جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

شیرین‌ترین فرهاد تاریخ


شیرین‌ترین فرهاد تاریخ
از آسمان برف سیاه می بارد، كربلا واحه واحه عطشانی است، با گیاهانی آوار و درختانی كه دیریست سقط شده می رویند.
كربلا، با گودالی كه بلندترین قله جغرافیا و ظهری كه مقدس ترین لحظه تاریخ است، مزار مزرعه های سر سبز است.
پرستوهایی از ییلاق آمده، در دیروزهای گمشده و فرداهای بلند، بیتوته كرده اند، شمشیرها لبخند می زنند و پژواك صدای شیطان، منزل به منزل آسمان را توفان می كند. كربلا،در انتظار سرخ، زیر عاشق ترین آفتاب تاریخ قدم می زند و بزرگ می شود، آنقدر كه خاكش را مهر می كنیم. كربلا، ایستگاه آغازین تمام مسافرانی است كه به مقصد خدا جاری اند،هر چند دلهایشان را در عاشورا، جا گذاشته باشند.
این كربلاست، این گودال سربلند، آبروی جغرافیاست، این تل خاك جاری فردا را ورق خواهد زد و «فرازنی» خواب شب ها را آوار خواهد كرد.با نام كربلا هزار توفان نوح در دلت گریه می كند، اندوه؛ سرازیری چشم هایت روی می پوشاند و لباست سیاه می شود. كجاست پیرهن سیاه من! امروز شیرین ترین فرهاد تاریخ، عشق را به حماسه می خواند، هرچند ۷۲ ركعت عشق هم، تشنگی كربلا را جواب نمی شود... «حسین»(ع) لحظه ای است بارانی و شفاف كه روشنت می كند و تا «نمی دانم كجا» می كشاندت.
وقتی «حسین» بر زبانت می وزد، سلولهایت آفتاب می شوند. تمام آبشارهای جهان به سمتت می دوند، آرامشت را به توفان می سپاری، نام كوچك تمام گلها را به یاد می آوری و چون به لاله می رسی، بلند می شوی، كلاهت را برمی داری و شرمندگی را در یقه پالتویت پنهان می كنی.
وقتی «حسین» بر لبانت جریان می یابد، به حركت می آیی و به اولین كسی كه دنبال دلش می گردد، سلام می كنی، ناگهان چشم هایت را به یاد می آوری، حالا دیگر باران می بارد.نام «حسین» خورشید را به انفعال می كشد، چه رسد به «یزید» كه یارای دیدن ستاره ای را هم ندارد.
این «حسین» كیست، كه تمام رودهای جاری جهان از شط عطشان گلویش متولد شده اند و سیراب می شوند و هر روز لبریز از آفتاب و آینه، شرمنده گودالی می شوند كه سربلندتر از تاریخ است؟
عطشانی تو چه كرده است كه تمام آب های روزه دار را به یاد تو می نوشیم و قاتلانت لایق لعنت می شوند؟
ای حسین! كدام آتش را به نظاره بایستم، كه قد كشیدن سرخ خیمه های عصر عاشورایت را تداعی نكند؟
كدام شمشیر است كه، پرواز دستهای علقمه را شرمنده نشده باشد؟ امروز قنداقه ای درپی آب، در آسمان نه چندان دور، آوار خواهد شد و خدا از نازكترین گلوی تاریخ پژواك می شود.
امروز كسی كه عشق در زیر پوستش بیتوته كرده است عاشق مردی كه، «دستی به جام باده دارد و دستی به زلف یار» و فرات را تا خیمه گاه از خود دویده است، ناگهان دستهایش، سرخ تر از خورشید، آسمان را وسعت می بخشد. افق را می دود، تاریخ را روشن می كند، دستی بزرگ با فرات به دریا می رسد و تمام اقیانوس ها آرام می شوند...
محمود اكرامی
منبع : روزنامه کیهان