ما را به سمت همسان سازی ، تمرکز پول و قدرت می کشاند. از نظر او، این بازار است که بین مصرف کننده و تولیدکننده شکاف ایجاد می کند و در اینجا براساس توزیع انبوه ، بازار انبوه به وجود می آید. در موج دوم ، انرژی از ذغال و گاز و سوخت فسیلی احیائناپذیر تهیه می شد و تمدن و ماشین ، تولید داخلی کارخانه ها را به وجود می آورد. طبق این ابعاد ، سپهر فنی و سپهر اجتماعی و سپهر اطلاعاتی نیز همسو با آن پدید می آید.
الوین تافلر می گوید: با تمدن جدید ، ساختارها دگرگون می شوند. در گذشته ، بسیاری از خصوصیات کارخانه ای از قبیل تقسیم کار براساس سلسله مراتب بود و هویت ماشین را به خود می گرفت. سپس تمدن خانواده از گسترده به هسته ای تبدیل شد و سطح زندگی خانواده را ارتقا داد ؛ آموزش به خاطر تخصصی شدن به سازمان ها، واگذار و پیشرفتی در آموزش ایجاد شد و آموزش اجباری در آموزش و پرورش در سنین پایین صورت گرفت.
این گونه بود که با تخصصی شدن ، ۳ فرمول وقت شناسی ، درس اطاعت و درس تکراری و طوطی وار معمول شد. این موضوع ناگفته نماند که بدین صورت ، شکاف نامرئی بین مردان و زنان ایجاد شد زیرا مردان را عینیت گرا کرد و زنان را ذهنیت گرا ، بنابراین جدایی عمیق بین شخصیت و زندگی روانی زنان ایجاد گردید.
از دیدگاه تافلر ، تمدن صنعتی باعث تضاد طبقاتی و توسعه روابط انسانی براساس منافع شخصی شد. وی ۶ قاعده را برای جامعه نوین برشمرد که شامل استاندارد کردن (همسان سازی)، تخصصی کردن ، همزمان سازی ، تراکم ، پیشینه سازی و تمرکزگرایی بود. از دیدگاه وی همه این عوامل ، باعث جمعیت متراکم ، قدرت متمرکز و ایجاد بانک مرکزی شدند. وی در جای دیگری بر این نکته تاکید کرد که بسیاری از تغییر و تحولات کنونی ، مستقل از یکدیگر نیستند و وقوعشان تصادفی نیست ؛ برای مثال ، شکاف در خانواده هسته ای ، بحران همه جاگیر انرژی ، نفوذ کشیش های مذهبی و تلویزیون سیمی ، شیوع ساعات کار شناور و مزایای شغل گوناگون ، همگی از معلول های تمدن صنعتی است. اینها رویدادهایی هستند که با همدیگر پیوند خورده اند و در واقع آنان جزئی از پدیده های گسترده به شمار می روند. در حالی که در حدود نیم قرن پیش ، دهقانان و هنرمندان در مکانی دورافتاده و در شرایط بسیار سختی زندگی می کردند و مردم دنیا آنها را فراموش کرده بودند و آنها به ابزارهای مدرن دسترسی نداشتند اما امروزه اختلاط و آمیزش تمدن ها به تنوع ابزارهای مادی و فرهنگی قابل دسترسی برای هر فرد انجامیده است و به این ترتیب ، فرآیند جهانی شدن به سرعت رو به افزایش است ؛ تاریخ تمدنها بالاخص تمدن غربی از موقعیت محلی به جایگاه جهانی رسیده است و در روندی که ابزار ارتباطی شکننده ، متزلزل و مبادلات بین ملتها نامفهوم بود بسیاری از جوامع در عین تنوع ، نیروی خویش را برای مبارزه با قطعه قطعه کردن آن با توسعه ابزار ارتباطی و کالاهای قابل مبادله و امکان گرد هم آمدن مجدد آن صرف کردند. تافلر معتقد است ، برخورد ۳ موج باعث روابط متقابل شده و اکنون نظام صنعتی - باوجود تفاوت های سیاسی یا تنوع میراث فرهنگی - در همه کشورها یکسان است. موافقان این ۳موج با این نظام ، همگام و همسو شده اند ولی مخالفان تحول برای در امان ماندن به مذهب روی آورده اند. او این موضوع را نیز بیان کرد که می توانیم تحولات موج دوم را از تحولات از نفس افتاده موج تغییر دهیم. البته تحلیل وی از مذهب با نگاهی سکولاریستی همراه است و شاید همین نگاه است که وی را از درک عمیق تحولات ناتوان می سازد. تافلر می خواهد دریابد چه کسی اداره امور را در جامعه نوین در دست دارد؟ او در پاسخ به این مساله تکنیسین های قدرت را مطرح می کند و می گوید با پیچیده تر شدن تولید و تخصصی شدن تقسیم کار ، نظام اقتصادی شاهد افزایش باور نکردنی عده ای از مدیران اجرایی و قدرت آنها است. تافلر تکنیسین های قدرت را در سلسله مراتب خرده نخبگان ، نخبگان و ابر نخبگان تقسیم می کند که در آن ، ابر نخبگان عهده دار تخصیص منابع و سرمایه ها در کل جامعه بودند. دومین مساله مهم از نظر تافلر ، مساله کارانه امپریالیستی است. در این زمینه ، او از امپریالیسم کلان صحبت کرد که هدف آن به دست آوردن سود عظیمی بود که به تولید انبوه احتیاج داشت ؛ به بازار، نیروی کار و مواد خام بیشتر نیازمند بود و بدین منظور، سرمایه گذاری جدید لازم بود. این سرمایه داری جدید باعث استثمار جدید تحت عنوان مسوولیت انسان سفید شد. بدین صورت که سرمایه داری به عنوان یک نظام اجتماعی دارای منطق توسعه طلبانه بیمارگونه است زیرا برای حفظ منافع خود باید همواره از بازارهای جدید ، بهره برداری کند و سرمایه داری ملی نیز برای بقای خود باید به طور پیوسته حوزه جغرافیایی روابط اجتماعی را گسترده تر کند. تاریخ نظام نوین جهان ، تاریخ تقسیم دنیا و تقسیم مجدد آن به نواحی اقتصادی انحصاری از سوی نیروهای سرمایه داری غربی است. امروزه امپریالیسم ، شکلی جدید به خود گرفته زیرا ساز و کارهای جدید کنترل و نظارت چند جانبه و بانک جهانی جانشین امپراتوری رسمی شده اند. عده ای ، این شیوه را شیوه جدیدی از امپریالیسم غربی می دانند که نیازها و مقتضیات سرمایه ملی در کشورهای سرمایه داری عمده دنیا بر آن حاکم است و در نتیجه چنین استدلال می کنند که بین المللی شدن روابط اقتصادی یا سیاسی بستگی به سیاست ها و اولویت های قدرت های بزرگ روز دارد زیرا آنان دارای نیروی نظامی و اقتصادی کافی جهت حفظ شرایط لازم برای یک نظام بین المللی آزاد هستند. بنابراین در این استدلال گفته می شود که نظام جهانی لیبرال موجود که زیربنای وابستگی متقابل بین المللی تشدید شده را تشکیل می دهد بدون اعمال سلطه جویی (هژمونی) امریکایی نمی تواند پایدار بماند و از این رو ، جهانی شدن را نوعی امریکایی شدن محسوب می کنند که تا حدود زیادی با واقعیت منطبق است ؛ اما نه آن طور که او خوشبینانه آن را به تصویر می کشید.
منبع : روزنامه جوان