جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مرکز عالم کجاست؟


در این مقاله، ما به دنبال مركز كیهان می گردیم. در زمینه مركز عالم ماده (كیهان)، نظریات گوناگونی مطرح شده اند كه از لحاظ تاریخی، دو سیستم «زمین مركزی» و «خورشید مركزی» نظریات مهم تاریخی به شمار می روند. هر دو سیستم از لحاظ علمی تجربی باطل شده اند.
اما مسئله مهم این است كه سیستم «زمین مركزی» قریب به سه هزار سال در عالم مطرح بوده است . عوامل و مؤیّدات آن چه بوده اند؟ و انسان باستانی با كدامین پشتوانه فكری، علمی و اعتقادی از آن حمایت می كرد؟ با دو جنبه می توان زمین مركزی را بررسی كرد: یكی تأییدات تجربی در زمان خود كه همه ظواهر پیرامون انسان گرد زمین می گشتند، كه انسان بر روی آن زندگی می كرد. دیگر اینكه از لحاظ اعتقادی، انسان چون روی این زمین است و جایگاه والایی دارد، پس افلاك باید گرد زمین بگردند كه انسان بر روی آن است. وقتی این سیستم وارد حوزه علمی اسلام شد، با همین پشتوانه ای كه مورد تأكید و تأیید آموزه های دینی قرار می گیرد، دوام پیدا كرد، تا اینكه برخی از دانشمندان اسلامی حضور «انسان كامل» در روی زمین و گردیدن افلاك به دور امام را مطرح كردند. سپس روایاتی در این زمینه، كه عالم گرد انسان كامل می گردد مطرح نمودند. این تحلیل به آنجا رسید كه سیستم «زمین مركزی» (با پشتوانه اعتقاد قدیمیان) به «انسان مركزی» تبدیل شد و در دوره اسلامی، با همین پشتوانه به پیش رفت و سیستم «امام مركزی» جای اعتقاد به «انسان مركزی» را گرفت. ولی زمین مركزی از لحاظ علمی كمترین پشتوانه ای ندارد و فقط تحلیل پیش فرض های كلامی، فلسفی و عرفانی این نظریه به شمار می رود. اما همین تحلیل، تحلیلی تكوینی از ماجراست كه روند تكامل و پیش روی جهان به سوی كمال در گردش به دور امام را بیان می كند. اما سؤال همچنان به حال خود باقی است كه «مركز عالم كجاست؟»
۱. نظریه های پنداری
از هر طرف كه رفتم، جز وحشتم نیفزود *** زنهار از این بیابان، وین راه بی نهایت! (حافظ)
یونانیان باستان و بسیاری از دانشمندان سرزمین های اسرارآمیز باستانی همچون مصر، بابل و هند عقاید و آراء گوناگونی درباره طبیعت، آسمان، زمین و سایر موجودات جهان داشتند. با دقت در این نظریات و گفته ها، می توان اندیشه ها و نظریه های آن نظریه پردازان را در دو قسم بررسی كرد:
قسم اول، از این طرح ها و نظریه ها گفته هایی را شامل می شود كه در نظر مردم و حتی دانشمندان آن زمان، عجیب و غریب، خنده دار و مسخره می نمود و جز اندكی از افراد در گوشه و كنار، زیر بار آن و یا لوازم آن نمی رفت. این قسم از باورها و نظریات نزد دانشمندان و محققان قرون جدید جایگاهی بس متعالی و قابل تقدیر دارد، و بسا همین یافته های بشر در روزهای باستانی بود كه الهام بخش بسیاری از یافته ها و دستاوردهای علمی قرون بعدی و پیشرفت تمدن بشری بود و شاید همچنان نیز امر به همین منوال باشد. این اثرگذاری و الهام بخشی به قدری محسوس و روشن است كه انصاف پیشگان تاریخ، آن را نقل كرده اند. همچنین تأمّل در نظریات دوره باستانی شگفتی برخی از دانشمندان را برانگیخته است.۱
برخی از این قسم نظریات عبارتند از:
نظریه فیثاغورث (اولین دانشمندی كه قایل به كرویّت زمین شد۲) و پارمنیدس۳ درباره كرویّت زمین.
نظریه آریستارخوس ساموسی درباره حركت انتقالی زمین به دور خورشید و مركز نبودن آن برای عالم، كه در علم نجوم یونان پدید آمد، به طوری كه ارشمیدس به صراحت، فرضیه ای را كه بر اساس آن ثوابت و خورشید بی حركتند، و زمین در محیط دایره ای است كه خورشید در وسط آن قرار گرفته و به دور خورشید می گردد، به آریستارخوس نسبت می دهد و آن را بزرگ ترین پیشرفت علم می شمارد.۴
نظریه مسكوت مانده فیلولائوس درباره عدم مركزیت زمین در آسمان بیكران كه گفت: «زمین مركز كاینات نیست، و تنها یكی از چندین سیّاره ای است كه به دور آتش مركزی در گردش اند.»۵
همچنین نظریه هراكلیتوس كه گفت: «اگر به جای اینكه تصور كنیم تمام دنیا به دور زمین می گردد، بپنداریم كه زمین دور محور خود می چرخد، بر بسیاری از مسائل چیره شده ایم.»۶
نظریه اتمی ذیقراطیس درباره ذرات بنیادی عالم.
شمارش های عددی هند، ایران و بابل، نظریه نظام های موضعی اعداد، نظریه مجموعه ها و سری های بی نهایت، و بسیاری از نظریات آنان در زمینه ریاضیات. تقسیم بندی ستارگان در صورت های فلكی مشخص، تقسیم سال ها، ماه ها و تقویم های دقیق ایرانی و یونانی، و مطالب بسیاری در زمینه نجوم، كه در آثار بابلیان، مصری ها، ایرانیان و یونانی ها به جای مانده است. و همچنین فهرستی طویل از چنین نظریات قابل توجه در این قسم، به قدری مرموز، پرمحتوا و قابل تأملّند كه در قرن بیست و یكم نیز توجه عده زیادی از متفكران و دانشمندان را به خود جلب كرده است.۷ البته این قسم از یافته های باستانی نه شگفت آور، بلكه امری طبیعی و نویدبخش امید و عشق برای ساكنان امروزی زمین، به منظور دست یابی به حقایقی از سرچشمه زلال فطرت پاك انسانی است; چرا كه فطرت نوع انسان در بستر مكانی همچون زمین و در طول زمانی همچون دوره بنی آدم۸ بسط می یابد و نسیم های الهی نیز امواجی از این بستر بسط یافته را می خروشاند تا شاید قطره ای از شربت شیرین آن دریای عمیق معارف به كام تشنگان حقیقت در سرای باشكوه كیهان، خوش نشیند.
۲. خرافات علمی
قسم دوم از یافته های باستانیان بر عكس قسم اول، مقبول مذاق اهل زمان خود بود از جمله این نظریات، چند نمونه ای است كه در پی می آید:
نظریه هایی درباره عناصر تشكیل دهنده هستی (نظریه های گوناگونی همچون عناصر اربعه، عناصر دوگانه، تك عنصر آب و تك عنصر هوا); نظریه خدایان باستان زمین; بسیاری از نام آوران و بزرگان عهد باستان به ارباب آسمان نظیر زحل، مشتری، زهره و خورشید باورهای عمیقی داشتند و حتی فراتر از این اعتقاد قلبی، به اثبات نظریه های مضحك علمی نیز روی آورده اند،۹و عقایدی همچون اعتقاد به خداوندان اصلی، اعتقاد به خداوندان فرعی، باور به خداوندان افلاك نه گانه، باور داشت به خداوندزادگان و معشوقه های خداوندان، اعتقاد به خداوندان زشت سیرت! و صدها گونه از این نوع عقاید درباره خداوندان دوره باستان.
ویل دورانت در توصیف خدایان یونان باستان چنین می نویسد: «می توان انبوه خدایان یونانی را به هفت گروه تقسیم كرد: خدایان آسمان، خدایان زمین حاصل خیز، خدایان حیوانات، خدایان زیرزمین، خدایان گذشتگان یا قهرمانان و خدایان اولمپی...». «... بیشتر خدایان یونان آسمان، در زمین سكونت داشتند. زمین، خود نیز در آغاز، خدایی بود به نام "گه یا گایا". این خدا، كه مادری شكیبا و بخشنده به شمار می رفت، بر اثر هماغوشی با اورانوس (آسمان) حامله شد. در زمین، یعنی در خاك و آب و هوایی كه اطراف زمین را فرا گرفته بودند، خدایان فراوانی، كه از لحاظ اهمیت به پایه گایا نمی رسیدند، مستقر بودند...»۱۰ نظریاتی درباره زمین، مثل نظر آناكسیماندروس كه می گفت: «زمین به شكل یك استوانه كوتاه است و انسان بر یك قاعده اش جای دارد»،۱۱ نظریه مستطیل بودن زمین،۱۲ و همچنین نظریه آناكسیمتر كه زمین را بشقابی شكل می پنداشت.۱۳ نظریه هراكلیتوس درباره اهلّه ماه كه می گفت: «همه اجرام آسمانی فنجانی پر از آتش اند و اهلّه ماه بستگی به این دارد كه دهانه فنجانش چگونه در برابر ما قرار گیرد.»۱۴
نظریه فیثاغورثیان درباره عدد، كه برای عدد نسبت ها و جایگاه های عالی مطلق و الهی قایل بودند، تا جایی كه برخی از اصحاب عدد به اعدادی مثل ده به خاطر مقدّس دانستن آن، قسم می خوردند. فیثاغورث ذات ابدی و بنیادی هر چیز را تناسبات و روابط عددی موجود میان اجزای آن چیز می دانست. چه بسا سلامتی وجود، یك رابطه صحیح ریاضی، یا یك تناسب میان اجزا و عناصر بدن باشد. شاید حتی روح هم عدد باشد!۱۵ ادعاهای اصحاب عدد درباره تناسخ بر پایه تكرار عدد در هستی: «فیثاغورث می گوید كه نفس انسان پس از مرگ او، در برزخ پاك می شود و به زمین باز می گردد و در جسمی جدید حلول می كند و این جریانِ نامتناهی تناسخ قطع نمی شود، مگر با یك زندگی پرهیزگارانه. فیثاغورث برای سرگرم كردن پیروان با تقویت اعتقاد ایشان می گفت كه روح او یك بار به صورت یك زن بدكار و بار دیگر به صورت ائوفوربوس قهرمان بدین جهان آمد; مدّعی بود كه جنگ های «تروا» و محاصره آن را به یاد می آورد و در معبد آرگوس، زرهِ روزگاران قدیم خود را باز شناخته است. روزی از شنیدن زوزه سگی كتك خورده، فوراً به نجات او برخاست و گفت: در ناله و فریاد این سگ، صدای دوست مرده خود را تشخیص داده است.»۱۶مركزیت زمین نسبت به سایر اجرام آسمانی
نه تنها بسیاری از دانشمندان دوران باستان بر این مسئله باور عمیق قلبی داشتند، بلكه این اعتقاد پس از میلاد مسیح نیز تا هزار و پانصد سال بر افكار عموم مردم، از عامی تا دانشمندان بزرگ در مغرب زمین، و در میان مسلمانان (البته نه كاملا بلكه در بین برخی از آن ها) حكومت كرد. این اندیشه باطل از جهاتی قابل تأمّل و بازاندیشی است.
قابل بررسی است كه «چرا این تنها نظریه ای بود كه قریب سه هزار سال دوام آورد و سیستم پیشنهادی آن بر باور داشت دانشمندان بزرگ دنیا حكومت راند؟»
همچنین قابل بازاندیشی است كه مبانی فكری و اعتقادی این نظریه چه بود كه علی رغم تبیین خلاف آن توسط آریستارخوس و عده ای دیگر، باز هم در بستر علمی یونان، غرب و اوایل دوره اسلامی علوم، استوار بود و به نحو كارآمدی به میدان آمده بود؟
نگرش بر دوام نظریه سامانه «زمین مركزی»
گفته آمد كه نظریه زمین مركزی حدود سه هزار سال در عالم دانش دوام یافت. دوام این نظریه از دو جنبه قابل بررسی است:
۱. پشتوانه علمی دوام نظریه «زمین مركزی»
عمده ترین دلایل دوام و مقبولیت این نظریه در سه نكته خلاصه می شود:
الف. سادگی ریاضی و قابل فهم بودن آن برای عموم: سادگی ریاضی این نظریه به قدری محسوس بود كه حتی كوپرنیك نیز ابتدا نتوانست به ردّ و نقض آن بپردازد. طرفداران «زمین مركزی» با همین سادگی های ریاضی، سیستم «خورشید مركزی» را رد می كردند. به هر حال، بدبختی علوم هلنیستی ]یونانی[ در آن زمان بود كه بزرگ ترین دانشمندان نجوم یونان نظریه «خورشید مركزی» را با دلایلی ردّ می كردند كه تا قبل از كوپرنیك غیرقابل انكار بود.»۱۷ اما این نظریه با سادگی اش، به خوبی می توانست پدیده های آسمانی را توجیه و تبیین كند. كوپرنیك به خاطر این سادگی محتاطانه و به طور آزمایشی، نظریه حركت زمین را پیشنهاد كرد و برای انجام این وظیفه كه بتواند خورشید مركزی را مطرح و اثبات كند، به كلیسای جامع «فراوئنبورگ» رفت تا به این اندیشه جامه عمل بپوشاند; زیرا او حس می كرد فرضیه «خورشید مركزی» می تواند خیلی ساده تر از نظریه بطلیموس مشكل ظواهر را برطرف ساخته، پدیده ها را توجیه كند، اما با این همه، تلاش ریاضیات وابسته به نظریه «زمین مركزی» ادعاها و كارهای علمی او را آشفته می ساخت; زیرا این ریاضیات در بیشتر موارد، مفروضات و اطلاعات خود كوپرنیك بود.۱۸
در نهایت، هرچند ممكن است این نظریه برای ما عجیب جلوه كند، ولی همین نظریه «زمین مركزی» سبب گردید موقعیت كواكب و سیارات را با دقتی بیش از آنچه اعتقاد به خورشید مركزی در آن زمان می توانست ممكن سازد، محاسبه كند.۱۹
ب. مطابقت نظریه زمین مركزی با اتفاقاتی كه روز و شب در آسمان به وقوع می پیوندند: علاوه بر سادگی ریاضیات این نظریه، مطابقت آن با ظاهر گردش سیارات در آسمان، حتی خورشید به دور زمین، و همچنین پدید آمدن ظاهری روز و شب عامل اساسی دیگری بر روند تداوم آن بر افكار سه هزار ساله بود. این عامل علی رغم مشكلات علمی، كه برای بطلیموس به بار آورد، و او دوایر تدویر را به سیستم ریاضی و محاسباتی نظریه هیپارخوس افزود، به خوبی و شاید به تنهایی مهم ترین عامل تداوم آن باشد. وضوح این عامل چنان زیاد بود كه كسی نمی توانست به انكار آن تن دهد. توجیه و تبیینی كه نظریه «زمین مركزی» از پدیده ها اعلان می نمود، غیرقابل انكار بود، حتی كوپرنیك نیز بنا به عللی، بیشتر این مبانی را در نظریه پیشنهادی خود حفظ كرد و نتوانست آن ها را حدف كند; زیرا حذف یك سلسله پیش فرض های اساسی از آن نظریه، نظریه او را از اعتبار ساقط می كرد. این بدان معناست كه «كوپرنیك» مدركات خود را بر پایه مشاهداتی كه از بطلیموس به وی رسیده بود، مبتنی ساخت، و قسمت عمده ای از دستگاه آسمانی افلاك بطلیموس، فلك های تدویر و فلك های خارج مركز را باقی نگه داشت; و این ها معلوماتی بودند كه می بایست بعدتر توسط كپلر ابطال شود.۲۰
محاسبات و بررسی های بطلیموس هنوز هم در سراسر دنیا و در پیشرفته ترین رصدخانه های دنیا، پاسخگوی تقسیم ها و پیش گویی های مربوط به اوقات و تقویم هایند. زیج ها با آن ها هماهنگ اند و اسطرلاب بر آن پایه ها نهاده شده، عمل می كند. از این رو، یك نظریه كاملا مقبول و علمی بوده، لیاقت میدان داری و تداوم را داشت.
البته باید توجه داشت كه این تداوم فقط در مغرب زمین بود و در مورد حوزه علمی اسلام صادق نیست; زیرا مكاتب نجومی دوره اسلامی به صورت بسیار ظریف و زیركانه، به نقد و ردّ این نظریه پرداخته اند.
ج. انسان، یگانه ناظر بر آسمان: انسان حاضر در صبح دمِ باستان، خود را یگانه ناظری می دید، كه آسمان را نظاره گراست; زیرا نه از لحاظ عقلی و نه شرعی و حتی به خاطر محدودیت گستره عمل، در محدوده چند شهر و چند كشور، دلیلی برای فرض ناظری غیرزمینی و غیر از انسان نمی دید. ابوریحان بیرونی نیز با همین وجه، به امكان فرض یا وجود ناظری غیرانسانی یا غیر زمینی بر عرصه كیهان استدلال كرد كه هیچ منع عقلی از گردش زمین به دور مركزی دیگر (فرضاً خورشید) وجود ندارد (دقیقاً عكس استدلال یونانیان).۲۱ نظریه «زمین مركزی» در اصل، از جانب هیپارخس (ابرخس) ارائه شد. او منجّمی زبردست بود و مهم ترین كارهای نجومی درباره نقشه آسمان (ستارگان و سیّارات) و موقعیت ستارگان، نتیجه تلاش های علم دوستانه اویند.۲۲بطلمیوس ـ كه تلفظ صحیح آن بطلیموس است نیز پس از وی (قریب چهار قرن پس از او) توانست، این سیستم علمی را با دلایل گوناگون، سامان دهی كند. او با استفاده از ریاضیات زمانِ خود و همچنین رصدهای بسیار، دستاوردهای پیشینیان (بخصوص ابرخس) را به صورت علمی و فنی درآورد. دقیقاً مشابه سامان بخشیدن كپلر به تلاش های كوپرنیك و تیكوبراهه در مورد نظریه خورشید مركزی. «هیپارخوس با استفاده از تمام دانش ها، به این نتیجه رسید كه نظریه زمین مركزی بهتر از فرضیه آریستارخوس می تواند اطلاعات موجود را توصیف كند.»۲۳ اطلاعات موجود همان شواهد تجربی اند كه هركسی در هر شبانه روز به وفور شاهد آن هاست. نظریه «خورشید مركزی» تنها در صورتی می توانست مورد تحلیل ریاضی قرار گیرد كه برای زمین مدار بیضوی فرض شود ]همان گونه كه هست [و این فرضیه چنان از ذهن یونانیان به دور بود كه حتی آریستارخوس نیز ظاهراً به آن توجهی نداشت. هیپارخوس برای توجیه بهتر و دقیق تر، نظریه دوایر خارج از مركز را در كار آورد، تا بی نظمی های سرعت مداری ماه و خورشید را بیان كند، و به فرضیه بیضویت مدار زمین نزدیك شد; به این معنا كه اظهار كرد مراكز مدارهای خورشید و ماه كمی به یك طرف زمین متمایل هستند.۲۴ در مورد پایه های فكری و عقیدتی ابرخس، غیر از چند نظر و نوآوری نظری در مورد مباحث نجومی هیچ اطلاعی در دست نیست، اما در زمان هیپارخوس و آریستارخوس، اساساً دو بستر فكری وجود داشتند كه عبارت بودند از:
۱. شكّاكیت و سیستم گریزی;
۲. سیستم گرایی و مبناپردازی.
در بستر سیستم گرایی و مبناپردازی، دو نحله مهم به چشم می خوردند:
۱. نحله اساساً علمی و نقّاد; ۲. نحله مختلط، اما دقیق و نقّاد (كه مسائل علمی را با مسائل اعتقادی درهم می آمیختند.)
ویژگی نحله اول عبارت بود از: جدا كردن جایگاه هر یك از علوم و معارف از همدیگر و بررسی هر یك در جایگاه مخصوص به خود. سرآمد این نحله، آریستارخوس، بقراط، فیلولائوس و هراكلیتوس (و دیگران) بودند. آن ها معتقد بودند: نمی توان علمی را در علوم دیگر وارد كرد و پیش فرض های هر یك از علوم را در سایر علوم دخالت داد. در این زمینه، دخالت دادن عقاید مذهبی در بررسی های علمی، خطرناك تر بود و آن ها با این روند، بیشتر عَلَم مخالفت برمی افراشتند. این ویژگی مهم از این فرقه علمی، اصولا در مقابل عقیده نحله دوم ریشه گرفته و رشد كرده بود; زیرا نحله دوم عملا علوم را در هم آمیخته و مسائل هر علمی را با علوم دیگر به هم بافته بودند. از این رو، هر یك از معلومات علمی و عقیدتی را (درست یا نادرست) در پژوهش های علوم دیگر دخالت می دادند. سرآمد نحله دوم ارسطو، هیپارخوس و بعدها نیز بطلمیوس و دیگران بودند.۲. پشتوانه جهان شناختی دوام نظریه «زمین مركزی»
به هر حال، مهم ترین انگیزه رویكرد باستان نشینان به نظریه «زمین مركزی» علاوه بر موارد گفته شده، پشتوانه اعتقادی قایلان آن بود. باستانی ها اعتقادی راسخ به خدایان داشتند و انسان در حالت كلی، تنها مخلوقی بود كه به خاطر مزایای موجود در خلقتش، یگانه مخلوق برتر به شمار می رفت. شاید ریشه های اساسی «اومانیزم» در تمدن كنونی مغرب زمین، همین پندار یونانیان بوده باشد; همان گونه كه سیستم «اتوپیا» و «آرمان شهر حكما»ی افلاطونی ریشه فكری همه حیوانیت گرایی و لذت پنداری دنیای امروز گشته است. اینكه یونانیان انسان را در مركز عالم می دیدند، در عقاید الهی آمیخته با خرافات و جهالت آن ها تبلور یافته است: «مؤمنان از دیرباز، آنجا ]وسط قلّه های دوگانه كوه «پارناسوس»[ می رفتند تا از بادهایی كه میان درّه ها میوزد، یا گازهایی كه از نهاد زمین برمی خیزد آواز و اراده خدایان را بشنوند. سنگ بزرگی كه كنار مخرج گازهای زمین قرار داشت به نظر یونانیان مركز یونان و نافِ عالم بود.۲۵ این تفكر از یونان به مغرب زمین راه یافت و بطلمیوس (متولد ۱۰۰ م) در سده دوم میلادی بر پایه همین تفكرات بود كه كتاب احكام را به نگارش درآورد. علم احكام نجوم، علمی است كه بر پایه این تفكر بنا شده است كه «انسان در عالم، یگانه موجود مخلوقی است كه هر چیزی غیر از او، فقط به خاطر ذی نفع بودن نوع او خلق شده است، و اجرام سماوی در زندگی انسان خاك نشین، نقش بسزایی دارند. این اجرام از آن رو در سرنوشت او نقش دارند كه نیك بختی و بدبختی او در گرو پدیدارهای آن هاست. پس انسانی كه در مركز عالم سكنا گزیده، لازم است همه موقعیت ها و وقایع اجرام آسمانی را بررسی و مطالعه كند تا از این رهگذر، به سوی خوش بختی و نیك انجامی راه یابد، نه بدبختی.» عبارت بطلیموس در كلمه اول «ثمره در احكام نجوم»، بهترین گواه بر این تدبیر است كه نوشت: «علم النجوم منك و منها»;۲۶ یعنی اساس علم نجوم
در وهله اول، از جانب تو ]نوع انسانی[ و در وهله دوم، از جانب اجرام آسمانی و افلاك است. تفكر گردش افلاك و مافیها به دور زمین با این مبنا كه افلاك در حقیقت به دور نوع انسان می گردند، در حالت عمومی، تفكری است كه خود دانشمندان غربی هم در لابه لای مباحث علمی بدان اشاره كرده اند. ادوارد آرتوربرت در تشریح نظریه «زمین مركزی» و «انسان مركزی» و بیان فرق علوم قرون میانه با علوم جدید، چنین می نویسد: «در فكر غالب قرون وسطایی، آدمی موجودی است كه در مجموعه خلقت شأنی دارد بسی خطیرتر و سبب سازتر از طبیعت بی جان، در حالی كه در نزد غالب متفكران جدید، طبیعت مستقل تر، سبب سازتر و ثابت تر از انسان است. حال، خوب است این تقابل را كمی بیشتر بشكافیم. در نزد قرون وسطائیان، انسان به تمام معنا مركز عالم بود و تمام نشئه طبیعت بر آن ساخته شده بود، تا خدمتگزار انسان و مقصد ابدی او باشد. هم فلسفه یونان و هم كلام یهودی مسیحی ]و حتی بخشی از علوم و متون اسلامی[، كه در قرون وسطا با یكدیگر مزج و اتحاد یافتند، هر دو در تولید و تحكیم آن نگرش همداستان بودند. نشان واضح جهان بینی این عصر آن بود كه همه ایمان راسخ داشتند كه از آدمی و امیدها و آرمان هایش، چیزی مهم تر و خطیرتر در عالم نیست، بلكه آدمی است كه همه كاره عالم است. همین نگرش بود كه در باطن فیزیك قرون وسطا قرار داشت... . این هم از مقبولات و مسلّمات بود كه زمین یعنی مقام خاكی و عنصری آدمی در مركز افلاك قرار دارد. به استثنای چند متفكر شجاع و اندك در اینجا و آنجا، هیچ كس دیگر اصلا به این فكر نیفتاد كه آیا مرجع نجومی دیگری هم می توان برگرفت، یا نه. زمین را شیئی عظیم، سخت و ساكن و آسمان پر ستاره را كره ای شفّاف و سبك می انگاشتند كه به روانی در فاصله ای نه چندان دور، گرد زمین می گردد... . همه جهان، در چشم گذشتگان مكانی بود كوچك و متناهی و همین جهان متناهی خانه بشر بود. آدمی در مركز این عالم قرار داشت و نشئه طبیعت، خادم و مسخّر منافع او بود. ...»۲۷ ویل دورانت نیز این پشتوانه فكری درباره زمین مركزی را تقویت كرده، چنین می نویسد: «منجّمان مسیحی قرن سیزدهم معتقد بودند كه سیارات به دور زمین می چرخند، ثوابت در یك گنبد بلورین محصور است، در مركز و عالی ترین نقطه جهان آفرینش، همان آدمی قرار داشت كه عالمان الهی او را كرمِ زبونی توصیف می كردند آلوده به گناه و اكثراً محكوم به آتش دوزخ...»۲۸ شاید عبارت اخیر در مقام كنایه و محكوم كردن عالمان الهی كلیسا بوده، درصدد بیان اینكه انسان «اشرف مخلوقات» و «كامل ترین موجودات» درونی زمین، مركز عالم است و همه گرد او می چرخند.
با این رهاورد نظریه «زمین مركزی» در نظام علمی یونان، به نظریه «انسان مركزی» تبدیل شد كه نظریه ای عقیدتی (كلامی فلسفی) است، نه علمی. مبنای فكری این نظریه با نگاهی دقیق تر به تاریخ باستان نشینان، وضوح و شفّافیت بیشتری به خود می گیرد; چنان كه اشاره شد انسان سحرخیز در روزگار پر طراوت باستان، اعتقادی بس عمیق در مورد خداوندان، تدبیرگران و انسان های خداوندزاده داشت. از این رو، جایگاه بسیار والایی برای نوع انسان و بنی آدم قایل بود، تا جایی كه همه انسان ها و حتی اشرار، خود را به گونه ای منسوب به خدایان می دانستند و این اعتقاد همچنان در میان بشر باقی بود تا اینكه دوره توحید فرا رسید و با آمدن حضرت ابراهیم خلیل(علیه السلام)، اوضاع دگرگون شد و خداپرستی و توحید رواج یافت. اما همان وضع به تدریج، در قالبی دیگر با عنوان «شرك» نمایان شد. مشركان همه بت ها و معبودهای خود را به خدا نسبت می دادند و از این طریق، مقام و منسبی والا، برای خود كسب می كردند; می گفتند: این بت ها شفیع ما نزد پروردگارند. این تفكر تا حدی عمیق بود كه با ظهور اسلام و ابلاغ دین توسط پیامبر، به او گفتند: پیامبری كه از جانب خدا بوده و مستقیماً به او منسوب باشد، باید بدون اینكه واسطه ای مثل معبودهای ما داشته باشد، ملك باشد، نه انسان; زیرا نوع انسان علی رغم شأن والایش در هستی، غرق معصیت و نقص است و انسان معصیت كار یارای واسطه گری بین خدا و انسان ها نیست; حتی همین خوردن، آشامیدن، نزدیكی با زنان و رفت وآمد در بازار خود معصیت هایی هستند كه انسان را از مقام واسطه بودن ساقط كرده اند و بسا از این روست كه مشركان مكّه به پیامبر خرده می گرفتند و می گفتند: «این پیامبر را چه شده است كه غذا می خورد و در بازار راه می رود، چرا بر او فرشته ای نازل نمی شود تا وی را نیز بترساند؟» (فرقان: ۷ و ۸) چنین اعتقادی اعتقاد بشر باستانی بود كه ویل دورانت این انتساب ساختگی به خداوندان را چنین می سراید: «و گاهی میان یكی از خدایان و زنی از آدمیان پیوندی جنسی برقرار می شد و از این آمیزش، قهرمان خدایی به وجود می آمد; چنان كه ثمره آمیزش زئوس با «آلكمنه»، «هراكلس» بود. بسیاری از شهرها و اصناف و جماعات، تبار خود را به یكی از قهرمانان خدا زاد می رساندند.۲۹ چنان كه باور داشت عموم مشركان قداستِ انتسابی بت ها به خدا بود. انسان باستان نشین بر این عقیده بود كه انسان از خدا زاده شده است، «خدایان در آغاز، با یكدیگر آمیختند و انسان را زادند. سپس با زادگان خود، انسان ها، زناشویی كردند. از این رو، آدمیان از نسل خدایانند.»۳۰ از این روست كه انسان محور گردش مخلوقات است و شاید در پرتو این تفكر عمیق ماورائی است كه بشرِ باستان نشین به برخی از پیشرفت های علمی و عقلی نایل آمد كه بعدها غربی ها آن ها را پای مال كردند. ویل دورانت این احتمال را چنین به تصویرمی كشد: «رازباروری حیات و عظمت فكر یونانی در این است كه برای اومعیارومقیاس همه چیزانسان است.»۳۱ البته پر واضح است كه منظور از «پیشرفت»، رواج یافتن عقاید خرافی و مسخره باستانیان نیست، بلكه معارف نابی است كه در بستر فطرت بشر، به رشد و شكوفایی رسیده، معارفی در باب عقل (ذهن)، روح، طبیعت، خدا (توحید) و... كه اكنون نیز پس از هزاران سال، همچون درّی گران بها در تارك صفحات كتاب ها در تلألؤ است. این رویكرد به نظریه «زمین مركزی» در حقیقت، خاستگاهی هستی شناختی به این نظریه داد. این خاستگاه مسلّم هستی شناختی، حقیقت والایی است كه به آن اشاره شد: «وجود انسان در روی این كره خاكی و ملاك سنجش كمال و تفسیر هستی قرار گرفتن او، آن روی سكّه است كه غالباً از نظرها پنهان است، نه تنها باورداشت دانشمندان و مردم دوره باستانی این بود، بلكه امروزه نیز برخی از دانشمندان بزرگ دنیا چنین می اندیشند كه در مقیاس همه چیز انسان است و بر این مقیاس، هرچه هست، هست، و هر چه نیست، نیست.»۳۲
رابطه ریاضی بر مقیاس بودن انسان
حال این حقیقت را با مطالعه تحلیلی یك رابطه ساده ریاضی و تحلیل آن بررسی می كنیم: انسانِ امروز به سان بشر سحرخیز در صبح دم باستان، جایگاهی متعالی دارد و بسا جایگاه امروزی وی از موقعیت دیروز، متعالی تر و مهم تر است. او در این جایگاه، می تواند هم به عالم بی نهایت «بسیار كوچك ترها» و عالم اتمی (حتی زیر اتمی) توجه كرده، نظر افكند و هم عالم بسیار بزرگ ترها را به نظاره بنشیند. این مطلب مورد تأیید و تأكید بسیاری از فیزیكدانان، مهندسان ژنتیك، اخترشناسان و كیهان پژوهان قرار گرفته است و كتاب های فراوانی در این زمینه نوشته اند.۳۳ حال، انسانی كه در مركز دو بی نهایت، آن هم بی نهایت موجود و واقعی (نه وهمی و نه فرضی) قرار گرفته است، در هندسه پیچیده كیهان و بلكه فراتر از آن، در هندسه هستی و خلقت از چه جایگاهی برخوردار است؟ تصورِ جایگاه این موجود اسرارآمیز و ناشناخته با اندكی تأمّل و تفكّر درباره یك رابطه عددی و ریاضی ساده ولی مهم، تا حدودی روشن می شود:تساویِ «۹۱۰×۴/۳= ۹۱۰×۹/۵» را در نظر بگیرید كه از لحاظ مرتبه بزرگی، دارای ارزشی قابل قبول و قابل توجه است. این رابطه عددی حاصل نسبتی از «اتم و انسان» و «انسان و خورشید» است كه انسان در آن به عنوان «واسطه هندسی» (یا میانگین هندسی) بین اتم و خورشید است و به صورت ذیل تعریف می شود: «خورشید / انسان = انسان / اتم»
با توجه به جرم هریك از انسان، خورشید و اتم و جاگذاری آن ها در نسبت مذكور، معادله و تساوی عددی مزبور به دست می آید. جرم این دسته به ترتیب عبارت است از:
۱. جرم یك انسان معمولی (حدوداً ۱۵۰ پوندی) =g ۴۱۰×۸/۶
۲. جرم خورشید= g۳۳۱۰×۲
۳. جرم اتم هیدروژن = g۲۴-۱۰×۷/۱
با توجه به این مقادیر، داریم:
g۹۱۰×۶/۴= g۹۱۰×۴/۳à g۳۳۱۰×۲g۴۱۰×۸/۶= g۴۱۰×۸/۶g۲۴-۱۰×۷/۱
باید نسبت به رتبه اعداد به دست آمده توجه بیشتری داشته باشیم; چرا كه این رتبه در بزرگی میلیارد است و رقم قابل ملاحظه ای بین مرتبه سه و چهار از میلیارد وجود ندارد; زیرا در ارقام بسیار بزرگ، فقط رتبه ارقام مهم است، نه مرتبه عددی آن ها و ما در اینجا، با ارقام بسیار بزرگ سر و كار داریم.۳۴
یكی از ریاضیدانان خوش ذوق با طرح این رابطه چنین می نویسد: «پانصد سال قبل در روزهای انقلاب علمی ای كه دنیا را تكان داد، انسان در مركز عالم و زمینش ثابت بود. خورشید، ماه و ستارگان حولِ او در گردش بودند. او ساكن اصلی زمین و آفریده ای یكتا بود و حداقل، در ذهن غربی ها رابطه ای یكتا با آفریدگار خود داشت. انسان، انسان بیچاره در مركز عالم قرار داشت. كشفیات پنج قرن گذشته دانشمندان را به تجدیدنظر كردن در موقعیت انسان در جهان هدایت كرد. انسان ساكن سیاره كوچكی است كه حولِ خورشیدی می گردد كه با اندازه ای متوسط در كهكشانی بین میلیون ها كهكشان دیگر قرار دارد. از نظر زیستن، آخرین فرآورده یك فرایند طولانی تكامل است و به گونه ای تنگاتنگ با شكل های دیگر زندگی در ارتباط است... او و زمین بیچاره اش احتمالا آفریده ای یكتا نیستند. ستاره شناسان برآورد كرده اند كه احتمالا بیلیون ها اجسام آسمانی وجود دارد كه قادر به حفظ حیاتند. این تصویری تا سال ۱۹۶۰ است; تصویری است كه ایده در مركز عالم بودن انسان را باطل می كند. با وجود این، دانشمندان معادله ای ]را [كه هم اینك مورد تحقیق قرار گرفت، فراهم كرده اند. وی در نیمه راه بین ستارگان و اتم ها ]و به عبارتی صحیح تر، در وسط دو عالم بی نهایت[، موقعیتی مساعد اشغال كرده است. او می تواند به هر دو سو بنگرد، بزرگ و كوچك را مطالعه كند، و با تحلیلی بلندپروازانه، نظریه هایی ریاضی آفریده است كه از هر دو سو به ورای حدّ دید می روند.»۳۵ این ریاضیدان با توجه به این رابطه، نتیجه ای معنوی و واقع بینانه از حقایق یافته شده از جهان گرفته است تا موقعیت انسان بیچاره را در مركزیت قرار گرفتن برای عالم تثبیت كند. ولی از سوی دیگر، كوچك ترین توجهی به اوج عظمت دو حدِّ ورای دید و ضعف و كمترین بودنِ انسان در برابر آن دو عالم نداشته است. همین رابطه و اعداد و ارقامی نظیرِ نتیجه حاصل از معادله مذكور، انسان عاقل را به حقایقی فراتر از این حقیقت رهنمون می گردند; حقایقی همچون وحدتِ عالم (انسجام و نظم كیهان) و دقت و ظرافت خلقت، و از این رهگذر نیز به خالقی بی نهایت حكیم كه چنین نظامی را برپا ساخته و انسان ضعیفی را در مقام دستگاه مقیاس و سنجش تعبیه كرده است. علّامه طباطبائی با همین ارقام به چنین رهاوردی رسیده است و این گونه می نویسد: «برهان دیگر را از راه نظامی كه در عالم است، اقامه می كنیم و آن عبارت است از اینكه اجرام جوّی از لحاظ بزرگی و كوچكی و دوری و نزدیكی، گوناگونند. كوچك ترین ذرّه ای كه با دقت و تحقیق علمی یافت شده، چیزی حدود۳cm۲۴-۱۰×۳/۳ است، بزرگ ترین جرمی كه تاكنون مشاهده شده، قطری معادل ۹۰۰۰ میل دارد كه میلیون ها برابر حجم زمین است، و فاصله نزدیك بین دو جرم آسمانی چیزی حدود سه میلیون سال نوری تخمین زده شده است. سال نوری تقریباً معادل ۳۶۵×۲۴×۶۰×۶۰×۰۰۰/۳۰۰ كیلومتر است. حال به این ارقام بنگر كه انسان عاقل را وحشت زده كرده و فكر را مبهوت می گذارند. قضاوت كن در عجیب و غریب بودن این پدیده ها و خلقت آن ها كه بعضی در بعضی دیگر اثر گذاشته و برخی از برخی دیگر اثر می پذیرند. هر ذرّه از عالم در هر كجا كه بوده باشد، با تغییر در سیستم حركتی و موقعیتی اش، سایر اجزای عالم متأثر می گردند...
پس با همه این تحولات و دگرگونی ها، كه در عالم های ریز و درشتِ كیهان به وقوع می پیوندند، انسان در هر موقعیتی از موقعیت ها كه ایستاده باشد، همه تحولات و تغییرات عجیب و غریب دنیا را مشاهده خواهد كرد و در این مشاهده، كه از بزرگ ترین اجرام آسمانی تا كوچك ترین ذرات زیر مولكولی و زیر اتمی را به نظاره می نشیند، كوچك ترین فرقی بین فرایندهای حیاتی اشیای عالم نمی بیند، همه ذرات عالم در یك فرایند پیچیده ولی هماهنگ و یكدست، به سوی هدفی عالی در حركتند. این یك نواختی و اتصال در روند حیاتی و تكاملی، بیانگرِ نظامی حكیمانه است كه تحت تدبیر سازنده ای مهربان، كارگردانیِ پروردگاری یكتا و حكیم، در تب و تابند.»۳۶ با اینكه همین «انسان مركزی» را می توان با روش هایی مشابه بررسی و تحلیل كرد، اما بهتر است از مجراهای فكری ظریف و باریك بینانه عرفا نیز گذر كرد تا این مسئله وضوح بیشتری یابد.
منظر عرفا
انسان كامل; مدار گردش كائنات
در زبان عرفا انسان كامل مركز عالم، قلب تپنده هستی و محور چرخش كائنات است; زیرا اكثریت آدمیان، شأنیت محوریت بر خلق خداوندی را از تارك وجودشان محو كرده اند. از این رو، فقط انسانِ كامل یا انسان های هم سنخ با وجود نورانی او محور گردش گیتی اند.
خاقانی در مدح پیامبر عظیم الشأن اسلام(صلی الله علیه وآله) می گوید:
مدار عالم خلقت، مراد خلقت آدم *** قوام مركز سفلا، امام حضرت اعظم
مولوی نیز در پند ظاهربینانِ طبیعتگرا چنین می سراید:
بگذر تو زخورشیدی كه آن بر فلك است *** خورشید نگر كه در زمین می بینم
محتشم كاشانی نیز گوید:
زان همنشینِ ستاره كه می تابد از زمین *** شرمنده است چرخ زخورشید و ماه خود
همچنین محتشم در مدح حضرت علی(علیه السلام) چنین می سراید:
نعل شبرنگت كه خورشیدِ سپهر دولت است *** چرخ از آن روی، زمین را غرق زیور یافته
انوری نیز پادشاه عالم را این گونه توصیف می كند:
هزار سال بقا پادشاه عالم را *** كه هست گردش ملك را محور
این چند نمونه قطره ای از دریای معرفت اهل معارف است; زیرا اشعاری از این دست در آثار ادبی عرفای نامدار فراوانند. مهم ترین اثر عرفانی كه بر این مبنا پی ریزی شده و اشعار زیادی در این زمینه دارد، دیوان اشعار «سخنگوی عالم غیب» و «حقیقت پرداز وادی شیراز»، حافظ شیرازی است.
در غزل مدحیِ حافظ، كه مدح انسان كامل است، چنین می خوانیم:
چون كائنات جمله به بوی تو زنده اند *** ای آفتاب، سایه زما بر مدار هم تا آنجا كه به ابیات لطیف و ظریف پایانی غزل رسیده، چنین ترنّم می كند: عزم سبك عنان تو در جنبش آورد *** این پایدار مركز عالی مدار هم تا از نتیجه فلك و طورِ دورِ اوست *** تبدیل ماه و سال و خزان و بهار هم مركز عالی مدار زمین است و مدار عالیِ آن آفتابی است كه كائنات جمله به بوی او زنده اند.جالب این است كه حافظ همه دگرگونی های افلاك را بر محور عزم سبك عنان او در جنبش می بیند و بس.
همه افلاك و عالمیان گرد چوگان او می گردند:
خسروا، گوی فلك در خم چوگان تو باد *** ساحت كون و مكان عرصه میدان تو باد
او همان شاهی است كه همه افلاك به بزم او در رقصند و در تپش طرب زمزمه اش، دورش می گردند:
شاها، فلك از بزم تو در رقص و سماع است *** دست طرب از دامن این زمزمه مگسل
تجربه جبروتی قلب پاك حافظ، كه در اشعارش انعكاس یافته، میدانی گسترده از حقایق عالم است كه آن ها را به ترنّم نشسته است. از تجربه های مهم قلبی او «تجربه تپش قلب عالم» است; این دو نه در قالب عقل سلیم فلاسفه غرب می گنجند و نه در حصار منطق مادی آن ها. تجربه اول را در ابیاتی نظیر این بیت ملاحظه می كنیم:
تو خود چه لعبتی، ای شهسوار شیرین كار *** كه توسنی چو فلك رام تازیانه توست؟
همو شهسوار شیرین كار را معرفی می كند. در نظر حافظ، او كسی جز امام زمان (عج) نیست:
تو خود چه لعبتی، ای شهسوار شیرین كار *** كه در برابر چشمی و غایب از نظری
تجربه دوم حافظ در چنین ابیاتی تصویر شده است:
دفتر دانش ما جمله بشویید به می *** كه فلك دیدم و در قصد دل دانا بود
اگر بخواهیم تجربه های قلبی و لاهوتی حافظ را برشماریم، رقمی دیگر بر اوراق می خورد كه خود مجالی دیگر می طلبد. اما همین دو روند تجربیِ ملكوتی، كه مذكور افتاد، در آثار عرفانی بزرگ و متون اصیل اسلامی نقش نگارینی به خود گرفته اند.
علّامه قیصری در شرح فصوص الحكم ابن عربی این تجربه را این گونه بیان می دارد: «فلك خورشید از این لحاظ كه در وسط افلاك است، بلند جایگاه است، نسبت به سایرین، و از لحاظ قطبیتش نیز والامقام است، و آن همچنین مدار چرخش فلك هاست. همان گونه هم مدار عالم بر وجود انسان كامل می باشد.»۳۷
مصداقِ اتمّ و اكملِ انسان كامل نیز وجود مبارك پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله)است و حقیقت نورانی و لاهوتی آن نازنین نگار هستی، كه همه اولیا و انبیا در تحت پرچم او علمداری گردش عالمیان را به عهده می گیرند. «قطبی كه گردش احكام عالم بر گرد اوست و همو از ازل تا به ابد مركز دایره وجود است، با معتبر دانستن حكم یگانگی حقیقت مخلوق خداوندی (صادر اول) یكی است، و او حقیقت محمّدیه(صلی الله علیه وآله)است.»۳۸
این معنا از سیستم «انسان مركزی (انسان كامل مركزی) حقیقت جاری در هستی است. امام معصوم(علیه السلام) انسان كامل است و قلب جهان و محور گردش موجودات در چرخه وجود. هشام بن حكم در استدلال دقیق و زیركانه اش، این حقیقت را به عمروبن عبید (آن مرد كینه توز نسبت به ائمّه اطهار) بیان كرد و او را در جای خود نشاند. مروری بر داستانش لذت بخش است: «روزی هشام در مجلس امام صادق(علیه السلام) بود. امام از او پرسید: ای هشام، با عمروبن عبید چگونه مناظره كردی؟ هشام پاسخ داد: تا شنیدم او در مسجد بصره جلسه دارد، برایم گران آمد، به سراغش رفته، پیش روی همگان به او گفتم: سؤالی دارم: آیا تو چشم داری؟ چه كاری با آن می كنی؟ او گفت: «پسرك! این چه سؤالی است؟ سؤالات احمقانه مپرس! گفتم: من سؤال هایی از این قبیل از شما می پرسم، شما هم پاسخ دهید. گفت: با اینكه احمقانه است، ولی بپرس. گفت: آری، چشم دارم كه با آن می بینم. من نیز به همین روال درباره گوش، بینی، دست، زبان و... از او پرسیدم و او هم پاسخ داد. سپس به او گفتم: اگر در كار یكی از این اعضا شك كردی، چه می كنی؟ گفت: آن وقت به قلبم رجوع می كنم كه به واسطه آن شك را از آن ها و مدركاتم برطرف كرده و از این طریق، به یقین برسم. آن گاه به او گفتم: آیا سزاوار است كه خداوند قلبی جهت برطرف كردن شك از اعضای بدن تو تعبیه كند، ولی همه مخلوقات را بدون قلب در شك و حیرت و در سرگردانی رها كند، بدون اینكه قلبی در میان آنان گذارده باشد تا بر گرد او گشته و از سرگردانی نجات یابند؟ در این هنگام، دیگر ساكت شده و تا پایان مجلس سخنی به زبان نیاورد، تا اینكه من از جلسه خارج شدم. امام در مقام تأیید و تأكید گفتار هشام، در حالی كه لبخند می زد، چنین فرمود: "هشام این ها را از كجا فرا گرفته ای؟ او گفت: با تألیف معارفی كه از شما اخذ كرده ام، به دست آورده ام." سپس امام فرمود: "به خداوند قسم كه این حقیقت در صحف ابراهیم و موسی۳۹ نوشته شده است."»۴۰
این معنا و بلكه صریح تر از آن (روایت هشام)، در فرمایش امیر عارفان علی بن ابی طالب(علیه السلام) چون درّ گران سنگ می درخشد، آنجا كه به وصف حقیقت نورانی خویش پرداخته می فرماید: «همانا فقط من مركز چرخش سنگ آسیاب هستی ام، در حالی كه هستی بر اساس من و به دور من دوّار است، و اگر من با این جایگاهی كه دارم، از مركز هستی جدا گردم، مدار چرخش اش حیران و سرگردان گشته، و زیرانداز و بستر وجود آشفته می گردد...»۴۱
از همین رو كه امام مركز دایره وجود و قلب عالم است، عرفا عالم را «انسان كبیر» نامیده اند: «انسان كامل قلب عالم است. از این رو، عالم را انسان كبیر گویند.»۴۲
روایت دیگری از حضرت علی(علیه السلام)، قطب عارفان و امیر موجودات، نقل شده است كه در آن، ائمّه اطهار(علیهم السلام) را «محور قطب» معرفی كرده، چنین بیان می دارد: «نحن ناشئةُ القطبِ و اعلامُ الفلك.»۴۳
علّامه مجلسی در شرح این عبارت، این گونه نوشته است: «یعنی ما فرقه ای استوار هستیم كه به قطب منسوبیم... یا معنای چنین باشد كه آن ها به فلك و ستارگان منسوب هستند، بلكه ستارگان و فلك به ایشان منسوب بوده و سعادت آن ها به سبب ایشان است و ایشان قطب (مركز) فلك هستند، در حالی كه فلك به بركت ایشان در دَوَران است. ایشان ستون های فلك هستند، به طوری كه فلك به واسطه آن ها زینت و تبرّك یافته، سعادت در آن جریان پیدا می كند.»۴۴
این شرح و توضیح علاوه بر معنای ظاهری روایت، پشتوانه علمی و اعتقادی علّامه مجلسی را نیز به همراه دارد. در این بیان، هم روایت به تأیید اعتقادِ علّامه آمده و هم علّامه با توجه به مبانی علمی و اعتقادی اش (نسبت به زمین مركزی) شرح و تبیین روایت آمده است. به هر حال، «ناشئه» به معنای محور۴۵ و «اعلام» به معنای راهنمایان (جمع عَلَم) و علامت های هدایت، پرچم مركزی كه لشكر به دور آن حلقه می زند و ستون های استوار۴۶ آمده است. با توجه به معانی، معنای كلام امام این خواهد بود: ما ائمّه كه همه از نور یك
حقیقتیم، محور گردش قطب عالم وجودیم و ستون و مركز دوَران فلك هستیم.
از این رویكرد نیز به این نتیجه می رسیم: چنان كه تكیه گاه آگاهانه یا ناآگاهانه نظریه زمین مركزی در یونان باستان «انسان مركزی» بود، در دوره اسلامی نیز با تكیه بر نظام فكری «امام مركزی» و «انسان كامل مركزی» رواج و تداوم یافت. در حقیقت، دانشمندان اسلامی به طور ناخودآگاه، این عقیده را در قالب نظریه به ظاهر علمی بیان كردند و از بعد علمی آن به خاطر همین اعتقاد، به شدت طرفداری نمودند.
این نوع نگرش به علم از دیرباز دامنگیر بشر بوده و همچنان در بستر علمی دنیا به طور نامحسوسی در جریان است. نگرش مذكور در حالت كلی، از این قرار است: پایه های اعتقادی، مذهبی و فلسفی و دانشمند و به طور كلی، جهان بینی هر انسانی در پژوهش های علمی او، آگاهانه یا ناخودآگاه، نقش اساسی دارند. رویكرد ما به نظریه «زمین مركزی» با مبانی علوم تجربی (یونانی و نوین) سازگار نیست، بلكه تنها وجه انصاف بر این تأویل آن است كه بگوییم: «رهیافت باستان نشینان و بعدها غربی ها و مسلمین به تئوری گنگ و مبهم "زمین مركزی"، از اعتقاد كلامی، فلسفی و عرفانی آن ها نسبت به حقیقت انسانی و شرافت آدمی حاصل آمده است. از این رو، دوام تقریباً سه هزار ساله این سامانه، در علوم غربی ها، از دانشمندان نقّاد مغرب زمین و حتی مسلمین قابل اغماض است.» اما در جهان ظاهری، رهیافت هایی از این قبیل، فقط با این ایده سازگار است كه انسان با فطرت پاكی كه دارد، ملاك اعتبار و سنجش بسیاری از حقایق ریز و درشت بوده باشد، وگرنه زمین و آسمان چنین عملكردی به خود نمی گیرند، بلكه چنان كه از برخی از همان باستان نشینان نقل شده، زمین در حركت است، نه در حالت سكون; آسمان به دور زمین نمی گردد، بلكه با گردش محوری زمین به دور خود (حركت وضعی)، آسمان دوّار دیده می شود; خورشید هم نه دور زمین می گردد (كه زمین و سیّارات همسایه اش به دور آن می گردند) و نه ساكن است، بلكه با فناوری های پیشرفته ابرتلسكوپ ها، شكی باقی نمانده است كه خورشید همراه با خانواده اش، به دور مركزی دیگر (احتمالا مركز كهكشان راه شیری) می گردد. فراتر از این، همه كهكشان ها در فرایند بسیار پیچیده ای در كیهان نامتناهی، به سمت و سویی نامعیّن و مركزی غیر مشخص در گردشند كه همین مركز نامعلوم مسئله چالش برانگیز دانش كیهان شناسی است. اكنون این سؤال كه «مركز عالم كجاست؟» با این رهاورد، به مرحله پیچیده تری وارد می شود كه جای بررسی تفصیلی دارد.پی نوشت ها

۱ـ اوتویونگه، علوم دقیق در عهد عتیق، ترجمه همایون صنعتی زاده، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۷۵.
۲ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۶۷، ج ۲ (یونان باستان)، ص ۱۸۷.
۳ـ همان، ج ۲، ص ۳۷۸ فرق نظریه آریستارخوس با فرضیه فیلولائوس در این است كه در اوّلی، خورشید در مركز قرار داشت و همه عالم گرد او دوّار بود، ولی در دومی، خورشید هم مثل زمین گردگویی آتشین دوّار بود. آن گوی آتشین مركز عالم بود.
۴الی ۶ـ ویل دورانت، پیشین، ج ۲، ص ۷۰۷ / ص ۳۷۸ /ص ۵۶۳.
۷ـ لویس هال، تاریخ و فلسفه علم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، تهران، سروش، ۱۳۷۶.
۸ـ ادوار «موجود عاقل» در روی زمین، به چند هزار دوره می رسند كه این دوره از زمان، دوره فرزندان آدم و حوا می باشد.
۹ـ برای اطلاع بیشتر ر.ك: فلسفه از آغاز تاریخ / ویل دورانت، تاریخ تمدن.
۱۰ـ ویل دورانت، پیشین، ج ۱، ص ۲۱۵.
۱۱ـ كالین رنان، تاریخ علم كمبریج، ترجمه حسن افشاری، تهران، نشر مركز، ۱۳۷۱، ص ۹۶ و ۹۹.
۱۲الی ۲۰ـ ویل دورانت، پیشین، ج ۱، ص ۲۱۵ / ص ۲۱۵ / ص ۹۶ و ۹۹ / ج ۲، ص ۱۸۷ / ج ۲، ص ۱۸۸ / ج ۲، ص ۷۰۸ / ج ۲، ص ۵۹۳ / ج ۶، ص ۱۰۲۱ و ۱۰۲۲ / ج ۶، ص ۱۰۲۷.
۲۱ـ ابوریحان بیرونی، التفهیم.
۲۲ـ ویل دورانت، پیشین، ج ۲، ص ۸۰۹.
۲۳،۲۴و۲۵ـ همان، ج ۲، ص ۷۰۸ / ج ۲، ص ۱۲۵.
۲۶ـ خواجه نصیرالدین طوسی، شرح ثمره بطلیموس در احكام نجوم، تهران، میراث مكتوب، ۱۳۷۸، ص ۳.
۲۷ـ ادوین آرتور برت، مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ترجمه عبدالكریم سروش، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی و مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۹، ص ۸ـ۱۱.
۲۸الی ۳۲ـ ویل دورانت، پیشین، ج ۴، بخش دوم، ص ۱۳۲۴ / ج ۲، ص ۲۰۲ / ج ۲، ص ۲۰۳ / ج ۲، ص ۳۲۹ / ج ۲، ص ۴۰۱.
۳۳ـ برای اطلاع بیشتر ر.ك: روزا پتر، بازی با بی نهایت، ترجمه پرویز شهریاری / فیریتیوپ كاپرا، تائوی فیزیك / ویلیام استفن هاوكینگ، تاریخچه زمان، ترجمه مهندس دادفرما / كاظم عضوامینیان، سیری بر تاریخ اتم از یونان باستان تا نسبیت انیشتین.
۳۴ـ لیوزیپین، كاربردهای بی نهایت، ترجمه منوچهر میثاقیان، تهران، مركز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۱.
۳۵ـ فیلیپ ج. دیویس، دانستنی های اعداد بزرگ، ترجمه علی عمیدی، تهران، مركز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۹، ص ۱۵۲.
۳۶ـ سید محمدحسین طباطبائی، المیزان فی تفسیرالقرآن، ط رابعة، قم، مؤسسه اسماعیلیان، ج ۲ (تفسیر آیه ۱۶۴ سوره بقره)، ص ۳۹۶ و ۳۹۷ / همان، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، چ پنجم، قم، انتشارات اسلامی (۲۰ جلدی)، ۱۳۷۴، ج ۱، ص ۵۹۸ و ۵۹۹.
۳۷و۳۸ـ محمود قیصری، شرح فصوص الحكم، تصحیح و تحقیق سید جلال الدین آشتیانی، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۷۵، ص ۵۴۴ / ص ۱۲۹.
۳۹ـ «صحف ابراهیم» بیست صحیفه ای است كه بر وی نازل شدند. «صحف موسی» نیز مردّد بین تورات و الواح است.
۴۰ـ محمدبن یعقوب كلینی، اصول كافی، تهران، مكتبة الصدوق، ج ۱ (كتاب الحجة)، ج ۳، ص ۱۶۹.
۴۱ـ سید رضی، نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، تهران، اسوه، ۱۳۷۳ (۱۴۱۵ق)، كلام ۱۱۹، ص ۲۲۹.
۴۲ـ محمود قیصری، پیشین، مقدّمه، ص ۹۱.
۴۳و۴۵ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار (عربی)، بیروت، مؤسسة الوفاء، ج ۵۵، ص ۲۲۱ / ج ۵، ص ۲۲۲.
۴۵ـ ابن منظور، لسان العرب، ج ۱، ماده «نشأ»، ص ۱۷۰.
۴۶ـ همان، ج ۱۲، ماده «علم»، ص ۴۱۶ / فخرالدین الطریحی، مجمع البحرین، ج ۶، ماده «علم»، ص ۱۱۹.
نویسنده:رحیم قربانی
منبع : خبرگزاری فارس