جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


از عشق تا عقل


از عشق تا عقل
آشنایی مخاطب ایرانی با زندگی قدیس ها، در اکثر مواقع برمی گردد به آثار نیکوس کازانتزاکیس؛ به شخصیت هایی که او با تکیه بر مستندات تاریخی بازسازی می کرد. با تخیل خود لحظه یی تراژیک برای آن قدیس خلق می کرد و مخاطب را به شدت درگیر نوع حیات و زیست آنان ساخته و نهایتاً یک قدیس را به یک اسطوره بدل می ساخت. کازانتزاکیس در این پرداخت ها از تکنیک اغراق استفاده می کرد. جزئیاتی ماندگار از زندگی آنان ارائه می داد. معمولاً هم این قدیس را یک شخصیت عاشق و وفادار همراهی می کرد؛ کهن الگویی برخاسته از واقعیت زندگی قدیسان. مریدی که معنای زندگی اش در کنار قدیس تعریف می شد. گاه هم این همراه راوی قصه می شد. شاید او هم از تخیل خود برای پررنگ کردن سطرهای زندگی قدیس استفاده می کرد. این دو نفر تکمیل کننده ساختار روایت شده، به هم بافته هر یکی به برجسته شدن عنصر شخصیت پردازی کمک می کرد. اما وقتی یک فیلسوف - داستان نویس مثل «میگل د اونامونو» راوی داستان بلندی به نام «قدیس مانوئل» می شود، حکایت فرق می کند.
در تسلط این نویسنده بر اصول داستان نویسی هر چند شکی وارد نیست اما شخصاً بر این باورم که میزان اثرگذاری کاری مثل «سرگشته راه حق» با «قدیس مانوئل» قابل مقایسه نیست. شاید عده یی هم این قول را مردود بدانند و بگویند اتفاقاً همین پرداخت مینی مالیستی از زندگی واقعی یک قدیس به ملموس شدن این شخصیت منجر شده است. قدیس مانوئل ابتدا مانند بادکنکی توسط راوی اول شخصی به نام آنخلا کاربالینو لحظه به لحظه متسع شده و بعد آرام آرام می ترکد. به صورت انسانی نزدیک می شود.
ابعاد ذهنی یک انسان با تمامی شک و تردیدهایش نمودار می شود. منتها بحث بر سر این است که این شخصیت چه در لحظه هایی که ابعاد فرازمینی پیدا می کند، درگیرکننده نیست، چه در لحظه هایی که به چارچوب های زمینی نزدیک می شود. اصلاً نزاع میان دو قطب عشق و عقل به خوبی در این کار درنیامده است. این تضاد می توانست بستر مناسبی باشد برای ارائه یک وجه درگیرکننده شخصیتی.
اما نویسنده با رعایت یک قاعده به نام ایجاز از برجسته کردن این تضاد چشم پوشیده است. دستاورد این نوع پرداخت دور شدن از حوزه احساسات گرایی و سانتی مانتالیسم اما نزدیک شدن به ارائه یی دم دستی است و باز اشکال عمده تری به این اثر وارد است؛ چرا نویسنده از ذهنیات راوی اول شخص اطلاعات اندکی به ما می دهد؟ اصلاً کارکرد این راوی چیست؟ یک زن با یک ذهن محدود در جغرافیایی کوچک(دهی که آنها در آن زندگی می کنند) معمولاً خیال پرداز است.
اما هیچ نشانه یی از خیالات او در متن مشاهده نمی شود. «قدیس مانوئل» در حقیقت «قدیس مانوئل» آنخلا است.
مردی است که از فیلتر ذهنی یک زن ساخته می شود. این زن حتی شکاک هم تصویر نمی شود. نه عقل مدار است نه نیروی عاشقانه یی در او می بینیم. بیشتر شبیه یک دوربین عمل می کند. اما این دوربین همواره کارکرد نمایشی هم ندارد. مثل گزارشگر یک شبکه خبری آنچه را می بیند، تعریف می کند.
و برای من یکی که تعریف هر واقعه یی بدون تصویرهایی جزیی پردازانه، باورپذیر نیست و بدتر درگیرکننده هم نیست بیشتر شبیه یک قول است. اما بیایید همین نوع ارائه مینی مال را با تصاویری که عطار در تذکره الاولیا می دهد، مقایسه کنیم.
در متن اونامونو ما از روی رنج های یک انسان سر می خوریم. اصلاً نویسنده فرصت نمی دهد که پاهای خیال مان در برکه دردهای یک انسان خیس شود اما در تذکره الاولیا وقتی می خوانیم قطره خون یک عارف وقتی بر زمین می چکید نقش «الله» به خود می گرفت، به شدت تحت تاثیر قرار می گیریم. دلیلش هم واضح است؛ چیره دستی عطار در خلق این تصویرها چنان چشمگیر است که نمی توانید از آن رخ برگیرید. اما قدیس مانوئل یک کشیش است که صرفاً کار می کند. به مردم کمک می کند، همه جا حاضر و ناظر برای رفع مشکلات روزمره اهالی ده است، گاهی کراماتی هم دارد. این نوع حرکت ها بیشتر به نزدیکی کنش های مانوئل به یک انسان معمولی و دلسوز کمک می کنند تا یک قدیس. او از خود چندان غافل نیست که در مردم مستحیل شده باشد و مهم تر راوی اول شخص داستان اونامونو درصدد ارائه یک تصویر فرازمینی از یک قدیس نیست. گویی نویسنده پشت او مخفی شده و مدام به او تذکر داده که مبادا از خیال خود چیزی، نشانه یی بر این متن بیفزایی. ما باید با همکاری هم یک آدم معمولی را با ویژگی های خاص نشان دهیم و بعد در پایان بندی اثر به مخاطب یادآور شویم که او به تمامی کارهایی که انجام می داده است، مشکوک بوده از اول.
او یک مومن یکدست نبوده بلکه وارد حوزه شک و تردید شده است. حال در خوانشی دیگر مخاطب می تواند تمامی کنش های ابتدایی ارائه شده در آغاز داستان را محل تردید قرار دهد چرا که آنخلا و برادرش از ذهن قدیس پرده برداری کرده اند. اما همین شک و تردیدها را وقتی شما در ذکر بایزید بسطامی یا حلاج در تذکره الاولیا می خوانید باز به شدت تحت تاثیر قرار می گیرید؛ افرادی که در هر بخش آرام آرام وجوه مختلف شخصیت شان را عطار تصویر می کند و شما از لابه لای همین تصویرها است که می توانید به واکاوی این کاراکترها بپردازید. قدیس مانوئل متنی است کاملاً غربی و تذکره الاولیا دقیقاً یک متن شرقی. اولی عاقلانه ضمن فاصله گیری از احساسات به تعریف پاره یی وقایع می پردازد و دیگری با ارائه برش هایی ریز و جزیی پردازانه می خواهد شما را وارد فضایی فرازمینی کند. اونامونو تاکیدش بر وجه انسانی یک قدیس بیشتر است. او می خواهد یک انسان را به طور کامل با تمام دغدغه ها، وسوسه ها، تردیدها و تشکیک هایش در آنچه خود به آن باور داشته و براساس آن عمل کرده به چالش بکشد. شخصیت آنخلا و لاثارو برادرش به برملا شدن راز قدیس کمک می کنند؛ رازی که ریشه در نوع تفکرات مانوئل دارد؛ نگاه مانوئل بیشتر براساس توصیف هایی که آنخلا از او به دست می دهد به پدیده هایی که پیرامونش را احاطه کرده بیشتر نگاهی عاشقانه و شاعرانه است. تصویرهایی که از رودخانه، کوه، ماه و ستارگان می دهد بر وجه غنایی نگرش او تاکید دارند.
ما از پیشینه مانوئل هم اطلاعات درستی نداریم. انگار که او از آسمان بر زمین افتاده. خاطره یی دور از آسمان دارد و حتی شک دارد که سرانجام دوباره به آسمان بازمی گردد. او معتقد است که دین راه نجات بخش انسان هاست و در این راه تلاش بسیاری هم می کند تا مردم لحظه یی از نگرش دینی غافل نشوند. او حتی دیوانه شهر را تحت تاثیر قرار می دهد و باز به نوعی حافظ منافع کودکان و سالمندان هم هست. مانوئل یکی از مردم است. یکی که تنها تفاوتش دغدغه خستگی ناپذیرش برای رساندن کمک به آنان است. اساساً تفاوت عمده یی که میان قدیس های غربی و عارفان شرقی وجود دارد، همین است؛ اولی سعی بر مفید بودن برای یک جامعه دارد. دومی بیشتر غرق در احوالات خویش است و تصاویر فراواقع از خود به یادگار می گذارد. یکی در جمع به بلوغ می رسد دیگری در انزوا. یعنی قدیس های غربی در ازای مفید بودن برای جامعه شان لقب قدیس می گیرند.
اما بیشتر عارفان ما در زمان گذشته هر چند افراد از آنان ایمن بوده اند ولی در انزوای خود در چله نشینی ها به فضل و کمال و درک و دریافت دیگری از جهان رسیده اند. مانوئل البته به مدد ذهن اونامونو از یک الگوی تثبیت شده فاصله گرفته و شک و تردیدهای سایه افکنده بر ذهنش تمامی اعمال نیک گذشته اش را زیر سوال می برد. نه خود عمل ها که نیت آنها و شاید تاکید نویسنده بر همین نیت ها تیری باشد رهاشده از چله کمان اونامونو به سمت ذهن ما که آیا باید به خود عمل ها فکر کنیم یا نیت پنهانی آنها. داستان بلند «قدیس مانوئل» بیشتر شبیه افتتاحیه یی است بر قرن بیستم؛ بر قرنی که حتی قدیسانش از آنچه انجام می دهند، مطمئن نیستند. آنان مثل دیگران فرزندان شک زمانه اند. به واکاوی خود می پردازند و از مواجهه با دالان های تیره و تار ذهن خود نمی هراسند. در این داستان بلند به جز سه شخصیت اصلی قدیس، آنخلا و لاثارو شخصیت مهم دیگری دیده نمی شود. شاید این سه راس روایی هم اشاره یی باشد به همان مثلث ایمان مسیحی. اما آنخلا و لاثارو به هیچ روی برای ما ساخته نمی شوند. به نظرم حتی اگر نویسنده از راوی دانای کل استفاده می کرد تاثیری در نوع ارائه روایت نداشت. آنخلا به هر چیزی شبیه است جز راوی و مهم تر یک زن. حتی چند باری هم که کشیش به او یادآوری می کند که باید به یک پیوند فکر کند، موضوع را عوض می کند. او بیشتر سرگردان است. سرگردان رفتارهای مانوئل. شاید او چنان محو این شخصیت است که اساساً فرصت درگیری با نیازهای خود را ندارد. شاید او سرگشته مانوئل است. برای این گزینه های احتمالی شما نشانه یا کدی در متن مشاهده نمی کنید. فقط می توانید از ذهن خیال پرداز خود در این مسیر کمک بگیرید. آن را پذیرفته یا رد کنید. دیالوگ هایی که در این کار میان شخصیت ها درمی گیرد، درگیرکننده نیستند. بیشتر شبیه نظریه هایی است که اونامونو در باب محتوای داستانی داشته و خواسته آنها را از دهان شخصیت بگوید. بدون شک میان داستان نویسی، فلسفه، نقاشی، موسیقی و جامعه شناسی و... ارتباط تنگاتنگی هست اما حتماً کار هنرمند پنهان کردن این خط و ربط هاست نه برملا کردن شان. ولی بدون تردید آنچه نمی توان از یاد برد ترجمه زیبا و شیوا و حتی لحظه های شاعرانه استاد بهاءالدین خرمشاهی است که متن را به ساحت ادبیات نزدیک می کند. شاید چه بسا نزدیک تر از آنچه مدنظر فیلسوف داستان نویس بوده است.
لادن نیکنام
منبع : روزنامه اعتماد