شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


اشیا هم می خندند


اشیا هم می خندند
نمایش «آن كه گفت آری، آن كه گفت نه» به نویسندگی وكارگردانی مهرداد رایانی مخصوص كه در تالار «سایه» به روی صحنه می رود، در زمره نوعی نمایش ویژه قرار دارد زیرا این نمایش دو تعریف توأمان ساختمندی و ساخت شكنی را در خود تعریف كرده است. اصولاً برخی از آثار نمایشی در یك پارادایم خاص تعریف می شوند و ساختار خود را براساس مؤلفه هایی از پیش تعیین شده استوار می سازند. برای نمونه نمایشی كه با تعبیر ژانریك اپرا تعریف می شود، از ساختاری موسیقایی برخوردار است و بسیاری از مؤلفه های درون ژانریك در این اثر بر سنگ های زیربنایی ملودی و آهنگ بنیان گذاشته می شوند. اما سنگ های زیربنایی نمایش «آن كه گفت آری، آن كه گفت نه» برپایه چه عناصری شكل می یابد؟ پاسخ به این پرسش از همان آغاز نمایش و در پرده اول به ذهن خطور می كند. در ابتدای نمایش و دیدن شخصیت های نمایشی یعنی پدرام (فرزین صابونی) و سهیلا (سپیده نظری پور) برای ثانیه هایی كوتاه، ذهن به سمت و سوی دیگری می رود. زیرا براساس ساخت دیالوگ ها در متن و شیوه بیانی آنها از جانب بازیگران دو شخصیت ناهمگون در ذهن نقش می بندد. به تعبیری، ابتدا فكر می كنیم كه با یك شخصیت سالم (سهیلا) و یك شخصیت مجنون (پدرام) روبه رو هستیم. بویژه این فكر زمانی در ذهن تجسم پیدا می كندكه نوعی گفتمان غیرمستقیم و به تعبیری علاقه درونی از جانب مهرداد رایانی نسبت به كارگردان مطرح ایرانی (علی حاتمی)، همواره وجود دارد. زیرا جنس شخصیت ها تداعی گر یكی از آثار سینمایی علی حاتمی در دهه پنجاه است. اما این فكر خیلی زود از ذهن ما پاك می شود و شیوه بازی فرزین صابونی كه به كمك رهاسازی فیزیك و انعطاف بدن برای ارائه معنای در ورای دیالوگ ها انجام می شود، به طور كلی برداشت اولیه را به فراموشی می سپارد. اینجاست كه پاسخ سنگ های زیربنایی نمایشی به نام «آن كه گفت آری، آن كه گفت نه» به كارگردانی مهرداد رایانی مخصوص را در می یابیم. این كارگردان با ساخت نمایشی كه به لحاظ ویژگی های متنی و اجرایی در یك پارادایم تعریف شده است، ساختاری تازه و در نوع خود جالب را بنیان می نهد. این ساختار برپایه عنصر طنز استوار است و از یك سو بسیاری از عناصر متنی و اجرایی را دچار ساخت شكنی می كند و از سوی دیگر با بافت بی پایانی كه به وسیله عنصر طنز سراسر نمایش را در هم می تند، ساختاری هماهنگ و هارمونیك را به وجود می آورد.
معمولاً دستمایه طنز در نمایش ایرانی، بیشتر در حوزه زبان و فیزیك روی می دهد. به تعبیری، بسیاری از نمایش های طنزآمیز با استفاده از نوعی بیان متفاوت و در عین حال خنده آور به اجرایی شاد و سرگرم كننده می پردازند. یا در مواردی دیگر حركات فیزیكی، بازیگران، جهش ها، افت و خیزها و حركات اكروباتیك به فضای نمایشی طنزآمیز دامن می زند. اما چیزی كه در مقایسه با نمایش مهرداد رایانی مخصوص با چنین نمایش هایی به چشم می آید، گسترش وسعت طنز در تمام لایه ها، اجزا و عناصر اجرایی و نشانه ها و نمادهای صحنه است.
به تعبیری، اغلب كارگردان ها از طنز به عنوان یك چاشنی یا عنصر تك بعدی استفاده می كنند و در این میان گاهی این عنصر طنز در دل كلیت نمایش گم می شود. اما در نمایش «آن كه گفت آری، آن كه گفت نه» با شبكه ای از طنز چند لایه و تو در تو روبه رو هستیم. این طنز شالوده شكن كه بسیاری قواعد و قراردادهای زبان معیار نمایشی را در هم می شكند، ابتدا در پرده اول نمایش و در زبان معیار امروزی روی می دهد. سهیلا، پدرام را مرتب «پدی» صدا می زند. این امر بیش از هر چیزی به جنبه ای از سانتی مانتالیسم در سطح جامعه و برخی از افكار مصرف زده مدگرا اشاره دارد كه در لفافه ای از زبان طنز و انتقادی بیان می شود. با این حال، عنصر طنز در بیان نمایش اخیر رایانی، تنها به شكل ظاهری دیالوگ ها و شكستن آنها محدود نمی شود بلكه قلمرویی با گستره بیشتر را دربرمی گیرد. این قلمرو گسترده كه در اصطلاح رایج زبان شناسی با عنوان دكلاماسیون زبان معیار و زبان گفتار بررسی می شود، مواردی از جمله ادا كردن كلمات به صورت ناقص و شكسته، كشدار و طولانی، تكیه كردن عمدی بر برخی از حروف و نادیده گرفتن برخی دیگر از حروف كلمات، به كارگیری اصوات مهمل برای تداعی و تشابه كلمات نزدیك به ذهن و... را دربرمی گیرد. از سوی دیگر اصل میزانسن و حركت بازیگران نیز در صحنه از الگوی زیرساختی طنز پیروی می كند. سوای حركات طنزآمیز سر و گردن و فیزیك در موارد دیگر هم به حضور پررنگ طنز برمی خوریم. برای نمونه در جاهایی بازیگران روی میز و صندلی به بازی و ادای دیالوگ ها می پردازند. بی شك این حركت به تناسب بدیل واقعی خود در بیرون، فقط در حوزه ژانریك طنز معنا و مفهوم پیدا می كند. یا برای مثال قسمت هایی از نمایش حركات فیزیكی و بیانی بازیگران به صورت كند و كشدار انجام می شود. در این قسمت ها كه بیش از هر چیزی تداعی گر تكنیك اسلوموشن در سینماست، عامل نور نیز به كمك روایت و در واقع بافت نمایش می آید و تصویری خنده آورتر را برای تماشاگر پدید می آورد.
با این حال مهرداد رایانی مخصوص برای چشم انداز دیداری نمایش از یك دكور دو بعدی استفاده كرده است. شاید بررسی این دكور در رابطه با زیرساخت نمایش قابل بررسی است. این دكور با یك زاویه قائمه و ۹۰ درجه نه تغییر حالت بلكه تغییر زمان می دهد و همان بازیگران یعنی سپیده نظری پور و فرزین صابونی را در فضا، اتمسفر، قصه و یك بستر زبانی دیگر با داستان نمایش پیوند می زند. این چرخش دكور كه بعداز پرده اول، انجام می شود، روایتی از زندگی دو شخصیت نمایشی دیگر به نام های لطف الله خان و ملكی خانم رادر ذهن مخاطب ترسیم می كند. البته لوازم زندگی و به تعبیری اشیای صحنه كه مواردی از جمله گلیم ها، گبه ها، رنگ دیوار، افزایش تعداد میزها و رومیزی ها، همچنین طراحی لباس و لهجه خاص آدم های نمایش از تجسم كلی فضای قدیمی و زمان گذشته به شمار می روند. اما همه این عناصر در هاله ای از طنز پیچیده اند و در خدمت ساختار كلی نمایش هستند. اصولاً خود چرخش ۹۰ درجه ای صحنه ای از ناقص بودن جریان زمان حكایت دارد. به تعبیری اگر كارگردان زمان محض گذشته را در نظر داشت، صحنه باید به طور كامل و دورانی وچرخش ۱۸۰ درجه ای می چرخید و فلاش بك و زمان گذشته را در یك گردش كامل ذهن در تصور مخاطب ایجاد می كرد. از دیگر نكات قابل اشاره و بكری كه در این نمایش وجود دارد، نوعی دینامیك و سیالیت خود عناصر صحنه است. این عناصر ابتدا جنبه بیانی دارد و در روندی منطبق با ذهن تماشاگر و بنابر اصول منطق طنز، حركت سیال و فعال خود را شروع می كنند و بعد هم سراسر قلمرو صحنه و محتوای نمایش را تحت الشعاع قرار می دهند.
ماجرا از آنجا آغاز می شود كه پدرام در سالگرد ازدواج خود با سهیلا به همسرش هدیه ای می دهد. این هدیه وصیت عموی مرحوم اش است. بنابراین، دانه های گلی را كه به لحاظ دراماتیك و فیزیكی به پیچك شباهت دارد به همسرش هدیه می دهد تا آنها را بكارد. بی شك پیچك نماد عشق است و خود واژه عشق از لفظ «عشقه» به معنی پیچك از ادبیات عرب می آید. اما همین پیچك ها در سراسر زندگی آنها رشد می كنند و تمام منزل آنها را به اشغال خود درمی آورند. در آن سوی قصه و ماجرای لطف الله خان و ملكی خانم هم همین قضیه اتفاق می افتد. این پیچك ها دوران متناوب زندگی آنها را تا مرحله پیری و مرگ به اشغال خود درمی آورند. در پایان هم، آنها در میان پیچك ها خفه می شوند. اما پایان بندی نمایش هم با فرجامی طنزآمیز توأم است. پدرام و سهیلا به شیوه ای مدرن و روی صندلی ها در حالتی كه فیزیك آنها شكلی عمودی و تكیه داده بر صندلی را نشان می دهد، می میرند. اما در روی دیگر قصه لطف الله خان و ملكی در حالی كه به حالت درازكش قرار دارند، درمیان میزها، زندگی خود را به پایان می برند. با این حال نكته ای كه درباره بحث پیچك جالب توجه است، بازی مفهومی و دیداری با این عنصر است زیرا سوای بازی زبانی و طنزآمیز در سرچشمه مفهومی آن با رشد و تكثیر این گیاه در سراسر صحنه رو به رو هستیم طوری كه بسیاری از تماشاگران بیشتر از بازی بازیگران و دیالوگ های آنان از رشد و تكثیر پیچك ها در صحنه به خنده می آیند. این تكنیك در جای خود زیبا و خیره كننده است زیرا اصولاً ساختمان صحنه و اشیای بی جان موجب عنصر طنز و در واقع خنداندن مخاطب می شوند و گویی این كاری است كه كارگردان با كاركرد نامتعارف اشیا آن را انجام می دهد طوری كه انگار خود اشیا خنده سر داده اند.
امید بی نیاز
منبع : روزنامه ایران