جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

فقدان استراتژی منسجم در افغانستان


فقدان استراتژی منسجم در افغانستان
بیش از یک سال است که تمام بازیگران جنگ افغانستان در یک موضوع به اجماع نظر رسیده اند و آن اینکه آنچه تاکنون انجام داده اند هیاهو برای هیچ بوده است و در مسیر اشتباه گام برمی دارند. پذیرش این واقعیت عینی هرچند می تواند اساس و بنیان شروع یک درک درست و ضروری از این بحران درهم تنیده به حساب آید ولی سخن گفتن از تغییر تا زمانی که استراتژی کنونی به لحاظ شکلی و ذاتی دچار تحول نشود شاید بسیار زود باشد.
پیروزی «باراک اوباما» رئیس جمهوری کنونی امریکا در طول مبارزات انتخابات ریاست جمهوری با توجه به اولویت حل بحران افغانستان در صدر تبلیغات و اهداف کمپین انتخاباتی وی واشنگتن و جامعه بین الملل را به لحاظ ذهنی آماده پذیرش یک تغییر اساسی در خصوص اوضاع جنگ افغانستان کرده است. تا به امروز با توجه به عملکرد و سخنان اوباما و دستگاه دیپلماسی وی به رهبری «هیلاری کلینتون» وزیر امور خارجه این کشور به نظر می رسد بازیگر فراآتلانتیکی این موضوع تنها کارت های بازی خود را به صورت شکلی متحول کرده است و هنوز تا رسیدن به پذیرش یک تغییر بنیادین در ذهنیت و ماهیت بحران افغانستان راه دراز یا حداقل ناشناخته یی در پیش است. تعیین «ریچارد هالبروک» نماینده ویژه واشنگتن در امور افغانستان و پاکستان و همچنین سفر دوره یی اش به کابل، اسلام آباد و دهلی بنا به اذعان خود وی بیشتر برای شنیدن سخن دیگران بوده است تا تشریح یک سیاست منسجم از سوی واشنگتن، که همین واقعیت گویای نبود استراتژی روشن و از پیش تعیین شده در این خصوص خواهد بود. تنها اذعان به تغییر، افزایش نیروهای نظامی، پذیرش واقعیات حاکم بر میدان منازعه، ضرورت تدوین استراتژی جدید و زیر فشار قرار دادن دولت محلی کابل هرچند می تواند گام اول در این مسیر تلقی شود ولی هرگز به منزله بسامان شدن اوضاع حداقل در زمینه مدیریت بحران نخواهد بود. تمام آنچه در هفته های اخیر مطرح شده است تنها می تواند در راستای تغییرات میدانی بحران تحلیل شود و گفته ها و اعمال نشان دهنده این واقعیت است که مفهوم تغییر استراتژی به عنوان تحول در ماهیت موضوع هنوز صورت بندی واضح و روشن خود را حتی برای رهبران واشنگتن و بروکسل پیدا نکرده است. نشانه های واضح در خصوص اعمال و افعال ارادی و غیرارادی از سوی کنشگران غربی و دولت محلی افغانستان گویای روزمرگی و عدم انسجام در استراتژی بوده است.
طی چند هفته اخیر آتش بس موقت ۱۰روزه بین دولت پاکستان و طالبان این کشور، در دره سوات و مناطق قبایلی، که گویا با توافق طرفین به طور نامحدود تمدید شده است، موید یک نوع آشفتگی تئوریک در خصوص یک استراتژی منطقه یی است. رهبران ایالات متحده در ابتدا نسبت به این مصالحه عکس العمل اعتراضی نشان دادند ولی در کمتر از یک هفته بعد از آن «رابرت گیتس» وزیر دفاع این کشور این مدل از مصالحه را برای افغانستان نیز به طور تلویحی مورد تایید قرار داد. مصالحه با طالبان در شرایطی مطرح می شود که شاید با توجه به پیچیدگی و بن بست موجود گریزناپذیر هم تلقی شود ولی بدون شک یک سیر قهقرایی و بازگشت به عقب خواهد بود. حمله به افغانستان در سال ۲۰۰۱ را می توان هم اینک در قالب جراحی ناشیانه یک غده سرطانی به حساب آورد که موجب گسترش بافت های سرطانی به دیگر اندام های این موجود زنده شده است. طالبانیسم حاکم در افغانستان بعد از شکست نظامی از نیروهای ائتلاف ضدتروریستی و سقوط حاکمیت آنان به واسطه درک اشتباه و عملکرد بسیار منفی این ائتلاف غربی هم اکنون خود را به عنوان یک آلترناتیو و جنبش جهش یابنده اجتماعی بر پاکستان نیز تحمیل کرده است.
عقب نشینی دولت پاکستان مقابل حامیان شریعت در مناطق قبایلی و دره سوات یک پیروزی بزرگ و پذیرش حق حیات سیاسی - اجتماعی این جنبش ارتجاعی در سیستم حاکم بر دو کشور همسایه باید تلقی شود. بزرگ ترین زیان بران این مصالحه جامعه مدنی و جنبش های اجتماعی مدرن و سکولار خواهند بود که در آینده قربانی آن کج فهمی استراتژیک در گذشته و این بدفهمی مبتنی بر تمکین به یک جبر دوگانه درونی - بیرونی هستند. حتی از درون این چینش نوین می توان انتظار خلق مرزهای جدید و تغییر در جغرافیای منطقه یی را نیز داشت که محتمل ترین آن تولد کشور «پشتونستان» از بطن پاکستان - افغانستان است. زمانی که کابل و اسلام آباد از بسامان کردن اوضاع داخلی خود ناتوان هستند حاشیه بالاتر از متن، قدرت سنت های قبایلی از غارهای «توره بوره» و بنیادگرایی شهری در «پیشاور - کویته» را بر آنان تحمیل می کند. مصالحه تازه دولت زرداری با طالبان پاکستانی که تا حدودی برای افغانستان نیز گویا اجتناب ناپذیر شده است در وهله اول تمکین به مرزهای سیاسی - اجتماعی و جداسازی منطقه بحران از منطقه امن تر یا مصونیت امنیتی برای اسلام آباد و کابل است و در وهله بعد در امتداد این مولفه جبری می تواند به ترسیم مرزهای جغرافیایی تعمیم یابد. در شرایطی که در افغانستان هیچ آلترناتیو واقعی جهت شکل دهی به مفهوم دولت - ملت وجود خارجی ندارد و در پاکستان تنش های فزاینده قومی و مذهبی در کنار حاکمیت طبقه فئودال - نظامی آرایش دهنده نظام حاکم است، شبه استراتژی های میدانی هرگز قادر نخواهد بود فقدان استراتژی در ذات موضوع را توجیه کرده و به عنوان یک راه حل نهایی موضوعیت یابد.
اردشیر زارعی قنواتی
منبع : روزنامه اعتماد