پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

وقتی قطبیت رنگ می بازد


وقتی قطبیت رنگ می بازد
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی،ایالات متحده آمریکا خود را تنها قطب و مصدر قدرت در نظام بین الملل می دانست.این روند تا پایان قرن بیستم همچنان ادامه داشت،اما ظهور تفکرات نئورئالیستی در عرصه بین المللی سبب شد تا چین،روسیه،اتحادیه اروپا نیز از قطبیت با عنوان آرمانی دست یافتنی نام ببرند.این در حالی بود که ایالات متحده آمریکا تحت تاثیر سیاستهای بوش پسر در حال از دست دادن قطبیت خود در جهان است....
“جهان چند قطبی”یا “جهان بدون قطب”؟به راستی جهان در حال تجربه کدام یک از این دو است؟تصور می کنم با اندکی کنکاش در دنیای امروز به این نتیجه خواهیم رسید که دنیای امروز به سوی چند قطبی شدن گام برنمی دارد،بلکه “قطبیت”با گذشت زمان به سرابی تبدیل می شود که همه ادعای رسیدن آن را خواهند داشت ولی هیچ کس از آن بهره مند نیست.
ایالات متحده آمریکاروزهای پرتلاطمی را می گذراند.واشنگتن،به دنبال اقدامات بوش پسر در خاورمیانه و ناکامی جمهوریخواهان افراطی در عراق و افغانستان،بخش عمده ای از قطبیت خود در جهان را از دست داده و هم اکنون در صدد احیای وجهه از دست رفته خود است.این در حالیست که کارن هیوز،مشاور سابق رئیس جمهور آمریکا و مسئول بهبود وجهه این کشور در جهان چندی پیش مجبور شد از سمت خوداستعفا دهد.آنچه مسلم است اینکه واشنگتن نوعی بازگشت به قهقرا را تجربه می کند.در این میان مهم نیست که سناتور ایالت آریزونا(مک کین)یا سناتور ایالت ایلنویز(اوباما)فاتح ماراتن ماه نوامبر شود،بلکه مهم تر آن است که در صورت حضور هریک از این دوفواشنگتن از واژه قطبیت و مصادیق آن دورتر خواهد شد.پیروزی احتمالی اوباما در انتخابات ماه نوامبر به معنای بازگشت تفکرات برژینسکی به کاخ سفید است.اصلی ترین فاکتوری که در اندیشه های برژینسکی مشاهده می شود،مهار کاخ کرملین و حفظ هژمونی آمریکاست.اما در اینجا باید پرسید که برژینسکی و اوباما در صدد حفظ کدام هژمونی هستند؟در دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر،هژمونی آمریکا عینی تر بود اما در دوران فعلی آمریکاحتی توان بازتولید حداقلی هژمونی دوران کارتر را ندارد.از سوی دیگراوباما یا مک کین در صورت پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۸ باید عمده انرژی سیاست خارجی خود را صرف جبران خسارات ناشی از حضور بوش پسر در قدرت نمایند،از این رو جمهوریخواهان یا دموکراتها توان بازتولید تئوری و عملی قطبیت دوباره آمریکا در جهان را نخواهند داشت.
در صورت پیروزی جان مک کین در انتخابات آمریکا،تفکرات رئالیستی هنری کسینجر برای نخستین بار مجال می یابند تا در ابتدای هزاره سوم عرض اندام نمایند.اما دکترین کسینجر دکترینی محدود به شرایط زمانی آمریکا در دوران ریاست جمهوری نیکسون بود.این بار به راحتی نمی توان از نگاه رئالیستی به چین و روسیه یا سایگویزه کردن بغداد مطبق فرمولهای جنگ ویتنام سخن گفت.بازگشت آمریکا به دکترینهای کسینجر و برژینسکی مترادف با افول قطبیت در این کشور خواهد بود.
در آن سوی دنیا،روسیه قرار دارد.شوری که پس از پایان دوران ریاست جمهوری بوریس یلتسین و حضور ولادیمیر پوتین در کاخ کرملین در رویای قطبیت به سر می برد.البته قطبیت رویای بدی نیست،اما مسلمانسل سوخته استالین در شیوه دستیابی به آن دچار معضلی فراتاریخی شده اند!بازی با برگ برنده انرژی در سیاست خارجی روسیه به همان اندازه بازگشت مرام استالینیستی و تشکیل پوتین گراد در مسکو و سنت پترزبورگ خطرناک و غیرقابل مهار خواهد بود.از سوی دیگر،حضور همزمان دو سیاستمدار از حزب روسیه واحد در راس معادلات سیاسی مسکو به طور خودکار روسیه را از رویای قطبیت دورتر خواهد ساخت. هم اکنون پوتین و مدودیف را می توان به دو پادشاه تشبیه نمود که در یک اقلیم قرار گرفته اند و در ماورای لبخندها و سیگنالهای رسمی خود،به فکر سیطره بر منافع راهبردی ،کلان ،میانی و حتی کوتاه مدت روسیه هستند.مهم ترین خطای سیاستمدران روسی این است که تصویر جامعی نسبت به “قطبیت “نداشته و همواره به خلق تصاویر مجازی در این خصوص می پردازند .
در خصوص تصویر اروپای امروز بهتر است سخن نگوییم!معادله ای ۲۷ مجهولی که حاصل جواب آن همواره صفر می شود.!نام اروپای امروز با توهم گره خورده است.در حالی که دیدگاه سنتی و تاریخی منفی کشورهایی ماننداسپانیا،ایتالیاوپرتقال نسبت به تروییکای اروپایی (آلمان،انگلستان،فرانسه) همچنان پابرجاست،سران این سه کشور در توهم ترکیب ناسیونالیسم اروپایی و پیوند منافع خود با آمریکا به سر می برند.این توهم با جود افرادی مانند مرکل و سارکوزی افزایش یافته است.آنگلا مرکل خود را فرزند خلف اتوفون بیسمارک،صدر اعظم آهنین سرزمین ژرمنها می داند.این در حالیست که هنوز از مهار نئونازیسم در آلمان یا پاسخدهی به انتقادات سوسیال دموکراتهای مخالف خود عاجز مانده است!سارکوزی در آن سوی میدان خود را معجونی از ژنرال دوگل و میتران می داند که طعم آن تنها برای افرادی مانند برناردکوشنه قابل تحمل است.واقعیت امر این است که سارکوزی ،فیون،فرنسو بایرو . سگولن رویال در یک خصلت با یکدیگر مشترک هستند :اینکه هنوز تفاوت ناسیونالیسم ابزاری با قطبیت اصیل را نمی دانند.از این ر و نباید از سارکوزی یا دیگر رهبران کاخ الیزه انتظار داشت تا در عصری که رای منفی ایرلندیها به پیمان لیسبون پازلهای اروپا را بر هم می ریزد از قطبیت سخن بگویند.!
ناکامی سران ژرمن و فرانسوی در درک مفهوم قطبیت قهرا نگاهها را به سوی خانه شماره ده داونینگ استریت خیره می سازد تا شاید در خانه فرزندان چرچیل اثری از قطبیت یافت شود،اما این فرضیه اشتباه است.
حزب کارگر و حزب محافظه کار انگلستان را می توان به دو نیروی مساوی ولی غیرهم جهت تشبیه نمود که هموارهدر جهت خنثی سازی یکدیگر گام بر می دارند.امروزه “دیوید کامرون”و”گوردون براون”هر دو هادی حرکت انگلستان در جهت خلاف قطبیت محسوب می شوند.لندن نه تنها مولد قطبیت دراروپا نیست،بلکه به دو دلیل نزدیکی به ایالات متحده آمریکا و احساس برتری کاذب نسبت به ۲۶ عضو دیگر اتحادیه اروپا ،به اصلی ترین عامل از بین برنده پیوند محکم کشورهای اروپایی(به عنوان ابتدایی ترین پیش شرط نیل به قطبیت)تبدیل شده است.اما معمای قطبیت به اینجا ختم نی شود!
نسل چهارم کمونیستهای پکن که به آویخته شدن عکس “مائو”و”سن یات سن”در اتاقهای خود افتخار می کنند نیز در پی دستیابی به قطبیت اقتصادی در نظام بین الملل امروز هستند.در این راستا چینی ها تلاشهای عدیده ای انجام داده اند:از احیای سیاست درهای باز تا تنش زدایی در مناسبات منطقه خاوردور،اما هوجین تائو و ون جیابائو هنوز مانند اسلاف خود “اقتصاد”را بر “سیاست “اولویت می دهند.این ولویت بخشی به صورت طبیعی مانع از قطبیت پکن در جهان خواهد شد،زیرا “سیاست”و”اقتصاد”دو وجه استقرار قطبیت محسوب می شوند ،البته در اینجا باید میان “استقرار قطبیت”و”استمرار”آن تمایز قائل شد.استقرار قطبیت بدون هدایت رفتارمنطقی وسیاسی بازیگران در قالب توسعه همزمان سیاسی و اقتصادی امکانپذیر نخوهد بود،اما استمرار قطبیت با تکیه بر یکی از این دوعامل (قدرت اقتصادی یا نفوذ سیاسی)امکانپذیر خواهد بود.اما چینی ها نتوانسته اند میان استقرار قطبیت واستمرار آن تفاوتی قائل شوند.
“ریچارد .ان.هوس”در مقاله خودبا عنوان “عصر بی قطبی” به نکته مهمی اشاره کرده است:
“جهان غیرقطبی کاربرد دیپلماسی را مشکل می کد.یک جهان غیر قطبی نه تنها شامل بازیگران بیشتری می شودبلکه هچنین روابطی مه تمایل دارند از جهان های چندقطبی،دوقیبی و تک قطبی دفاع کنند را از دست می دهد”
“تعدید بازیگران”و”رفتارها”از اصلی ترین ویژگیهای مستتر در جهان بدون قطب خواهد شود.جهانی که در آن “مفهوم”استیلا”به گونه ای کاملا متفاوت با جهان تک قطبی یا چند قطبی تعریف خواهد شد.
حنیف غفاری
منبع : روزنامه رسالت