شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

نفت بین النهرین


نفت بین النهرین
بر اساس طرحی که توسط تندروترین فرد نومحافظه کاران در سال ۱۹۹۶ تدوین شد - از جمله برخی افراد مانند داگلاس فیث، دیوید ورمسر که بعدها مناصب عالی را در دفتر چنی و پنتاگون در آستانه حمله به عراق کسب کردند - سرنگونی صدام حسین و روی کار آمدن یک رهبر طرفدار غرب، کلید بی ثباتی دشمنانِ عرب اسرائیل و جلوگیری از اراده آنان بود.
دلایل اساسی – یعنی تهدیداتی که از جانب برنامه های سلاح های کشتار جمعی صدام حسین علیه آمریکا و متحدانش مطرح بود و این که وی می توانست این سلاح ها را به القاعده انتقال دهد – به سبب فقدان نشانه ای دال بر وجود چنین تهدیدهایی، کنار گذاشته شد.
روشن شد که آزادسازی عراق از حکومت استبدادی صدام حسین و بویژه از چنگال حزب بی رحم و سفاک بعث و بدین ترتیب ایجاد رویه غیر قابل مقاومتی که در سراسر جهان عرب گسترش یافت – موضوعی که بعد از تهاجم به عراق مقامات دولت بوش بر روی آن پافشاری کردند و روشن گردید که این دلایل اساسی قابل توجیه نیستند – دل مشغولی تنها یکی از اعضای تیم بوش بوده است: و آن فرد پل ولفوویتز معاون وزیر دفاع آمریکا بود.
این نظریه مطرح است که بوش می خواست تا با اشغال عراق، پدرش را که در تسخیر بغداد در سال ۱۹۹۱ ناکام مانده بود شرمنده سازد. همچنین گفته می شود که وی به دنبال پایان رساندن کاری بود که پدرش از ۱۹۹۱ آغاز کرد اما از اتمام آن عاجز ماند یا این که می خواست انتقام پدرش را به خاطر تلاش صدام حسین برای ترور بوش پدر در کویت بعد از جنگ بگیرد.
از آنجا که بوش تصمیم گیرنده نهایی بود و به این دلیل که هیچ کس دیگری به عنوان بالاترین مقام دولت قادر به گفتن این موضوع نبود که به طور دقیق چه وقت تصمیم به جنگ علیه عراق گرفته شود، لذا توضیحات بالا نمی تواند به عنوان یک پاسخ رد شوند.
پرسشی در مورد نفت عراق وجود دارد. آیا اقدام دولت بوش در حمله به عراق به نمایندگی از یک صنعت نفت مستأصل برای دست یابی به نفت بین النهرین بود که برای مدت طولانی به دلیل تحریم های یک جانبه و تحریم های سازمان ملل در ممنوعیت تجارت بین شرکت های آمریکایی و شرکت های عراقی، از آن کنار مانده بود؟
با توجه به ارتباط طولانی مدت بوش و دیک چنی، معاون رییس جمهور با صنعت نفت و اظهارات «آلان گرینسپن» رییس سابق ذخایر فدرال که در زندگی نامه اش نوشت:«جنگ عراق برای نفت بود»، این تئوری بویژه برای کسانی در جناح چپ که جمله «هیچ خونی برای نفت نباید ریخته شود» را در تظاهرات ضد جنگ در آستانه تهاجم به عراق تکرار می کردند، جالب توجه می نماید.
در این راستا، موسسه دانشگاهی رایس، که نام جیمز بیکر وزیر امور خارجه اسبق آمریکا را یدک می کشد، رسماً هشدار داد که اگر بوش به هر دلیلی می خواست به عراق حمله کند، نباید به هیچ چیز مگر دو شرط احترام می گذاشت:
۱) این اقدام با کسب مجوز از شورای امنیت سازمان ملل صورت می گرفت؛
۲) این که حتی اگر هیچ پیشنهادی بعد از حمله به عراق مطرح نمی شد، تقاضای شرکت های نفتی آمریکا از منابع نفت عراق باید مورد توجه قرار می گرفت.
این موضوع نمی گوید مسئله نفت با محاسبات دولت بوش هیچ ارتباطی نداشت بلکه شاید تعبیر دیگری بود از شعار هیچ خونی برای نفت نباید ریخته شود! جدا از همه این مسائل، نفت یک تقاضای اجتناب ناپذیر برای اداره اقتصادها و ارتش هاست و این حمله پرقدرت بود و به سایر کشورهای جهان به ویژه رقبای راهبردی بالقوه مانند چین، روسیه و حتی اتحادیه اروپا، توانایی واشنگتن برای کنترل سریع یک کشور غنی نفتی در قلب منطقه سرشار از انرژی خاورمیانه را نشان داد و بیانگر آن بود که هر زمان که اراده کند قدرت های کوچک تر را متقاعد خواهد کرد که به چالش کشیدن آمریکا برای منافع بلند مدت آنان نتایج معکوسی در بر خواهد داشت.
در واقع نمایش چنین قدرتی به سرعت می تواند راهی برای تدوین یک نظم بین المللی جدید مبتنی بر قدرت فوق العاده نظامی ایالات متحده آمریکا باشد که دست کم از زمان امپراتوری رم بی سابقه بوده است، و آن یک جهان تک قطبی خواهد بود که در پیش نویس راهنمای طرح دفاعی سال ۱۹۹۲ پیش بینی شده بود. ماموریت تدوین این طرح به عهده دیک چنی رییس وقت پنتاگون بود و تحت نظارت پل ولفوویتز و لوئیس لیبی رییس ستاد مشترک چنی، قرار داشت؛ زلمای خلیل زاد سفیر بعدی بوش برای افغانستان و عراق و جی. دی. کراچ مشاور امنیت ملی بوش نیز به این طرح کمک کردند.
این همان دیدگاهی بود که به اندیشه امضا کنندگان پروژه قرن جدید آمریکا – ائتلافی از ملی گرایان جنگ طلب، نومحافظه کاران و رهبران جناح راست مسیحی که شامل دیک چنی، دونالد رامسفلد، ولفوویتز، لیبی، خلیل زاد و چندین مقام ارشد امنیت ملی بوش بود - در ۱۹۹۷ شکل داد.
این همان طرحی بود که خواستار تغییر رژیم عراق در سال ۱۹۹۸ شد و ۹ روز بعد از حمله ۱۱ سپتامبر در نیویورک و پنتاگون به طور علنی هشدار داد که هر جنگی علیه تروریسم که شامل نابودی صدام حسین نشود، ضرورتاً ناقص است.
در یک بازنگری روشن می شود که عراق از مدت ها قبل مورد توجه این گروه قرار داشت که با دور نخست انتخاب بوش، به این گروه اختیار داده شد، و پس از آن نیز با ۱۱ سپتامبر تقویت شدند. از نظر آنها آسانترین و در دسترس ترین اقدام برای دستیابی به سلطه همین بود که آمریکا را قدرت مسلط در منطقه ساخت.
برای نومحافظه کاران و اعضای راست مسیحی این گروه که بسیار مشتاق و هوادار جنگ بودند، اسرائیل نیز می تواند منتفع اصلی این جنگ باشد.
بر اساس طرحی که توسط تندروترین فرد نومحافظه کاران در سال ۱۹۹۶ تدوین شد - از جمله برخی افراد مانند داگلاس فیث، دیوید ورمسر که بعدها مناصب عالی را در دفتر چنی و پنتاگون در آستانه حمله به عراق کسب کردند - سرنگونی صدام حسین و روی کار آمدن یک رهبر طرفدار غرب، کلید بی ثباتی دشمنانِ عرب اسرائیل و جلوگیری از اراده آنان بود. این امر به دولت یهودی اجازه می داد که نه تنها از روند صلح اسلو بگریزد بلکه سرزمین های اشغالی فلسطین و سوریه را نیز آن گونه که آرزو می کرد، حفظ نماید.
در واقع، سرنگونی صدام حسین و اشغال عراق نه تنها تسلط اسرائیل را بر سرزمین های عربی تقویت کرد بلکه از این منظر، می تواند بقای مهم ترین سلاح جهان اسلام و عرب یعنی اوپک را با پرکردن بازار نفت جهان از نفت عراق و پایین کشاندن قیمت این محصول تهدید کند.
نویسنده: جیم - لوب
مترجم: کیانوش - کیاکجوری
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از www.ips.org
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید