شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


مرثیه کوهستان


مرثیه کوهستان
یکی از ایرادهایی که اهل فن و منتقدان سینما همواره به سینمای دفاع مقدس وارد می دانند، حضور کمرنگ زن در فیلم هایی این ژانر وطنی است. به طور معمول در این دسته فیلم ها به خاطر تمرکز داستان بر قهرمانان مرد، نقش های حاشیه ای به زنان می رسد.
این نگاه تک بعدی گاه به آن اندازه از افراط می رسد که برخی فیلم سازان به اصطلاح ارزشی که بیشتر از پایبندی به رعایت اصول سینمایی و هنری، به فکر اشاعه آرمان ها و ایدئولوژی های شان هستند، در سایه ماندن زنان را افتخاری برای خود و آثارشان قلمداد می کنند. فرزند خاک، که در واپسین جشنواره فیلم فجر توانست نام محمدعلی آهنگر را پس از ساخت چند فیلم و مجموعه تلویزیونی مهجور بر سر زبان ها بیندازد، از اندک فیلم های سینمای جنگ است که در آن جایگاه زن اهمیت ویژه ای دارد.
در فرزند خاک با دو شخصیت اصلی سر و کار داریم؛ اول مینا (شبنم مقدمی)، زنی اهل تهران که برای یافتن و برگرداندن جسد همسر شهیدش راهی مرزهای کردستان می شود و دیگر گوانا (مهتاب نصیرپور)، زنی کرد تبار که زندگی دشواری را می گذراند.
شروع فیلم جایی است که مینا و پسر نوجوانش، محمدرضا، در سفر به یکی از شهرهای مرزی کردنشین به مقصد می رسند و در ادامه تماشاگر آهسته آهسته درگیر فضا و آدم های اصلی قصه می شود. فیلمنامه فرزند خاک گره افکنی چندان درگیر کننده ای ندارد و این شخصیت ها هستند که بار برقراری ارتباط فیلم با مخاطب را بر دوش می کشند. مینا (و تماشاگر) از طریق بهرام، یک قاچاقچی انسان، با مریوان (حمید ابراهیمی) آشنا می شود.
مریوان که عاشق گوانا است، ابتدا از بردن مینا و پسرش سر باز می زند. این موضوع می توانست به عنوان یک نقطه شروع درگیر کننده و جذاب برای کشمکش میان کاراکترها به کار گرفته شود، اما فیلمنامه نویسان فرزند خاک (محمدرضا گوهری و محمدعلی آهنگر) که به دنبال رسیدن به خط روایی اصلی بوده اند، از این جدال دراماتیک پرهیز کرده اند و به همین جهت مریوان زودتر از زمان مورد انتظار بیننده و به شرط نیامدن محمدرضا حاضر به انجام این کار می شود.
در این فصل از فیلم نریشن های مینا، خطاب به مصطفی، همسر شهید و مفقود الاثرش، کمی طولانی به نظر می رسد و معلوم نیست در روند حرکت داستان یا شناساندن روحیات و درونیات کاراکتر مینا به بیننده چه کارکرد دراماتیکی دارد.
کشمکش میان مینا و محمدرضا شاید تنها عنصر دراماتیزه شده در بخش مقدمه فیلم است که قابلیت جذب مخاطب را به سمت داستان دارد. اما فیلمنامه نویسان از کنار این کشمکش بالقوه جذاب هم به راحتی گذشته اند و اجازه نداده اند که این جدال از قالب سطحی اش خارج شود و شکلی عینی پیدا کند. با این وجود آهنگر درک درستی از فصل های فیلمنامه اش داشته و با استفاده درست از المان هایی تصویری در انتقال حس جاری در سکانس ها به بیننده تا اندازه بسیاری موفق عمل کرده است. تاکید بر لامپ خراب اتاق مسافرخانه در زمان جدایی مینا از پسرش، مصداق ساده ای است از تسلط کارگردان در به کار گیری زبانی سینمایی که در مورد آینده سفر پر فراز و نشیب مینا در خاک کشور همسایه به مخاطب هشدار می دهد.
یا می توان به سکانس خداحافظی مینا از پسرش در زیر باران اشاره کرد که به لطف بازی خوب شبنم مقدمی جاندار و قوی از کار در آمده است و نقطه پایانی مناسبی بر فصل ابتدایی اثر به شمار می آید. یکی دیگر از مزیت های فصل مقدمه فیلم در شناساندن درست شخصیت ها به تماشاگر است. تقریبا تمام کاراکترهای اصلی و نوع روابط شان با یکدیگر، در چند سکانس ابتدایی سر حوصله به بیننده معرفی می شوند و فیلم در بخش های بعدی کمتر در قید و بند آشنا کردن مخاطب با شخصیت هایش قرار می گیرد.
ادامه خط روایی فیلمنامه با فصلی طولانی اما درگیر کننده رقم می خورد؛ یعنی همان سکانس های مربوط به تحویل بقایای جسد شهدا به مراکز مرزی تفحص پیکر کشته شدگان جنگ که به جرات بهترین سکانس فرزند خاک است.
در این فصل کاراکتر گوانا که تا به حال در حاشیه بوده، در متن اثر جای می گیرد و حساب کار دست تماشاگر می آید که گوانا قرار است نقش تعیین کننده ای در سفر مینا ایفا کند. فیلمنامه نویسان برای نزدیک کردن تماشاگران فیلم با کاراکتر گوانا، از جذابیت نهفته در سکانس تحویل استخوان ها نهایت استفاده را برده اند. در اینجاست که پی می بریم گوانا، مثل خیلی از هم ولایتی هایش، برای چرخاندن زندگی محقر خود مجبور است که روزها در لابه لای صخره ها به دنبال بقایای جسد کشته شدگان جنگ تحمیلی باشد و تازه بر سر گرفتن حق الزحمه خود باید کلی با مسئولان ستاد تفحص چانه بزند. درونیات کاراکتر گونا در رویارویی با حاج مرتضی و حسینی (قاسم زارع) به خوبی آشکار می شود. فیلمنامه نویسان او را آدمی ساده و در عین حال نگران خانواده اش ترسیم می کنند.
او چندین سال است برای کمیته تفحص پیکر شهدا، کار می کند و به این منظور در دل کوهستان و طبیعت بی رحم و بکر منطقه باید مرارت های ریز و درشتی را به جان بخرد، اما از طرفی حاضر نیست به مانند خیلی از اطرافیانش مشروبات الکلی قاچاق کند. با این که دل خوشی از جنگ ندارد، اما می خواهد به هر قیمتی گذران زندگی کند. شاید به همین خاطر است که در چانه زدن هایش با حسینی می گوید که تا جنگ بعدی خدا کریم است!
نقطه عطف اول فیلمنامه جایی است که نیت حقیقی مینا برای رفتن به درون خاک عراق هم برای تماشاگر و هم برای دیگر شخصیت ها فاش می شود. بر خلاف پیش بینی مخاطب که گمان می کند همسر مینا یکی از اعضای گروه های ضد انقلاب است، مشخص می شود مصطفی یکی از صدها مفقودالاثر زمان جنگ است که به تازگی جسدش را، پس از سال ها مدفون بودن در زیر خاک، سالم درآورده اند و حال اهالی منطقه پیکر او را به عنوان نشانه ای از معجزه های خداوند، تکریم می کنند. این نقطه عطف با غافلگیری خوبی برای تماشاگر همراه است و در روند پیشرفت فیلمنامه نیز نقش مهمی پیدا می کند. گوانا که به سفارش برادر معلول اش، سیروان، به بهانه ناامنی منطقه از بردن مینا به درون خاک کردستان عراق طفره می رود، با پی بردن به اصل موضوع حاضر به همسفر شدن با مینا می شود. با اسلحه کشیدن از سر استیصال مینا بر روی گوانا و اطرافیانش، فیلمنامه نویسان به تماشاگر می فهمانند که مینا در رسیدن به هدفش استوار است.
در واقع این کاراکتر در ذهن بیننده از حالت یک شخصیت تک بعدی خارج می شود و هدف او برای مخاطب نیز مقدس جلوه می کند. از این جا به بعد، فیلم لحنی کم و بیش مشابه با آثار ژانر جاده ای را پیدا می کند و قالبی شبه اپیزودیک به خود می گیرد. شاید در نگاه اول هر یک از این فصل ها از نظر میزان جذابیت سر و شکل خوب و آبرومندانه ای داشته باشند، اما در مقایسه با خط روایی اصلی برخی از آن ها کارکردی نامشخص دارند.
به عنوان مثال می توان به سکانسی اشاره کرد که در آن مینا و گوانا را رها می کنیم و بار دیگر به مرکز تحویل پیکر شهدا می رویم. در آن جاست که مشاهده می کنیم محمدرضا را که به دنبال مادر روان شده، در لب مرز گرفته اند. اما فیلمنامه این داستانک فرعی را که می توانست نقش تاثیرگذاری بر تم اصلی داستان داشته باشد و شخصیت مینا را درگیر خود کند، به حال خود رها کرده است. حتی کاراکتری مثل مریوان هم از این جا به بعد از داستان حذف می شود و این سوال به وجود می آید که چرا در ابتدای فیلم تا آن اندازه روی چنین شخصیتی مانور داده شده بود.
حمله سنی های افراطی به زیارتگاه اهالی منطقه و دیدار زن های دهکده زادگاه گوانا با مینا به نیت حاجت گرفتن از او از دیگر ایستگاه های قرار داده شده در فیلمنامه هستند که شاید به خودی خود سکانس های بدی به نظر نرسند، اما در روند حرکت دو شخصیت اصلی داستان برای یافتن جسد مصطفی تاثیر مهمی از خود بر جای نمی گذارند و می توانستند حذف و یا با موقعیت دیگری جا به جا شوند. حتی تاثیر این دو موقعیت بالقوه نمایشی آن قدر نیست که تغییر دیدگاه مینا را در پایان داستان بتوان محصول خلق این موقعیت ها خواند.
در مقابل این دو فصل، سکانس ملاقات مینا و گوانا با معتمد مذهبی منطقه و پافشاری مینا برای رضایت گرفتن از او قرار دارد که سکانس خوبی از کار در آمده و در راستای روند حرکت منحنی داستان است. در این فصل های اپیزودیک اطرافیان گوانا نیز حضور پر رنگی دارند، اما تا پایان فیلم منطق وجود این همه کاراکتر فرعی مشخص نمی شود.
کاراکتر سیروان به عنوان یک نیروی تهدید کننده می توانست نقشی کلیدی بر رابطه میان گوانا و مینا داشته باشد، اما با پیگیری روند حرکت داستان می بینیم که چنین اتفاقی نیفتاده است و این شخصیت از مرز یک سایه در کنار گوانا فراتر نمی رود. سرکاو (آن جوان خل وضع)، رژین و ساره (خواهران گوانا) هم مثل سیروان کاراکترهایی قابل حذف هستند که بیشتر برای تزیین صحنه ها به کار رفته اند تا آن که شخصیت هایی مستقل و هدف دار باشند. در بین این کاراکترها، تمرکز فیلمنامه بر مینا، خواهر نوجوان گوانا، بیش از بقیه است. اما رابطه عاطفی شکل گرفته میان او و مینا جایگاهی مناسب، دراماتیک و قابل استفاده در داستان پیدا نکرده و مرگ او در اثر انفجار ناشی از یک مین عمل نکرده جز در برانگیختن احساسات تماشاگر کارایی دیگری ندارد.
فصل پایانی فیلم جایی است که گوانا به همراه مینا برای یافتن بقایای یک هلیکوپتر ایرانی به جا مانده از زمان جنگ به منطقه ای کوهستانی می روند. فیلمنامه نویسان در این جا نیز نمی توانند دلیل محکمی برای تصمیم گوانا به رفتن، آن هم در شب مرگ خواهرش، پیدا کنند. به همین خاطر است که پاسخ گوانا به سیروان (مونا مرده، بقیه چی؟) بیشتر از آن که یک زمینه چینی محکم و دراماتیزه باشد، دلیلی است که آمیخته به احساسات گرایی های معمول است و البته در جهت بزرگنمایی بیش از اندازه فقر و فلاکت این قبیل آدم ها. فصل پایانی فیلم با وجود قابل پیش بینی بودن اش، سکانس خوبی از کار در آمده است. یافتن استخوان های خلبان ایرانی همزمان با فرا رسیدن وقت فارغ شدن گوانا موقعیتی بحرانی است که کاراکتر مینا را در آزمونی دشوار قرار می دهد. مینا ترجیح می دهد که خلوت مصطفی را به هم نزند، اما از او کمکی معنوی می طلبد تا بتواند فرزند گوانا را به دنیا بیاورد. مرگ گوانا، پس از به دنیا آوردن فرزندش، پایانی است بر سفر پر فراز و نشیب مینا برای یافتن پیکر سالم مانده مصطفی. در این نقطه از داستان مینا آن شخصیت ابتدای فیلم نیست و همین تغییر شخصیتی مزیتی است برای شخصیت پردازی این کاراکتر در فیلمنامه.
او اکنون به حرمت تقدس همسرش نزد گوانا و گواناهایی که در آن منطقه کوهستانی به سختی روزگار می گذرانند، با جسد یار مهربان سفرش، استخوان های آن خلبان شهید و فرزند گوانا که او را در لباس همسرش پیچیده، از مصطفی (همسرش) خداحافظی می کند و به مصطفی (شاید نامی که برای فرزند گوانا انتخاب کرده) سلام می کند و باز می گردد.
با وجود برخی ضعف های اشاره شده در فیلمنامه فرزند خاک، فیلم از لحاظ کیفیت اجرای سکانس هایش حرف چندانی برای گله و ایراد باقی نمی گذارد. همه چیز فیلم سر جای خودش است؛ از کارگردانی محمدعلی آهنگر گرفته که اشتیاق و تسلط در سکانس به سکانس فیلمش مشهود است تا فیلم برداری درخشان استاد علیرضا زرین دست که تراولینگ ها و کرین های معرکه اش در میان آن صخره ها و کوه ها تماشاگر پیگیر سینمای ایران را مثل همیشه به حیرت و تحسین وا می دارد و یا موسیقی آریا عظیمی نژاد که تلفیق خوبی است از تم های مورد علاقه اش با موسیقی محلی. اما اگر بخواهیم مهم ترین عامل موفقیت فرزند خاک را نزد منتقدان و نویسندگان سینمایی نام ببریم، بدون شک قرعه باید به اسم مهتاب نصیرپور می افتد. نصیرپور با استادی تمام در جلد کاراکتر گوانا فرو رفته و در رعایت ریزه کاری های نقش خود (چه از لحاظ نوع گفتار و لهجه اش و چه از منظر رفتارها و واکنش هایش) آن قدر دقت و اشتیاق صرف کرده که بعید است تماشاگر ناآشنا با او گمان نکند فردی محلی برای این نقش انتخاب شده است.
در سال های اخیر کمتر فیلمی از سینمای جنگ موفق شده در میان منتقدان و تماشاگران خاص سینما نظری را به خود جلب کند و به اثری محبوب بدل شود. همین موضوع صدای خیلی از کارشناسان و متولیان سینمای دفاع مقدس را در آورده بود.
با وجود آن که فرزند خاک فیلم کاملی نیست و کاستی هایی، به ویژه در زمینه محتوا و پرداخت مضمون اش دارد، اما فیلمی است که به خاطر بهره مندی از ساختاری قابل قبول و زبانی ضد جنگ و جهان شمول می توان از آن به عنوان اثری فرهنگی و آبرومند از سینمای کشورمان یاد کرد. با فرزند خاک، محمدعلی آهنگر برای پیگیران سینمای ایران دیگر نامی مهجور و ناشناخته به حساب نمی آید.
امیررضا نوری پرتو
منبع : ماهنامه آدم برفی‌ها


همچنین مشاهده کنید