یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


مادر من یا پدر تو گم شده است


مادر من یا پدر تو گم شده است
اصولاً با دو گونه استعاره می توان به سراغ مهاجرت و به تبع آن ادبیات مهاجرت رفت؛ استعاره دوری از سرزمین پدری یا دوری از سرزمین مادری. هر دو این استعارات اصطلاحاتی رایج اند و همین موضوع سخن گفتن از آنها را مشکل تر می سازد، چرا که سخن در اصطکاک بارزتری با عقل سلیم یا شعور عام قرار می گیرد.
به هر حال ادبیات همین خطر کردن است، همین قمار است و آن که با نیت پیروز شدن به سراغ آن می رود، معلوم است که نمی داند باید چه چیزی را تایید کند؛ «بازی و تصادف»، «اضطراب» یا «طمع»؛ به هر حال ادبیات اولی را انتخاب می کند و در عین حال ذات تراژیک این خطر کردن را هم از یاد نمی برد.
برگردیم به استعاره هایمان و «بازی»مان را از «سرزمین پدری» شروع کنیم؛ وقتی صحبت از سرزمین پدری است، بلافاصله اندیشه «رها کردن» به ذهن مان می رسد چرا که او صاحب زمین پنداشته می شود و تا وقتی مغضوب نشوی یا خودت دل نکنی، پدر اختیاردار است و در زمینش جایی برایت باز می کند.
لیکن همین «مدیون بودن» همیشگی است که زجرآور است، این که همواره در برابر او دینی ادانشده داری (این دین را نمی توان مانند فیلم های زیرگونه وحشت متافیزیکی مثلاً «حلقه» با صرف انجام عملی که موجب ستاندن انتقامی است، پرداخت)؛ از همین رو با کشتن این پدر هم نمی توان از زیر آن بار خلاصی پیدا کرد چرا که «پدر مرده» از پدر زنده قوی تر است و حضور نمادینش پررنگ تر.
چنان که در رمه آغازین فروید هم قتل همین پدر باعث پیدایش قانون شد و این امر از آن جا می آید که «نام پدر» با خود زبان و نظام نمادین گره خورده است. از همین رو شاید بهتر باشد مهاجرت از سرزمین پدری را مهاجرت از زبان دانست، اگر چه باید به خاطر داشت حتی با عوض کردن زبان هم نمی توان از نظام نمادین خارج شد و تنها دیوانگان روان پریش هستند که برایشان نظام نمادین وجود ندارد (یا به قولی نظام نمادین برایشان همان امر واقعی است).
در این جا می توان مثال «بکت» را آورد و به رابطه اش با «جویس» اشاره کرد، با مابه ازایی برای «پدر نمادین»؛ بکت تنها با فرانسوی نوشتن می توانست از جویس خلاص شود (آیا میان پرده لاکی و پوتزو در «در انتظار گودو» نوعی دست انداختن رابطه میان خود بکت و جویس نیست؟) وگرنه شاید او تا به آخر اسیر جناس بازی هایی از نوع «های بیش از هوی» و «هوروسکوپ» می ماند.
البته مصداق چنین مهاجرتی را می توان در همان ادبیاتی یافت که نماینده اصلی اش «کافکا» است (و بکتی که پس از فرانسه نوشتن دوباره انگلیسی می نویسد) و دلوز-گتاری آن را ادبیات صغیر یا ادبیات اقلیت می نامند؛ نوعی خرابکاری درونی در زبان،کشاندن زبان به نقاط فقر و پر از حفره اش،ادبیاتی سیاسی که بیش تر نوعی از پا درآوردن استعمار است،چه از نوع انگلیسی اش برای ایرلندی ها و چه از نوع آلمانی اش برای چک ها.
در این نقطه مابه ازای ایرانی اش را حتماً باید نویسندگانی ایرانی دانست که به انگلیسی می نویسند اما قصد غنا بخشیدن به آن را ندارند یا آنهایی که فارسی را به عمد (یا حتی به سهو) بد می نویسند (آیا صادق هدایت، به قول براهنی ترک زبان، را نمی توان بهترین نمونه چنین ادبیاتی دانست؟).
در این جا این سوال به ذهن می آید که آدمی مثل ناباکوف را پس باید در چه دسته ای طبقه بندی کرد؟ شاید لازم باشد آن استعاره دوم را به کار گیریم؛ مهاجرت از سرزمین مادری. جدا شدن از مادر جدا شدن از بهشت پیشاادیپی نیز هست، جدا شدن از وحدتی ارگانیک با جهان. گروهی تمامی این در و آن در زدن آدمی را بازیافتن آن وحدت گم شده می دانند، البته غافل از این که نظام نمادین اتفاقاً (با همه بار دینش) راهی برای محافظت کودک در برابر مادر اسکیزوفرن بلعنده است، مادری که به شکلی باژگونه، او قهرمان بازیافتن آن وحدت است و نه کودک، مادری که می خواهد با بلعیدن کودکش او را با خود یکی کند؛ به هر حال کودکی که از مادرش دور مانده خود به این رفتار مادرش دامن می زند؛ نوستالژی آیا بیانی دیگر از این تمنای کودک برای درغلتیدن به دامان امر واقعی و سقوط در شکاف زبان نیست؟
از همین رو است که می توان ناباکوف را اسکیزوفرن یا روان پریش نامید، چرا که زبان برایش «خود چیز» است و او با همین امر واقعی سر می کند؛ نوعی زبان خصوصی دیوانگان؛ آیا قصه های ناباکوف قصه های یک روان پریش نیست که با زبانی مغلق و پیچیده و غنی (چه از لحاظ صنایع بلاغی و چه از لحاظ روابط بینامتنی) دنیایی به شدت مصنوعی را در برابر خوانندگانش قرار می دهد؟ رفتار راوی «لولیتا» با این دخترک نوشکفته آیا تقلیدی از رفتار آن مادر بلعنده (روسیه یا زبان روسی) نیست؟
حال با این گزاره های قطعه وار و سردرگم شاید بتوان به سراغ دسته (ها)یی از نویسندگان ایرانی رفت؛ نویسندگان مهاجر (چه به لحاظ فیزیکی مثل حسین نوش آذر و مرجان ساتراپی و چه به لحاظی سوبژکتیو مانند هدایت و شاید براهنی). شاید وقت آن رسیده باشد که در بحث ادبیات مهاجرت نگاه مان را به درون خود ایران نیز معطوف کنیم و البته در نگاه به خارج نیز دامنه دیدمان را چنان وسیع کنیم که نویسندگان موفق از نگاه مان مغفول نماند.
شهریار وقفی پور
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید