سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

من، خرید و فوتبال


من، خرید و فوتبال
قید خیلی چیزها را در ایران زده‌اند و رفته‌اند امارات. رفته‌اند تا هم یک تجربه خارجی داشته باشند و هم یک پول قلمبه به دست بیاورند. فقط لازم است کمی‌ فانتزی بازی کنند و خوب گل بزنند. در این‌صورت پولشان از پارو بالا می‌رود. اگر یک سال هم در آنجا بمانند، می‌توانند بعد از بازگشت به ایران، دم و دستگاهی برای خودشان راه بیندازند.
تازه اگر تعداد فصل‌ها را بالا ببرند و بهتر بازی کنند، می‌توانند با پول‌های دریافتی علاوه بر تامین زندگی خود، زندگی نوه و نتیجه‌شان را هم تامین کنند. این یکی از مزایای بازی در لیگ کوچک امارات است که پول در آن موج می‌زند؛ اما سکه دو رو دارد. سفر به غربت و تحمل دوری از خانواده و دوستان یک بعد قضیه است. بعد دیگر این است که تنبل می‌شوی، افت می‌کنی و شاید خیلی راحت تیم ملی را از دست بدهی. موضوعی که نسل به نسل چرخیده و امروز هم اغلب روی آن اتفاق نظر دارند. ولی ظاهرا فعلا بازیکنان ایرانی در امارات پول را چسبیده‌اند.
از خلیج فارس که بگذریم، می‌رسیم به یک جای دنج و خلوت. جایی که خلوتی‌اش و گرمایش بعضی وقت‌ها آدم را دیوانه می‌کند. در گوشه‌ای از خلیج فارس و در کشورگرما زده امارات، هستند بازیکنانی که به جز فوتبال سرگرمی‌خاص دیگری ندارند. شاید برای یک فوتبالیست ایرانی خیلی سخت باشد که در امارات روزهایش را تکراری نگذراند، اما چاره‌‌ای نیست، باید سراسر روزها را در سال با اتفاق تکراری گذراند؛ «فوتبال و خرید»! این تنها تفریحی است که بازیکنان ایرانی شاغل در امارات سر خود را با آن گرم می‌کنند. رضا عنایتی اولین کسی است که این سوال را می‌شنود و ذوق‌زده می‌گوید: «هر دو خوراکمند. ولی خرید بهتر است»! کسانی که قرار است در ادامه، نقش اصلی داستان را بازی کنند، همان بازیکنانی هستند که کار و زندگی‌شان را در ایران ول کرده‌اند و راهی امارات شده‌اند. عنایتی که انگار از این تغییر بزرگ در زندگی‌اش خوشحال است، با خنده می‌گوید: «چرا امارات بد باشد، من که در اینجا لذت می‌برم.» عنایتی که چند وقتی را به خاطر مصدومیت بد گذراند، با خنده ادامه می‌دهد: «چند تا دوست ایرانی و عرب هم پیدا کرده‌ام که در بازار مغازه دارند.
تمام بازارها را آباد کرده‌ام.» احتمالا همه می‌دانند که جواد کاظمیان در میان لژیونرهای اماراتی، بیشتر از همه خوره خرید است. او بازارها را زیر پا گذاشته و کمتر جنس خوبی است که از زیر دستش فرار کرده باشد. در این زمینه ایمان مبعلی حق را به دوست نزدیکش جواد می‌دهد و می‌گوید: «به هر حال ما اینجا فوتبالیست هستیم و باید لباس‌های شیکی بپوشیم...» رضا عنایتی از بحث خارج نمی‌شود و از خرید‌های توپش می‌گوید: «می‌دانید روی چه چیزی حساس هستم؟ شلوار»! او از آن دسته آدم‌‌هایی است که مارک برایش خیلی مهم نیست. ترجیح می‌دهد چیزی را به تن کند که بیشتر از همه به او بیاید. «واقعا مارک برایم خیلی مهم نیست.
هر چیزی را که خوشم بیاید می‌خرم.» در این زمینه او با همه لژیونرها رقابت می‌کند. مهرزاد معدنچی همبازی رضا در النصر می‌گوید: «من از آن مارک‌دارهای توپ هستم.» و این یعنی او هر لباسی را به تن نمی‌کند. مهرزاد خوره لباس‌های مارک‌دار است. «مثل همه جوان‌ها من هم عاشق این چیزها هستم»! او البته برای این‌که ریا نشود، می‌گوید در طول سال خمس پولش را می‌دهد. با این پیش‌زمینه می‌رود سراغ رقمی که هر ماه خرج خودش و خانه می‌کند: «باور نمی‌کنی، ولی من ماهی ۶،۷ میلیون در اینجا خرج می‌کنم.» خرج او در تهران ماهی ۲ میلیون می‌شود، اما در امارات خرج بالاست. «اینجا همه چیز گران است.» و برای این‌که این گرانی را نشان بدهد، چند مثال می‌زند. «مثلا در ایران ۲ هزار تومان می‌دهی کارت تلفن می‌خری، اما اینجا باید ۲۵ هزار تومان بدهی. اگر بروی در یک رستوران و یک شام یا ناهار بخوری باید ۵۰ هزار تومان بدهی...» شاید مقایسه کردن شما را به هیچ جوابی نرساند. مثلا هیچ وقت نمی‌توانی یه این نتیجه برسی که در بین لژیونرها کی بیشتر از همه خرج می‌کند.
ایمان مبعلی وقتی با این علامت سوال مواجه می‌شود، جوابی ندارد. «نمی‌دانم. ولی من در حد متعادل خرج می‌کنم...» مثلا چقدر؟ ایمان می‌گوید:‌ «گران‌ترین شلواری که می‌خرم، بین ۲۵۰ تا ۳۰۰ است.» اما تی‌شرت و کفش چطور؟ ایمان جواب می‌دهد: «تی شرت از ۶۰ هزار شروع می‌شود تا ۱۰۰ هزار تومان. کتانی و کفش هم بین ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار تومان.»
رضا عنایتی هم وارد بحث می‌شود و می‌گوید:‌ «گران‌ترین شلواری که خریدم نزدیک ۱۵۰ هزار تومان قیمت داشته. تی‌شرت و کفش هم بین همان قیمت‌هایی که ایمان گفت.» عنایتی ماهانه نزدیک به یک میلیون تومان بابت خرج شیک‌پوشی‌اش می‌کند. اگر هم چیزی چشمش را بگیرد، بالای این پول هم خرج می‌کند. «کلا روی تیپ خیلی حساس هستم. شلوار را که دیگر نگو...»
مسعود شجاعی هم زمانی که در امارات بود فقط به بازارها سر می‌زد. او آن روزها را خوب به یاد دارد. «من معمولا ساعت یک یا دوی ظهر از خواب بیدار می‌شدم. یک چیز می‌خوردم و پیش از این‌که به تمرین بروم، موسیقی گوش می‌دادم. کتاب می‌خواندم و پلی‌استیشن بازی می‌کردم.»
حرف پلی استیشن که به میان می‌آید گوش خیلی‌ها تیز می‌شود. تمام بازیکنان ایرانی در امارات برای پلی‌استیشن سر می‌شکنند. مخصوصا مبعلی. «بازی‌ام بد نیست.» ایمان رقیب سرسخت خیلی هاست. او کلا در بیلیارد و پلی‌استیشن دستی دارد. «البته ترجیح می‌دهم بیشتر از این چیزها کتاب بخوانم.» کتاب‌های تاریخی خوراک ایمان است. اگر او بازیکن نمی‌شد، احتمالا الان در یکی از مدارس داشت به دانش آموزان تاریخ درس می‌داد. «برادر بزرگ‌ترم به تاریخ علاقه دارد. من هم عاشق آن هستم.» او خیلی کتاب تاریخ می‌خواند و دوست ندارد هیچ وقت گذشته را فراموش کند. او از بین شاهان تاریخ ایران کوروش را از همه بیشتر دوست دارد. «او را دوست دارم چون خیلی قدرتمند بود.» ایمان بیشتر وقت خود را با این چیزها می‌گذراند و به بازارهای امارات مال، سیتی سنتر و چند بازار دیگر دبی هم سر می‌زند. او در دبی پاتوق خاصی ندارد. «خب، چند تا دوست دارم که معمولا با هم هستیم ولی پاتوق نه.»
رضا عنایتی هم دقیقا عین ایمان. «بیشتر در خانه هستم. اما دوست زیاد پیدا کرده‌ام.» کاظمیان برای پاسخ دادن به این سوال ابتدا کمی از دوست‌هایش تعریف می‌کند. «من اینجا رفیق‌های خیلی خوبی پیدا کرده‌ام. اما پاتوقی ندارم. بیشتر بازیکنان ایرانی که اینجا هستند با من خیلی رفیق هستند، اما نمی‌دانم چرا نمی‌شود خیلی همدیگر را ببینیم.»
البته زندگی بازیکنان ایرانی در امارات خیلی شبیه هم نیست. مثلا زندگی عنایتی یا خطیبی با معدنچی یا کاظمیان فرق دارد. اولی‌ها قاطی مرغ‌ها شده‌اند و در خانه خود تنها نیستند. تفاوتش این است که کسانی که تنها می‌پلکند دارند از تنهایی می‌میرند. مثلا جواد کاظمیان. «این تنهایی خیلی مرا آزار می‌دهد. به همین سبب سعی می‌کنم معمولا بعد از تمرین عجمان پیش بچه‌ها بروم.» او خیلی به دبی می‌رود و معمولا مهرزاد معدنچی و محمد نصرتی را به خانه‌اش دعوت می‌کند.
نصرتی، مدافع النصر می‌خندد و می‌گوید: «یک بار همین مساله برام شر شد. در جریان هستید که لوکا ما را در هتل دید و کلی مشکوک شد.» کاظمیان هر وقت میهمان داشته باشد با دستپخت خودش برای شام و ناهار یک چیزی درست می‌کند.
ایمان که قبلا تنها در دبی زندگی می‌کرد، اما الان همسرش هم در کنارش است، می‌گوید: «دستپخت جواد بد نیست.» برای این‌که زندگی خیلی تکراری نشود، اولیای بازیکنان هم زیاد به آنها سر می‌زنند. مبعلی هم این را تایید می‌کند: «پیش از این‌که ازدواج کنم، اعضای خانواده‌ام زیاد اینجا می‌آمدندو برایم غذا درست می‌کردند.» پدر و مادر جواد هم زیاد به امارات می‌روند تا در نبود مهدی، بیشتر کنار پسر دیگرشان باشند. «خب راهی نیست و زیاد به من سر می‌زنند. به همین خاطر ترجیح می‌دهم اگر در خارج از کشور بازی کنم، امارات را انتخاب کنم.»
ولی تمام این مسائل هم باعث نمی‌شود روزها برای بازیکنان ایرانی از حالت ملال بار بودنش خارج شود. معدنچی می‌گوید: «وقتی قبول می‌کنی در کشوری غریب بازی ‌کنی، یعنی خودت را برای همه چیز آماده کرده‌ای.» شاید، حتی به ذهنتان نرسد که خواب، عاملی است که معمولا روز را برای بازیکنان ایرانی شب می‌کند و برعکس. واقعیت این است که امارات با آن همه جذابیتش در جذب توریست‌ها برای ایرانی‌ها کسل کننده است. معدنچی می‌گوید: «واقعا همین طور است. صبح‌ها که معمولا خواب هستم و سعی می‌کنم زیاد از خانه خارج نشوم. مگر این‌که اتفاق خاصی بیفتد یا برای ناهار با سامره و جواد قرار داشته باشم. در کل برنامه خاصی برای استفاده کردن از وقتم ندارم.»
کاظمیان در میان لژیونرهای اماراتی، بیشتر از همه خوره خرید است. او بازارها را زیر پا گذاشته و کمتر جنس خوبی است که از زیر دستش فرار کرده باشد
این درست همان کاری است که بقیه لژیونر‌ها هم انجام می‌دهند. مثل مبعلی و چند تای دیگر. اما آیا راست می‌گویند؟ آیا این تجربه، ارزش روزهای تکراری و خسته‌کننده را دارد؟ و در آخر، آیا رفتن به امارات، ارزش بی‌کیفیت شدن و خط خوردن از تیم ملی را دارد؟ نصرتی می‌گوید: «می‌دانم که با آمدن به امارات موقعیت خودم را در تیم ملی به خطر انداختم، ولی باید حتما تجربه بازی در خارج از کشور را به دست می‌آوردم.» محمد با یکی از دوستان غیر فوتبالی‌اش در دبی زندگی می‌کند. خودش غذا می‌پزد و از این اتفاق هم راضی است. «اولش که در هتل بودم غذای آنجا به مذاقم نمی‌ساخت. ولی الان خودم یا دوستم آشپزی می‌کنیم.» مدافع النصر درباره تفریحاتش می‌گوید: «من غیر از تمرین کردن هر روز کلاس زبان انگلیسی می‌روم و بعد از آن دیگر کاری ندارم. خودم را با خرید کردن و رفتن به بازار سرگرم می‌کنم. بیشتر اوقات هم با کاظمیان هستم و رابطه ام با او خوب است. گاهی اوقات هم موسیقی گوش می‌کنم و روزهایی که هوا واقعا گرم است سعی می‌کنم از خانه بیرون نیایم.»
تقریبا محل زندگی بازیکنان به هم نزدیک است و بیشتر شب‌ها با هم در تماس هستند. خانه نصرتی و معدنچی یک خیابان با هم فاصله دارد و رضا عنایتی هم همین طور. هر دو در محله اوده میسا زندگی می‌کنند. رضا هم در میدان ضیاء الحق خانه دارد. رضا برخلاف بقیه بازیکنان که پاتوقشان یکی از کافی‌شاپ‌های آنجاست، بلافاصله پس از تمرین به خانه می‌رود و اوقاتش را به بازی کردن با بچه‌هایش می‌گذراند. این کافی‌شاپ بیشتر پاتوق معدنچی است و هر وقت به بازار نرود، آنجا می‌شود پیدایش کرد. با این حال کاظمیان می‌گوید: «اگر بخواهیم این‌طوری حساب کنیم، خانه من خودش پاتوق است»!
در امارات رستوران ایرانی هم زیاد پیدا می‌شود. جایی که معمولا عنایتی و همسرش به آنجا می‌روند. «یک رستوران ایرانی هم پیدا کردم که شب‌ها موسیقی سنتی ایرانی اجرا می‌کند. زیاد به آنجا می‌رویم.»
در امارات بحث کری خواندن هم داغ داغ است.فقط خدا نکند که داربی ایرانی‌ها باشد. از شب قبل از داربی تماس های تلفنی شروع می‌شود و چند ساعت پس از بازی این تماس‌ها ادامه دارد. دود بیشتر این کری‌ها هم از کنده کاظمیان بلند می‌شود. لژیونر‌ها این حرف را تایید می‌کنند و اغلب این نظر را دارند: «جواد خیلی کری می‌خواند. قبل از بازی‌ها تماس می‌گیرد و کلی کری می‌خواند. اگر ببرند که کار تمام است»! چند وقتی است که لژیونر‌ها راه جدیدی را برای پر کردن اوقات خود پیدا کرده‌اند. آنها علاوه بر این‌که با یکدیگر قرار می‌گذارند، سعی می‌کنند چند ساعت زودتر به محل تمرین بروند یا مثلا بعد از تمرین چند ساعت بیشتر در باشگاه بمانند.
درست همان کاری راکه ایمان مبعلی و رسول خطیبی انجام می‌دهند. «تفریح و برنامه درست و حسابی اینجا وجود ندارد.» رسول درخصوص این روزها می‌گوید: «ساعت ۴ باید در زمین اختصاصی تیم حاضر باشیم.. سه، چهار ساعت با تیم هستیم و بعد از آن چرخی در شهر می‌زنیم. قبلا این کار‌ها را با شجاعی می‌کردیم. خیلی خوش می‌گذشت. البته بعضی وقت‌ها هم سه، چهار ساعت به سالن بدنسازی می‌رفتیم و بعدش سری به استخر و سونا می‌زدیم.» درست عین ایمان. مبعلی هم برای این‌که زیاد با بازیکنان الوصل باشد و خیلی تنهایی را احساس نکند، چند ساعت در ورزشگاه اختصاصی باشگاه می‌ماند. ورزشگاه الوصل علاوه بر زمین تمرینی، امکانات بدنسازی، استخر و سونا و... هم دارد. «بله، بعد از تمرین، هم به سالن بدنسازی می‌روم و هم به استخر. البته تازگی‌ها زیاد مصدوم می‌شوم و مجبورم اغلب وقت‌ها برای فیزیوتراپی در باشگاه پرسه بزنم!»
مهرزاد معدنچی با لحنی جدی می‌گوید: «به خاطر پول که نه. آمده‌ام اینجا تا پیشرفت کنم و به اروپا برسم.» داستان اینجا وارد قسمت دومش می‌شود. حرف از این است که چرا ستاره‌های ایرانی دل به دریا می‌زنند و بعد از گذر از خلیج فارس در امارات لنگر می‌اندازند. مهرزاد با همان جدیت ادامه می‌دهد: «بقیه را نمی‌دانم. ولی من فقط به خاطر پول اینجا نیستم.» اما قضاوت با خودتان. مبعلی کمی ‌کمک می‌کند. او می‌گوید: «اگر بگویم که به خاطر پول اینجا نیستم، دروغ گفته‌ام.» در امارات بازیکنان ایرانی پولی را می‌گیرند که در ایران برای به دست آوردنش باید ۳ سال بازی کنند و تازه آخرش بخشی از پول را نگیرند. جواد کاظمیان سرش را تکان می‌دهد و با ناراحتی می‌گوید: «همین باشگاه پرسپولیس هنوز به من بدهکار است.» ولی در امارات چیزی به نام بدهکاری وجود ندارد، بخصوص اگر ستاره باشی. خطیبی می‌گوید: «خیلی خوب هم پاداش می‌دهند. همه پول‌ها سر وقت پرداخت می‌شود.» این تازه یک بعد قضیه است. عنایتی بعد دیگر را این‌طور توضیح می‌دهد: «در کنار پولی که به بازیکنان می‌دهند، اول فصل برایش هم خانه تهیه می‌کنند، هم یک ماشین زیر پایش می‌اندازند.» دیگر کمترین ماشینی که به یک بازیکن می‌دهند، پرادو یا اینفینیتی (یکی از مدل‌های عجیب نیسان) است. البته این مدل‌ها برای بازیکنان ایرانی با ژیان خیلی فرق ندارد.
مثلا مبعلی یک شورولت کروک فول آپشن زیر پایش انداخته. یا کاظمیان سوار بی‌. ام. و می‌شود. معدنچی یک دستگاه التیما (نیسان) دارد. اولادی فولکس واگن ۲۰۰۷ سوار می‌شود و خطیبی یک دستگاه بنزCLS دارد.
منبع : روزنامه جام‌جم