چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


کابوس تنهایی در عصر ارتباطات


کابوس تنهایی در عصر ارتباطات
كره زمین پر از سیم های فرفری شده. از هر كجا كه بگذری یكی از این سیم ها به دور پاهایت می پیچد و روی زمین می افتی... حتی آسمان آبی را هم سیم های ناپیدا فراگرفته كه صورتت را از جهات مختلف فشار می دهد. صدای وزوز توی گوش ها می پیچد و هر لحظه بلندتر و بلندتر می شود... انگار بمبی در آستانه انفجار است.هر كس از كنارت می گذرد گوشی تلفنی به دست دارد كه توی آن فریاد می كشد... آدمهای گوشی به دست، به همدیگر تنه می زنند، همدیگر را روی زمین می اندازند... چند لحظه بعد تنه ای می خورند، تعادلشان را از دست می دهند و روی زمین می افتند. سیم های سیاه فرفری به دور گردنشان می پیچد، توی چشمهایشان فرومی رود و مغزهایشان را فشار می دهد... آدمهای گوشی به دست به سختی نفس می كشند، اما هنوز توی گوشی تلفن داد می زنند... چند ساعتی بعد تنها صدای خرخری از آنها شنیده می شود. گوشی ها به روی زمین می افتند و دنیا پر از سیم های فرفری می شود كه هیچ كس و هیچ صدایی پشت آنها نیست... الو؟! الو؟! كسی آنجا نیست؟!
شاخه های خشكیده درخت ها كم كم گرم می شوند، شاخه های كوچكتر و ظریف تر زودتر قرمز می شوند و آتش می گیرند و به هوا بلند می شود. سرخپوست هایی كه كنار آتش ایستاده بودند توی چشمهایشان اشكی حلقه می زد و چند ثانیه بعد یك سطل پر از آب به هیاهوی آتش پایان می داد... سرخپوست ها به دوردستها خیره می شدند و بعد از گذشت چندتایی ابر از بالای سرشان دودی به هوا می رفت و با این روش سرخپوستی خبر از سلامتی خودش به سرخپوستی دیگر می داد... حتی دودها رنگ های مختلف داشتند و هر رنگ پیامی... پیامی از این دست كه من خوبم! یا اینكه ما هم با شما صلح هستیم و یا اینكه جنگی شروع می شود. كبوتر سفید توی آسمان بزرگ به سمت جایی می رفت به سمت خانه ای و دستی برای گرفتنش دراز می شد. كبوتر سفید حامل نامه ای پر از حروف سیاه بود كه باید به دست كسی می رسید، اما همیشه جواب دودی كه به هوا می رفت یا پرنده سفیدی كه به سمت خانه ای فرستاده می شد، نمی آمد. باران می گرفت و آتش و دود گم و ناپدید می شدند. یا اینكه تیری دانه های آسمان را می شكافت و كبوتر سفید و نامه اش هیچ وقت به جایی كه باید نمی رسیدند.سیم های ارتباطی سست و ضعیف بود. دلتنگی های خیلی وقت می شد كه جوابی نمی گرفت و چشم های منتظر توی كوچه های دلواپسی و بی خبری می ماند و می ماند و... تا اینكه مورس ۴۴ساله در یكی از سفرهای دریایی اش با چارلز جكسون پژوهشگر علوم طبیعی آشنا شد. مورس كه پروفسور رشته طراحی و نقاشی بود گوش شنوایی شد برای شنیدن آزمایشهای جكسون. آزمایشهایی كه درباره نوعی ارتباط برپایه الكتریسیته بود و چیزی نگذشت كه مورس شیفته و عاشق این روش شد و در سال ۱۸۳۷ پس از تلاشهای بسیار - مثل همه مخترعان - نخستین دستگاه تلگراف را با سر هم كردن باقی مانده های سیم و فلز ساعت دیواری اتاقش ساخت و در سال ۱۸۸۴ نخستین پیام الكترونیكی با دستگاه مورس - تلگراف - مخابره شد. پیامی كه با شور و تعجب آدمی همراه بود... «الحق كه خداوند چه تواناست» اولین كلماتی بودندكه با دستگاه مورس فرستاده شدند و تلاش و اختراع مورس سالهای سال وسیله ارتباطی بود بین آدمهایی كه از یكدیگر دور بودند... پیام های كوتاه، كوتاه كه باید از بهترین و پرمفهوم ترین كلمات انتخاب می شدند... چرا كه تلگراف گران بود و در دسترس همه نبود...
هرچند تلگراف با كلماتی سنگین و شمرده آغاز شد، اما اعجاب انگیزترین و كارآترین وسیله ارتباطی یعنی تلفن با كلماتی چون «بیا اینجا كارت دارم!» پا گرفت.الكساندر گراهام بل اسكاتلندی كه مادری ناشنوا و پدری گفتار درمان داشت گوینده این جمله و كسی است كه تلفن به نامش ثبت شده است.بل با اختراع تلفن انقلاب عظیمی در صنعت و مخابرات به وجود آورد. انقلابی كه شاید حتی در خوابهای خود نمی دید، انقلابی كه هر روز و هر روز جنبه های جدیدی چون تصویر به آن اضافه شد و...
بیا اینجا كارت دارم!
هرچند روزی كه این كلمات با تن صدای بل از طریق سیمی راهی زیرزمین شد، اما امروز با تن مختلف، صداهای پدر و مادرها از اتاقی به اتاق دیگر می روند. البته بعد از رؤیت قبض تلفن چند هزار و یا چند صد هزار تومانی!!! كه دسته گل بار آمده خانم ها و آقایان جوانی است كه با گوشی های تلفن صمیمیتی آن چنانی دارند و این آغاز قصه ای است كه...
مشترك مورد نظر در دسترس نمی باشد
گوشی تلفن بعد از سه ساعت توی هوا معلق بودن محكم به زمین كوبیده می شد. كار همیشگی اش بود، تا آنجا كه هر بار كه تلفن را برمی داشت منتظر جنگ و دعوای تازه ای می شدی. چند دقیقه اول با سلامی نرم ولطیف آغاز می شد ولی هر چه می گذشت ریتم حرفهایش تندتر و تندتر می شد - من؟ ... كی؟ ... من؟ تو گفتی؟ من ... و صدای كوبیده شدن گوشی تلفن. تازه قصه به این جا ختم نمی شه چند ثانیه ای نگذشته بود كه دوباره شماره ای گرفته می شد و این دفعه او بود كه پشت سر هم می گفت: تو ... تو... تو... خود تو و این بار به جز تلفن كوبیده شده سیگاری هم در راهروهای مهتابی دود می شد.تمام خطوط به سمت مشترك مورد نظر اشغال می باشد
خیلی باید شانس می آوردی تا وقتی شماره تلفن خانه شان را می گرفتی به صدای بوقهای پشت سر هم برنمی خوردی، اما بیشتر وقت ها شماره آخر را می گرفتی، بین بوقهای اشغال گرفتار می شدی. آن قدر گرفتار كه انگار توی یك كیسه ارتجاعی افتاده ای و محكم از این دیواره به آن دیواره كوبیده می شوی ... آخر این همه مدت پشت گوشی تلفن چه می شد گفت و شنید؟!!
شما با صندوق پستی تماس گرفته اید لطفاً پیغام بگذارید؟!
انواع و اقسام پیغام گیرها با صداهای مختلف از آدم های مختلف منشی های تلفنی كه شر بسیاری از جواب تلفن ها را از سر آدم ها كم می كند، وجود دارد. البته بعضی وقت ها هم می تواند تا مرز جنون اعصاب آدم را تحریك كند و این زمانی است كه شماره ای را می گیری و به جای صدایی كه باید بشنوی فردی با چهره ای مونالیزایی با آن لبخند تمسخرآمیزش به تو امر می كند كه پیغام بگذاری و تو فكر می كنی صاحب پیغام گیر راحت روی یك كاناپه لم داده و فعلاً حال جواب دادن به صدای ملتمس تو را ندارد.دستگاه مشترك مورد نظر خاموش می باشد The mobile set is offچشمهایش از غصه هر كدام یك طرف افتاده بودند. موبایل بی جان خود را از این دست به آن دست می كرد و قول می داد آخرین باری باشد كه ۶۰-۵۰ هزارتومان پول قرض می خواهد تا قسمتی از قبض تلفنش را پرداخت كند. بقیه پول قبض را هم از ماهانه اش برمی دارد واما بقیه اش چه؟ باز هم یك جوری جورش می كرد، اما بالاخره ۲۰،۱۰ هزارتومان كم می آورد. از در كه بیرون می رفت با سایه ای دراز و غمگین اقرار كرد كه اگر امسال این همه پول تلفن و حرافی نداده بود می توانست دو فیش موبایل ثبت نام كند، اما چه باید می كرد، بی خواب و بیكار بود و راهی جز این نداشت كه با شماره تلفن های مختلف خود را سرگرم كند؟!
اتاق گفت وگو - chat room
انقلاب بیت ها در قرن بیستم روزهای جدیدی را برای آدم ها به خصوص جوان های این عصر به همراه آورد. صفحات مختلف جست وجوگرها، اتاقهای صحبت و دیدن تصاویر آدم هایی كه فاصله ما با آنها به اندازه چند قاره است، دنیایی را برای ما به همراه داشت كه بدون بازكردن در خانه و تنها با وصل شدن به شبكه ای به بزرگی یك جهان به روی ما گشوده می شد...
ویز، ویز، ویز، ویز، ویز ... و اتاقهای پر از آدم هایی در حال گفت وگو با همدیگر هستند. خطوط اشغال تلفن كه ساعت های مرخصی خود را شب ها می گذراند، به بی خوابی ابدی گرفتار شد...
برای من یك ID باز می كنی!؟
نونوش، پفك، چیپس، پیكاسو، خرس گنده تنبل، رضا چاخان، آچار فرانسه، تنهای تنها، مگس بی باك، مسافر خسته، امپراتور عشق، جوجه كوچولو، عقاب سفید، آنجل، بوی گل، بوف كور پنجم، سرمه، قیصر، پایان كبوتر، میرزا قلمدون، طعم دلداری، مجنون، عشق شوم، ورونیكا، ۳ نقطه، مدادسیاه، غول مهربون و... ساعتها به دنبال اسمی كه تكراری نباشد اما هر اسمی و هر حروف بی ربط به هم چسبیده ای را كه امتحان می كردیم تكراری بود. انگار به اندازه همه آدم های روی زمین و زیرزمین و میان زمین و آسمان اسمی بود و همه اسم ها اشغال شده بودند. اسم های اشغال شده برای حضور در دنیای بزرگ ارتباطات؛ میان بیت ها و میان تمام آدم هایی كه هزاران نام به اصطلاح ADD كرده در لیست دوستانشان داشتند. آدمهایی با لیست بلندی از دوستانخواهش می كنم برای من یك نامه بنویس...دوست داری برای تو نامه بنویسند؟
- خیلی!...
آخرین نامه ای كه نوشتی كی بود؟
- خیلی دور... خیلی دور... خیلی دور...
آدم ها دیگر حوصله نوشتن نامه را ندارند چرا كه حوصله درخود فرورفتن را ندارند. اگر بخواهی نامه بنویسی حتماً گوشه ای خلوت می خواهی تا صدای خودت را بشنوی، دیگر نمی توانی مثل حرف زدن با تلفن و یا نشستن پای صفحه كامپیوتر عمل كنی! قلم و كاغذ حس دیگری به تو می دهد حتی خیلی سخت می شود پای كاغذ سفید نشست و دروغ به هم بافت. كاغذ سفید مثل آینه ای برای محاكمه می ماند كه قاضی خود تو هستی و هر دروغی كه بگویی خنده ات می گیرد. آدمها حوصله نوشتن نامه را ندارند، اما تنها حوصله و وقت نیست كه از انسان عصر حاضر، انسان پشت چراغ قرمز مانده، دریغ شده كه نامه نوشتن به جز گوشه ای كوچك و آرام؛ جرأتی بزرگ می خواهد. كاغذ سفید كلمه های بی ربط و پوچ تو را مسخره می كند، كلمه ها خط می خورند روی زمین می افتند.می توانی امتحان كنی، فكركن امروز تمام خطوط ارتباطی پیشرفته ای كه در دنیا وجوددارد قطع شده و تنها برگه ای برایت باقی مانده تا حرفهایت را با آن به دیگری بگویی! توان نوشتن داری، اما مخاطبی واقعی هم پیدا می كنی. مخاطبی كه نامه تو را بخواند؟ نامه ای كه روزنامه نیست برای خواندن و فراموش كردن برای پاك كردن شیشه های خاكی و دودگرفته و سرانجام مچاله شدن و به سطل زباله ریخته شدن. نامه ای كه از درون تو جریان پیداكرده و از رگ های قلم به پیكر كاغذ ریخته است...خط می زنی... خط می زنی... كاغذها را مچاله می كنی و دنبال كلمات واقعی می گردی و تازه بعد از یافتن كلمات واقعی كه درون تو گم شده بودند كسی را پیدامی كنی در لیست دوستی های بلندت كه نامه را به او برسانی؟ كسی كه حرفهای تو را بفهمد؟...و این آغاز قصه غمناكی است كه سیم های ارتباط نمی گذارند دوردستهایش را ببینی.نمی دانم شاید دوستی های واقعی و حرفهای واقعی در گذر سیم های ارتباطی مرئی و نامرئی گم شده اند و امروز با وجود هزاران وسیله ارتباطی كه ما را به انسان های بی شماری وصل می كند، شب ها كه از خواب می پریم و بی خوابی كلافه مان می كند، آسمان زندگی را خالی از ستاره می یابیم تا با شمردنشان تاریكی و سكوت شب را به روشنی و همهمه روز وصل كنیم و روحمان را همچون گودالی می بینیم كه رقص باد درونش زوزه می كشد و می ترساندمان!
تمام شد
آنگونه كه تمام می شود یك عشق
تمام شد
مثل بیماری سال های دراز
مثل آرامشی مدام از ترانه های محلی
تماشای آسمان
نامه نوشتن به دوست
آب دادن به شمعدانی ها‎/ تمام شد‎/ مثل فراموشی (احمد تل لن، ترجمه: محمد مطلق)
سیم های خیالی به زمین می ریزند
سیم های خیالی ارتباط به زمین می افتند. حرف های مچاله شده یكبار مصرف، همچون دستمال های كثیف به سمت همدیگر پرتاب می شوند و تمام خطوط ارتباطی زمین اشغال می شود.
تمام خطوط از آدم هایی كه به همدیگر تنه می زنند و می گذرند اشغال است.پستچی ها شغل خود را ازدست می دهند و نامه های قدیمی به موزه لوكسی سپرده می شود تا دركنار اسكلت دایناسورها قاب شوند.ژاپنی ها اختراعات بزرگ را كوچك و كوچك تر می كنند و آخرین مدل گوشی nokia، Sony، Panasonic و Ericsson بازارهای جهانی ارتباط را فتح می كنند.سایه های خیالی به همدیگر تنه می زنند و سیم های فرتوت ارتباط، با جرقه ای كوچك آتش می گیرند و ناپدید می شوند.

سارا جمال آبادی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید