شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


سنت و نوآوری در ادبیات


سنت و نوآوری در ادبیات
مانده از شب‌های دورادور
بر مسیر خامش جنگل
سنگچینی از اجاقی خرد
اندرو خاکستر سردی
همچنان کاندر غبار اندوده اندیشه‌های من ملال انگیز
طرح تصویری در آن هر چیز
داستانی حاصلش دردی
(نیما یوشیج، بخشی از شعر اجاق سرد)
در تعریف عمومی سنت که معادل فرنگی آن Tradition است گفته‌اند: «سنت، قرارداد است و مجموعه قواعد و اصول از پیش انگاشته‌ای که مورد تایید عرف عام است.»(۱) اما در اصطلاح ادب و هنر، این مفهوم چه تمایزات و ویژگی‌هایی دارد؟ بحث ما در این مقاله، ارائه درکی از این مسأله و نسبت آن با امرنو، یا بدعت و نوآوری در ادبیات است و این نوآوری را البته نباید با تجدد یا مدرنیسم یکی گرفت، هر چند که مدرنیته بستر و زمینه رشد انواع نوین و بدایع ادبی و تغییرات شگرف در شعر و ادب معاصر جهان بوده و طرح این موضوع پیچیده نیز یکی از دستاوردهای آن محسوب می‌شود.
جستجو در تاریخ دوره کلاسیک ادبیات فارسی نشان می‌دهد که اصطلاح سنت در موضوعی که مدّ نظر ماست؛ یعنی استتیک، تئوری ادبیات و نقد ادبی، هیچگاه کاربرد نداشته است. در دوران جدید و در پرتو ترجمه واژه Tradition ، این اصطلاح وارد متون بررسی ادبی، نقد ادبی و نظریه ادبیات شده و به تدریج دامنه تحقیق و تفکر و کاربرد آن گسترش یافته است. آنچه در گذشته ادبی ایران دیده می‌شود و در برخی حوزه‌های معنایی با سنت قرابت مفهومی و همپوشانی داشته است، واژگان و اصطلاحاتی نظیر «اصل» و «قالب» و «طرز بزرگان» و «شیوه» و «نهج» و … بوده ولی مسلماً گستردگی و وسعت معنایی «سنت» را نداشته است. برای مثال در طریقت رایج و شناخته شعر فارسی، مجموعه وسیعی از روابط دوسویه میان انسان و سایر انسان‌ها یا اشیاء یا جانداران شکل گرفته که به عرف و سنّت بدل شده است. رابطه شمع و گل و پروانه و بلبل و اینکه بلبل ناله‌ها در عشق گل و به امید وصال او سر می‌دهد یا پروانه چه شیفتگی‌ها نسبت به شمع دارد و همیشه در آتش آن می‌سوزد، نمونه‌هایی بسیار معروف از این نوع سنت‌های تثبیت شده ادبی است. ادبیات کلاسیک فارسی، اساساً سرشار از چنین قواعدی است که بنیادهای آن طی سده‌های متمادی شکل گرفته و چند رشته از سنت‌های مستحکم ادبی را پی نهاده است. اما این رشته‌ها با عنوان صناعات بدیعی نظیر تناسب و مراعات نظیر و … مطرح بوده است و هیچگاه نه به جزء و نه به مجموعه آنها، عنوان سنت ادبی یا شعری یا حتی بدیعی و بیانی اطلاق نشده است.
بحث در اینکه سنت‌های ادبی چگونه پدید می‌آیند، بدون توجه به عوامل و مسائل دیگر زندگی بشر ناممکن است. زیرا «عوامل سازنده سنت‌های ادبی، ناخود‌آگاه جمعی، اسطوره، دین، تاریخ و جغرافیا هستند و به همین دلیل با کمترین تغییر در این عوامل، سنت‌های ادبی نیز دگرگون می‌شوند، چنان که ممکن است در این دگرگونی، چند نماد از میان برود و چند نماد تازه پدید آید و حتی گاه ممکن است اساس نگرش سنتی در ادبیات تغییر یابد. برای نمونه، با آمدن اتومبیل و قطار و هواپیما، واژگانی چون محمل و کجاوه و کاروان در شعر معاصر جایگاهی ندارند. همچنین در دوره معاصر با ورود نسبی مدرنیسم به ایران، نگرش ادبی به کلی دگرگون شد که داستان‌نویسی و شعر نو پدیده‌های این دگرگونی بوده‌اند.»(۲)
گذشته از تعریف فوق، که خصلتی دائره‌المعارفی دارد، با تعمیق در کیفیت تطور مفاهیم و ابزارها و موضوعات و مضامین و مصطلحات و قالب‌های ادبی در تاریخ ادبیات فارسی، نکات دیگری نیز در باب سنت ادبی و مفهوم عام سنت برای ما روشن می‌شود. این بررسی و تأمل، ما را وامی‌دارد تا پیش از ورود به بحث نسبت میان سنت و نوآوری در ادبیات، تلاش بیشتری برای فهم معنایی سنت داشته باشیم. سنت در مفهوم «پدیدار»ی که نیازمند توضیح است و این توضیح از دو وجه فلسفی و تاریخی - اجتماعی برخوردار است، نوعی بازتاب فرهنگی تجارب نسل‌هاست که برخی دستاوردها، دانش‌ها، بصیرت‌ها و عقاید خود را استحکام می‌بخشند و پایدار می‌کنند به نحوی که پویایی و استمرار آن برای نسل‌های بعدی و متأخر نیز به امری اجتناب‌ناپذیر یا حداقل مهم بدل می‌گردد. این مجموعه، به تدریج رشته‌ای فرهنگی را در طول زمان پی می‌افکند که یک فرهنگ و آگاهی مشترک را سامان می‌دهد و مبانی علقه و پیوستگی یا وحدت فرهنگی میان یک قوم یا تبار یا ملت را به وجود می‌آورد.
پس سنت یک پدیده سیال و پویاست که ماهیتی فرهنگی دارد و عامل اتصال و هماهنگی و گاه همگانگی میان ذائقه فرهنگی و معنوی گذشتگان، معاصران و آیندگان در میان یک قوم می‌شود. سنت مبنای پیوندهاست. چنین پدیده‌ای، مبانی ژرف اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی و علمی دارد و نه فقط موید تلاش و دستاوردهای نیاکان، بلکه استحکام بخشنده و الهام‌بخش معاصران نیز هست. رابطه هر ملت و هر فرهنگ معاصر با میراث بزرگ نیاکان یا سنن ایشان، از یک سو رابطه بالفعل و بالقوه است و از دیگر سو رابطه عموم و خصوص مطلق. فرهنگ معاصر فعال است و از امکانات بالقوه‌ای که در دل سنت‌های فرهنگی بومی وجود دارد بهره می‌برد تا ماهیت خاص و ویژه خود را بنا سازد و از سوی دیگر، سنت دستاوردی است که معاصران با افزودن بر آن، ضمن گسترش آن، دستاوردهای جدیدی خلق می‌کنند. به عبارت دیگر، فعالیت‌های فکری و اجتماعی هر ملت، تنها با تکیه بر سنن مادی و فرهنگی آن امکان‌پذیر است و در عین حال بدان استمرار و عناصر تازه‌ای می‌بخشد.
این تعریف را اگر بپذیریم، لاجرم سنت به مفهومی مستمر و نوشونده (پویا) بدل می‌شود. امری زنده و دینامیک که ضمن داشتن بنیان تاریخی، مجدداً و در پرتو دستاوردها و پیشرفت‌های تازه، خلق می‌شود و مبانی فرهنگ و معنویت و حیاتی تازه را تجدید می‌کند. این پویایی، البته هنگامی رخ می‌دهد که نوآوری در پرتو سنت رخ دهد و از آن مایه بگیرد و بر آن تأثیر گذارد. اما تأثیرات و نوشدگی‌ها یا حیات و خلق مجدد سنّت چگونه صورت می‌گیرد؟
نخستین مسأله‌ای که می‌توان بدان اندیشید، ستد و داد فرهنگی و مادی میان ملت‌ها و فرهنگ‌های مختلف است. جنگ‌ها، مهاجرت‌ها، تجارت و بازرگانی، سفرها و ماجراجویی‌ها و بالاخره ترجمه و تألیف کتب درباره دیگر ملت‌ها و فرهنگ‌ها از یک زبان به زبان دیگر. اینها عوامل مشخصی هستند که یک سطح از تحول و تغییر در سنت را می‌توانند به ما نشان دهند. به این اعتبار، دو شاخه از تحول جهانی و بومی یا برونی و درونی را می‌توان در این عرصه از یکدیگر تمیز داد و مشخص کرد.
تحول مشخص و معهودی که نیاز هر ملتی به اقتضای شرایط خاص آن است، هنگامی که با تکیه بر سنن موجود صورت گیرد «تحول درونی» و هنگامی که تحت تأثیر تحولات جهانی و فراملی باشد، «تحول متأثر از برون» محسوب می‌شود. این هر دو، به نوبه خود موجب تحول و تغییر و گاه تعطیل برخی سنن می‌شود، اما تفاوت‌هایی دارند.
آنچه که تحول درونی است معمولاً به صورت بطئی و تدریجی رخ می‌دهد. جوانه‌های نیازهایی تازه، بر بستر و خاک سنت دیده می‌شود و به تدریج رشد می‌کند و می‌بالد تا خود در عرصه همان سنت معنا یابد و بدان افزوده شود. این نوع تحول در درون و در حوزه معنایی و پذیرفته همان سنت دیده می‌شود و معمولاً نیز با کمترین معارضه و دشواری جای خود را می‌یابد. در واقع حریم‌ها و ضوابط یا به اصطلاح عرف و احترام سنت در آن مضبوط است. اما گاه تحولات اجتماعی یا انقلابات یا برخی عوامل اقلیمی و اقتصادی، می‌تواند تغییراتی اساسی به وجود آورد که موجب دگرگونی سریع یا حتی معارضه با بخش‌هایی از سنت شود. در این صورت حرکت تدریجی و طبیعی سنت، منقطع گردیده و زمینه برای پایه‌گذاری یک سنت تازه و متفاوت فراهم می‌شود. این سنت نیز به رغم تمایزها و حتی تعارض‌های احتمالی، نمی‌تواند از آمیزش و ترکیب با سنت کهن یا بخش‌هایی از بنیادهای آن بگریزد، اگر چنین شود، استمرار تاریخی و فرهنگی از میان رفته و مرگ یک تمدن یا ملت رقم زده خواهد شد.
در فرهنگ و ادبیات ایران طی سه هزاره گذشته، هیچگاه این اتفاق رخ نداده است. قبل از اسلام، سنت ایرانی شکل گرفت و بعد از اسلام، تحولی در کیفیت آن به وجود آمد. نتیجه این امر پیدایش اسلام ایرانی، ظهور فرهنگ عرفانی و حکمی خاص و مناسبات تازه‌ای بود که به گستردگی در ادبیات و هنر شاعری ایرانیان متجلی گردید.
تجربه ایران و ملل بزرگ جهان نشان می‌دهد که «سنت و نوآوری دو جنبه استمرار فرهنگ یک قوم یا ملت است؛ برای آنکه سنت استمرار یابد، باید به مدد نوآوری، متحول شود و نوآوری تنها با عطف به یک سنت مفهوم می‌یابد. نوآوری بی‌سنت و سنت نامتحول، فاقد عینیت تاریخی و اجتماعی است.»(۳)
یک بحث دیگر، توجه به استعداد و نبوغ انسانهاست که هر نسل را نسبت به نیاکان متمایز می‌کند. در حقیقت انسان، خود منشأ بسیاری از آفرینش‌ها و تحولات است. صرفنظر از انگیزه و شرایط این تحولات، در برخی زمنیه‌ها، نقش انسان بیش از عوامل مادی و اجتماعی موثر بوده است. ادبیات یکی از این عرصه‌هاست، زیرا خیال و نبوغ فردی، همواره نقش اصلی را در آن ایفا کرده و مهر خاص شاعران و نویسندگان بزرگ و کلاسیک، چنان بر آثارشان حک شده که تفکیک اثر و موثر یا تألیف و مولف دشوار می‌نماید. در این زمینه، تی.اس. الیوت مقاله بسیار مهمی با عنوان «سنت و استعداد فردی» نگاشته است که در تاریخ نظریه و نقد ادبی جایگاه بسیار متمایزی دارد.(۴)
«نسبت میان استعداد فردی و سنت ، همواره در طول تاریخ معاصر ادبیات، مرکز کشمکش و جدال کلامی بوده است. ولی سال‌های پایانی قرن نوزده و آغازین قرن بیستم، دوره‌ای است که این موضوع به یکی از مهم‌ترین موضوعات ادبی روز تبدیل شد. پیش زمینه‌ی این امر، پیدایش علوم و فنون جدید، تفکرات فلسفی نوین و گسترش روزافزون صنعت در دهه‌های میانی قرن نوزدهم است. همه این امور، با نزدیک شدن به پایان قرن، نوید پیدایش تمدن جدیدی را در جهان غرب می‌داد که دین را در جهت نیل انسان به سعادت کارا نمی‌دانست و درصدد بود تا ادبیات را جایگزین آن کند، زیرا ادبیات منفعل و ایستا نمی‌نمود. بدین سان مکاتب هنر برای هنر و انحطاط به نام رمانتیسم نو ایجاد شدند. واکنش طبیعی در قبال چنین وضعی، پیدایش عده‌ای از نویسندگان مخالف بود که درصدد احیای سنت و دیگر نمایدهای اجتماعی و ادبی آن برآمدند.»
سرآمد کسانی که چنین موضعی را در دفاع از سنت برگزیدند، الیوت بود که در شعر و نمایشنامه و نقد ادبی و تئوری ادبیات، به مضامین سنتی اهمیت داد و اساس کار خود را بر بازنگری هویت تاریخی قرار داد. مقاله بسیار مهم الیوت - Tradition and Individual - به دفاع از سنت پرداخته و اتهام ایستایی واپس ماندگی را از چهره آن می‌پیراست. او سنت را زنده و پویا و هماهنگ با حرکت عصری دانسته و بی‌توجهی نویسندگان بدان را ناممکن می‌داند. به نظر الیوت، هیچ نوشته ادبی یا شعر درجه اولی نمی‌تواند بدون ارتزاق از سرچشمه‌های سنتی که بدان تعلق دارد ادامه حیات دهد. به گفته الیوت:
«هیچ شاعر و هیچ هنرمندی به تنهایی معنای خود را ندارد.»(۶)
برآیند جریان ادبی گذشتگان آن چیزی است که وی از آن به عنوان «جریان اصلی» تعبیر می‌کند.
جریانی که شنا در خلاف آن می‌تواند نیستی به بار آورد. از سوی دیگر، تکرار و تقلید سنت نیز بس خطرناک می‌نماید: سنت مورد نظر الیوت به ارث نمی‌رسد، بلکه با کار و تلاش حاصل می‌شود. بنابراین، رابطه منطقی میان سنت و خلاقیت فردی از دید الیوت چنین است:
«آثار جاودان، نظمی آرمانی پی می‌افکنند که به تناوب با ورود عناصر و آثار جدید هنری اصلاح می‌گردند».(۷) بدین منظور او دو رهنمود ارائه می‌کند: نخست آنکه شاعر باید درک تاریخی داشته باشد و دیگر آنکه، باید به نظریه غیرشخصی شعر ایمان داشته باشد و این یعنی شخصت‌زدایی.
منظورالیوت از درک تاریخی، بینشی است که با بهره‌گیری از آن، نویسنده نه فقط از گذشت گذشته آگاه می‌شود، بلکه حضور آن را در حالی نیز به عینه می‌بیند. این همان نیرویی است که انسان را وادار به نوشتن می‌کند در حالی که حضور گذشتگان را درخود به تماشا می‌نشیند. این درک تاریخی، نویسنده را در حال و گذشته سرگردان می‌کند، گاهی او را به سنت گذشتگان می‌خواند و گاه او را به زمان و مکان خویش وامی‌گذارد و از چیستی آن او را آگاه می‌سازد. تنها با چنین بینش و حضور ذهنی است که نویسنده می‌تواند چنان بیافریند که خود جزئی از سنت، این وجود همواره در حال تکامل، گردد.
از سوی دیگر، الیوت شخصت‌زدایی را جدی‌ترین گام در جهت پرهیز از جدال با سنت می‌پندارد. او فردیت شاعر را نمی‌پذیرد و چنین شعری را محکوم به فنا می‌داند.
شاعر یا نویسنده، تنها عاملی واسطه‌ای در فرایند تولید است! ذهن شاعر صرفاً رابطه میان سنت پیشینیان و نیاز حاضران را برقرار می‌کند:
«در واقع، ذهن شاعر ظرفی است برای دریافت و انباشت احساس‌ها، عبارت‌ها و تصاویر بی‌شمار، تا اینکه تمام اجزاء لازم برای شکل‌گیری ترکیبی جدید فراهم آیند.»(۸)
در آنچه گفته شد، نوعی تضاد و ستیزه نیز به چشم می‌خورد، «هر سنت، معمولاً در بدو پیدایش، بدعت به شمار می‌رود و رفته رفته به دلیل تکرار، به سنت مبدل می‌شود. به این ترتیب هر بدعتی را نیز می‌توان نوعی سنت‌شکنی دانست.»(۹)
این تقابل، در ادبیات و هنر، همچنان که در تعاریف و نظریات الیوت دیدیم. البته ماهیتی دیالکتیکی دارد. در واقع وحدت و ستیز مداوم ضامن حفظ و پویش سنت است. در ادبیات، سنت و نوآوری، دو عامل حیات‌بخش و غیرقابل چشم‌پوشی است. این تضاد منشأ موجودیت آن و پیدایش آثار مهم و کلاسیک است. ماهیت ماندگار و فرازمان شاهکارهای ادبی، ریشه در همین پویش دیالکتیکی، یعنی بدعت بر بستر سنت دارد. سنت متضمن و سند پایه آثار بزرگ و نوین هنری است و به واسطه آن درک و قبول ملی و جهانی می‌یابد.
اگر ماهیت انسانی زیان و ماهیت زبانی ادبیات را بپذیریم، آنگاه استعلای زبان متعارف با گزداره‌های روزمره به زبان متعالی و ادبی را که موجب لذت و الم و محاکمات و خیالات در انسان می‌شود، جز بر پایه سنتی زمان‌پذیر و در عین حال فرازمان که ریشه‌ای عمیق در تاریخ دارد و امکان بیان لایه‌های ژرف مسایل انسانی را فراهم می‌آورد، امکان‌پذیر و متصور نخواهد بود. هیچ اثر برجسته و نوینی، هر چند واجد بدایع و بدعت‌های پرشمار، جز بر بستر سنتی بزرگ و ریشه‌دار، نمی‌تواند قوام گیرد و دوام یابد. این مسأله، بخصوص در پهنه ادب فارسی و در عرصه شعر دری، امری مسلم و قابل اثبات است. برای درک این موضوع، نکته زیر بسیار قابل تأمل است:
«… شعر اروپایی در مقایسه با شعر فارسی، از تنوع موضوع و جستار بیشتر برخوردار است، به طوری که مراحل گوناگون رشد و تحول آن را می‌توان به حکم موضوع‌هایی که در آن سروده شده است از یکدیگر متمایز کرد. شعر اروپایی از این نظر گاه بیشتر تحول گستره‌ای(۱۰) از سرگذرانده است؛ موضوع‌های آن در هر دوره عوض شده است . شعر اروپایی فراگیرتر است. واقعیت این است که طیف موضوع‌ها و مطالب شعر کلاسیک فارسی، محدود‌تر بوده و مرزبندی یافته است. این امر باعث شده است که در آن تحول و رشد ژرفایی(۱۱) جای باز کند؛ گسترش و بسط شعر کلاسیک فارسی، بیشتر مبتنی بر ژرفاگرایی آن است. تحول رباعی از رودکی به خیام، و غزل از سعدی به حافظ گواهی بر این خصوصیت است که همانا ویژگی‌ مناسبت سنت و نوآوری در شعر کلاسیک فارسی است. مسائل سنت و نوآوری در شعر فارسی را شاید بتوان با توجه به این ویژگی‌ بهتر توضیح کرد… این گونه تفاوت‌ها که نشان ویژگی تحول شعر فارسی در مقابل شعر اروپایی است، برخی صاحب‌نظران قلمرو ادب را بر آن داشته است که به این خصیصه شعر فارسی، صفت «افقی» دهند.»(۱۲)
این پای فشاری بر سنت، البته به معنای عدم درک محدودیت‌های آن نیست. تنها اهمیت آن به مثابه تکیه گاه و واسطه زبانی، فرهنگی و معنوی اقوام و اینکه قدرت و انسجام اثر ادبی تا حد زیادی بدان وابسته است را بیان می‌کند. اما باید پذیرفت که هر اثر نوین و هر نوآوری و بدعتی در شعر و ادب، مستلزم خروج از سنت و فراتر رفتن از آن است. این فراتر رفتن با نفی و نابودی سنت تفاوت دارد. نمونه عالی این مسأله، سرایش شاهنامه یا پیدایش دیوان غزل‌های حافظ به مثابه دو نگین درخشان ادبیات شاعرانه فارسی است.
شاهنامه بر بنیاد سنت‌های زبانی و تاریخی و اسطوره‌ای متداومی پدید آمد که تا قبل از حکیم فردوسی، بارها به نظم و نثر سروده و تحریر شد و سرانجام بر مبنای این سنت بزرگ و ریشه‌دار، در پرتو نبوغ و ابداعات بیانی و تصویری و تخیلی حکیم فردوسی به اوج رسید. شاهنامه‌های اسدی طوسی، دقیقی، ابومنصوری و… به خوبی گواه طی این حرکت تکاملی و تعامل سنت و نوآوری تا رسیدن به اوج قله حماسه‌سرایی در تاریخ ادبیات ایران است. در عین حال، همین سنت وقتی فاقد عنصر زمانی و درک صحیح از نوآوری باشد، موجب انحطاط و پیدایش آثار نازل و کم ارج خواهد شد. نمونه این نوع آثار شاهنامه‌ها و جنگ نامه‌ها و فتح نامه‌های عصر صفوی تا میانه دوره قاجار است که به رغم گزینش وزن و حال و هوای شاهنامه، هیچ یک از ارزش‌های آن را در بر ندارند.
نمونه دیگر حافظ، غزلسرای جاودان ایران است. او در پرتو تجربه‌ای غنی از شعر غنایی فارسی، ترکیبی بدیع از شعر عاشقانه، وصفی و عارفانه دری را به وجود آورد و از هنرها و صناعات پیچیده‌ ادبی برای تکمیل و اعتلای غزلیات خود بهره گرفت. شعر عاشقانه و عرفانی که با ظهور سنایی در ژانر غزل به اوج رسید و محبوبیتی تام و تمام در میان مردم و اهل ادب یافت، به تدریج توسط استادان کم نظیری همچون خاقانی، خواجوی کرمانی، سلمان ساوجی، عماد فقیه کرمانی، عبید زاکانی، جهان ملک خاتون و … بسیار پرورده و آبدیده شد. در کنار اینان شاعران بی‌نظری همچون سعدی و مولانا آن را در دو شاخه عاشقانه و عارفانه به اوجی رشک‌انگیز رساندند و قابلیت‌های زبانی و زیباشناسانه عظیمی بدان بخشیدند. در پرتو چنین سنتی بود که استاد بی همتای همه اعصار و بلکه شاعر بی‌مانند بشری، حافظ، ظهور کرده و چکیده‌ای از این سنت غنی را در پرتو نبوغ و نوآوری‌های ظریف خویش سامان داد به نهایت رساند.
این دو مثال به خوبی بیانگر وضع خاص سنت و نسبت آن با نوآوری است اما نسبت آن با انحطاط را روشن نمی‌کند. در هنگامه شکوفایی فرهنگی و تمدنی، سنت نیز جامه مدنیت و فرهنگ نو می‌پوشد و همچون عنصری نو در عرصه زمان احیا می‌شود. این تداوم و نوشدگی در پرتو سنت، خود زمینه‌ساز سنت‌های تازه است. هر امر نو، بدین ترتیب بدل به سنت می‌شود و سنت قالب قابل قبول برای عامه و عرف‌پذیرفته در میان یک ملت محسوب می‌شود. اما اگر سنت تکرار شود و این تکرار در پرتو نوآوری و بدایع و نبوغ تازه مشمول تحول نگردد انحطاط آغاز می‌شود و سنت خود زمینه زوال و فتور خود را فراهم می‌‌سازد. تحول شعر وصفی دری به شعر سبک خراسانی و شعر خراسانی به سبک عراقی و آن به سبک هندی، همین تداوم طبیعی و نوشدگی در پرتو خلاقیت‌ها و نوآوری‌های تازه بوده است، اما از آن پس تا دوره مشروطه، و بلکه ظهور جمالزده و هدایت در نثر و نیما در شعر، تکرار و گذشته گرایی را شاهدیم که جز انحطاط و زوال نتیجه‌ای در برنداشته است.
واقعیت آن است که «وقتی نو، سنتی می‌شود، جنبه‌های کلی و شکلی آن طرف توجه قرار می‌گیرد .به عبارت دیگر، نوآوری در مضمون و سنت شدن، بیشتر جنبه شکلی دارد و این طبیعی است، زیرا ادب همواره نو را در قالب شناخته (سنت) افاده می‌کند.»(۱۳)
در فاصله افول سبک هندی (یا اصفهانی) یعنی نیمه دوم عصر صفوی تا مشروطیت و شروع عصر تجدد در ادبیات و شعر ایران این تکرار در شکل، البته «بر سه پایه» استوار بود:
۱) صورت و قالب که در طول قرن‌ها ثابت بود و تقدم حضور خود را بر شاعر تحمیل می‌کرد.
۲) زبان ادبی که به تدریج شکل گرفته بود و خصوصیاتی متناسب با قالبهایی که مجبور بود به هیأت آنها درآید، پیدا کرده بود.
۳) معنی‌داری که شعر را جدا از تمایزهایش از نثر، همواره به صورت وسیله‌ای برای معنایی اندیشیده و تفاهم میان شاعر و مخاطب بدل می‌کرد. هرچند ممکن بود این وظیفه خود را روشن و سریع یا کمی کند و گاهی با تکلیف به انجام برساند. عدم تغییر و تحولات عمیق و پایدار سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و دوام و استمرار زبان ادبی، عملا سبب می‌شد که شاعران کلاسیک، جهان را از دریچه همین زبان ادبی تماشا کنند. این زبان ادبی مستمر و صورت‌ها و قالب‌های محدود و مکرر، بیشتر از آن به تجربه‌های ذهنی و احوال روحی و عاطفی شاعران جهت می‌بخشید و در آن تأثیر می‌گذاشت تا تجربه‌های ذهنی و احوال روحی و عاطفی شاعران بر زبان و قالب شعر کلاسیک . از این روی، نوآوری و تجدد واقعی در شعر فارسی یا مستلزم تغییر و تحول عمیق در نگرش به جهان و هستی بود تا زیان و صورت شعر کلاسیک برای پذیرفتن آن ناچار به شکستن شود و یا مستلزم شکستن آن قالب‌ها و آن زیان بود تا بتوان از دریچه‌ای نو به جهان و هستی نگاه کرد. تردیدی نیست که شکستن قالب‌ها و زبان شعر کلاسیک با آن دوام برپای، جز به شرط ضرورتی ناشی از احساس نیازی شدید، ممکن نبود. پیدایش این ضرورت و احساس نیاز، مشروط به تغییر و تحول در نگرشی تازه به جهان و زندگی و تحقق این نگرش تازه، مستلزم حضور عوامل موثری هم در بیرون و هم در درون ذهن شاعر بود.»(۱۴)
در آستانه مشروطیت تلاش‌های بسیاری برای نوآوری در شعر و ادب فارسی صورت گرفت. این تلاش‌ها تا ظهور نیما در شعر و هدایت و جمالزاده در نثر به شکست انجامید. اما البته همانها بستر و زمینه تحول عمیقی را فراهم ساختند که محصول آن شعر نیما و جهان داستانی مدرن فارسی بود. اهمیت و ضرورت تحول فهمیده شده بود، اما سنت در شکل تکراری، قید آفرین و ظاهرگرایانه و سطحی چنان ریشه دوانده بود که هر تجدد و نوآوری به آثار ژورنالیستی و غیرکلاسیک تقلیل می‌یافت. ملک‌الشعرا در همین دوران و به همین ضرورت سروده بود:
یــــــا مرگ یا تجدد و اصلاح
راهی جز این دو پیش وطن نیست
ایران کهـــــن شده است سراپای
درمانش جز به تازه شدن نیست(۱۵)
با این حال، خود استاد بهار نتوانست در مفهوم مورد نظر جهان مابعد مشروطه، یعنی متناسب با عصر مدرن و تجدد، سنت را نو کند و یا دست به نوآوری زند. او تنها برخی مصطلحات نو را به جامعه شعر سنتی دوخت، اما بیان همین مصطلحات و ضرورت‌ها و نقد گسترده زمانه و شرایط انحطاط ادبی و فرهنگی و اجتماعی، سرانجام زمینه ظهور شعر ابداعی موسوم به نیمایی را در اوزان کهن، اما قالب‌ها و فرم‌های بکلی تازه و مضامین و معانی و ایماژ‌های بی‌سابقه فراهم ساخت. در نثر نیز همین مسأله صادق بود. گروه برجسته‌ای از متفکران و نثرنویسان که ضمناً قالب داستان رئالیستی و نمایشنامه را نیز در کارنامه خود داشتند، شروع به پردازش نظریه‌های جدید کردند. از جمله آخوندزاده، میرزاآقاخان کرمانی، زین‌العابدین مراغه‌ای، طالبوف تبریزی، ادیب الممالک فراهانی و برتر از همه آنها مترجم و ادیب بزرگ میرزا حبیب اصفهانی. نظریات آنها بیانگر تحولی بود که سال‌ها بعد از راه رسید:
«…اساسی‌ترین بخش این نظریه‌ها - همان‌گونه که در حیطه چند چیزی را گفتن - تحول محتوا را بر پایه نوعی واقع‌گرایی اجتماعی و در نهایت نوعی هدفمندی خواستار است، در زمینه چگونه گفتن هم جویای تحول بنیادی در سبک و شیوه گفتار ادبی است؛ آن‌گونه که با هر نوع اغلاق و پیچیدگی در بیان، و صورت‌گرایی دور از فهم، مخالف است. و حتی در بسیاری موارد بر آن است که شیوه نوشتار (کتابت)، در نظم و نثر، به شیوه گفتار و زبان تخاطب نزدیک شود تا از این راه ادبیات با زبانی ساده و محتوایی سخت اجتماعی، ضروری‌ترین پیام‌های سیاسی و اجتماعی یک انقلاب در حال وقوع را با توده‌های مردم در میان نهد. و این مبنای تئوریک، سرانجام، ادب خاص خود را نیز آفرید، ادبی به نام مشروطه که چه از لحاظ فرم و چه از لحاظ محتوی، تفاوت‌های بنیادین با ادب دوره بازگشت دارد.»(۱۶)
ادب مشروطه تمایزات لازم را با ادب متکلف و مقلد عصر ماقبل خود که درکی ایستا و مرده از سنن زبانی و ادبی داشت ایجاد کرد. ارزش آن در شجاعتی بود که ابراز کرد و از آن بهره‌های لازم را برد. در عرصه شعر نیز چنین بود، اما تا ایجاد سنتی نو و قدرتمند، هنوز فاصله بود. مسأله جهان جدید و مابعد مشروطه بکلی با جهان سنتی و کهن متفاوت بود. در گذشته، سیطره سنت و ریزش نبوغ، موجب تحول تدریجی در ادب و فرهنگ می‌شد، اما ذات بینش و زیباشناسی و انسان شناسی کهن ایرانی پابرجا بود. طبقات اجتماعی برپا و اکثریت رعیت. اما تجدد، زمینه عصیان «رعیت» برای اعتلا به «شهروند» و ایجاد نهادهای مشروطه و واسطه اجتماعی تجت عنوان مدنیت جدید را به وجود آورد. هم در اینجا بود که سنت نیز نیاز به نوآوران عصیانگری داشت که بیش از گذشته آن را به چالش کشند و در ابعاد و امکانات آن ژرف‌تر بیندیشند.
«سنت شکنی مستلزم خروج از سنت است. اما شاعران مشروطه از درون سنت و از دریچه سنت به چشم‌انداز تازه‌ای می‌نگریستند که شرایط و اوضاع و احوال تازه اجتماعی بر جامعه حاکم کرده بود. کوشش آنان در زمینه تجدد در شعر، در اسیر کردن چشم‌انداز جهان جدید در قید و بند سنت خلاصه می‌شد. این کوشش سنت شعر را متجدد نمی‌کرد بلکه با اسیر کردن تجدد اجتماعی درصورت و قالب سنت، طراوت و تازگی آن را از میان می‌برد و تجدد اجتماعی را کم و بیش سنتی می‌کرد تا با عادات ناشی از سنت‌گرایی مردم سازگار شود. این فرایند سبب می‌شد که علی‌رغم تحول و تغییر در بیرون از شعر، ذهنیت مردم و دیدگاه سنتی و فرهنگی آنان از عمق دچار تغییر و تحول نشود و توقع ناشی از اعتیاد آنان به سنت یا همان اسباب‌ سنت برآورده شود. این جریان اشتباه همه شاعران سنت‌گرایی بود که در عصر مشروطه و پس از آن در هوای سنت‌شکنی بودند و نیما نیز در مجموعه‌ای چشمگیر از شعرهای سنتی و نیمه سنتی خود در این اشتباه با آنان شریک بود…
در شعر سنتی سه پایه سنت، یعنی زبان ادبی، صورت و قالب، و معنی، بر وجود شعر مقدم بود. شاعر قبل از پدید آمدن شعر می‌دانست که شعر او چه معانی و مضامینی را در برخواهد داشت و در چه قالب و صورت و با چه زبانی شکل خواهد گرفت، این را خصلت صناعتی شعر کلاسیک ایجاب می‌کرد. کار عظیم و بسیار برجسته نیما به دنبال کوشش‌ها و تجربه‌های بسیار و تحقق شعر آزاد نیمایی این بود که تحقق حضور این سه پایه شعر را تابع حضور و رخداد شعر ساخت… و این خود به معنی تحقق گذر شعر فارسی از دوران کهن به دوره جدید است.»(۱۷)
نویسنده: مسعود - رضوی
منبع: ماه نامه - اطلاعات حکمت و معرفت - ۱۳۸۷ - سال ۳ - شماره ۲، اردیبهشت
پی‌نوشتها:
۱ - فرهنگ اصطلاحات علوم انسانی.
۲ - فرهنگنامه ادبی فارسی - دانشنامه ادب فارسی، به سرپرستی حسن انوشه، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد، چاپ اول ۱۳۷۶، ص ۸۳۱ .
۳ - فردوسی و سنت و نوآوری در حماسه‌سرایی، دکتر محمود عبادیان، انتشار گهر، چاپ اول ۱۳۶۹، ص ۳۳۳.
۴ - T. S. Eliot. Tradition and individual The SacreWood: Essays and Poetry & Criticism (London: Methuen, ۱۹۶۰).
۵ - فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی از افلاطون تا عصر حاضر، دکتر بهرام مقدادی، انتشارات فکر روز، چاپ اول ۱۳۷۸، ص ۳۲۶.
۶ - T. S. Eliot. Ibid. P. ۴۹.
۷ - Ibid. P. ۵۰.
۸ - Ibid. P.۵۵.
تلخیص نظریات الیوت از منبع شماره ۵، صفحات ۳۲۶ تا ۳۲۸ اثر دکتر بهرام مقدادی و با ترجمه ایشان نقل شده است.
۹ - فرهنگنامه ادبی فارسی، همان، ص ۸۳۰.
۱۰ - Extensive.
۱۱ - Intensive.
۱۲ - فردوسی و سنت و نوآوری در حماسه‌سرایی، همان، صفحات ۳۳۳ و ۳۳۴.
۱۳ - همان، ص ۳۲۴.
۱۴ - خانه‌ام ابری است – شعر نیما از سنت تا تجدد، دکتر تقی‌پور نامداریان، انتشارات سروش، چاپ اول، ۱۳۷۷، ص ۱۶.
۱۵ - دیوان ملک‌الشعرای بهار، ابن سینا، ج ۱، ص ۲۸۷.
۱۶ - یا مرگ یا تجدد - دفتری در شعر و ادب مشروطه، ماشاءالله آجودانی، نشر اختران، چاپ دوم ۱۳۸۳ ، ص ۱۰۶.
۱۷ - خانه‌ام ابری است، همان، صفحات ۱۸ و ۱۹.
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید