پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


حکایت مهاجرت سینماگران به تلویزیون


حکایت مهاجرت سینماگران به تلویزیون
هنگام نمایش سریال ارجمند «سلطان صاحبقران» اثر زنده یاد علی حاتمی در اوایل دهه ۵۰، در کنار انبوهی نقد و تحلیل مثبت و منفی که بر آن نوشته شد، نادر ابراهیمی درباره نکته یی مهم مطلبی نوشت که به گمان من هنوز هم می تواند به عنوان یک توصیه مد نظر سریال سازان تلویزیون به ویژه آنان که در کار انبوه سازی اند، قرار گیرد.
وی ضمن ستایش از کار حاتمی در پرداختن به گوشه یی از تاریخ معاصر، به نکته یی فنی و تکنیکی اشاره کرده بود با این مضمون که مشکل اصلی سریال آن است که برای قاب کوچک تلویزیون طراحی نشده و از نماهای دور (لانگ شات) و متوسط (مدیوم شات) بیش از حد استفاده شده و به این ترتیب، حس صحنه ها به مخاطب تلویزیونی منتقل نمی شود. این نکته یی است که می توان هنوز هم در برخی سریال های تلویزیونی به عنوان یک عامل مهم در عدم جذابیت کار، روی آن انگشت گذاشت.
نمونه اش دو سریالی که حاتمی کیا ساخته یعنی «خاک سرخ» و «حلقه سبز» که این روزها شاهد پخش این آخری هستیم.
«خاک سرخ» تجربه نخست این فیلمساز در مدیوم محدود تلویزیون بود و می شد ضعف هایش را که باعث شد حتی مخاطبان عام تلویزیون هم از آن استقبال چندانی نکنند، به حساب عدم آشنایی وی با رسانه یی مثل تلویزیون گذاشت اما همان اشکال های فنی و تکنیکی، به اضافه لحن ثقیل و پرابهام، در «حلقه سبز» هم تکرار شده که این بی توجهی از فیلمساز خوبی مثل حاتمی کیا بعید بود. «حلقه سبز» البته دچار یک بدشانسی یا بهتر است بگویم سوءمدیریت هم شد. اگر این مجموعه پیش از سریال «اغما» که به لحاظ فضا، شخصیت ها و نمادسازی مشابهت زیادی با یکدیگر دارند، به نمایش درمی آمد، شاید تماشاگر کم حوصله تلویزیون را تا حدودی اقناع می کرد اما موفقیت «اغما» در جلب مخاطب به ویژه در ایام ویژه ماه رمضان، باعث شده حالا تمهید روایی حضور محسوس و نامحسوس یک عنصر خیالی یعنی روح سرگردان یک مرده، کارایی و جذابیتش را از دست بدهد.
اصلاً دنیایی که حاتمی کیا در این سریال بنا کرده، از اساس اشکال دارد. تجسم روح، آن هم با آن شکل و شمایل کریه که بازی خوب حمید فرخ نژاد هم نتوانسته است باورپذیرش کند، مقوله یی پیچیده و ذهنی است که برای تجسم بخشیدن به آن، باید تمهیداتی اندیشیده می شد. ظهور و غیبت روح سرگردان نیازمند فضاسازی ویژه و غیرعادی است تا تماشاگر بتواند حضور او را تحمل کند. در شکل فعلی البته او موجود مزاحمی است که با حرکات عجیب و غریب و بهتر است بگویم با ادا و اطوار می خواهد حضور خود را لااقل در ذهن خانم انترن جلوه گر کند اما چون هیچ حالت ویژه یی برای این حضور طراحی نشده، تحملش دشوار است و همین نکته یکی از اصلی ترین عوامل عدم جذابیت کل مجموعه شده است.
در واقع می خواهم بگویم وادی که حاتمی کیا واردش شده، وادی مناسبی برای بیان دیدگاه های اجتماعی او نیست و فراموش نکنیم که این فیلمساز حتی در فیلم های صرفاً تبلیغاتی نخستین اش هم، نگرشی اجتماعی داشت و شاید یکی از دلایل موفقیت و محبوبیت وی نزد تماشاگران همین ویژگی باشد. او همواره درباره آدم های زنده و زمینی فیلم ساخته و برای ورود به عرصه های دیگر به ویژه عرصه های ناآشنا، آمادگی چندانی ندارد. استناد می کنم به بخشی از فیلم مستند «وقایع نگاری یک فیلمنامه ناتمام» ساخته زنده یاد سیدابراهیم اصغرزاده که فیلمی است درباره سوژه یابی و تحقیقات میدانی حاتمی کیا در پاریس برای نوشتن فیلمنامه یی داستانی درباره نسل دوم مهاجران ایرانی. در صحنه مورد نظر که اواخر فیلم اتفاق می افتد، حاتمی کیا اقرار می کند که گاهی با خودم فکر می کنم فلانی برو درباره آدم هایی فیلم بساز که آنها را می شناسی و خودت را توی دردسر نینداز (نقل به مضمون) و در نهایت هم می گوید که هرچه جلوتر می روم، به این نتیجه می رسم که فعلاً آمادگی ورود به این موضوع را ندارم. (نقل به مضمون) که می دانیم به کل قید آن سوژه را زده و پس از نزدیک به ۱۰ سال، هنوز حرفی درباره ساخته شدن آن در میان نیست.
ای کاش حاتمی کیا پیش از نگارش «حلقه سبز» به همین نتیجه می رسید و قید این سوژه را می زد. دست کم بهتر بود پیش از دست به کار شدن، فیلم «بودن یا نبودن» کیانوش عیاری را می دید که با همین موضوع و مضمون و با همین کشمکش های بیرونی و ذهنی، یک اثر ماندگار و ارزشمند از کار درآمده.
البته نمی شود از فیلمساز انتظار داشت خود را در یک عرصه محدود کند. بوده اند سینماگرانی که در همه ژانرها و ساختارها فیلم ساخته و موفق هم بوده اند اما حاتمی کیا آگاهانه خود را در یک چارچوب ذهنی مقید کرده و حالا که خواسته است این پوسته را بشکند، به گمان من آمادگی لازم را ندارد. دست کم به استناد چهار قسمت پخش شده «حلقه سبز»، می توان به نوعی سردرگمی، آشفتگی و بلاتکلیفی را در آن دید. حاتمی کیا آن قدر که درگیر بهره گرفتن از ترفندهای کامپیوتری بوده و از این امکانات ذوق زده شده، در بند زبان، لحن و شیوه روایت اثر نبوده است.
او حداقل باید این نکته را در نظر می گرفت که وقتی قرار است اثرش از رسانه یی مثل تلویزیون پخش شود که بیننده عام میلیونی دارد، دست کم همان لحن ساده و صمیمانه آثار سینمایی اش را به کار گیرد تا بتواند مخاطبش را تحت تاثیر قرار دهد. حاتمی کیا شگرد تحت تاثیر قرار دادن را خوب می داند و آثار او دست کم از فیلم «از کرخه تا راین»، به لحاظ رابطه با مخاطب، بسیار موفق بوده اند. او از معدود سینماگرانی است که خوب بلد است بغض در گلوی تماشاگر بنشاند و اشکش را درآورد. نمی دانم چرا از این توانایی نه در «خاک سرخ» و نه در «حلقه سبز»، خبری نیست. شتابزدگی در نگارش فیلمنامه، انتخاب بازیگران و کارگردانی از ویژگی های بارز این دو سریال به ویژه «حلقه سبز» است. هرچند معتقدم اگر این مجموعه روی پرده سینما به نمایش درمی آمد، شاید که قادر بود ارتباط بیشتری با مخاطب برقرار کند. چون میزانسن ها، حرکت های پیچیده دوربین و شیوه ضدداستان گویی روایت، تناسب بیشتری با مدیوم سینما دارد.
این مشکل البته محدود به حاتمی کیا نیست. برخی دیگر از سریال سازانی که سابقه سینمایی دارند نیز با همین مشکل روبه رو هستند. نمونه اش همایون اسعدیان و سریال نسبتاً خوب «راه بی پایان». در این مجموعه هم گاهی میزانسن ها به شدت سینمایی اند و در قاب کوچک تلویزیون جلوه چندانی ندارند. ویژگی مشترک دیگری که در کار این دو و البته دیگر سریال سازان تلویزیونی مشهود است، کم فروشی و تکرار است یا به اصطلاح معروف آب بستن و کش دادن بیهوده که البته ریشه یی کاملاً اقتصادی دارد. بسیاری از صحنه ها و فصل ها هم در «خاک سرخ» و «حلقه سبز» و هم در «راه بی پایان» اضافی و تکراری اند.
فراموش نکنیم که سریال «زیر تیغ» که موضوع و مضمونی جذاب و بکر داشت هم قربانی همین ماجرا شد. چهار قسمت از «حلقه سبز» پخش شده و گویی همچنان در آغاز راهیم. هنوز هویت برخی آدم ها روشن نیست. هنوز اصل ماجرا مشخص نشده و اصولاً به نظر می رسد قرار هم نیست اتفاق مهمی بیفتد. گویی قرار است تماشاگر در برخورد با آد م ها و روابط، همچنان سرگردان و انگشت به دهان بماند و این برای منزلت سینماگر فرهیخته یی مثل حاتمی کیا، موقعیت خوبی نیست. شاید او فکر کرده حالا که همه دارند سریال می سازند، چرا من نسازم. اولاً اغلب کسانی که در سینما کار کرده و موفق بوده اند، در تلویزیون ناموفق از کار درآمده اند و حتی برعکس بسیاری از سریال سازان در سینما ناموفق بوده اند. جدا از وجه خرافی قضیه، این مشکل یک ریشه تکنیکی و علمی هم دارد. این دو رسانه به رغم ذات مشترک شان که نمایش دادن است، قرابت دیگری با یکدیگر ندارند. در سینما، تماشاگر در موقعیتی ویژه در سالن سینما قرار می گیرد. در تاریکی فرو می رود و چشم به پرده بزرگی می دوزد که همه هوش و حواس او را به خود جلب می کند اما در تلویزیون قضیه فرق می کند.
تماشاگر تلویزیون قید و بندی ندارد و ناگزیر نیست همه وجودش را در اختیار چیزی قرار دهد که بر صفحه کوچک ظاهر می شود. او گاهی ناچار است سری به آشپزخانه بزند، جواب تلفن را بدهد، به درس و مشق بچه اش توجه کند و صدها کار معمول دیگر و در عین حال یک سریال را هم دنبال کند بنابراین اغلب از طریق شنیدن دیالوگ ها، سریال را دنبال می کند یا دست کم از کسی که پای تلویزیون نشسته، می پرسد «چی شد؟» و از این طریق در جریان آنچه گذشته و او ندیده، قرار می گیرد اما در «حلقه سبز» تماشاگر ناگزیر است دائم چشم به صفحه بدوزد اما هرچه می گذرد، چیزی بر او معلوم نمی شود. پس یک جای کار اشکال دارد.
حاتمی کیا بهتر از هر کسی می تواند مشکلات کارش را متوجه شود. امیدوارم خودش بیننده دائمی این سریال باشد و امیدوارم آن قدر منصف باشد که عدم مقبولیت کارش را به حساب کم دانشی تماشاگر نگذارد. کار کردن برای تلویزیون آزمون دشواری است که اغلب هم نتیجه مثبتی دربرندارد چون تلویزیون یک رسانه دولتی کاملاً کنترل شده است و سینماگری که از این رسانه تمکین می کند، در وهله نخست باید به منویات مدیران آن که اغلب گرایش های سیاسی و ایدئولوژیک دارند، تن در دهد. حاتمی کیا لااقل در سینما نشان داده که اهل مماشات نیست که اگر بود برخی فیلم هایش دچار مخمصه نمی شدند - به یاد داشته باشیم که «به رنگ ارغوان» پس از گذشت سه سال هنوز مجوز نمایش به دست نیاورده. پس چه شده که در مقابل مدیران تلویزیون مماشات کرده و سریالی ساخته که البته فکر می کنم خیلی هم باب دل مدیران محترم نباشد. اگر بحث رقابت شبکه ها را جدی تلقی کنیم، واقعیت این است که شبکه سوم در این رقابت، به واسطه «حلقه سبز»، امتیازی به دست نیاورده است.
احمد طالبی نژاد
منبع : پرشیا فیلم کانادا