پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


غم انگیزترین فاجعه فرهنگی


غم انگیزترین فاجعه فرهنگی
دوران كودكی یا طفولیت، مرحله ای از عمر یك انسان است كه اقتضائات و ایجابات ویژه خود را دارد. روح و جسم لطیف كودك، ظرفیت درگیری و توان حضور در ماجراهای جهان بزرگسالان را ندارد. از این رو در یك جامعه سالم ، یك خانواده متعهد، مانع رویارویی او با مسایل بزرگسالان، از خشونت و نابسامانیهای فرهنگی و اخلاقی و جنسی گرفته، تا قتل و كشتار و فجایع روزمره و حتی كاربرد كلمات ركیك و ناسزا گشته، حد فاصل میان جهان كودك و دنیای بزرگسالان را مورد توجه قرار می دهند، تا زمینه رشد و تكامل سالم روحی و جسمی او را متناسب با اقتضائات خردسالی و ایجابهای عاطفی هماهنگ با ظرفیت و توان محدود او، فراهم آورند.
شبیخون گسترده نظام صنعتی نوین بر فرهنگ بشری و كاراترین ابزار آن یعنی رسانه های تصویری به ویژه تلویزیون، نزدیك به دو دهه است كه این حد فاصل و این مرز حائل را از میان برداشته است.
امروزه در حالی كودك از هجده ماهگی به تماشای تلویزیون می پردازد- بخصوص در غرب- و از سه سالگی بیننده معتاد این رسانه تصویری است، كه در برنامه های این جعبه جادو، تفاوتی میان كودك و بزرگسال وجود ندارد. كشتار و خشونت، آدم ربایی و سرقت، ناهنجاریهای اخلاقی و فرهنگی و اجتماعی، در انواع قالبهای نمایشی و تصویری و حتی پیامهای بازرگانی، پیوسته در معرض دید كودك و بزرگسال، به طور یكسان، قرار دارد.
ثمره قهری این وضع، ایجاد اختلال و تزلزل در «دوران كودكی» انسانها، تا سرانجام محو و زوال كامل آن خواهد بود؛ بدین معنی كه محدود كردن و دگرگون ساختن فضای رشد كودك، و جهت دادن به نشاط و تلاش او، بی توجهی به فضای ذهنی و عنایت نداشتن به آسیب پذیری كودك در مواجهه با ماجراها، حوادث، داستانها و همه دقایقی كه باید از چشم و نظر، ذهن و اندیشه كودك دور بماند، تا سلامت روان و رشد متعادل جسم و روح و عقل او را تضمین كند؛ موجبات زوال كودكی و در نتیجه اعوجاج شخصیتی او را در پی خواهد داشت.
زوال «دوران كودكی» یا «افول طفولیت» آسیب اجتماعی بزرگی است كه گریبانگیر بشر در جهان متمدن امروز شده است.در حالی كه درمشرق زمین، بخصوص در جوامع اسلامی، عنایت به كودك، با توجه به اقتضای جسم و روح او مقوله ای است كه همواره مورد توجه بوده است، و حتی دستورهای مذهبی و آداب و سنن اجتماعی فراوانی برای صیانت و پرورش او وجود داشته و اكثراً هم رعایت می شده است؛ به عبارت دیگر «طفولیت» و «دوران كودكی» نمادی فرهنگی و اجتماعی و سرشار از دستورالعملهای مذهبی و سنتی است، ولی در تاریخ مغرب زمین همان طور كه خواهیم دید تا قبل از اختراع ماشین چاپ و رواج علم و فرهنگ و عرصه رنسانس، چنین پدیده ای وجود نداشته است.
نكته ای كه در این باب جلب توجه می كند و باید توسط پژوهشگران زبان شناس، مورد عنایت و بررسی قرار گیرد، این است كه من در هیچ یك از زبانهای اروپایی، برای واژه فارسی «كودك» یا عربی «طفل» معادلی نیافتم. این دو واژه دوران معینی را بیان می كنند كه حد فاصل میان شیرخوارگی و دوران آموزش دبستانی است. در حالی كه واژه های child (انگلیسی) و kind (آلمانی) و infants (لاتین و فرانسه)، گرچه به كودك نیز اطلاق می گردد، ولی در اصل به معنای «فرزند» است.
به هر حال «دوران كودكی» با تمامی ویژگیهای تاریخی و فرهنگی و سنتی و مذهبی آن، از بازیهای كودكانه و افسانه ها و قصه ها و سرودهای ویژه گرفته تا آموزشهای مذهبی مناسب و تعلیم و تربیت، همه و همه، در رسانه فراگیر تصویری تلویزیون جایگاهی نداشته و هر روز بیشتر از دیروز از چشم كودك دورتر می گردد.
«دوران كودكی» یعنی جهان تصورات و تخیلات و دنیای احساسات و اندیشه كودك، زمانی به انهدام و زوال كامل می رسد كه از كودك و خردسال و حتی نوجوان، تنها موجودی با تمنیات و آرزوهای بزرگسالان باقی مانده و آنچه در ذهن و اندیشه او می گذرد، رؤیای جهان بزرگسالان باشد و بس.انسانی كه از دوران شیرخوارگی با یك جهش پا به جهان بزرگسالان می گذارد، چگونه انسانی است؟
آیا انسانی است كه زودتر مراحل رشد را طی كرده و در زمان بسیار كوتاهی به مرحله بلوغ و بزرگسالی رسیده است، یا بزرگسال و نوجوانی است كه «كودك» و «بچه صفت» مانده است و خواهد ماند؟
«زوال دوران كودكی» غم انگیزترین فاجعه فرهنگی دوران معاصر است، كه ثمره قهری سیطره امواج تلویزیونی و ماهواره ای بر محیط اجتماعی و خانوادگی ما می باشد. زمانی كه كودك را از جهان كودكی دور می سازیم و زمینه های رشد و پرورش را از او دریغ نمی كنیم و روح لطیف و جسم با نشاط او را به دست امواج دلپذیر ولی سهمگین تلویزیون می سپاریم، برای همیشه راه عروج انسانیت را بر او بسته ایم و قهراً فكر و روح و دل او را تسلیم این جعبه جادو ساخته و آمیزه هدفمند و خلاق و پربار او را بی چون و چرا از او و جامعه انسانی گرفته ایم. جامعه آمریكا به طور مطلق و برخی جوامع اروپایی به گونه ای نسبی در این دام افتاده اند، اما كاملاً فرصت را از دست نداده ایم.
● چه باید كرد؟
در سال۱۸۹۰، در ایالات متحده آمریكا فقط ۷ درصد از انسانهای ۱۴ تا ۱۷ ساله در آموزشگاهها تحت تعلیم و تربیت قرار داشتند. ۹۳ درصد بقیه انسانها، در كنار اطفال و خردسالان و دیگر بزرگترها به كار در مزارع و كارخانجات و معادن اشتغال داشتند. آن هم از طلوع تا غروب آفتاب. شتاب تحولات صنعتی كه از اواسط سده هجدهم آغاز شد، حتی بخش اعظم از همان ۷ درصد را نیز از آموزشگاهها گریزان ساخت.
لاورنس استون(Lawrence Stone) می نویسد: «از ویژگیها و تأثیرات سرمایه داری صنعتی یكی هم این بود كه نظم و انضباط و مجازات و خشونت را در مدارس آنچنان شدید و غلیظ سازد كه روح و اراده كودك را شكسته و او را به پذیرش كار یكنواخت در كارخانجات وادار سازد. نقل از «Literacy and Education» ص)۹۲).
این مسأله بدون شك فقط برای كودكانی كه از شانس و امكان مدرسه رفتن برخوردار بودند مصداق داشت، در حالی كه اطفال بی شماری از این امكان، بهره ای نداشتند و روزگار خود را در كارگاهها سپری می كردند. جامعه انگلیس در تمامی سده هجدهم و دورانهایی از سده نوزدهم، خشونت و قساوت فراوانی را در مورد كودكان خانواده های فقیر و كم درآمد اعمال می كرد و از آنان بی رحمانه به عنوان نیروهای محركه ماشین صنعتی بهره می كشید.
همین نویسنده و محقق در جایی دیگر می نویسد: «در سال۱۷۸۰ نزدیك به دویست مورد كارهای خلاف، از جمله سرقت، در قانون انگلستان ذكر شده بود كه ارتكاب هر كدام توسط كودك، مجازات اعدام را به دنبال داشت.
در شهر نورویچ (Norwich) دختر هفت ساله ای به جرم سرقت یك زیرپوش، به دار آویخته شد و نیز در پی ناآرامیهایی كه جورج گودرون (Jeorje goodron) رهبر فرقه پرس بوتاریانها (Presbytarian)ها در سال۱۷۸۰ در شهر لندن ایجاد كرده بود، كودكان زیادی به دار آویخته شدند.
جورج سلوین (Jeorje Selwin) كه یك شاخصه عینی این اعدامهای دسته جمعی بود، می نویسد: «هرگز در عمرم این تعداد كودك را گریان ندیده بودم».
در كتابهای فراوانی از جمله در داستانهای جان دیكنز، از حاكمیت ارعاب و وحشت در انگلستان سده هجدهم تا اواسط سده نوزدهم، علیه كودكان، به ویژه فرزندان خانواده های فقیر و تهیدست گزارشهای فراوانی آمده است. از بد رفتاریها و اعمال خشونت علیه خردسالان در كارگاهها، زندانها، كارخانجات نساجی و معادن و نیز از فزونی بی سوادی و فقدان مدارس، موارد بی شماری ذكر شده است.
روزگار همچنان می گذشت، تا اینكه یك زرگر آلمانی مقیم شهر ماینس، با الهام از یك ابزار شیره كشی انگور، دستگاهی ابداع كرد و سپس آن را تا دستگاه پرس چاپ تكمیل كرد و این چنین بود كه ماشین چاپ اختراع شد.
این اختراع نه فقط چهره مذهبی و اقتصادی و سیاسی اروپا را متحول ساخت، بلكه پایه های اصلی تفكری را پی افكند، كه امروزه به عنوان «دوران كودكی» شناخته می شود.
زمانی كه گوتنبرگ اختراع خود را اعلام داشت و اظهار كرد كه نشر كتاب دیگر نیازی به قلم و نی و پر و مركب و دستخط و دستنویس ندارد، بلكه دارای فرم و شكلی موزون خواهد شد، هیچ كس، حتی خود او تصور نمی كرد كه با این اختراع، تغییر بنیادین در اروپا و جهان در حال شكل گرفتن باشد. از جمله با آن اختراع، اساس قدرت و سیطره كلیسا فرو ریخته شد.
كپرنیك در اواخر سده پانزدهم متولد شد، آندره وزالیوس، ویلیام هاروی، فرانسیس بیكن، گالیلو گالیله، یوحان كپلر و دكارت همه در سده شانزدهم به دنیا آمدند. با ظهور اینان، سنگ بنای دانش مدرن و فرهنگ و تمدن جدید یكصد سال پس از ظهور ماشین چاپ، كار گذارده شد. در اواسط سده، شانزدهم كپرنیك و وزالیوس، دو اثر برجسته را خلق كردند. اولی، نظام اخترشناسی قدیم را متحول ساخت و دومی علم تشریح را در پزشكی دگرگون نمود.
صنعت چاپ و نشر كتاب اولاً، نه فقط امكان جمع آوری و تدوین انبوه اطلاعات را در نظمی منطقی و روشن میسر ساخت، بلكه این دانستنیها را از این قاره به آن قاره، در دسترس همه طالبان و اندیشمندان قرار داده و موجبات داد و ستد علمی آنان را با یكدیگر فراهم آورد. ثانیاً میل و ضرورت یكدست كردن و هماهنگ ساختن علایم ریاضی را باعث شد كه اعداد رومی جای خود را به اعداد عربی بدهد و شیوه جدیدی در محاسبات ریاضی پدیدار گردد. این شد كه گالیله ریاضیات را «زبان طبیعت» نام نهاد.
بیكن در آغاز سده هفدهم، كتاب معروف خود «سرفرازی و ارتقای آموزش» را كه ضمناً اولین اثر وسیع و گسترده علمی به زبان انگلیسی است، منتشر كرد. یك سال بعد از او گالیله عقاید خود را به زبان ایتالیایی و در قالب جزوه ای منتشر كرد.
صنعت چاپ، نوعی جدید از بلوغ و بزرگسالی را عرضه كرد. بزرگسالی دیگر مقوله طبیعی و بیولوژیكی نبود؛ بلكه باید تحصیل می گردید و به دست می آمد. بلوغ و بزرگی دارای نمادی شد كه در بردارنده مفهومی از لیاقت و دانایی نیز بود. از این زمان بود كه كودك باید برای بزرگ شدن، تلاشی جداگانه بكار برد؛ خواندن و نوشتن بیاموزد، به جهان ادبیات نوشتاری و چاپ گام نهد و برای حصول و وصول به اینها همه، باید مورد آموزش و تربیت قرار گیرد. از این لحظه به بعد است كه مقوله «طفولیت» در مغرب زمین، به یك نهاد اجتماعی، فرهنگی تبدیل شد؛ و «دوران كودكی» دوران رشد گاهواره ای خود را كه قریب به دویست سال طول كشید، آغاز كرد.
جی.اچ پلامپ (J.H.Plumb) می نویسد: «بتدریج كودك به موجودی تبدیل می شود كه مورد توجه قرار می گیرد و به عنوان مخلوقی به شمار می آید كه دارای ویژگیهای مخصوص به خود بوده و نیازهای خاص خود را دارد؛ ویژگیها و نیازهایی كه تفاوت اساسی با شاخصه های جهان بزرگسالان داشته و به شدت ایجاب می كند كه از سوی بزرگسالان مورد عنایت خاص واقع شده و تحت حمایت و مراقبت ویژه آنان قرار گیرد. به این ترتیب جهان خردسالان از دنیای بزرگترها تفكیك می شود.»
به راحتی می توان به شواهد و قرائتی برخورد كرد كه نشان می دهد شكل گیری شخصیت كودك، به عنوان موجودی مستقل از بزرگسالان و نیز اندیشه «دوران كودكی» در خلال سده هجدهم، با رواج آموزش عمومی و فراهم ساختن امكانات آن توسط دولت، توأم بوده است.
جان لاك، فیلسوف انگلیسی در كتاب معروف خود «تفكراتی در باب تربیت» می گوید:
كودكان و خردسالان، اجزا و عناصری از بازار سوداگری و اقتصاد هستند، یا دقیقتر بگوییم مصرف كنندگانی كه از همان تولیداتی بهره می برند كه بزرگان آنها از همان نرم افزارهای سرگرم كننده مصرف می كنند كه پدران و مادرانشان. به همان بازاری كشانده می شوند كه پیامهای بازرگانی همه را بدان فرامی خواند، در این بازار تفاوتی میان بزرگسال و خردسال، یا فقیر و غنی وجود ندارد.
به عبارت دیگر «طفولیت» گرچه مانند قرون وسطی مقوله ای بیولوژیكی نیست، اما برخلاف عرصه رنسانس تا به امروز كه نهادی بود اجتماعی و فرهنگی، ساختاری پیدا كرده است كه ضوابط و محتوای آن را باید در اقتصاد و تجارت دید.
وی سپس می افزاید: «فرهنگ امروز آمریكایی فراتر از این هدف، چیزی را برای عرضه كردن به كودك ندارد. بر اساس این واقعیت، می توان به تعریفی جدید از كودك و بزرگسال دست یافت؛ كودك موجودی است كه پول می دهد و جنس را می خرد و بزرگسال كسی است كه پول بیشتر می دهد و تعداد بیشتری از همان جنس را می خرد...»امروزه در اثر دگرگونیهای عمیق در ابزار ارتباط جمعی و گسترش رسانه پرنفوذی به نام تلویزیون و ماهواره، شاهد دگرگونیهایی در نهادهای ذیل می باشیم.
۱) انقلاب الكترونی و انفجار اطلاعات، جایگزین رسانه های نوشتاری كتاب و فرهنگ كتابخوانی شده است.پستمن می گوید:«انحطاط و زوال معرفت شناسی مبتنی بر كتاب و كتابخوانی و طلوع و رشد معرفت شناسی استوار بر پایه تلویزیون، رد پای ناگواری بر زندگی اجتماعی ما بر جای گذارده است، به طوری كه از دقیقه ای به دقیقه دیگر، احمق تر می شویم.»(نقل از كتاب طلوع ماهواره و افول فرهنگ، ص۹)
معرفت شناسی برخاسته از فرهنگ الكترونی و تلویزیون نه فقط حقیرتر و بی مایه تر از معرفت شناسی ساخته و پرداخته چاپ و كتاب است، بلكه بسیار خطرناك و نابخردانه بوده و با عقل و اندیشه در ستیز است.
۲) در اثر تلقینات همین رسانه ها و در كنار عوامل اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی دیگر، پدران و مادران در تواناییهای خود نسبت به پرورش كودك به تردید افتاده اند. صرف نظر از ضرورتهای اقتصادی كه حضور والدین و بخصوص مادران را در منزل و نظارت آنها را بر روند تربیتی كودك، ناممكن ساخته است، كارشناسان و پژوهشگران پست مدرن معتقدند، آنها بهتر از پدران و مادران می دانند كه بچه را چگونه باید تربیت كرد و پدران و مادران نیز به این باور رسیده اند كه برای تربیت فرزندان خود و اصلاح اختلالهای روانی آنها كه ناشی از همین ابزار رسانه های بصری است، باید از روانكاوان و كارشناسان امور پرورشی كمك بگیرند.
بدین ترتیب، ورود آنها را به حریم و حرم خود خوش آمد می گویند و با صرف هزینه های فراوان، بنیان صمیمیت و صفای خانوادگی را سست ساخته اند. بدیهی است، دیگر نه به لحاظ عاطفی و روانی و نه به لحاظ عملی و مؤثر نقشی در هدایت هدفمند فرزندان خود ندارند.
روزنامه زود دویچه تسامیتونگ، در ۱۷ مارس ۱۹۹۳ در مقاله ای نوشت: «رسانه های الكترونی، آخرین گامها را برای تدارك و اجرای یك جنگ خانگی تمام عیار برداشته و خود را به اتاقهای خواب كودكان ما، وارد كرده اند.»
۳) در مورد نهاد مدرسه به این گزارش توجه كنید: بولتن ویژه اخبار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در آلمان، در شماره۳۰۰۷، مورخ ۱۰ اوت ۱۹۹۳ نوشت: «نود درصد از پانصد هزار آموزگاری كه در مدارس آلمان به كار تدریس اشتغال دارند، معتقدند كه، اوضاع روحی دانش آموزان كلاً وخیم است و با مشكلات بزرگی مواجه هستند. ۶۰ درصد از این آموزگاران اظهار داشته اند كه ادامه تدریس برای آنان غیرممكن است و لذا در نظر دارند زودتر از موعد مقرر خود را بازنشسته سازند.»
همین گزارش علت این واقعیت را چنین توضیح می دهد:
«سرگرمیهای تلویزیونی و برنامه های بسیار متنوع ماهواره ها، بویژه سریالها و فیلمهای تخیلی، عشقی، جنسی و جنایی و همچنین رواج برنامه های غیراخلاقی و نیز كاهش قباحت جرایم، رواج روزافزون مواد مخدر و در كنار همه اینها، فقدان عواطف خانوادگی، بی توجهی پدران و مادران به مسایل روحی، تربیتی و حتی بهداشتی فرزندان و سرانجام، كاهش معیارهای اخلاقی و انسانی در سیاست و اجتماع و وجود تناقض در گفتار و كردار بزرگان سیاست و گسترش هرزگی و بی بند و باری در میان آنان... دلیل این اتفاق نا خوشایند است.»
افت محتوای آموزشی، لغو مقررات مربوط به امتحانات، حذف بعضی مواد درسی، به دلیل عدم توانایی درك دانش آموز، از مسایلی هستند كه روز به روز بر وسعت و دامنه كمی و كیفی آنها افزوده می گردد.
۴) در مورد نهاد دولت نیز به ذكر چند نكته مختصر بسنده می كنیم:
نقش دولت نیز چه در نظام قانونگذاری و امور قضایی و چه در تدوین و تأمین و اجرای برنامه های آموزشی، در اقتصاد و تجارت و سودآوری و تأمین منافع مادی خلاصه شده است. علاوه بر این، فسادهای اداری و مالی و اخلاقی زمامداران، در سیاست داخلی و ظلم و تجاوز و كشتار انسانها و غارت منابع مالی و طبیعی كشورهای تحت ستم و سلطه گری و بی اعتنایی به حقوق اولیه انسانها، در سیاست خارجی كه همه و همه از طریق رسانه های ارتباط جمعی در مقابل چشم و در نظر جسم و روان كودك قرار گرفته است، موجبات بی اعتنایی روزافزون او را به آینده و مشاركت در ساختن فردایی بهتر و زیباتر، فراهم كرده است.به این عبارت از نیل پستمن، جامعه شناسی یهودی آمریكایی دقت كنید:
بلایی كه بر سر جامعه آمریكا فرو ریخته است، لجام گسیختگی انسانی، فقدان شعور اجتماعی، انهدام مبانی خانواده، تلاش پیوندهای اجتماعی، تخریب باورهای انسان ساز مذهبی، تخلیه ارزشی نمادها و مظاهرمیهنی و در نتیجه افول فرهنگ ملی و عدم قدرت انسان بر تبیین سرنوشت و جامعه خویش، همه و همه معلول تسلیم بی قید و شرط جامعه و فرد است به رسانه های تصویری و پذیرش تلویزیون به عنوان عضو اصلی و آموزگار و با نفوذترین دوست خانواده» ]نقل از كتاب زندگی در عیش، مردن در خوشی
بدیهی است در جامعه ما، هنوز با این وضعیت روبرو نیستیم، ولی چقدر با آن فاصله داریم؟ هم اكنون كانال های ماهواره ای در اغلب خانه ها و در اتاقهای كودكان، حضور دارد. تمامی مرزنشینان سرزمین ما امكان دستیابی به شبكه های تلویزیون بیگانه را بدون اندك هزینه ای دارا می باشند. در برابر این واقعیت چه كرده ایم؟ چه باید بكنیم؟
دو راه در پیش است:
۱) خانواده ها بدون توجه به مسؤولیت دولت، در تربیت فرزندان خود چه تدابیری و چه باید و نبایدهایی را باید اتخاذ و مراعات كنند.
۲) دولت و نهادهای مسؤول چه باید بكنند، بدون توجه به اینكه خانواده ها، چه می كنند.
در هر دو صورت یك امر مسلم است. با امر و نهی، نمی توان جلوی ورود ماهواره ها و كانالهای تلویزیونی را سد كرد.
انقلاب اسلامی با اسلحه «شعور» و عناصر «ایمان» و «خودآگاهی» رشد كرد و پیروز شد. در شرایطی كه امواج فرهنگ مهاجم از حریم ما سر برآورده است و شبانه روز به ترویج فرهنگی مشغول است و سه عنصر زیبایی و نشاط و آزادی را در انواع ساختارهای شادی آفرین به دل و روح كودكان و جوانان ما تزریق می كند، و هم اكنون با گسترش شبكه بزرگراههای اطلاعاتی- اینترنت- وسیع ترین ابزار ارتباطی و اطلاع رسانی و مبادلاتی فرهنگی، در دسترس همگان قرار گرفته است، چه تدابیری اتخاذ كرده ایم؟
پیام یك رسانه نوشتاری، به هر حال كلام است و استدلال و اندیشه اسلام هرگاه در برابر اندیشه ای قدعلم كرده است، پیروز میدان بوده است. همچنان كه در میدان تنازع با ایسمهای بشری، فاتح میدان بود. هنگامی كه از تأثیر چند روزنامه به دلیل و دلایل مختلف در حوزه افكار عمومی و بر حوزه فرهنگی خود نگرانیم و با وجود رسانه نیرومندی چون صدا و سیما به رؤیارویی و تقابل با اندیشه و استدلال روی نمی آوریم، یا آن را بی تأثیر و خالی از فایده دیده و یا خدای نكرده از انجام آن ناتوان هستیم، با كدام نیرو می خواهیم با چنگیزیان الكترونیك، مقابله كنیم؟
مگر غیر از این است كه پیام قرآنی نهفته در فرهنگ اصیل، «حقیقت»، «خیر»، «زیبایی» است؟ و مگر پیام فرهنگ مهاجم چیز دیگری جز «قدرت»، «ثروت» و «لذت» است؟ حال خمیرمایه دفاع فرهنگی، در مقابل این شبیخون، چه چیز است؟
عضوی كه در پیروزی انقلاب نقش اساسی داشت، وحدت و انسجام ملی بود. می دانیم كه یكی از هدفهای نظام تكنوپولی، مبارزه و هدم عرضه ملیت است. آنها می كوشند تا با شگردهای اغفالگرانه و روانی و... از طریق تجزیه یك جمع واحد به گروههای متضاد و جانشین كردن تنازع و تخاصم به جای تفاهم و تجانس، به تضعیف این عنصر و سرانجام انهدام آن نایل آیند.
● رسانه های تصویری و قوای دماغی انسان
مطالعات علمی و آماری دو دهه اخیر نشان می دهد كه روشهای آموزش سمعی و بصری كه از اواسط سده بیستم رواج یافت، نتایج مطلوبی را در پی نداشته است. درست است كه با این روش، امر آموزش جذاب و ساده تر می گردد اما در عوض كاهش قوای دماغی را در پی داشته و به دلیل محدودیت ابزاری، در تعلیم مقوله های انتزاعی ناكام بوده است.
این همه سبب شده است كه محتوای آموزش قربانی سادگی روش گردیده، كار فعال دماغی را به انفعال كشانده و تحریك احساس را به جای رشد عقل بنشاند. همه امروزه به گونه ای ملموس می بینیم كه با رواج ماشینهای حساب الكترونیكی، سرعت انتقال و محاسبات ساده ریاضی، نظیر جمع و تفریق و ضرب، با كندی صورت می گیرد، كم نیستند افرادی كه قادر به انجام آن نمی باشند.
فرآیند فعالیتهای دماغی به هنگام دیدن، شنیدن و خواندن به كلی با یكدیگر متفاوت بوده و آثار متفاوتی را به دنبال خواهد داشت.در حالی كه خواندن و دریافت اطلاعات از راه رسانه های نوشتاری، موجب پرورش قوای دماغی و رشد قدرت تخیل و مكانیزم فانتزی در مغز انسان می گردد، تماشای تلویزیون، كاهش قوای مذكور را به دنبال دارد.
جوانانی كه با تلویزیون بزرگ شده اند، بخصوص خردسالانی كه در دوران پیش دبستانی با تلویزیون خود انس گرفته اند، هنگامی كه در یك اجتماع واقعی- و نه تلویزیونی- شركت می كنند، اغلب نمی دانند چگونه رفتار كنند. دیدن رویدادهای اجتماعی از صفحه تلویزیون، معیاری بر آنان عرضه نكرده است كه چگونه صبر و تمركز و آرامش و استماع سخنان موافق و مخالف و سكوت و و حتی طریقه نشستن و لباس پوشیدن را در محافل عمومی رعایت كنند.
توسعه و فرهنگ نیز دو مقوله هستند كه در تصور دیرینه، با تحرك و جابجایی و خلاقیت در ارتباطی مستقیم قرار داشتند، اما در این روزگار، روز به روز بر شمار افرادی كه دایماً در كنجی لمیده و به تماشای تلویزیون نشسته اند، افزوده می شود. انسان فعال و محرك و متحرك و خلاق گذشته به یك تماشاچی منفعل راكد بدل شده است.
و كلام آخر آن كه تماشای مستمر تلویزیون قدرت تصور، تخیل و حافظه انسان را به شدت كاهش می دهد و بدون نقش فعل این دو عامل اساسی، درك و فهم و اظهار معقول و منطقی، پیام دریافت شده یا دریافت كرده، دشوار و در شرایطی چه بسا غیرممكن باشد.
دكتر صادق طباطبایی
منبع : روزنامه قدس