سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


نمایشی با ردیف «بدون»


نمایشی با ردیف «بدون»
آشوبی عجب گرفته دنیا را، حدس بزنید اینجا كه می نویسم كجاست. زمینی تكیده و بی بضاعت در تك و كوك جایش، بته خارهایی رسته كه سرشار است از پرخاشی نرم. با درختان غانی و گل عنبرهای سبز زاجی رنگ كه كلام از كینه ای دارد یا شاید طلسمی ابدی. كپرهای نیمبند زرد و ولوله مردمی كه غمگین اند.
اصلاً شادی و راحت به قواره این مردم نیامده حكایت، نقل تن تركه ای و قبای گشاد است. همین دست راست خودمان. كجا؟ افغانستان و هر كجا كه افغانستانی می تواند باشد كه «بدون خداحافظی» نمایشی است در سه تكه كه بنای خود را بر مردم ویران آن دیار آباد می كند. هر سه تكه در عین انفكاك با هم متصل اند و به هم ربط دارند. دغدغه در اینجا چیزی است كه سلب می شود، حقی است كه به تعیین كلمه ای پامال می گردد «بدونِ».
از همین اسم می توانیم آنچه را كه می گذرد ترسیم كنیم. سه اسم بدون خداحافظی، بدون بازگشت و بدون مزار. این اسم ها خود هویت داستانی را دارند كه حالا در هر سه قطعه نمایش به شكلی نمود می یابند، كسی می رود بی خدا نگهداری و باز نمی گردد، بی چراغ امیدی و می میرد بی آن كه سنگی باشد بر گورش به رسم تعارف.
بدون خداحافظی نمایشنامه ای است اجتماعی كه مراحل و مركز خود مساله مهاجرین افغانی را مطرح می كند كه البته سراسر از ادبارشان می گوید و رنجی كه می كشند و تعاملشان با ما. یعنی ایران.
هر سه تای این نمایش در دو ملیت تقسیم شده، در اپیزود اول مردی افغانی است كه با یك زن ایرانی ازدواج كرده، در دومی یك زن افغانی ای است كه برای كار به خانه یك زن ایرانی آمده و در تكه سوم یك دختر ایرانی ای است كه به خاك افغانستان فرار كرده است و در آنجا با همان زنی افغانی اپیزود دوم برخورد می كند... تكه های اول و دوم چه از لحاظ فضای اجرایی و چه از نظر نگارش با قطعه سوم متفاوت است. هر چند كه سرنوشت، دو آدم مفقود شده و صاحب «بدون» در دوتای قبلی در این سوی، روشن می شود. این را هم می توان از كیفیت اسم گذاری ها به تقریب دانست و فهمید. دو تكه اولی، در محیطی كاملاً رئالیستیك و محدود به اسم منزل، هستی پیدا می كند و سومی در قاعده ای باز و گشاده و وهم انگیز.
آن دو تا در ایران است و آخری در افغانستان... سومی كه ختم ترس آوری است، در فضایی از رئالیسم جادویی خلق پیدا كرده، بنابر همان حضور مرگ و پایان اندوهناك انسان هایی كه از قبل می شناسیمشان، ریخت متن بی شك به آنچه در آثار مشابه از لحاظ محوریت موضوعی می بینیم، نزدیك است، مثل فیلم «اسامه» یا رمان «بادبادك بار» نوشته «خالد حسینی». اما گونه اینجا دگرگون است.
حفظ تضاد در تقابل كاراكترها با هم و به كار بستن ظرافت های نمایشنامه نویسی، توانسته «بدون خداحافظی» را به عنوان اثری نمایشی جالب دید و توجه كند. قبل تر بوده اجراهایی كه در آن به مساله مهاجرت پرداخته بوده در قبال افغانیان و مصائب آن ها. مثل «بی شیر و شكر» یا «ادیپ افغانی» اما این نمایش لااقل در حیطه متن به خوبی توانسته این مشكل را واتاب كند و بر رونق اجرا بیفزاید. از جمله این نكته سنجی ها در متن، نریشن دو راوی حاضر و محدود در صحنه است كه در صحنه سوم به راوی غائب بدل می گردد.
در تكه های اول و دوم كه به ترتیب محبوبه و حكیمه، راوی گذشته خویش اند، ضمن ارایه پیش آگاهی نسبت به شخص حاضر داستان، مسیر ربط و اتصال تكه ها را هم فراهم می كنند كه این گفته در تكه سومین جایش را به «طاهر» می سپارد، (شوهر محبوبه) كه شخص مرده متن است و اصلاً نیست.
این صداها به درستی و همسو با منش اپیزودها در اول هر كدام به قرار نشسته است و به افهام تماشاگر امداد می رساند.
این ترتیب و القا در طراحی صحنه هم مترتب است و به جا، اما مقوله كارگردانی... اینجا را شاید بتوان كمی خرده گرفت و نپسندید، كارگردان در آغاز اجرای هر تكه، با تشریح تصویری ضمنی از ماهیت آن اكت، چكیده ای از مفهوم و اصل اتفاق را برای ما می نمایاند كه البته این خوب است، اما مشكل اصلی در میان فاصله های بین قطعه ها پیش می آید... پرده ای اول و بعد از هر اپیزود بر چشمان تماشاكن كشیده می شود كه بر آن تصاویری بعضاً مستند و مكرر می بینیم از سرزمینی كه وصفش را نوشتیم.
همزمان با دیدن آنچه نقش می بندد، باید گوش بسپاریم به صدای راویانی كه مطابق شده اند با این تصاویر به پرده نشسته. این كار انگار بیشتر به جهت آن است كه دكور پر زحمت و حجیم، برای تعویض شدن فرصت بیابد، اما آنچه اینجا مورد منظور است. این كه گاه بعضاً پس از اتمام صدا، تصویر همچنان بر پرده می افتد و زمانی را همینگونه لخت به نمایش خود ادامه می دهد. این اتفاق ریتم را شقه می كند و می كشاند و حواس تماشاگر را از آنچه استراق می كند دور نگه می دارد. شاید حوصله سر ببرد و كلافه كند. این تفویض صحنه ای زمانی بسیار به كار می برد كه فاصله ای را از این تكه تا بعدی خود به گودال شبیه می سازد كاش كارگردان تمهیدی دیگر می اندیشید و از این تطویل اضافی و پرده سینما می كاست، تا نمایش به بالای خود ببالد و صعود كند.
جدا از این... بازی هاست كه منتظم بود و تمیز. یكی از اركان نمایش بلدی لهجه و تسلط بر آن بود كه بازیگران به ظرافت تمام به انجامش رساندند و جز اندكی كه طبیعی هم هست، توانسته آنچه را كه باید به انجام برساند.
زیادی بر این آنچه می ماند شمد و شولای زنی است كه از آبی به تیرگی سیر می زند و قامتی كه انگار از گرده خمیده و روبندی كه حجم تار و پودش بی نصیب كرده ما را از دیدن دودوی نگاهی مردد.... از دیدن دو سبز- آبی بلاتكلیف، كه گویی بر دو راهی دریا- چمن حیران است.
علی شمس
منبع : روزنامه جوان