جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نیکلاس ولترستورف(Nicholas Wolterstorff)


نیکلاس ولترستورف(Nicholas Wolterstorff)
نیكلاس ولترستورف یكی از مشهورترین فیلسوفان دین در دوره معاصر است. او نیز همچون دو فیلسوف دین پرآوازه امریكایی، آلوین پلنتینگا (۱۹۳۲) و ویلیام آلستون به شرح و بسط رهیافتی پرداخت كه به معرفت‌شناسی اصلاح‌گرایانه معروف است؛ موقفی معرفت‌شناسانه كه بر سنت كالونی در مسیحیت تكیه دارد و استدلال می‌كند كه معرفت به خدا امری طبیعی است و تار و پود وجود آدمی به آن سرشته شده است. در این رهیافت اعتقاد به وجود خدا یك اعتقاد و باور پایه و بنیادی است و چنین نیست كه به صورت تبعی و فرعی از قراین و شواهد و دلایل دیگر برآمده باشد.
ولترستورف (۱۹۳۲ - ) در سال ۱۹۵۶ از دانشگاه هاروارد دكترای فلسفه گرفت. در دوره نخست فعالیت فكری و فلسفی‌اش بر متافیزیك متمركز بود. پس از آن، چند سالی در زمینه زیبایی‌شناسی و فلسفه هنر به تحقیق و تألیف پرداخت. او بویژه در سال‌های اخیر به طور متمركز در حوزه معرفت‌شناسی، فلسفه دین و فلسفه سیاسی كار می‌كند. ولترستورف مدتی رئیس انجمن فلسفه امریكا و نیز رئیس انجمن فیلسوفان مسیحی بود. تحقیقات ولترستورف را در حوزه فلسفه دین در قلمروهای متافیزیك، معرفت‌شناسی و نظریه عمل گفتاری بسیار مهم و تأثیرگذار ارزیابی كرده‌اند. تیسلتن درباره او می‌نویسد كه ولترستورف احتمالاً یكی از دو یا سه فیلسوف دین بسیار پرنفوذ و تیزهوش دوره معاصر است كه از منظری صریحاً خداباورانه قلم می‌زند. چنان كه اشاره شد یكی از كارهای اساسی او ـ مانند پلنتینگا و آلستون ـ شرح و بسط دیدگاه نوینی در معرفت‌شناسی موسوم به معرفت‌شناسی اصلاح شده است.
● چالش قرینه گرایان:
پل كسل در توضیح این مطلب می نویسد: چالش اولیه ای كه مدرنیته در برابر فیلسوفان دین مطرح كرد مبتنی بر قرینه گرایی (evidentialism) یا قائلان به اصالت باورهای پایه (Foundatinalism) بود كه در دوره جدید دكارت آن را پروراند و جان لاك آن را در قلمرو دینی به كار برد. قرینه گرایی كلاسیك می گوید كه همه اعتقادات ما باید مبتنی بر اصول اولیه قطعی و روشن باشد تا بتوان آنها را عقلانی به شمار آورد. اعتقادی هم اولیه و اساسی شمرده می شودكه بداهت ذاتی داشته باشد. (self _evident) یا بر حواس ما آشكار و بدیهی باشد. ادعای اساسی چالش مدرنیستی در برابر ایمان به خدا را ولترستورف چنین بیان می كند: «هیچ دینی پذیرفتنی نیست مگر آنكه عقلانی باشد و هیچ دینی عقلانی نیست مگر آنكه مورد حمایت قراین و شواهد قرار داشته باشد.»
این برهان را به صورت مشخص تری چنین عرضه كرد:
۱) اعتقادات خداباورانه اعتقاداتی دقیقاً اساسی و پایه نیستند چون نه بداهت ذاتی دارند ونه بر حواس آشكار و بدیهی اند.
۲) چون اعتقادات دینی، اعتقادات پایه نیستند تنها در صورتی می توانند عقلانی باشند كه قراین و شواهد كافی آنها را تأیید كنند.
۳) اعتقادات خداباورانه توسط قراین كافی تأیید نمی شوند. بنابراین، آنها عقلانی نیستند و نباید به آنها پایبند بود.
تاریخی طولانی در اندیشه مسیحی وجود دارد كه نكات اول و دوم را درست انگاشته اند. برخی جریانها نیز سعی كرده اند با فراهم آوردن «شواهد و قراینی» به نفع ایمان مسیحی به این چالش پاسخ دهند. این قراین و شواهد شامل موارد متعددی بودند از جمله معجزات، نبوت، برهان فلسفی و گزارش های مربوط به نوگرویدگان. اما ولترستورف و سایر اصحاب معرفت شناسی اصلاح گرایانه اساس این چالش را زیر سؤال برده اند و اصولاً ضرورت پذیرفتن آن را رد كرده اند. ولترستورف و سایر قائلان به معرفت شناسی اصلاح گرایانه برآنند كه توسل به «قراین و شواهد» گمراه كننده است چون ضرورتی ندارد و نهایتاً به كار نمی آید. آنان دلیل می آورند كه نخستین مقدمه استدلال فوق _ كه می گوید اعتقادات خداباورانه، پایه و اساسی نیستند چون بداهت ذاتی ندارند و یا نزد حواس ، آشكار و بدیهی نیستند - نقطه شروع ناصحیحی در سخن گفتن درباره معرفت به خدا است. در واقع آنان احتجاج می كنند كه این مقدمه، برای سخن گفتن راجع به بخش اعظم معرفت بشری نادرست است.
یكی از منابع الهام معرفت شناسی اصلاح گرایانه، آرای جان كالون و سایر متألهان اصلاح گرا راجع به علم به خدا است . این سنت استدلال می كند كه علم و معرفت به خدا یك نوع طبیعی معرفت است كه خدا آن را در نهاد هر انسانی جای داده است. برهان كالون این است كه گرایشی طبیعی به الوهیت در نهاد انسان هست كه پاره ای از تجربه ها آن را به حركت و فعلیت درمی آورد. فی المثل - به سبب وجود این گرایش طبیعی - نگاه كردن به ستارگان در یك شب صاف می تواند این عقیده را در ما به فعلیت درآورد كه جمال و هنر الهی ، خود را در عالم پهناور و متنوع ستارگان آسمان جلوه گر می سازد.
● خاستگاه اعتقادات :
اگر معتقدان برپایه داده های حسی یا قضایای ذاتاً بدیهی به اعتقاداتشان نرسیده اند پس چگونه و از چه طرقی به آن اعتقادات و باورها رسیده اند؟ آیا می توان ثابت كرد كه آنان دراین كار جانب عقل را رعایت كرده اند؟ پلنتینگا قلب موقف معرفت شناسی اصلاح گرایانه را چنین بیان می كند: «كاملاً درست، عقلانی و حجت پذیر است اعتقاد داشتن به خدا، بدون آنكه هیچ نیازی به قراین یا استدلال باشد. اعتقاد به خدا (از لحاظ معرفت شناختی ) مانند اعتقاد به گذشته، اعتقاد به وجوداشخاص دیگر و یا اعتقاد به وجود اشیای مادی است.» این اعتقادات، پایه ای هستند نه فقط در زندگی روزمره بلكه در علم نیز. می توان نشان داد كه هیچ یك از این اعتقادات با رهیافت قرینه گرایانه قابل اثبات و توجیه نیست و چالش قرینه گرایی در مورد آنها صادق نمی افتد.
پس شخص چگونه به چنین اعتقاد و باوری می رسد؟ پلنتینگا دلیل و برهان می آورد كه «خدا نهاد ما را به گونه ای سرشته است كه در شرایط مناسب به این باور می رسیم.»ولتر ستورف نیز استدلال می كند كه این دیدگاه برخاسته از یك دیدگاه فكری وسیع تر راجع به شكل گیری اعتقادات است كه توسط توماس رید [Reid - فیلسوف اسكاتلندی و پایه گذار مكتب اسكاتلندی فلسفه عقل عرفی Common sense philosophy كه مابین سالهای ۱۷۱۰ و ۱۷۹۶ می زیست] شرح و بسط یافت. رید معتقد بودكه هریك از ما «تمایلات ، گرایش ها و قابلیت ها و آمادگی های متنوعی برای اعتقاد پیدا كردن به چیزها را داریم . آنچه مایه و سبب اعتقادات مان می شود در اكثر موارد، عمل كردن یا به فعلیت درآمدن این یا آن گرایش و آمادگی است.» وقتی این اعتقادات در ما تحقق پیدا می كند نمی توانیم در آن شرایط به آنها پایبند نباشیم و باورشان نكنیم.
آیا این به این معنی است كه چون می توانیم به نحوی معقول، اعتقادی را در فلان شرایط بپذیریم پس همه اعتقاداتمان ضرورتاً حقیقی است؟ آیا هیچ مسؤولیتی نداریم كه اعتقاداتمان را بررسی كنیم تا ببینیم كه عقلانی هستندیا نه؟ ولتر ستورف دراین مورد می گوید كه ما اختیار تام و تمام نداریم كه به هرچیزی اعتقاد داشته باشیم. اما این امكان را داریم كه به آن اموری كه نزد ما طبیعی اند اعتقاد و باور داشته باشیم تاوقتی كه دلیلی برای اعتقاد نورزیدن پیدا كنیم. جمله شاخص او دراین زمینه این است كه اعتقاداتی كه به صرافت و سادگی به آنها باور داریم «بی تقصیر و سالم اند تا زمانی كه جرمشان ثابت شود.» پس اصل بر برائت است.
بنابردیدگاه ولتر ستورف ، عقلانیت یا غیرعقلانی بودن نه در هیچ اعتقاد خاص بلكه در اراده شخص معتقد جای دارد. ولتر ستورف برآن است كه برای سنجیدن و ارزیابی عقلانی یا غیرعقلانی بودن اعتقادات اشخاص نمی توان به پرسش های كلی و انتزاعی اكتفا كرد. در واقع یك راه حل و پاسخ عام برای همه وجود ندارد. او در این مورد می نویسد: «فیلسوفان این پرسش را كه آیا اعتقاد به وجود خدا عقلانی است یا نه به شكل انتزاعی و عام مطرح می كنند. اما همواره، پرسش درست این است كه آیا برای فلان یا بهمان شخص در این یا آن موقعیت، عقلانی است كه به وجود خدا اعتقاد داشته باشد؟ ... پرسشی كه تنها با تأمل در قوا و تواناییهای فكری فرد معتقد و اینكه این تواناییها را به چه نحو به كار می گیرد می توان به آن پاسخ داد و اكنون نوشته ای از ولتر ستورف دراین باب.
● عقل و اعتقاد دینی :
«یكی از عقاید محوری در مسیحیت و یهودیت و اسلام این است كه ما انسانها فراخوانده شده ایم كه به خدا ایمان و باور داشته باشیم، بر او تكیه كنیم، به او اعتماد بورزیم و به او اطمینان داشته باشیم. ایمان داشتن به خدا، تعهد انسانی بنیادین ما است. این عقیده نیز در این سه دین جنبه محوری دارد كه تنها به مدد ایمان و باور به خداوند است كه عمیق ترین بیقراری های قلب آدمی آرام می گیرد. در اینجا تكلیف و شكوفایی به هم پیوسته اند.
اما آیا ایمان داشتن به خدا امری عقلانی است؟ آیا عاقلانه وخردپسندانه است كه بر او تكیه كنیم و بر او اعتماد بورزیم؟ آیا شخص می تواند به خدا ایمان داشته باشد بدون آنكه دست به یك فدیه و قربانی فكری بزند؟ نمی شود كه كسی عضو روشنفكران جامعه مدرن غربی باشد و این پرسش به ذهنش خطور نكند.
قاعدتاً برای یك شخص اعتقاد به خدا عقلانی است فقط اگر به قضایای مختلف راجع به خدا ایمان داشته باشد بویژه این قضیه كه چنین موجودی وجود دارد. عقلانی بودن اعتماد و تكیه بر شخصی، مسبوق است به عقلانی بودن باور به اینكه آن شخص وجود دارد. یكی از ایرادهایی كه در بخشی از ذهنیت مدرن بر باورهای مسیحی و نیز یهودی وارد ساخته اند این است كه دیگر باور به وجود خدا عقلانی نیست. طبق این نظر ما باید بین وانهادن عقلانیت خویش و باور به وجود خدا یكی را انتخاب كنیم. نمی توانیم هر دو را با هم داشته باشیم. انسان خردپیشه خود باید راهش را در این عالم پیدا كند بدون آنكه بتواند به چیزی دیگر تكیه بورزد. قصر كافكا خالی است، صداهایی كه به گوشمان می رسد چیزی نیست جز پژواك صداهای خودمان.
نكته محوری در این ایراد به اعتقاد خداباورانه این پیشفرض است كه اگر باور به پاره ای قضایای مثبت راجع به خدا عقلانی نباشد نباید به آن قضایا باور داشت. اما متألهان مسیحی بسیاری در قرن بیستم هستند كه این پیشفرض را رد كرده اند. آنان بر این عقیده اند كه حتی با آن مقدمه، این نتیجه به دست نمی آید كه باید چنین اعتقادی را رها كرد. این متألهان می گویند كه وحی الهی به وجودمان راه یافته و در تقابل با عقلانیت ما قرار گرفته است. بنابراین ما باید زندگی مان را بر پایه یكی از آنها تنظیم كنیم عقل یا وحی. مؤمنی كه وحی را انتخاب كرده دیگر نباید چالش های عقلی، معضل و دشواری برای وی پدید بیاورد.
به عقیده من چنین راه ونظری، پاسخی است عمیقاً گمراه كننده به چالشی كه در بالا مطرح كردم. به عقیده من، این ادعا را كه باور به وجود خدا امری غیرعقلانی است شخص خداباور باید جدی بگیرد و از آن سطحی نگذرد.ولتر ستورف با اشاره به نظر لاك راجع به لزوم دلایل و شواهد روشن برای اعتقاداتمان و نیز با اشاره به آرای توماس رید به شرح دیدگاه خود در خصوص معانی مختلف عقلانیت و ارتباط آن با اعتقاد خداباورانه می پردازد. او در بخش پایانی تحلیل های خود چنین می نویسد: «مردم به راهها و شیوه هایی با گوناگونی وتنوع حیرت انگیز به این باور می رسند كه خدا وجود دارد. بعضی ها اعتقادات خداباورانه شان از كودكی از طریق پدر و مادر در آنان نهادینه می شود. بعضی ها با احساس گناه است كه به چنین باوری می رسند آنچنان وسیع و اثرگذار كه رفع آن را در توان هیچ انسانی نمی یابند. عده ای نیز در جذبه های عرفانی به این اعتقاد و باور می رسند كه در تجربه خود وجود الهی را نظاره كرده اند. عده ای هم كه در اضطراب وگم گشتگی های خویش به خود می گویند: آری، ایمان می آورم و با این تصمیم احساس صلح و آرامش عمیقی به آنان دست می دهد... من هیچ دلیلی برای قبول این نظر نمی بینم كه با ملاكی كه به دست دادم چالش و تحدید قرینه گرایان مستدل و توجیه پذیر باشد. به عقیده من هیچ دلیلی وجود ندارد كه بپذیریم مردمی كه با اعتقادی بی واسطه (immediate) به وجود باور دارند همیشه دلایل كافی برای دست كشیدن از این اعتقاد در اختیار داشته باشند یا باید باور داشته باشندكه چنین كنند. من هیچ دلیلی بر این فرض نمی بینم كه اعتقاد به وجود خدا به عنوان یكی از اعتقادات بی واسطه فرد، در همه موارد بیانگر نوعی شكست و قصور در سلطه بر پذیرش بی اساس چیزها است.
آن اصول و آرای انتزاعی و عام قرینه گرایی (evidentialism) - همین كه آنها را در پرتو ملاكی كه به دست داده شد بررسی كنیم - دیگر چندان توجهی برنمی انگیزد وجالب توجه نخواهد بود. یكی از نكات اصلی این گفتار طرح این نظر است كه عقلانیت همواره وابسته به موقعیت است (situation specific) ... اما پرسش جالب توجه و مهم این است كه آیا برخی افراد خاص - من، یا شما یا هر كس دیگر - كه اعتقادی بی واسطه به وجود خدا دارد در این اعتقادش، عقل و خرد پیشه كرده است یا نه. اما اینكه آیا فلان شخص در چنین اعتقادی بر طریق عقل و منطق است یا نه مسأله ای است كه نمی توان به صورت عام و انتزاعی به آن پاسخ داد. تنها با ژرف اندیشی در نظام اعتقادی فرد معتقد و نحوه به كارگیری توانایی های فكری و ذهنی او است كه می توان به این پرسش پاسخ داد.
شاید یك معتقد خدا باور كه اهل استدلال فلسفی بزرگی نیست به یك سخنرانی از آنتونی فلو در حمله به اعتقادات دینی گوش بدهد و شاید خودش را ناتوان از كشف خلل ها و سستی های آن استدلال ببیند. (آنتونی فلو، فیلسوف تحلیلی مشرب كه روزگاری به اتكای دیدگاه های خود از زمره خدا ناباوران بود در پایان عمر نظرات خود را مورد تجدید نظر قرار داد و از تصلب پیشین دست شست).
یا شاید یك سخنرانی قوی از یكی از پیروان فروید بشنود كه احتجاج می كند اعتقاد دینی بیانگر چیزی نیست جز ارضای غیرواقعی نیاز فرد به احساس امنیت و شاید در اینجا هم نتواند رخنه و خلل و ضعفی در این استدلال پیدا كند. به نظر می رسد كه اگر این فرد معتقد در برابر این استدلال ها و احتجاج ها در مدتی طولانی دچار سرگشتگی شود، با كسانی كه در نظر او آدمهایی بصیر هستند صحبت كند و به كارهایی از این قبیل سرگرم شود و هنوز هم هیچ عیب و خللی در آن استدلال نبیند پس دیگر در اعتقادش توجیه عقلانی ندارد البته اگر در مقابل، قرینه و دلیلی بر له اعتقاد به وجود خدا نداشته باشد و در اینجا فرقی ندارد كه باورهای خدا باورانه اش اكنون با چه «مكانیسم و ساز وكاری» در او شكل گرفته است! به عكس، شخصی كه هرگز چیزی ازاین استدلال ها نشنیده است و شخصی كه به نحوی منطقی و توجیه پذیر و مستدل عقیده دارد كه آن استدلالها پایه و اساس درستی ندارند در وضعیتی متفاوت قرار دارند.
اما در اینجا به یاد داشتن نتیجه گیری قبلی مان حائز اهمیت است. از این واقعیت كه برای فلان شخص عقلانی نیست كه به وجود خدا اعتقاد داشته باشد این نتیجه به دست نمی آید كه او باید آن اعتقاد را رها كند. عقلانیت (Rationality) فقط توجیهی در بدو امر (Prima facie) است، توجیهی در نگاه اول. فقدان عقلانیت فقط حاكی از نبود توجیهی در بدو امر است». ولتر ستورف در ادامه چنین می نویسد: «شاید، شخص - به رغم عقلانی نبودن آن برای وی - باید همچنان به وجود خدا ایمان داشته باشد. شاید وظیفه ما این است كه استوارتر و محكم تر از هر قضیه ای كه با این اعتقاد در تعارض است و محكم تر از باورمان به اینكه پاره ای قضایا با آن در تعارض است به وجود خدا ایمان داشته باشیم.
البته، برای معتقدی كه عضو جامعه روشنفكری مدرن غربی است اثبات غیرعقلانی بودن اعتقادات خداباورانه به معنای قرار گرفتن در یك وضعیت عمیقاً رنج آور و سخت است.
مقوله ای در كتاب مقدس وجود دارد كه در چنین موقعیتی صادق است. این یك ابتلا و امتحان (Trial) است كه شخص معتقد به تحمل آن فراخوانده می شود. گاه رنج، یك آزمون و امتحان است. آیا چنین نیست كه گاه غیرعقلانی بودن اعتقاد فرد به اینكه خدا وجود دارد نیز ابتلا و امتحانی است كه باید آن را تحمل كرد؟
● پیوند با سنت:
ولتر ستورف درباره فضل و عنایت الهی ای كه اثری قوی در زندگی اش داشت چنین می نویسد: «فضلی كه به زندگی ام شكل بخشید به صورت دوره هایی كه به یك تجربه فردی و خصوصی گرویدن به یك دین منتهی می شوند نبود بلكه پیش از از هرچیز ، آشنایی ام بود با سنت عمومی مسیحی» . او راجع به اهمیت و جایگاه سنت چنین می نویسد: «سنت با نوعی ارتباط منحصر به فرد میان اثبات و نفی و فعالیت رها سازنده عمل می كند. در درون سنت است كه ما خودمان را می یابیم. من آموختم كه در مواجهه با آن ، یك آری و نه متمایز بگویم: یك آری محكم به خلقت خداوند و یك آری و نه متمایز به راههای تحقق و جلوه گری خلقت در فرهنگ و جامعه و انسان. من همچنین آموختم كه در این سنت دینی برای رهایی و رستگاری عمل كنم برپایه این باور و اعتقاد كه خداوند ما را فراخوانده كه به ترویج خوبی بپردازیم و با بدیها مقابله كنیم و بهترین كارهایی را كه در توانمان است انجام دهیم».
ولتر ستورف درباره ایمان و ارتباط آن با سنت هم چنین عقیده ای دارد: «ایمان ، پیوست و ضمیمه ای بر وجودمان نیست، یكی از فضایل الهیاتی. ایمانی كه ما به آن فراخوانده شده ایم به همه زندگی ما نیرو می بخشد. ایمان اصیل دگرگونمان می سازد و ما را به آنجا می رساند كه «همه چیز را بفروشیم» و پروردگار را پیروی كنیم. این به این معنی نیست كه هر چیزی در زندگی مؤمنان متفاوت است.
مقصود این است كه هیچ بعدی از زندگی بر روی قدرت دگرگون كننده روح الهی بسته نیست چرا كه هیچ بعدی از زندگی بر روی لطمه ها و تأثیرات مخرب گناه بسته نیست. اما ایمان فقط یكی از مؤلفه های طرح و مشیت خداوند برای رهایی و رستگاری است. دامنه رهایی بخش الهی منحصر به نجات نفوس گم گشته نمی شود بلكه نوسازی و تجدید زندگی است و حتی بیش از آن: تجدید حیات كل خلقت. رهایی و رستگاری برای شكوفایی است.
سنت برپایه این باور عمل می كند كه كتب مقدس یك راهنما هستند راهنمایی نه فقط برای رهایی و رستگاری بلكه برای سلوكمان در این جهان. آنها راهنمایی كامل اند و نوعی نگرش كلان به جهان و زندگی به ما می بخشند.... فضل و عنایت الهی ای كه به زندگی ام شكل و جهت خاص داد در واقع به شكل آشنایی ام با این سنت جلوه گر شد. اینكه آشنایی با سنت و پیوند با آن می تواند راهی برای برخورداری از فضل و توجه خاص پروردگار باشد ادعایی است عمیقاً بیگانه با مدرنیته. سنت معمولاً نوعی بار و فشار اضافی انگاشته می شود نه فضل و عنایتی الهی. اما در مورد من سنت چنین نقش و اهمیتی داشت.»
● فریاد مظلومان:
ولتر ستورف در بخشی از مقاله «فضل و عنایت الهی كه زندگی ام را شكل داد» از یادداشتی سخن می گوید كه در بهار سال ۱۹۷۸ از طریق صندوق پستی اش دركالج كالون به دستش رسید و از او دعوت می كرد در كنفرانسی كه در شیكاگو راجع به حقوق مردم فلسطین در اواخر مه و با حمایت عده ای مسیحی برگزار می شد شركت كند: «تا به امروز اطلاع پیدا نكردم كه چه كسی آن یادداشت را فرستاد. من هم مثل خیلی ها از «پیروزی» اسرائیل در سال ۱۹۶۷ خبر داشتم اما با گذشت ایام، بیشتر وبیشتر از رفتار اسرائیل با فلسطینی ها احساس ناخرسندی می كردم. البته كاری در این مورد انجام ندادم و تا آنجا كه به یاد دارم در این باره با كسی جز همسرم سخن نگفتم و حالا آن یادداشت و «دعوتنامه». نیم سال تحصیلی تمام شده بود، دوست هم نداشتم كه ترم جدید را شروع كنم. به علاوه تا شیكاگو فقط حدود سه ساعت و نیم رانندگی فاصله بود پس رفتم.
من قبلاً از روی قصد، با فلسطینی ای دیدار نكرده بودم و تصور می كردم همه آنها مسلمان هستند. در آنجا ۱۵۰ فلسطینی حضور داشتند كه بعضی از آنها مسیحی بودند. آنان از سرزمین شان حرف می زدند كه از آنها گرفته شده بود. می گفتندكه هیچ كس توجهی به این مسأله ندارد. آنان می گفتند سرزمینی كه مسیح در آن قدم می زد توسط صهیونیست ها اشغال شده است و می پرسیدند چرا در غرب كسی فریادشان را نمی شنود...» ولتر ستورف احساس می كرد كه به این فراخوانده شده كه «از این مردم رنج دیده» دفاع كند. می گوید كه حرفه اش را تغییر نداد اما چندین بار به خاورمیانه سفر كرد، كتابهای متعددی در این زمینه خواند، عضو گروه دفاع از حقوق انسانی فلسطینیان شد و در این باره بسیار مطلب نوشت و سخن گفت. او تصریح می كند كه نتیجه كار در همه موارد خوشایند نبود اما در هر حال پاسخی بود به «ندای مقدس».
ولتر ستورف همچنین از سفرش به آفریقای جنوبی در سال ۱۹۷۵ و ایراد سخنرانی در حمایت از حقوق سیاهپوستان سخن می گوید. تجربیات وی در این دو زمینه توجه اش را به اهمیت عدالت جلب كرد: «عدالت در نظرم به مقوله ای بنیادین بدل شده بود كه دنیا را از طریق آن می دیدم. به عدالت، بیشتر به عنوان یكی از مقدمات جامعه می اندیشیدم تا یك فضیلت: جامعه ای توأم با عدالت است كه مردمش به آنچه سزاوارشان است برسند و از اموری كه جزو حقوقشان است برخوردار شوند. پیش از این، مقوله اخلاقی بنیادی در نظرم مسؤولیت (responsibility) بود. حالا می دیدم كه امور اخلاقی حاصل تعامل و ارتباط دوجانبه میان حقوق و مسؤولیت ها است.
من مقابل دیگران مسؤولیت هایی دارم اما دیگران هم در برابر من حقوقی دارند. زیرپا گذاشتن مسؤولیت اخلاقی منجر به گناه و تقصیر می شود و تعدی به حقوق اخلاقی نیز به بی عدالتی می انجامد. پاسخ مناسب به گناه و تقصیر، ندامت است و پاسخ مناسب به بی عدالتی در اخلاق نیز تأسف و خشم شدید.
رفته رفته پی بردم كه كتاب مقدس، كتابی است راجع به عدالت و چه شكل غریب و به یاد ماندنی ای از عدالت! نه عدالت غربی مدرنی كه با آن مأنوسیم، عدالتی كه می گوید كسی حق ندارد در شكل دادن به زندگی اش به حقوق دیگران تجاوز كند. بلكه عدالت محرومان و یتیمان و غریبان. جامعه ای عادلانه است كه همه اقشار پایین، همه افراد بی دفاع، همه بی پناهان به جامعه بازگردندو در خیر و رفاه جامعه سهیم باشند.
● در سوگ یك پسر:
ولتر ستورف از غمی جانكاه در زندگی اش سخن می گوید، مرگ یك پسر، پسرش. «هنوز زنده ام و زندگی می كنم، پس از مرگ پسرم، اریك. زندگی ام به قبل و بعد از مرگ او تقسیم شد. دوست داشتن یعنی تن به مخاطره رنج كشیدن دادن. در دنیایمان، دوست داشتن، رنج كشیدن است. هیچ گریزی از رنج نیست. اگوستین این را خوب می دانست و توصیه می كرد كه آن را خوب بازی كنیم: فقط چیزی را دوست بداریم كه نه می میرد و نه تغییر می كند - خدا و روح را. كل سنت ام به من آموخت كه به جهان مهر بورزم، جهان را یك موهبت بدانم و دوستش داشته باشم، خدا را در دنیا و از طریق دنیا دوست داشته باشم، با دوست داشتن همسر، فرزند، هنر، طبیعت و تحصیل و آموزش.»
ولتر ستورف در ادامه به كتابی اشاره می كند كه در سوگ پسرش نوشت: «Lament for a son» او در این باره می نویسد: «سكوت بسیاری در این كتاب وجود دارد. هیچ كلمه اضافی در آن نیست. امیدوارم چنین بوده باشد. در مواجهه با مرگ نباید پرگویی كنیم. وقتی درباره آن سخن می گفتم خودم را غالباً در لبه ها و مرزهای زبان می دیدم و سعی می كردم تصاویری برای آنچه فقط تصاویر می توانند بیان كنند بیابم. كتاب به غایت خاص است. من در آن، راجع به مرگ سخن نگفتم، فقط از مرگ اریك سخن به میان آوردم اما از آنچه خوانندگان این كتاب به من گفتند پی بردم كه در دل «ویژه بودن آن» كلیتی نهفته است.»
ولتر ستورف در ادامه به این نكته اشاره می كند كه در شیوه غربی مدرن، شخص سعی می كند از هرگونه اندوه و ماتمی رهایی پیدا كند و آن را پشت سر بگذارد. می كوشد آن را از ذهنش بیرون كند و مطمئن شود كه اندوه و ماتم و رنج، بخشی از هویت اش نیست. اما خود شیوه دیگری دارد: «تلاشم این بود كه آن را بخشی از هویت خویش كنم. اگر كسی بخواهد مرا بشناسد باید بداند كه من فردی هستم كه پسرش مرده است. اما بعد، سخن از رهایی و گشایش است. بسیار زمان باید تا شخص بیاموزد كه چگونه رنج خویش را بپذیرد و آن را دستمایه رهایی و نجات قراردهد.»
ولتر ستورف كتمان نمی كند كه به هر حال، در این میان پرسشهایی وجود دارد به ویژه درباره پیوند میان رنج، عشق و مشیت و محبت الهی، اما معتقد است كه همیشه پرسش هایی بی پاسخ خواهد ماند. «كتاب مقدس در نظر من هرگز به عنوان بهترین تبیین و توضیح جلوه نكرده است. سنت همواره مرا ترغیب كرده كه با پرسش های پاسخ داده نشده زندگی كنم. زندگی متكی بر این نیست كه به همه پرسش ها پاسخ داده شود. خدا به همان اندازه كه در پشت پاسخ ها است در پشت پرسش ها نیز هست.
منبع : موسسه گفتگوی ادیان