جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


علم اقتصاد چگونه دچار چنین وضعیتی شد؟


علم اقتصاد چگونه دچار چنین وضعیتی شد؟
من به شدت ابتکار عمل اخیر صورت گرفته با عنوان حرکت اقتصاد پس از به گل نشستگی در فرانسه و صدور بیانیه اصلاحات از سوی دانشجویان دوره دکتری اقتصاد در دانشگاه کمبریج [۲]را تحسین می کنم. این ابتکارات همچون دو پرتو بزرگ امید در عرصه فکری به شدت مختل فعلی هستند. باید امیدوار بود که این ابتکارات، محدود سازی[۳] و فرمالیسم[۴] بیش از حد علم اقتصاد که در نیمه دوم قرن بیستم به سرعت فراگیر شده را معکوس سازند.
آلفرد مارشال[۵] در ۱۹۰۳ یکی از اولین مدارج علم اقتصاد را در دانشگاه کمبریج بریتانیا تاسیس کرد. در آن زمان برنامه آموزشی دانشکده اقتصاد گسترده تر از برنامه آموزشی علم اقتصاد در سال ۲۰۰۱ بود. اگر مارشال هنوز زنده بود، آیا در دانشگاه کمبریج یا هر دانشکده اقتصاد مطرح دیگری در جهان امروز صاحب کار می شد؟ احتمالا خیر. بدلیل اینکه: اولا، ریاضیات در نوشته های مارشال به صورت محدود وجود دارد و او ریاضیات را چیزی بیش از یک ابزار کمکی نمی دانست.
مارشال در نامه هایش توضیح می دهد که او "توجه کمی به تئوری خالص[۶]" داشته است. او اظهار می دارد :"به نظر من بسیاری از تئوری های خالص اسباب بازی هستند". مارشال همراه با بسیاری جملات مشابه در سال ۱۹۰۲ به فرانسیس اجورث[۷] چنین می نویسد:" به نظر من "تئوری" خیلی مهم است... اما هیچ مفهومی را مصیبت بارتر از این نمی دانم که اقتصاد انتزاعی (مجرد)، عمومی یا "تئوریک" به اقتصاد "تمام عیار" تبدیل شود (وایتاکر، ۱۹۹۶)[۸].
احساساتی از این دست اجازه نمی دهد که مارشال امروزه در یک دپارتمان مطرح اقتصادی صاحب یک شغل شود. پلورالیسم علم اقتصاد و تحمل آن در طی ۱۰۰ سال گذشته به بدترین شکل ممکن تغییر یافته است. امروزه علم اقتصاد کمتر با تاریخ اقتصاد، تاریخ عقاید، مطالعه نهادهای اجتماعی متناسب و واقعی و کاربردهای جزئی فرمول سازی و اجرای سیاست ارتباط دارد.
علم اقتصاد چگونه دچار این وضعیت شده است؟ قطبی سازی[۹] ایدئولوژیک دوره جنگ سرد به تنهایی نمی تواند توضیح دهد که چرا اقتصاد چرخشی اشتباه داشته است. این مورد شاید تاحدی بتواند توضیح دهد که علم اقتصاد غربی از ۱۹۴۸ تا ۱۹۹۱ به طور فزاینده ای تحت سیطره ایدئولوژی بازار قرار گرفته، اما نمی تواند میزان محدود شدن و تحلیل رفتن[۱۰] برنامه آموزشی علم اقتصاد در ۵۰ سال گذشته را توضیح دهد.
گروهی از اقتصاددانان معتقدند که گسترش ریاضیات در علم اقتصاد، نیروی محرک ماوراء محدودسازی علم اقتصاد از ۱۹۵۰ به بعد بوده است. فرمالیسم از خود تغذیه می کند. این امر یک فرایند تقویت کننده اثباتی به زیبایی دم طاووس ایجاد می کند که در آن همه چیز می تواند به زبان ریاضی بیان شود: سایر اجزاء یا مارجینالایز می شوند یا کنار گذاشته می شوند. بنابراین برنامه آموزشی محدود می شود. در این شرایط، معیار فریبنده و نوآورانه فرمالیسم برای انتخاب ژورنالهای پیشرو و فرایندهای انتصاب شغلی ظهور می کند. در مراحل چرخ دنده ای، حرفه اقتصاد به طور فزاینده ای تحت سیطره فرمالیستها قرار گرفت و اقتصاد در مارپیچ گریزناپذیر محدود سازی- تسریع کردن[۱۱] افتاد.
بازخوردهای اثباتی به همراه فرمالیسم برای توضیح اینکه چرا اقتصاد دچار چنین وضعیتی شده است مورد استفاده قرار می گیرد. اما فکر نمی کنم داستان به همینجا ختم شود. فرمالیسم یک توضیح کامل از مشقتهای علوم اجتماعی ارائه نمی دهد، بویژه زمانیکه از بیرون و به طور اجمالی به علم اقتصاد نگاه می کنیم.
به جامعه شناسی نگاه کنید که گرفتار یک دردسر بزرگ شده است. پروژه اصلی تئوریک جامعه شناسی مرتبط با رابطه کارگزار و ساختار اجتماعی در یک آشوب واقعی است. گفتمان این رشته با مد روز و عمدا با هو و جنجال هایی که هرگز نباید آنها را جدی بگیرد، در هم آمیخته است. علاوه بر اینکه بسیاری از جامعه شناسان پیش فرض های تئوریک پیشین خود را رها نموده اند، اکنون نیز نسخه ای از "انسان اقتصادی" حداکثر کننده مطلوبیت را در آغوش گرفته و آن را به عنوان "جامعه شناسی جدید" مطرح کرده اند، در حالیکه این شاخه جدید به سختی می تواند خود را از اقتصاد نئوکلاسیک گری بکری[۱۲] متمایز نماید. در چنین وضعیتی جامعه شناسی هیچگونه توانایی مشخصی برای تعریف هویت خود ندارد.
از این حقیقت غافل نمی شوم که کارهای خوبی در جامعه شناسی و سایر رشته ها انجام شده است، با این حال به طور طنز آمیزی بسیاری از بهترین کارهای جامعه شناسی در بیست سال گذشته، موضوعات و پدیده های را شناسایی کرده اند که باید در قلمرو کار یک اقتصاددان قرار می گرفتند.
برخلاف اقتصاد، فرمالیسم نقش مهمی در ایجاد پریشانی موجود در جامعه شناسی ایفا ننموده است. بررسی علوم اجتماعی به عنوان یک کل نشان می دهد که در عمل چیزی بیش از فرمالیسم رخ داده است. معتقدم که در عمل حتی چیزی وحشتناک تر و نگران کننده تر در فضای آکادمیک مدرن اتفاق افتاده است. نیروهای جهانی ای در کار هستند که کمال فکری تمامی رشته های آکادمیک را تهدید می کنند و در این میان دو علم پیشرو علوم اجتماعی اولین تلفات را داده اند.
توضیح مقدماتی من از این پیشرفتهای جهانی مبتنی بر موضوع اصلی بخش سوم کتابم با عنوان علم اقتصاد و اتوپیا[۱۳] (هاجسون، ۱۹۹۹) است: سناریوی افزایش پیچیدگی، جدی شدن دانش و تخصص در شرایط سرمایه داری. در یک فرایند رقابتی، سرمایه داری همیشه تولیدات، تکنولوژی ها و خواسته های بیشتری را بوجود می آورد. اگرچه برخی بخشها هیچگونه نیازی به مهارت خاصی ندارند اما سرمایه داری مدرن مبتنی بر یک تنوع در حال گسترش در زمینه متخصصین ماهر و زبردست است. نیروی کار جهانی به دو گروه ماهر و غیر ماهر تقسیم بندی شده است. در شرایط نهادی خاص، سطح مهارت مورد نیاز در میان جمعیت ماهر از طریق گسترش مرزهای علم و تکنولوژی و همچنین افزایش بار مدیریتی پیچیدگی سازمانی و اجتماعی در حال رشد رو به گسترش است.
مشخصا، این سناریو، نتایج متعددی برای دانشگاه های مدرن به همراه خواهد داشت. اول، رشد تقاضای منسجم برای نیروی کار دارای تخصص بالا که نیازها و نگرانی های جهان شرکتی را به مرکز محیط آکادمیک منتقل کرده است. اقتصاد مبتنی بر دانش ذخیره سوداگری درون دژ مستحکم دانش را گسترش داده است. درحالیکه اغلب یک رفتار خوب سرد و گرم چشیده در برج های عاج بی روح می تواند قدرت خوبی ایجاد کند، اما همچنین می تواند فاسد و تخریب شود. خطر آن این است که دانشگاه ها جنبه مستقل پژوهشی خود را از دست می دهند. بازارمّنشی یادگیری و پژوهش می تواند کارکرد نهادی دیرینه دانشگاهها را به عنوان مراکز پژوهشی نسبتا مستقل تهدید نماید.
یکی از اثرات اخیر این بازارمّنشی در حوزه علوم اجتماعی کاهش نسبی نام نویسی دانشجویان در علم اقتصاد و جامعه شناسی و گرایش آنان به سوی مدارس تجارت بوده است. علم اقتصاد هم به منظور حفظ موقعیت و پرستیژ خود نسبت به این شرایط واکنش نشان داده است آنهم با پوشیدن قبای فرمالیسم. همانگونه که پیشتر نیز بیان شد این امر فرایند ریاضی سازی را تسریع می کند که منطق نهادی مستقل خود را دارد، در حالیکه جامعه شناسی همانند یک مجلس میگساری و عیاشی از عدم اعتماد به نفس ترکیده است. برخی از دپارتمان های جامعه شناسی رخت بر بسته اند و گاهی اوقات به سمت انجام مطالعات موردی در مدارس تجاری رفته اند، اما هسته تئوریک جامعه شناسی به یک میدان جنگ بدون جنگجو تبدیل و به حال خود رها شده است.
این تنها بخشی از داستان است. فرایند تسریع تخصص و رشد دانش- همانطور که در کتاب اقتصاد و اتوپیا توصیف شده است- اثرات مشابهی نیز بر زندگی آکادمیک گذاشته است. تعداد ژورنال های علمی و سایر انتشارات به شدت افزایش یافته است. در همین حال خود علم نیز مرتبا و به طور بی پایانی به زیرشاخه های کوچکتری تقسیم می شود. در نتیجه دشواری به روز نگه داشتن هر یک از این زیر شاخه ها مدام در حال افزایش است. در یک موضوع کلی به حال خود رهایشان کنید. نتیجه مهم این امر آن است که دامنه گسترده بازتاب انتقادی و گفتگوهای میان رشته ای به شدت تخریب می شود. همیشه اتخاذ یک بینش عمومی و تاثیرگذاری در میان رشته های مختلف دشوارتر است. برای عمومی گرایان علاقه مند به مارکس، میل، مارشال، دورکیم، وبر یا شومپیتر دسترسی به جای ثابت در دانشگاه مدرن دشوار شده است. امروزه همانطورکه کسب بینش عالی دشوار شده، طرح سوالات بزرگ نیز از دور خارج شده است. رشته ها به اصطلاحات فنی کوچک محدود شده اند. متاسفانه آن دورنمای باشکوه از دست رفته است.
من معتقدم که علل بیماریهای علم اقتصاد صرفا به علم اقتصاد محدود نمی شود. بر همین اساس بازگرداندن سلامتی آن نیز خیلی دشوارتر خواهد بود. ممکن است دانشگاه در شکل مدرن آن نیازمند یک اصلاحات هامبولدتین[۱۴] مانند آنچه در قرن نوزدهم در دانشگاه های آلمان رخ داد و مورد غبطه جهان بود، باشد. یک ویژگی کلیدی این انقلاب آکادمیک این بود که فلسفه در نقطه اوج همه تحقیقات جایگزین دین شد، تعقیب حقیقت به عنوان هدف دانشگاه باقی ماند و همه دانشجویان نیازمند آگاهی از مسائل فلسفی حقیقت و تشریح آن بودند. استادان فلسفه با سایر استادان کاملا برابر بودند. ما اکنون همان شیوه را اینگونه به کار می گیریم که هر دانشمند باید تاحدی در ریاضیات و آمار آموزش دیده باشد، اما امروزه آموزش در فلسفه از قاعده به استثنا تبدیل شده است.
فلسفه باید هم در علوم اجتماعی و هم در علوم طبیعی از یک موقعیت عمومی و معتبر برخوردار شود. فلسفه مهارتی است که قابل انتقال به رشته های مختلف پژوهشی بوده و بنابراین می تواند میان رشته ها ارتباط برقرار نماید. فلسفه یک چارچوب انتقادی در ذهن ایجاد می کند و می تواند به طرح سوالات بزرگ و کلی کمک نماید. توسعه علمی با دانش فلسفه مشترک در مورد مسائل حقیقت، معنا، آزمون، مدلسازی، تشریح، پیش بینی، غیر تخیلی و پیشرفت تسهیل می شود.
علاوه بر این پیشنهاد می کنم که هر دانشجوی علمی باید حداقل در مورد تاریخ رشته خود نیز آموزش ببیند و به منظور آشنایی با نوآوری های موفق یا شکست خورده در علم باید دانش گسترده ای در مورد تاریخ گذشته داشته باشد. توسعه اخیر علم می تواند از دانش تاریخی خود الهام بگیرد و راهنمایی شود.
در مجموع اکنون همانطور که ضرورت ریاضیات جهانشمول شده است فلسفه و بخش های مرتبط با تاریخ عقاید نیز باید تاحدی جهانشمول شوند. این هر سه باید به هسته اجباری برنامه آموزشی هر علمی تبدیل شوند. من نمی دانم این انقلاب دوم هامبولدتینی می تواند واقع شود یا خیر؟. شاید حداقل پیش از این در پاریس و کمبریج شروع شده است.
http://farhady.blogfa.com
جفری هاجسون[۱]
[۱] . Geoffrey M. Hodgson (University of Hertfordshire, UK)
[۲] . University of Cambridge
[۳] . . narrowing
[۴] . . formalisation
[۵] . Alfred Marshall
[۶] . pure theory
[۷] . Francis Edgeworth
[۸] . (The Correspondence of Alfred Marshall, ed. John K. Whitaker, Cambridge University Press, ۱۹۹۶, vol. ۲, pp. ۲۵۶, ۲۸۰, ۳۹۳.
[۹] . polarisation
[۱۰] . impoverishment
[۱۱] . accelerating
[۱۲] . Gary Becker-type
[۱۳] . Economics and Utopia (Routledge, ۱۹۹۹)
[۱۴] . Humboldtian
نوشته شده توسط محمد فرهاد