پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


آل احمد روشنفکر روزگار خود بود


آل احمد روشنفکر روزگار خود بود
روشنفكر نه تنها به ضرورت قانون پی برده، قوانین اجتماعی را جدا و به معنایی برتر از قوانین طبیعت می داند. روشنفكری ایران نیز جدای از بستر جهانشمول روشنفكری نیست. اما از این كه بگذریم ما روشنفكرانی داریم كه از منظر قدرت و نگاهی اصلاحی از بالا به پایین دارند و روشنفكرانی كه مخالف این نگاه، نگاهی از پایین به بالا دارند و البته روشنفكرانی نیز كه بین این دو قرار می گیرند و در یك جامعه پویا در اكثریت اند بحث دیگر ابزارهای انتقال سخن روشنفكری است. در بدو مدرنیته، زمانی كه در حركت اصلاحی نگاه از بالا به پایین است بیشتر با ابزار مكتوب مواجه هستیم و اگر روشنفكر نگاه از بالا به پایین داشته باشد، با خطابه و سخنرانی و به طور كلی ابزار انتقال شفاهی سروكار داریم. حال آنكه اگر سطح سواد و فرهنگ جامعه ارتقا یابد، هر دو قطب روشنفكری به نوشتار روی می آورند. اصولاً روشنفكری در جامعه ای پدید می آید كه نیاز به دموكراسی و تلاش برای دستیابی به آن آغاز شده باشد. جلال آل احمد به عنوان یكی از روشنفكران دهه ۳۰ و عمدتاً ۴۰ ایران بدون اینكه تنها الگوی موجود روشنفكری باشد، یك الگوی شاخص است. در واقع جلال آل احمد روشنفكری است مانند دیگر روشنفكران ایرانی. اما نكته ای كه در زندگی جلال آل احمد جلب توجه می كند این است كه او همواره توانسته حقیقت را آنچنان كه مطلوب ذهنش بوده از ایدئولوژی ای كه در لحظه بر زندگی اش مسلط بوده جدا كند. آل احمد هرگز میان ایدئولوژی هنگام خود و حقیقت یگانگی ایجاد نمی كند. او به حزب توده می پیوندد با آنكه از خانواده ای بسیار سنتی برخاسته است. اما ایدئولوژی حزب توده آن حقیقت مطلق را كه در جست وجوی آن است، تحت الشعاع قرار نمی دهد و مانع از آن نمی شود كه آل احمد به انشعاب خلیل ملكی و ماجراهای بعد نیروی سوم و حزب زحمتكشان بپیوندد. بنابراین ویژگی بارز روشنفكری چون آل احمد این است كه همیشه بین حقیقتی كه ایدئولوژی هنگام او را تعریف می كند و حقیقتی كه سرمنشاء اقدام روشنفكری او بوده تمایز قائل است و این امر موجب شد جلال آل احمد خطاهای بسیاری كند. آل احمد به شدت و با تمام وجود از ایدئولوژی هنگام خود دفاع می كرد. اما به رغم این حدت دفاع و تعلق خاطر شدید به ایدئولوژی هنگام خود، همواره این آمادگی را داشت كه از ایدئولوژی هنگام خود دست بر دارد و زمانی كه حقیقتی نتوانست با حقیقت منشاء حركت روشنفكری او منطبق شود، به جست وجوی ایدئولوژی دیگری برآید. آل احمد سه ویژگی برجسته دارد. او همواره جست وجو می كند، اعتراض می كند و البته جزم اندیش است. چه بسا اگر جلال آل احمد در پایان دهه ۴۰ زندگی را بدرود نمی گفت ما شاهد كتاب دیگری چون غرب زدگی، جامعه زدگی یا یك زدگی دیگر بودیم. به هر حال حركت جلال حركتی بود كه متوقف می شد. شاید بتوان در مقاله «در خدمت و خیانت روشنفكران» شواهدی را یافت كه آل احمد آماده حركت دیگری بود، اما مجالی نیافت. آل احمد و سیمین دانشور هر دو روشنفكر هستند. اما اگر نیك بنگریم جلال آل احمد روشنفكری توده گرا است. اما دانشور روشنفكر نخبه گرایی است. یعنی به نوعی در دو قطب مخالف روشنفكری قرار می گیرند. شوقی را كه آل احمد نسبت به مردم توده داشت، هرگز در دانشور دیده نمی شود. در آثار جلال آل احمد حقیقت از دل مردم برمی خیزد نه از یك نخبه. اما دانشور در آثارش كاملاً نخبه گرا است. در واقع سیمین دانشور همواره یك نخبه گرا بوده و تا پایان نیز خواهد ماند. كمااینكه هنگام انقلاب این احساس در سیمین دانشور وجود دارد كه خطرات احتمالی انقلاب را به بالاترین سطح انقلاب بگوید. حركتی كه هرگز امكان ندارد از جلال آل احمد سر زند. آل احمد یك ذهنیت و دیدگاه رادیكال و روستایی دارد. در واقع در اقدام روشنفكری آل احمد و دانشور هیچ همانندی وجود ندارد و البته این امر نكته مثبتی است؛ چرا كه به رغم زندگی مشترك هیچ كدام برای همراه و همفكر كردن دیگری با خود تلاشی نكرد یا حداقل تلاش جدی ای در این زمینه نداشت. هر دو آنها خط مستقل فكری خود را حفظ كردند. نكته جالب اینكه پس از ۳۰ سال از مرگ آل احمد آثار او در حجم وسیع منتشر نشد، برعكس اتفاقی كه مثلاً در مورد آثار فروغ فرخزاد روی داد. چرا كه براساس قانون ایران حقوق مولف پس از گذشت ۳۰ سال از مرگ او از بین می رود و دیگر ناشری برای چاپ آثار حق تالیف نمی پردازد.
چرا این عدم اقبال؟
چیزی كه از فروغ فرخزاد بر جا ماند، اشعار او بود و فروغ به عنوان روشنفكر تمام شده است و اگر چه هنوز برای اظهارنظر قطعی خیلی زود است اما همه ظواهر حكایت از آن دارد كه حتی شاملو نیز به عنوان روشنفكر شانس بقای كمی دارد و آنچه زمانه از او برای نگه داشتن برگزیده، شاعری او است. اما در مورد آل احمد می توان گفت به عنوان یك نویسنده تمام شده و به عنوان روشنفكر به تاریخ ما وارد شده است. آل احمد در زمان خودش عصب جامعه بود _ همچنان كه هر روشنفكری كه در درجه نخست عصب جامعه است. به عنوان عصب عمل می كند. جلال در نوشته هایی چون «غرب زدگی» و مقاله های بسیار كه در مجموعه «در خدمت و خیانت روشنفكران» را خواهند ساخت، مسائل و قضایا را بسیار ساده می كند. حال آنكه جهان بسیار پیچیده تر از آن چیزی است كه جلال می پنداشته و می نوشته است. اما جزم اندیشی مانع از آن نمی شود كه جلال روشنفكر زمانه خود باشد. پیش از جلال بودند نویسندگانی كه ادبیات اعتراض را بنیان گذاشتند. اما در این میان نقش جلال آل احمد به دلیل مشهوریت او و اینكه روشنفكر روزگارش بود، در آفرینش ادبیات اعتراض پررنگ تر از دیگران جلوه كرد. آل احمد همیشه از منظر توده نگاه می كند. حتی در اولین قصه او «سه تار» نگاه او توده گرا است؛ چرا كه شخصیت داستان سه تار ممر معاش خود را از دست می دهد. كسی نیز كه تار او را می شكند، توده است. در «مدیر مدرسه» نیز شخصیت داستان فردی از توده است كه حوصله دردسرهای سیاسی را ندارد. او توده ای است كه در وضعیت نخبه قرار گرفته است، اما فقط ظاهراً نخبه شده است اما باز هم توده است _ با همه ترس ها، نگرانی ها، ساده كردن ها و ساده دیدن های توده. چون برخورد جلال با جامعه توده گرایانه است. به هر حال چه با افكار آل احمد همسو و موافق باشیم، چه مخالف و منتقد، آل احمد چهره ای كاملاً روشنفكر بوده است. نمی توان منكر شد كه غرب زدگی جلال بود كه ما را به جست وجوی هویت خودمان برگرداند. غرب زدگی به رغم تمام جزم اندیشی هایش به مدرنیته ای كه می خواست از بالا به جامعه تحمیل شود، نه گفت. بنابراین آنچه امروز از غرب زدگی مانده است، نه خطاهای رفته در آن و نه جزم اندیشی آن است، بلكه قلب آن یعنی اعتراض است و اینكه «من نباید انسان وارداتی باشم». جلال آل احمد همچنان به عنوان یك روشنفكر زنده است. اما چون تفكراتش برای روزگار خودش بود، آثارش جز در برخی از محافل تخصصی خوانده نمی شود. دیگر كسی حقیقت را از آل احمد نمی پرسد. اما آل احمد به عنوان فردی كه توانست حركت متهورانه اعتراض به خارجی را در مملكتی كه هر چیز خارجی در آن بهتر بود، انجام دهد، وارد تاریخ روشنفكری ایران شد. اما نوشته هایش به دلیل آنكه دقیقاً تاریخ مصرف داشت، وارد تاریخ ایران نشد. البته این پارادوكس نیز مختص ایران نیست بلكه در دیگر كشورها نیز دیده می شود. امروز جامعه فرانسوی در صد سالگی دو فیلسوف بزرگ قرن بیستم خود رمون آرون را كشف می كند و ژان پل سارتر را به فراموشی می سپارد. رمون آرون الگوی راست و ژان پل سارتر الگوی چپ دشمنانی بودند كه اراداتی خاص به هم داشتند. سارتر در طول زندگی خود همیشه مشهور بود و در راس قرار داشت اما امروز مردم رغبت كمتری به سارتر نشان می دهند. به طوری كه آثار سارتر كمتر از آرون خوانده می شود و در واقع آثار سارتر جز در محافل خاص مورد توجه نیست. اگرچه سارتر كمتر خوانده می شود اما هنوز از آرون مشهورتر است و این اتفاقی است كه در ایران برای جلال آل احمد روی داد. آل احمد در روزگار خودش به نوعی سارتر ایران بود در به همین دلیل امروز نامش از آثارش پررنگ تر است. آل احمد هیچ نوشته ای ندارد كه در زمان انتشارش موثر واقع نشده و بحث برانگیز نشود. او در جامعه زمان خودش انتظار به وجود آورد. جامعه _ حداقل جامعه ادبی و روشنفكری _ همیشه منتظر بود آل احمد سخن بگوید تا تاثیری بگذارد. اما تاثیری كه آل احمد در ادبیات گذاشت وارد كردن نثر شكسته و شتابان روزنامه نگاری به ادبیات داستانی بود و البته دیگران نیز چنین كرده بودند اما جلال آل احمد به واسطه شهرتش بیش از دیگران در این امر موثر بود و دیده شد. به هر حال عظمت جلال آل احمد در آن بود كه به رغم جزم اندیشی هایش یكی از الگوهای روشنفكری ایران شد. آل احمد در روزگاری می زیست كه روزگار قطب بندی ها بود در حالی كه ما در دورانی زندگی می كنیم كه قطب ها فروپاشیده است. از این رو جزم اندیشی آل احمد قابل درك است.
به هر حال جلال آل احمد دلیلی است برای اثبات وجود روشنفكر ایرانی كه به واقع در زمان خودش روشنفكر بود.


مدیا كاشیگر
منبع : روزنامه شرق