جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


باز به دنبال پریشانیم!


باز به دنبال پریشانیم!
شاید اگر وزیر فرهنگ و ارشاد جشنواره امسال را تجربه و بی نظمی و آشفتگی و اتلاف وقت و صدای بد و نارسای فیلم ها را عملاً حس می کرد، سخن خود را مبنی بر اینکه جشنواره بیست و ششم فیلم فجر محصول دولت نهم است پس می گرفت یا اصلاً بر زبان نمی آورد.
البته قصد ندارم تمام کاسه کوزه ها را سر دولت بشکنم و همه چیز را به مدیریت کلان نسبت دهم که بی نظمی و بی برنامگی خصلت فرهنگی و محصول تقدیر تاریخی ما است، نه صرفاً یک آنومی و ناکارآمدی سیاسی، گویی این آشفتگی و هرهری مسلکی و بی تقیدی و آویزان بودن به اپیدمی پایدار و همه جانبه یی بدل شده که نه تنها ساحت فردی که حوزه های اجتماعی و فرهنگی ما را نیز درنوردیده است.
خودمانیم، مگر ما که با پرستیژ منتقد و اهل قلم و نویسندگی به زمین و زمان غر می زنیم و به همه چیز با شک و سوءظن می نگریم حال و روزی بهتر از دیگران داریم. کافی است در همین سینمای مطبوعات و رسانه ها که جمع متخصصان و منتقدان و خبرنگاران اهل فن جمع است، در آن هیاهو و دود سیگار و ماچ و بوسه های دوستان و تحسین و فحش و جوک تعریف کردن و اس ام اس و بلوتوث بازی ها، کلاه مان را قاضی کنیم و کمی با فاصله و به دور از جوزدگی های کاذب به خود بنگریم تا دریابیم که چقدر در روزمرگی و بیهودگی به سر می بریم و خودمان خبر نداریم یا به روی خودمان نمی آوریم.
گویی نه تنها سینما و فیلم ها و جشنواره تکراری و ملال انگیز شده بلکه خودمان نیز به عنوان بخشی از این پازل بزرگ به تکمیل این چرخه معیوب کمک می کنیم. بی حوصله و خسته ایم، خواب مان می آید و گاهی به جای اینکه برویم فیلم ببینیم دور میز می نشینیم و چای و شیرینی می خوریم و اس ام اس های جدید را رد و بدل می کنیم و حقیقتش گاهی حوصله همدیگر را هم نداریم.
هر چه از جشنواره می گذرد سعی می کنیم بیشتر از هم فرار کنیم و از کنار هم بگذریم و اصلاً چرا از کنار هم، از کنار فیلم و سینما و کارگردان هم به راحتی عبور می کنیم. انگار دیگر حال بحث های جدی و چالشی را نداریم.
در واقع جشنواره را خیلی جدی گرفتیم نه سینما و فیلم و فرهنگ و... این جشنوارگی یا جشنواره زدگی دامن اهل سینما را چنان گرفته است که متن را به نفع حاشیه رها کرده اند. عمق این بی تعینی، ساختارشکنی و چارچوب ناپذیری و بحرانی بودن در روابط و مناسبات انسانی خود را نشان می دهد تا مقتضیات سینمایی، دلخوری کارگردان از منتقدان که بر آتش سبز جشنواره آبی سرد می ریزند و مناقشه منتقدی با منتقدی دیگر در این باره چالشی دیگر ایجاد می کند.
فیلم ها یا به دل معناگرایی و ساختارشکنی پیش می روند یا سر از خیانت و جدایی و عشق های سرکوب شده درمی آورند. کنعان از حس پنهانی می گوید که روابط عاطفی را درهم می شکند و به همین سادگی زندگی را به ملالت و تکرار سوق می دهد و همیشه هم پای یک زن در میان است. تم غالب فیلم ها همین آسیب شناسی روابط انسانی است. حاصل اما همان تلخی زیست- جهان ما است که از دلزدگی و افسردگی و ملال پر شده است.
اتفاق جالبی که در جشنواره امسال رخ داد و به شکلی نمادین این دلخوری های حرفه یی را بازنمایی کرد تصادف اتومبیل یک بازیگر با اتومبیل یک منتقد بود.
گویی همه چیز دست به دست هم داده است تا عمق این تضاد و رویارویی فرهنگی در ساحت سینما برملا شود و رقابت ها سایه سنگین خود را بر رفاقت ها چنان بیندازد که هویت حرفه یی و مقتضیات آن قربانی اصالت اخلاقی و انسانی شود. همه چیز درهم ریخته و پریشان و تکراری است حتی ساندویچ هایی که هر روز برای اهالی رسانه و سینما سرو می شود تکراری است، یکی هم پیدا نمی شود بگوید بابا اگر هر روز جوجه کباب هم بدهید دلزدگی ایجاد می کند. لااقل در همین فست فودها تنوع ایجاد نمی کنند تا در تغذیه جسمی این جماعت علاف، جاذبه ایجاد شود.
تازه فرض کنیم همه چیز جشنواره سرجایش باشد و هیچ ضعف و کمبودی در اجرای برنامه ها دیده نشود، به قول یکی از دوستان منتقد محصول این همه هیاهو و رفت وآمدها و صرف هزینه و وقت و انرژی چیست؟ واقعاً چقدر نقدها و مقالاتی که در حوزه فیلم و سینما نوشته می شود مورد توجه مخاطبان قرار می گیرد و مثلاً افکار عمومی را نسبت به سینما حساس و عمیق می سازد یا اصلاً چند درصد از مردم به خاطر نقدها به تماشای فیلمی راغب می شوند یا بعد از تماشا برای درک بهتر فیلم به سراغ مطالعه آنها می روند، باز هم همین جمع خودمانی منتقدان و سینماگران است که نقدهای همدیگر را می خوانند و نق می زنند و ده ها واکنش دیگر نشان می دهند، هرچند چاره یی هم نیست.
اگر خودمان هم خودمان را تحویل نگیریم که باید در دکان نقادی را گل بگیریم، برای همین است که باز هم دل مان را به این جشنواره و مناسبت های آن خوش می کنیم اگرچه دل خوشی از آن نداریم. ببینید این پارادوکس وجودی دست از سر این مطلب هم برنمی دارد. جشنواره امسال خود نمادی قدرتمند از وضعیت سینمای ما بود و چه بسا نشانی از وضعیت خود ما باشد. یخ زدگی و بی انگیزگی و تکرار و ملالت از سروکله مان بالا می رود و آشفتگی هر لحظه ما را در خود فرو می برد، جشنواره به عادت واره یی بدل شده که کنش آگاهانه و عقلانی ما نسبت به سینما را به واکنش ناآگاهانه و از سر استیصال بدل کرده است.
همین طور می آییم و می بینیم و حرف می زنیم و می رویم و حتی خود را هم جدی نمی گیریم. گویا جشنواره به سنت و آیینی اسطوره یی بدل شده که هر سال باید مراسم و آیین هایش مثل چهارشنبه سوری برگزار شود و امسال نیز بگذرد. من فقط مانده ام که چطور با این اوضاع ملال انگیز نمی توانیم از سینما و جشنواره دل بکنیم. نسبت ما با سینما مثل زن و شوهری می ماند که قصد جدایی از هم را دارند اما به خاطر بچه ها و امید به بهبود روابط شان آن را به تاخیر می اندازند. به قول محمدعلی بهمنی، شاعر معاصر، با همه بی سر و سامانی ام، باز به دنبال پریشانی ام.
http://ssaemi.blogfa.com/
سیدرضاصائمی