پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

کار از شریف شروع شد!


کار از شریف شروع شد!
نوشتار زیر حاصل سه جلسه مصاحبه با «دكتر محمد هاشم پوریزدان‌پرست» است، مصاحبه‌ای كه دوست داشتی هیچ وقت تمام نشود. ایشان دكترای اقتصاد از دانشگاه شهید بهشتی، از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، استاد و عضو هیأت علمی دانشگاه شیراز است.
فرزند شهید، مجروح جنگی و می گفت حتی دكترایم را هم برای دفاع از انقلاب گرفتم.اصرار داشت كه نباید نام نیك دانشجویان خط امام خدشه دار شود. هر چند حرف های بسیاری درباره اختلافات دانشجویان و شهید بهشتی داشت، اما نمی گفت. هر بار هم كه بحث به این جا می كشید ، یا سكوت می كرد یا می گفت لطفا ضبط را خاموش كن!
●آقای دكتر! چرا سفارت آمریكا را تسخیر كردید؟
از مهرماه ۵۸ معلوم بود هجمه عظمیی از توطئه‌های هماهنگ با هم دارد شروع می‌شود. می‌خواهند در مدارس یك كارهایی بكنند، توی دانشگاه ها یك كارهایی بكنند و از كردستان صد تا صد تا شهید می‌آمد. دانشجویان ریختند هتل‌ها را گرفتند و گفتند ما خوابگاه نداریم.
اواخر مهر كه شد توطئه‌ها خیلی سنگین بود یك دفعه گفتند امام محاصره شد. كانالیزه شده. از طاهر احمدزاده استاندار خراسان این حرف را می زد تا این محسن كدیور كه آن موقع یك بچه بود، یعنی امام از طرف انحصارطلب‌ها (حزب جمهوری اسلامی) محاصره شده. روز یك آبان بود، اعلام كردند شاه را بردند آمریكا.
آقای بازرگان در مصاحبه با حامد الگار گفت: من از اول انقلاب را قبول نداشتم و سیاست گام به گام را می‌پسندیدم. در همان موقع سالگرد انقلاب الجزایر بود. از دولت ایران هم دعوت كرده بودند. آقای بازرگان و چمران و یزدی رفتند. آنجا معلوم نشد چه طور شد كه یك دفعه خبر آوردند كه اینها رفته‌اند با برژینسكی و مشاور امنیت ملی آمریكا ملاقات و مذاكره كردند. از كی اجازه گرفته بودند؟ و جو تند ضد آمریكایی و سخنرانی‌های امام علیه آمریكا و اینها رفته‌اند مذاكره كرده‌اند! این خیلی برایشان گران تمام شد.
روز یازدهم آبان بود كه امام یك سخنرانی كرد و آن مبنای تسخیر شد. امام گفت:«بر طلاب و دانشجویان است كه در هر كجا به منافع آمریكا حمله كنند» این شد كه بچه‌ها به فكر بیفتند كه لانه جاسوسی را بگیرند. مقدمات‌اش را خوب دقت كنید، با هر كدام از بچه‌ها كه صحبت می‌كردی این طوری فكر می‌كرد كه ماجرای كردستان را آمریكا راه انداخته. ماجراهای گروه‌های چپ و راست و مجاهدین و فرقان همه زیر سر آمریكاست. دویست و سیصد نشریه در ایران چاپ می‌شد، فقط روزنامه جمهوری اسلامی مال ما بود. باورش سخت است كه توانستیم از این جو خارج شویم. دفاع از امام جرأت می‌خواست و ما همه این‌ها را از آمریكا می‌دانستیم. تنها جایی كه به فكر می‌رسید باید گرفته شود سفارت آمریكا بود.
بچه‌ها رفتند با آقای موسوی خوئینی‌ها مشورت كردند، آقای خوئینی‌ها را بچه‌ها را قبل می‌شناختند. یك روحانی انقلابی شاگرد امام و طرفدار انقلاب كه خیلی هم در دانشگها نفوذ داشت. با ایشان تماس گرفتیم و از ایشان خواستیم كه نظر امام را بپرسد. آقای خوئینی‌ها گفت:«لازم نیست با امام مشورت كنید، اگر بروید بگوئید و امام هم موافق باشد، می‌گوید نه. ولی اگر كار را انجام دادید و ایشان هم مورد تأیید و موافقتشان بود، می‌گوید خوب كردید».
می‌گویند اول شما كردید و امام موافقت كرده ولی آن طوری می‌شود دستور ، و امام بعید است چنین دستوری بدهد. شما بروید و انجام بدهید».
●تحلیل شما این نبود كه اگر امام مخالف باشند و شما این كار بكنید یك ضربه اساسی به مجموعه دانشجویان مسلمان بخورد؟
نگاه كنید. انقلاب یعنی دانشجو، یك دانشجو می‌رفت همه چیز را به هم می‌ریخت. مملكت دستشان بود. نه به طور كلی این جور نبود. در ضمن آقای خوئینی‌ها هم می‌گفت امام موافق است.
یك عده‌ای می‌گویند در اصل امام موافق این عمل نبود، حتی زمانی كه به امام خبر دادند، امام گفته بود، این كار بچه‌گانه است و چون جریان یك روز پیش رفت امام از آن استفاده سیاسی كرد؟
این دروغ است. اصلا این طوری نبود. این حرف بازرگان بود نه امام. من این حرف را نشنیده‌ام. اما دروغ است.
●كار از كجا شروع شد؟
طراح جریان ابراهیم اصغرزاده بود، او دانشجوی شریف بود و از سال ۵۴ با ما رفیق بود. آدم پاكی بود كه چند بار هم ساواك دستگیرش كرده بود. از شریف شروع شد. بعد هم كشیده شد به دانشگاه‌های دیگر. ما دانشجویان دانشگاه ملی ( شهید بهشتی ) هم دعوت شدیم.
●شما را چه طور خبر كردند؟
بچه‌های مورد اطمینان در انجمن اسلامی همدیگر را خبر كردند و به من هم گفتند چهاردهم آبان. به شهید بهشتی هم اشتباه گفته بودند روز چهاردهم.
●از قبل به شهید بهشتی خبر داده بودند؟
بله. قرار بود ماجرا روز چهاردهم اتفاق بیفتد، چون سیزدهم تظاهرات گسترده‌ای بود. اول بچه‌ها ترسیده بودند اما بعد دیدند اتفاقا پوشش خوبی است. قرار را برای سیزدهم می‌گذارند و تا قرار عوض می‌شود، به چند نفر نتوانسته بودند اطلاع دهند، از جمله به من، خلاصه، ما در خانه نشسته بودیم كه دیدیم رادیو اعلام كرد. به سرعت به طرف سفارت رفتم. حدود ساعت دو رسیدم كه دیگر همه چیز تمام شده بود.
●اولین نفری كه از در لانه رفته بود بالا چه كسی بود؟
دقیق نمی دانم، اما «شهید محمد رجب‌بیگی» و «وزوایی» از اولین نفرات بودند. توی آن عكس معروف هم وزوایی بالای در است و «شهید حاتمی» پایین در به دوربین نگاه می‌كند.
●و بعد ...؟
وقتی كه من رسیدم، دولتمردهای بازرگان مرتب تماس می‌گرفتند آقا بیایید بیرون. می‌گفتند این جا مگر الكی است. بچه‌ها می‌گفتند «نه ما این جا هستیم و بیرون هم نمی‌آییم» كار به تهدید كشید. گفتند ما الان با پلیس می‌آییم و شما را بیرون می‌ریزیم. تا ساعت دوازده كه جریان را برای آقای خوئینی‌ها توضیح دادند. ایشان با حاج سید احمد تماس گرفت، و گفت :«این ها آشنا هستند» . سید احمد هم تعدادی از بچه‌ها را می‌شناخت. تا فهمیده بود ما خودی هستیم رفته بود به امام قضیه را گفته بود. نزدیك سحر بود كه حاج سید احمد با سفارت تماس گرفت و گفت امام گفتند كه: «جای خوبی را گرفتید، دستتان درد نكند، فقط خوب نگه دارید و مواظب باشید بیرونتان نكنند». تا امام تأیید كرد، جریان یك طور دیگر شد. ما آماده بودیم سه روز بمانیم و بعد هم بیاییم بیرون، اما چهار صد و چهل و چهار روز ماندیم، اثراتش بر روی تمام زندگی‌مان ماند.
●راستی آقای دكتر! خانم ابتكار در كتابش آورده، كه در جریان تسخیر بچه‌های «حزب جمهوری اسلامی» را كنار گذاشتیم. چرا؟
این به خاطر حساسیت موجود در انجمن نسبت به شهید بهشتی بود.
●چه حساسیتی؟
نگاه كنید، افكار خاصی بر جود دانشگاه حاكم بود. مثلاً دكتر بهشتی را گروه‌های مختلف به شدت می‌كوبیدند. متأسفانه بچه‌های مسلمان هم شدیداً تحت تأثیر تبلیغات بودند. آن موقع كه تازه انقلاب شده بود. حتی توی سفارت هم بچه‌ها از دكتر بهشتی بد می‌گفتند. همان دانشجویان خط امام كه لانه را گرفته بودند. به بهشتی بد و بیراه می‌گفتند . جو دفتر تحكیم كاملاً ضد دكتر بهشتی و ضد حزب جمهوری اسلامی بود، البته بچه های علم و صنعت با شهید بهشتی رفیق بودند. چرایش هم انحراف فكری بچه‌ها بود. كلاً دانشجویان در موضع گیری کمی صبر می‌كردند تا خودشان را با حزب همگام نشان ندهند.
●شما با حزب جمهوری اسلامی چگونه بودید؟
من خبرنگار حزب بودم. خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی. حالا به خاطر صداقتی كه داشتم، با وجود این كه وارد جریان شدیم، روز دوم رفتم استعفا دادم، چون قرار بود هیچ حزب یا گروهی توی این قضیه نباشد. رفتم و استعفاء دادم. شغلم را از دست دادم تا صداقتم را از دست ندهم. متأسفانه بعضی‌ها هم بودند (لطفا ضبط را خاموش كنید) اینها خیلی تلخ است، نباید نام دانشجویان خط امام خدشه‌دار شود.
●آقای دكتر! چارت تشكیلاتی دانشجویان خط امام چه بود؟
یك شورای مركزی كه از هر دانشگاه یك نفر در آن بود. از شریف «مهندس اصغرزاده و رضا سیف‌اللهی»، از پلی‌تكنیك (امیركبیر) «محسن میردامادی» از تهران «حبیب‌الله بیطرف» و از دانشگاه ما ، «رحیم باطنی» بود. بعد از شورای مركزی، «شورای بازو» بود كه عباس عبدی عضو این شورا بود. بعد هم چند واحد بود:
«واحد عملیات» كه حفاظت گروگان‌ها را بر عهده داشت و مسئولش «علی زحمتكش» بود، كه الان مسئول سد «كارون ۳» است.
«اطلاعات» و «تداركات» و «روابط عمومی» و «اسناد ، تبلیغات» كه از هم مستقل بودند. بچه‌ها هم زمان می‌توانستند، در دو واحد عضو باشند.
●مسئولین این شاخه‌ها چه كسانی بودند؟
تبلیغات، «آقای كمالی»، روابط عمومی، «احمد حسینی» و «مهندس محمد نعیمی‌پور» بودند. اطلاعات هم «شهید عباس ورامینی» بود. تداركات هم آقای «اكبر رفان» بود كه بعداً فرمانده نیروی هوایی سپاه شد
● و آقای موسوی خوئینی‌ها؟
ایشان مشاور ما بودند.
●تعامل دانشجویان با مجاهدین خلق و دیگر گروه‌ها چگونه بود؟
هیچ ارتباطی با آن‌ها نداشتیم. هر چند آنها در بین دانشجویان، چند نفر نفوذی‌ داشتند كه خروج یكی از اسناد مربوط به شهید بهشتی از سفارت كار همین‌ها بود. ما با این كار گروه‌های چپ را خلع سلاح كردیم. این كار آنقدر غیر منتظره بود كه گروه‌های چپ اوایل نمی‌توانستند آن را تحلیل كنند. یکی از بچه هابعداً به دلیل رابطه با مجاهدین و جاسوسی در زمان جنگ اعدام شد. البته آن نفر را در زمستان( یادم است روزی برفی بود) به همراه همسرش از لانه اخراج کردند.
●مسئله‌ای كه اینجا وجود دارد، این است كه آیا سقوط دولت موقت از آغاز از اهداف شما بود؟
نه.ما قرار بود سه روز برویم، اعتراضی به رفتن شاه بكنیم و بعد هم بیرون بیاییم. اما چون دانشجویان شدیداً ضد دولت موقت بودند. برای این نفرتشان هم دلیل داشتند. دولت موقت، نتوانسته بود آرزوهای مردم را برآورده كند. حال این كه دولت سقوط می‌كند یا نه، كسی پیش‌بینی نمی‌كرد.
●شما احساستان چه بود وقتی می‌گفتند كه برای كار شما امشب شورای امنیت سازمان ملل می‌خواهد تشكیل جلسه بدهد؟
فرد باید همیشه بفهمد جایگاهش كجاست. ما افتخار می‌كردیم كه در آنجا هستیم. خیلی خوشحال و مغرور بودیم. اما می‌دانستیم كه این ربطی به ما ندارد، این افتخار از آن امام است. امام دستور كلی را می‌دهد ، چه مستقیم در سخنرانی‌ها و چه با واسطه آقای خوئینی‌ها و سید احمد.
البته آن زمان جوانان انقلابی کشور مثل خود امام شده بودند. روح همه با روح امام یکی شده بود. یعنی فرد می گفت، امام می خواهد امروز سخنرانی کند. پیش خودش حدس می زد که امام می خواهد چه بگوید. می دیدی هشتاد درصد آن درست است. چرا؟ نه این که ما کسی شده بودیم. همه با هم وحدت روحی پیدا کرده بودند. شرایط عجیبی بود که در تاریخ کمتر تکرار می شود.
●مسئله افشای اسناد را هم توضیح بدهید؟
یكسری از اسناد و میكروفیلم‌ها كه زیر دستگاه پودر شد و هنوز هم بازسازی‌اش ممكن نشده است. یك سری هم رشته شده بود كه بچه‌ها رشته‌ها را كنار هم چیدند و ... و یك سری اسناد هم در دفتر كار سفیر و كاردار پیدا شد كه این‌ها هم دست اول و فوق سری بود.
کاردار زمان تسخیر رفته بود وزارت خارجه و یک سری اسناد بسیار مهم و فوق سری را با بی مبالاتی روی میز کارش گذاشته بود. بعداً در آمریکا گفته بود این اسناد را در گاو صندوق ویژه بود و چون ماموران امحای اسناد رمز آن را نداشتند نتواستند آن ها را خرد کنندو این دروغ بزرگی بود برای فرار از مجازات بی مبالاتی در نگهداری اسناد.
به هر حال اسناد اولیه كه ما منتشر كردیم، بیشتر درباره دخالت آمریكا در امور ایران بود. یكسری اسناد هم در آمد كه ما صلاح نمی‌دیدیم.
آن‌ها را مطرح كنیم چون اختلاف بوجود می‌آمد. با امام كه مشورت شد. امام گفتند:«همه اسناد را همان گونه كه هست برای مردم بخوانید»●اسناد داخلی علیه چه كسانی بود؟
اول «عباس امیرانتظام» بود. یك سند در آمد كه این آقا با سفارت آمریكا تماس گرفته برای انحلال مجلس خبرگان. آن موقع امیرانتظام سفیر ایران در «نروژ» بود. دانشجویان هم از كل سفرای كشورهای اسكاندیناوی دعوت كردند كه برای مشورت به لانه جاسوسی بیایند. تا امیرانتظام پایش را داخل سفارت گذاشت بچه‌ها او را گرفتند و در ساختمان «بیژن» كه پشت سفارت است، زندانی‌اش كردند. هر چه قدر بازرگان می‌آمد و می‌گفت اجازه ملاقات می‌خواهم، كسی اجازه ملاقات نمی‌داد. آخرش هم محاكمه و به حبس ابد محكوم شد.
●و دیگران؟
اسناد دیگر درباره ، «ناصر میناچی» وزیر ارشاد وقت و از دشمنان شهید مطهری و شهید بهشتی ، «مقدم مراغه‌ای» استاندار آذربایجان و از مقربین شریعتمداری ، «حسن نزیه» عضو نهضت آزادی و رییس شركت ملی نفت، از بنی‌صدر هم یك سند در آمد كه یك مأمور سیا بنی‌صدر را با حقوق هزار دلار،‌به عنوان مشاور اقتصادی استخدام كرده است.
●آیا هنوز هم اسنادی مانده است؟
بعید می‌دانم. ممكن است یكسری بازسازی نشده باشد.
●می‌گویند، یكسری اسناد چاپ نشده درباره دكتر بهشتی وجود دارد؟
نه. دروغ است . شهید بهشتی همه چیز رك و راست است، چیزی ندارد كه بخواهد پنهان كند . یك سند بود درباره شهید بهشتی كه ایشان رفته بود با «بختیار» مذاكره كرده بود ، برای این كه بدون خون‌ریزی كنار برود، كه البته این دیدار با اطلاع امام بود، كه متأسفانه نمی‌دانم كه این سند چه طور ازسفارت بیرون رفت و توسط مجاهدین به صورت ناقص افشا شد.
●بودجه‌تان از كجا تأمین می‌شد؟
اوایل كه بچه‌ها علیه دولت موقت وشورای انقلاب بودند، خوب دولت پول نمی‌داد و بچه‌ها از علما، پول می‌گرفتند. ولی بعداً یك سری منابع پیدا كردیم، مثلاً به خبرنگاران خارجی عكس می‌فروختیم. مسئول این كار آقای «احمد حسینی» بود. می‌رفت و دوربین‌های خبرنگاران را می‌گرفت و می‌آمد یك عكس از بچه‌ها می‌گرفت و بعد هر عكس را به قیمت هزار دلار می‌فروخت!
●در مورد كلاس‌هایی كه در سفارت برگزار می‌شد ، توضیح دهید؟
به علت این كه آنچا پچه‌ها حق خروج از لانه را نداشند ،‌ فرصت خوبی پیدا شده بود برای برگزاری كلاس‌های آموزشی. در مورد اساتید هم یكی آقای «حائری» امام جمعه شیراز بود، كه در ماه رمضان كلاس تفسیر قرآن داشت. آقای «موسوی خوئینی‌ها» هم بود كه هر روز بین دو نماز صحبت می‌كرد. آقای «حسین شریعتمداری» مدیر مسئول كیهان، كه تفسیر دعای «ابوحمزه ثمالی» داشت.
یادم هست جلسه‌ای برگزار شد. درباره ماهیت امپریالیسم كه من یك جلسه بیشتر نرفتم، دلیلش هم آن بود كه به نظرم بحث‌هایش روشنفكری می‌آمد. بعداً گفتند استاد این كلاس،«سعید حجاریان» بوده. آخر هم «شیخ علی تهرانی» بود كه آن موقع ماهیتش رو نشده بود. یک بار ایشان گفت من دو سه روزی نیستم و می‌خواهم به مشهد بروم. رفت و بعد از دو هفته برگشت.
یك روز مقابل درب جنوبی (خیابان طالقانی) ایستاده بودم، دیدم در باز شد و شیخ علی تهرانی آمد داخل. به هر كسی كاغذی كه اطلاعیه بود می‌داد. من تعجب كردم، «شیخ علی» خودش دارد اطلاعیه پخش می‌كند. خلاصه به ما كه رسید، گفت:«سلام ، رسوایشان كردم». گفتم چه كسانی را رسوا كردی؟ گفت:«همین سه مفسدین، بهشتی‌، خامنه‌ای ، هاشمی».
یك نامه نوشته بود كه فحش داده بود به دكتر بهشتی و آیت‌الله خامنه‌ای . شاید من در عمرم چند ساعت به شهید بهشتی شك كردم. كه این هم به خاطر همین اعلامیه بود. الحمدالله همان عصر امام سخنرانی كرد و یك كنایه‌ای هم به «شیخ علی» داد كه گفت:«عیب از خودتان است»
●این كه می‌گویند دانشجویان خط امام از بنی‌صدر حمایت كرده و به او رأی دادند، چه قدر صحت دارد؟
بچه‌ها آن موقع دیدشان نسبت به حزب جمهوری خوب نبود. این مسئله‌ای است كه نمی‌شود آن را كتمان كرد، به خاطر همین با كاندیداهای حزب مخالف بودند. «حسن حبیبی» و «جلال‌الدین فارسی» را به سفارت دعوت كردند. بعد یك سئوال و جواب‌هایی كردند كه كمتر بوی عقلانیت می‌داد و هر دو جلسه با ناراحتی تمام شد یعنی سئوالات به حوزه خصوصی و ... كشیده شد. اما بنی‌صدر را هم دعوت كردند، كه بنی‌صدر آمد و یك گفت: «امام تحت تأثیر تبلیغات قرار می‌گیرد» تا این جمله را گفت همه به هم نگاه كردند، كه این آقا را ریشه خراب است. بچه‌ها شروع به فعالیت كردند كه بنی صدر را رسوا كنند، كه متأسفانه كار از كار گذشته بود.
●خب ،‌ بالاخره بچه‌ها به چه كسی رأی دادند؟
بین بچه‌ها تفرقه شد. یك عده می‌خواستند در انتخابات شركت نكنند، اما امام یك جمله گفتند كه همه باید رأی بدهند و به هر كسی كه فكر می‌كنید رأی اكثریت را می‌آورد رأی بدهید .
●واقعا امام یك چنین حرفی زدند؟
بله. بروید و در صحیفه نور پیدا كنید. من هم چون می‌دانستم بنی‌صدر رأی می‌آورد به او رأی دادم و هیچ گونه انگیزه دینی و سیاسی دیگری نداشتم. دیگران هم احتمالاً همین كار را كردند.
●بهترین دوست شما از دانشجویان خط امام چه كسی بود؟
آقای «مهاجری» كه یك مدت سفیر ایران در اسپانیا بود.
●اگر بخواهید بهترین دانشجوی خط امام را انتخاب كنید،‌چه كسانی را بر‌می‌گزینید؟
خب معلوم است شهدا شهید «وزوایی» ، «ورامینی» ، «رجب بیگی» ، «حاتمی» و ....
●از آن‌هایی كه الان هسنتد ، چطور؟
آقای «حبیب بیطرف» ، «وفا تابش» ، « علی زحمتكش» شاید الان من عقاید برخی ازاین‌ها را قبول نداشته باشم، اما این‌ها انسان‌های پاك و خدمت‌گذاری هستند.
●تا حالا شده كه از این كارتان پشیمان شده باشید؟
من سر سوزنی هم نادم نیستم. دلیلی نمی بینم. اگر كسی پشیمان شده پس در اصول انقلاب هم متزلزل است. حتی سر سوزنی هم شك نكردم.
●حرف هایی كه در قالب مصاحبه نگنجید:
۱- یك بار یكی از گروگان ها با ضرب وشتم یكی از خواهران فرار كرده بود.وقتی داشته فرار می كرده آن دختر می خواسته تیراندازی كنه كه یك دفعه قنداق تفنگش زیر عینكش می خورد اما خدا شكر تیراندازی نمی كند اما گروگان آمریكایی وقتی بالای دیوار می رسد می بیند پشت دیوار پاسدارها ایستاده اند. می ترسد و بر می گردد و در یك بشكه آب قایم می شود. وقتی بچه ها پیدایش كردند حسابی از خجالتش در آمدند.
۲- حاتم قادری و جواد مظفر هم در تسخیر لانه بودند اما همان شب اول گفتند كه این كار هر چند ضدامپریالیستی است اما چون ارتجاعی است ما شركت نمی كنیم و همان شب اول رفتند. حاتم قادری رفیق ما در دانشگاه ملی بود. ما هر دو ورودی ۵۴ بودیم.
۳- شبی كه آمریكا به طبس حمله كرده بود من خیلی خسته بودم و اتفاقاً پست هم داشتم. شب آمدم پیش محسن مهاجری كمی سربه سر هم گذاشتیم. بعدش هم راحت خوابیدم.
زمان تقسیم گروگان ها هم من به یزد رفتم.
۴- تا چند سال بعد حدود سال ۶۴ بچه ها عصر های جمعه در لانه جمع می شدندو فوتبال بازی می كردند اما بعد از آن سفارت تحویل سپاه داده شد.
۵- این كه می گویند یكی گفته نماز خواندن در سفارت غصبی و حرام است. مهم نبود. به هر حال هر كسی نظری دارد.
۶-روزی كه قطب زاده با آمریكایی ها معامله كرده بود و گفته بود می خواهم بیایم گروگان ها را تحویل بگیرم ، من مسئول حفاظت در اصلی بودم.می خواستم اگر قطب زاده آمد با یك گلوله خلاصش كنم كه نیآمد!
۷- من در واحد روابط عمومی مسئول چاپ بودم و تقریباً اكثر بیانیه ها را من ماشین نویسی و چاپ كردم. مسئول ما احمد حسینی و نعیمی پور بودند. محمد رضا خاتمی هم در واحد ما بودند.
۸- روزی حسین علم الهدی برای افشای دریادار احمد مدنی آمد لانه و فكر كنم علم الهدی را آیت الله خامنه ای فرستاده بود یا سفارش كرده بود. با هماهنگی شورای مركزی من مامور شدم اسناد مربوط به مدنی را چاپ و منشر كنیم. شهید علم الهدی از دانشجویان پیرو خط امام نبود ولی شهید حاتمی كه در واحد ما (روابط عمومی) بود با علم الهدی رفیق شد و با هم شهید شدند. حاتمی اولین شهید دانشجویان پیرو خط امام بود كه در هویزه شهید شد. بچه روستا بود و از بهترین دوستان من. خیلی برای شهادتش ناراحت شدم.
۹- ببینید بعد از حمله به طبس گروگان ها را چند دسته كردیم و به شهرستان ها فرستادیم. بعد از مدتی كه همه را به تهران برگرداندیم، قرار شد مسئولیت حفاظت بر عهده سپاه باشد كه آن ها زندانی كردند در محل سابق كمیته مشترك. بعد از آغاز مذاكرات هم آن ها را به كاخ سعدآباد (فكر كنم) بردند و از آن جا آزاد شدند. فقط زن ها و چند گروگان مریض در لانه نگه داری می شدند و به همین خاطر اكثر بچه ها دنبال كارشان رفته بودند. البته اكثر ازدواجها هم مثل ازدواج اصغرزاده با خانم رضازاده در همان زمان بی كاری بود.
۱۰- رحیم باطنی از رفقای ما بود و نماینده دانشگاه بهشتی (ملی) . یك شب كه رفته بود تلویزیون برای افشاگری یك دفعه كنترلش را از دست داد و شروع كرد داد و بی داد و حرف زدن علیه نهضت آزادی. بعد كه برگشت گفت: جو زده شده بودم!
مصاحبه با دکتر پوریزدان پرست از دانشجویان پیرو خط امام
پژوهشگر: محمد حسن روزی طلب
منبع:سایت رجا نیوز
منبع : مرکز اسناد انقلاب اسلامی