سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


چند نکته درباره اخراج افغان‌ها از ایران


چند نکته درباره اخراج افغان‌ها از ایران
۱) امبرتو اکو، یکی از ۱۴ تزش را درباره فاشیسم در مقاله «چهارده راه برای نگریستن به یک پیراهن سیاه» به مساله درون و بیرون اختصاص داده است. به باور اکو، یهودیان در سراسر جهان موقعیت خاصی دارند که موجب حس ناامنی و اضطراب در مردم هر کشوری می‌شوند و این حس ناامنی در آلمان پیش از جنگ که ناسیونالیسم، ایدئولوژی غالب آن بود، به شکل هولناکی خود را نشان داد.
یهودیان، در آن واحد درون و بیرون مرزهای هر کشوری هستند. یهودیان در هر کشوری که باشند تابعیت آن کشور را دارند و یکی از مردم آن کشور محسوب می‌شوند و قاعدتا نباید تفاوتی بین آنها و دیگر کسانی که در اطرافشان زندگی می‌کنند وجود داشته باشد.
اما در عین حال، یهودیان بیرون از مرزهای آن کشور نیز هستند، یهودیان هر کشور بخشی از قومی بزرگند که در سراسر جهان پراکنده‌اند و در هر شرایطی حلقه اتصال آنان با این قوم قطع نمی‌شود. این خصلت منحصر به ‌فرد یهودیان که در آن واحد درون و بیرون مرزهای هر کشوری زندگی می‌کنند، به عقیده اکو ریشه اصلی نفرت غربیان از این قوم است. رابطه ما ایرانیان با مهاجران افغان که سال‌هاست در کشورمان زندگی می‌کنند، چنین رابطه‌ای است. افغان‌ها در آن واحد درون و بیرون کشور ما به سر می‌برند.
بسیاری از آنان شناسنامه‌ ایرانی دارند با مردم ایران وصلت کرده‌اند و فرزندانشان در مدرسه‌های ایران درس خوانده‌اند، فارسی را مثل خود ایرانیان حرف می‌زنند و با این وجود ایرانی نیستند. در هر حال، هر افغان یک پایش خارج از مرزهای ایران است و همین است که به ایرانیان حس ناامنی کاذبی می‌دهد.
ما نمی‌توانیم با انسان افغانی که روبه‌رویمان ایستاده است فارغ از دوگانگی درون و بیرون برخورد کنیم و چون نمی‌توانیم او را در چارچوبی مشخص قرار دهیم همیشه از او گریزانیم. منشأ تمام حکایات و افسانه‌های عجیب و غریب درباره قاتل بودن و خلافکار بودن «همه»ی افغان‌ها، چنین اضطراب کاذبی است.
۲) امروزه نمی‌توان درباره وضعیت آوارگان و پناهندگان جنگ سخنی گفت و به تحلیل درخشان هانا ارنت از وضعیت پناهندگان جنگ جهانی اشاره نکرد. از دل صورت‌بندی آرنت است که تمایز کلیدی انسان/شهروند سر بر می‌کشد؛ تمایزی که کلید اصلی پرداختن به وضعیت‌های استثنایی، نظیر مساله یهودیان در آلمان و مساله افغان‌ها در ایران است. آرنت نشان می‌دهد که چگونه آوارگان به جا مانده از جنگ جهانی اول در مرزها رها شدند و هیچ دولت اروپایی حاضر نشد از آنان حمایت کند.
آنان از مرتبه «شهروند» یک کشور اروپایی به مرتبه «بشر» تنزل یافته بودند و به همین دلیل بود که هیچ حقی به آنان تعلق نمی‌گرفت. پس آنچه در جهان مدرن اهمیت دارد نه «انسان» بودن، که «شهروند» بودن است. تمام شعارها و جملات قصار در باب شأن و کرامت انسانی مشتی دروغ مهوع بیش نیست و در صورتی رنگ واقعیت به خود می‌گیرد که در کل این شعارها به جای کلمه «انسان» از کلمه «شهروند» استفاده کنیم.
در جهان معاصر، آن که شأن و کرامت دارد، آن کس که حقوق به او تعلق می‌گیرد، از حمایت دولت برخوردار می‌شود و می‌تواند با خیال آسوده در کنار خانواده‌اش زندگی کند، آن کسی است که شناسنامه‌ای داشته باشد و در شناسنامه او تابعیتش و دولتی که قرار است از او حمایت کند با دقت مشخص شده باشد.
آنان که به هر دلیل، جنگی در کشورشان اتفاق می‌افتد، کودتایی درمی‌گیرد، کشتار جمعی رخ می‌دهد و کشورشان را برایشان غیر قابل سکونت می‌کند، عملا در هیچ نقطه دیگری از جهان امروز حق زندگی ندارند. شأن و کرامت انسان امروز، بیش از هر چیز به کاغذ‌پاره‌ا‌ی متصل است که شناسنامه نام دارد.
زندگی افغان‌ها در ایران نیز از همین قاعده پیروی می‌کند. در افغانستان سال‌هاست جنگ و کشتار ادامه دارد، از حمله روسیه گرفته تا حکومت طالبان و حمله آمریکا، چنان ضرباتی بر پیکر این کشور وارد آمده که برای بسیاری از مردم آن غیر قابل سکونت شده است.
به همین دلیل مهاجرت دسته‌جمعی به ایران که کشوری امن و باثبات است، طبیعی‌ترین واکنشی است که هر افغان می‌تواند برای بقا از خود نشان دهد. اینجاست که وضعیت استثنایی می‌شود و کاغذپاره کذایی اهمیت تاریخی خود را نشان می‌دهد. اگر ما ایرانیان سال‌هاست با مساله اقامت افغان‌ها در کشورمان دست به گریبانیم، به این دلیل است که شاید و فقط شاید، محجوب‌تر و میهمان‌نوازتر از غربیان هستیم، وگرنه برتری شهروند بر انسان در اعماق وجود همه ما حک شده است.
۳) معضل اصلی در رابطه ما ایرانیان و افغان‌ها، شكافی است كه بین این دو قوم، به هزار و یك دلیل به وجود آمده است و برای غلبه بر این شكاف، چاره‌ای نیست جز آنكه باور كنیم چنین شكافی وجود ندارد.
آنچه به نظر می‌رسد شكاف بین ایرانی و افغان باشد، چیزی نیست جز شكافی كه در خود فرد ایرانی وجود دارد؛ شكافی كه وجود خود او را به دوپاره می‌كند. فرد افغان، همانند هر چیز دیگری كه مرز متزلزل درون و بیرون را به هم بریزد، درست بر همین شكاف درونی ما انگشت می‌گذارد، همان طور كه یهودیان بر شكاف درونی آلمان‌ها و آوارگان بر شكاف درونی مدرنیته انگشت گذاشتند.
سوژه‌ مدرن همواره در پی آن است كه كلیتی یكدست از خود ارائه دهد، تناقض‌ها و شكاف‌های خود را پنهان كند و نقاط ضعف خویش را ننماید. به همین دلیل به طرق مختلف به دنبال بیرون راندن این شكاف درونی از خود و ترمیم زخم‌ها و خلأهایی است كه در اثر آن به وجود می‌آید. به این ترتیب است كه حین این فرآیند فرافكنی، مرزهای درونی فرد با خود به مرزهایی بیرونی فرد با دیگران بدل می‌شود و سوژه گمان می‌كند از طریق فرافكنی این شكاف‌ها به جایی خارج از خود، موفق به ترمیم نفس شده است.
در نمونه رابطه ایرانیان و افغان‌ها، ما ایرانیان بر بخشی از شكاف‌ها و سرگشتگی‌های درونی خود را از طریق بیرون افكندن آنها در مقام مرزی بین خودمان و آن دیگری، كه در این مورد خاص افغان است، سرپوش می‌گذاریم و گمان می‌كنیم مشكلات درونی خودمان را از قبیل بیكاری و جنایت حل كرده‌ایم، مشكلاتی كه افغان‌ها بهانه مناسبی برای توجیه بسیاری از آنها هستند. همه به خوبی می‌دانیم كه اگر تك‌تك افغان‌‌ها از ایران بروند نه مشكل بیكاری حل می‌شود و نه آمار جرم پایین می‌آید و به همین دلیل، چنین كاری جز ضرر برایمان چیزی به همراه نخواهد داشت.
اخراج افغان‌ها مرهمی بسیار موقت و گذراست بر زخم‌های درونی خود ما، زخم‌هایی كه درمانشان به هیچ‌وجه ربطی به افغان‌ها ندارد و به زودی از جایی دیگر و به شكلی دیگر سر باز خواهد كرد، این بار بسیار عمیق‌تر و دردناك‌تر.
امیر احمدی‌آریان
منبع : روزنامه هم‌میهن


همچنین مشاهده کنید