پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


من به دنیا نیامده ام که رئیس جمهور شوم


من به دنیا نیامده ام که رئیس جمهور شوم
در خبرها آمده بود «مهمان مامان» اثر به یاد ماندنی هوشنگ مرادی کرمانی که توسط داریوش مهرجویی از آن اقتباس سینمایی نیز صورت گرفته به فرانسوی ترجمه شده و پس از «قصه های مجید» و خمره که اثر دیگری از این نویسنده نام آشناست که به زبان دیگر ترجمه شده است. به همین بهانه به معرفی و بررسی برخی از آثار مرادی کرمانی می پردازیم، نویسنده ای که معتقد است نویسنده ها از بچه ها عقب افتاده اند، چرا که دیگر کودکان تمایل چندانی به خواندن آثار آنها ندارند. مرادی کرمانی می گوید: آیا شعار داده ایم یاچیزهایی را در داستان هایمان گفته ایم که بچه ها دوست ندارند، آیا مشکل آموزش و پرورش است باید بر روی این مسایل فکر کرد.
● قصه های مجید
بار اول چند سال پیش بود که دیدمش مرادی کرمانی را می گویم، اول جرات نکردم جلو بروم و با او حرف بزنم، تا این که اتفاقی سال گذشته برای جشنواره فیلم کودک به همدان آمد. چند نفر از خبرنگاران (همکارانم) داشتند با او حرف می زدند، جلو رفتم اما حرف نزدم، می گفت: برخی از خبرنگارها به من زنگ می زنند، بدون این که بدانند من شاعرم یا نویسنده ! فقط احتمالا دبیر بخش فرهنگی گفته بروید و با فلانی گفت وگو کنید و او هم طبیعتا بدون هیچ اطلاعی تلفن را برداشته و شماره مرا گرفته، حالا من یا جواب داده ام یا پیام گذاشته، اما مساله برای من این است که این افراد آیا نباید پیش از گفت وگو درباره فرد موردنظر، تحقیقاتی انجام دهند، آثار او را بررسی کنند یا هر عمل دیگری که آنها را به سمت دانش بیشتر نسبت به سوژه می برد، به کار ببندند؟ (نقل به مضمون). حرف ها را که شنیدم دلم گرفت. مرادی کرمانی ته لهجه کرمانی ای داشت و هنوز رنگ چهره اش و حتی لباسش تهرانی نشده بود. یاد روزهای مدرسه افتادم، روزهایی که پنج شنبه ها منتظر جمعه بعد از ظهر ساعت ۲ بودیم تا برنامه تلویزیون شروع شود و «قصه های مجید» پخش شود. آن روزها حتی فکرش را نمی کردم روزگاری خالق «قصه های مجید» یا کارگردان این اثر را ببینم و از نزدیک با آنها حرف بزنم. یادم هست از ظهر لحظه شماری می کردیم برای «قصه های مجید» و این که امروز «مجید» چه دسته گلی می خواهد به آب دهد. درست آن لحظات برایم تداعی می شود و لحظات بعد از اتمام قسمت دیگری از سریال که من را دوباره به یاد فردا و مدرسه می انداخت و شیرینی «قصه های مجید» را به کامم تلخ می کرد. «قصه های مجید» روایتی ساده و صادق بود از زیستن نوجوانی که دلش می خواهد هم در مرکز توجه باشد و هم بیشتر از آنی که هست از او توقع کار داشته باشند. در معنای دیگر «مجید» پسری است که مناسبات روابط هم سن و سال های خود را نمی پذیرد و از آن تبعیت نمی کند و به همین دلیل است که وارد مناسبات بزرگسالان شده و اغلب باعث دردسر و مشکل برای خود و دیگران می شود. «مجید» حتی در مناسبت و رفتار با «بی بی» شخصیت دیگر «قصه های مجید» نیز این گونه است. او گاه با «بی بی» به گونه ای سخن می گوید که برای «بی بی» قابل فهم نیست. از طرف دیگر «بی بی» نماد مادر و مادربزرگ ایرانی و سنتی است. مرادی کرمانی درخلق فضاهای بصری و کیومرث پوراحمد در چیدن میزانسن ها در سکانس های مختلف این اثر تا حدود زیادی فرهنگ زندگی سنتی ایران را به نمایش گذاشته است. حیاط خانه و حوض، غذاهای سنتی، لهجه، خیابان ها، دوچرخه و بسیاری دیگر از مظاهر زندگی که در «قصه های مجید» آمده به اضافه مناسبات گرم انسان ها و روابط نزدیک آنها همه و همه ساختاری را در اثر تداعی می کند که از سرگشتگی های امروز نوجوان مدرن و انسان مدرن به طور کلی دور است و این البته در حالی است که «مجید» به عنوان نوجوانی فرهیخته یک پادرسنت و بخشی از ذهنش در مدرنیته است. او وقتی در پی استدلالات منطقی و به دور از مناسبات «بی بی» و «ساختارهای سنتی» بر می آید، بیانگر این مساله است که من می خواهم گونه ای دیگر باشم. صداقت و روانی نوشتار در نگاه هوشنگ مرادی کرمانی پیداست. او اصلا در تلاش نیست در سطوری که «مجید» در حال شکل گیری اتفاقی است، دخالت کند، در واقع و به دیگر معنا، این قدر مرادی کرمانی در ذهنش «مجید» را آزاد گذاشته که او می تواند از هر دری وارد داستان و از هر پنجره ای خارج شود، اما تسلط ساختار داستان همیشه در دست خالقش مرادی کرمانی باقی مانده است. از طرف دیگر غرغرهای «بی بی»، فاصله داشتن دیدگاه های او با نوه اش و اختلاف عقاید به لحاظ زمانی باعث شده تا شخصیت «بی بی» به صورت یک مادر بزرگ تمام عیار برای مخاطب همیشه باقی بماند.
مرادی کرمانی داشت برای خبرنگارها حرف می زد و من گوش می کردم و در تمام لحظات به این فکر می کردم که این مرد که با کت و شلوار سرمه ای، قدکوتاه، صورت سبزه و ته لهجه کرمونی، همانی است که من سال ها با «قصه های مجید» اش عمر گذراندم و حالا حتی به خودم اجازه نمی دهم با او همکلام شوم و بگویم همه خبرنگارها این گونه نیستند که در نظر برخی از اهالی هنر است، که البته خودش هم اشاره کرد که برخی از خبرنگاران این گونه اند. خواستم قرار بگذارم برای فرصتی بعد تا با او از هر دری حرفی بزنم اما باز نشد و روزگار زنگ پایان لحظه را زد و ما وارد سالن تازه ای شدیم که قرار بود آنجا یکی از آثار سینمایی، که از نوشته های مرادی کرمانی اقتباس شده نقد و بررسی شود.
دوباره به ذهن و جهان تخیلم برگشتم و به آن روزها. شاید یکی از دلایلی که از قصه های مجید خیلی خوشم می آمد این بود که خودم از ریاضی سر رشته ای نداشتم و اصلا نمی فهمیدم اعداد و ارقام به چه درد آدم می خورند، در عوض ادبیات برایم تنها دریچه ای بود که می توانستم از آن به هستی و پیرامونم نگاه کنم، نگاهی عاشقانه و دیالوگ عاشقانه با هستی فقط و فقط برایم با ادبیات میسر می شد. این ادامه پیدا کرد تا این که در دوره دبیرستان برای درس ریاضی تا لب مردودی هم پیش رفتم اما معلم ها بالاخره به ادبیات من رحم کردند! مرادی کرمانی در داستانش می نویسد: «خدا پدر و مادر همه معلم ریاضی ها را از دم بیامرزد، اگر از دار دنیا رفته اند، الهی نور به قبرشان ببارد و اگر زنده هستند و هنوز نفس می کشند خدا عمر و عزتشان را زیاد کند. هر چه با زبان خوش با مهربانی و نصیحت و ملایمت، با توپ و تشر، توگوشی، و پس گردنی، شلاق وخط کش خواستند سر مرا توی حساب و کتاب در بیاورند، نشد که نشد، حساب و هندسه تو کله من نرفت که نرفت، زنگ های ریاضی می رفتم آخر کلاس، خودم را به موش مردگی می زدم و پشت و پناه شاگرد های بلند بالا و گنده و پت و پهن قایم می شدم که از چشم زخم های معلم و رفتن پای تخته در امان باشم. از اول تا آخر زنگ دلم عینهو سیر و سرکه می جوشید و هر وقت معلم یکی را صدا می زد که بیاید پای تخته،دلم هری می ریخت پایین و رنگم می پرید و عین گچ سفید می شدم». این صدا و این نوشتار روزهای پنج شنبه در رادیو پخش می شد، حدود سال های ۱۳۵۳، اوایل «پرویز بهادر» آنها را برای مخاطبان زمزمه می کرد و سپس «علی تابش». مرادی کرمانی خودش درباره «قصه های مجید» معتقد است: مجید کودکی و نوجوانی مرا در خود دارد، شخصیت مجید با همه علاقه ها و ضعف ها، تنهایی ها و بی کسی ها بسیار شبیه شخصیت من است، ولی همه قصه، قصه زندگی من نیست. «قصه های مجید» فقط قصه های مجید نیست، بلکه قصه بسیاری از کودکان و نوجوانان سرزمین ماست.
● بچه های قالیباف خانه
اولین جایزه نویسندگی اش را برای همین اثر در سال ۱۳۵۹ می گیرد. این جایزه توسط شورای عالی کتاب و جایزه جهانی اندرسن به او اهدا می شود.
ایرانی ها می دانند که قالی کرمان معروف است، حتی ضرب المثلی هم در این باره داریم که به آدم هایی که هر چه از عمرشان می گذرد چهره شان جذاب تر و به نوعی زیباتر می شوند (که البته منطقی این چنین نیست) می گویند «مثل قالی کرمان است». تار و پود قالی کرمان با انگشت های خونی زنان و کودکانی است که با «ایلعه» (همان گره است) قالی را بالا می آورند، تا دارهای قالی عمرشان باشد که می گذرد. هوشنگ مرادی کرمانی دراین اثر باز به دغدغه های کودکان می اندیشد، کودکانی که با زندگی سخت پشت دارهای قالی می نشینند و گره می زنند. در این داستان، سرگذشت کودکی نقل می شود که اگر چه جنس دغدغه اش با «مجید» متفاوت است، اما مثل او در مناسبات مادی انسان هایی قرار گرفته که نمی تواند با رویاهای کودکی اش آنها را درک کند. او مجبور است کار کند، کار و کار رویاهای او را هر چند کم، از او سلب کرده است و به جای این که به دنیای کودکی و نوجوانی اش بپردازد مجبور است به قالی بافخانه برود. مرادی کرمانی درباره چگونگی نوشتن این اثر می گوید: «برای نوشتن این داستان ماه ها به کرمان رفتم و در کنار بافندگان قالی نشستم تا احساس آن ها را به خوبی درک کنم»
این نشان می دهد که مرادی فقط نمی خواسته داستانی بنویسد، چرا که در این صورت به راحتی می توانسته از تجربیات و سختی های دوران کودکی اش یا حتی قالیبافانی که در مناطقی نزدیک تر کار می کنند بهره گیری تجربه کند، مرادی کرمانی به کرمان رفته تا سختی های قالیبافان آن منطقه را به نسبت گرمای جوی و اعتبار قالی کرمان به نوشتار درآورد. به عقیده من ظریف نگری و دقت نظر مرادی کرمانی در انتخاب محل داستان ستودنی است. این محل هم به لحاظ بین المللی می تواند مرکز توجه باشد- که البته هست- و هم می تواند بیانگر وضعیت قالیبافان و روشن شدن زندگی آنها برای همه کسانی باشد که هم با فرهنگ و صنایع دستی ایران سر و کار دارند و هم با ادبیات ایران. این داستان اگر در کشورهای علا قمند به فرش ایران ترجمه شود قطعا تاثیر مثبتی بر نقطه نظر آنها در مورد فرش ایران و فرش کرمان خواهد گذاشت.
● چکمه
محمدعلی طالبی این داستان را در قالب فیلم ساخته است. خلا صه فیلم از این قرار است که سمانه با مادرش در یکی از محلا ت جنوب تهران زندگی می کند، او روزها به اجبار، به محل کار مادرش در یک تولیدی می رود. شیطنت های سمانه باعث دلخوری مسوول کارگاه است و مادر ناچار او را چندروزی در خانه تنها می گذارد و برای مشغول نگه داشتن سمانه یک جفت چکمه قرمز برایش می خرد. در اتوبوس یکی از چکمه های سمانه گم می شود. مادر لنگه دیگر چکمه را دور می اندازد تا این که روزی سمانه پس از جست وجوی زیاد لنگه چکمه را پیدا می کند و به پسری هدیه می دهد.
داستان چکمه ، از آن دست داستان هایی است که غصه های بزرگ کودکان برای حوادث کوچک (در نظر بزرگسالا ن) را نشان می دهد. دغدغه های کودکان درباره اتفاقات پیرامون شان اگر چه ممکن است برای بزرگسالا ن پیش پا افتاده و معمولی به نظر آید، اما برای کودکان مساله ای بزرگ و در خور توجه است. ممکن است بیمار شدن یا نخوابیدن عروسک دخترک زیبای شما برای تان یک بازی کودکانه به نظر آید. اما برای او این چنین نیست، هوشنگ مرادی کرمانی به درستی انگشت اشاره اش را بر اتفاقی نشانه رفته که از نظر ما دور مانده است. مرادی کرمانی به درستی جهان کودک را می شناسد به همین دلیل است که کودک داستان او با یک کفش قرمز سرگرم و با گم شدن او پریشان احوال می شود.
این نوع داستان ها از آن دست داستان هایی است که می توان با رغبت آنها را داستان کودک نامید. چرا که در آن بزرگسالا ن از بالا به کودکان نمی نگرند، بلکه از دریچه ای به رفتارهای آن ها نگاه می کنند که تک تک اعمال کودکان در آن معنا دار است و در مناسبات روابط کودکان با هم دارای تعریف و حد و مرز است. بخشی از جهان «سمانه» چکمه اش است و وقتی در جهان کودکی انگار همه چیزش را از دست داده آنچنان متاثر می شود که ما در جهان مناسباتمان برای از دست دادن عزیزی و انسانی، و وقتی چکمه اش را می بخشد یعنی بخش اعظمی از جهان اش در آن لحظه را تقدیم دیگری می کند و این مساله را هوشنگ مرادی کرمانی به درستی دریافته است.
● داستان آن خمره
از این داستان نیز اقتباس سینمایی صورت گرفته است. هوشنگ مرادی کرمانی از آن دست نویسندگان خوش اخلا ق است که یک تنه تصمیم گرفته ادبیات و سینمای ایران را با هم آشتی دهد. آثار او را بسیاری از سینماگران یا تصمیم داشته اند بسازند، یا در صددند بسازند، عده ای هم به جای این که در بلا تکلیفی ساختن یا نساختن باشند، از اخلا ق خوش مرادی کرمانی حسن استفاده را برده و اقتباس سینمایی از اثرش انجام داده اند. فیلم «خمره» توسط ابراهیم فروزش ساخته شده است.
داستان فیلم از این قرار است که خمره آبی، در مدرسه ای میان کویر، ترک می خورد، فقط پدر یکی از دانش آموزان قادر است خمره را تعمیر کند، که او هم گرفتار کارهای مزرعه است، دانش آموز وقتی امتناع پدر را می بیند از ترس وخجالت از مدرسه می گریزد، او با پادر میانی معلم و دانش آموزان به مدرسه باز می گردد و پدرش می پذیرد که خمره را تعمیر کند. معلم برای پرداخت دستمزد تعمیرکار پیشنهاد می دهد که دانش آموزان از خانه های خود تخم مرغ تهیه کنند. این موضوع موجب درگیری والدین با دانش آموزان و دانش آموزان با معلم می شود، تعمیر کار به قهر از پذیرفتن تخم مرغ خودداری می کند و تعمیر خمره معوق می ماند.
وقتی مدرسه به خمره ای نو نیاز دارد زنی روستایی به نام خاور، به رغم مخالفت های دیگران، دوره می افتد تا با جمع آوری کمک های نقدی و جنسی خمره ای نو تهیه کند، شایع می شود که معلم کمک های نقدی و جنسی را برای خود می خواهد، او قهر می کند و وقتی درصدد است روستا را ترک کند اهالی مانع می شوند وخمره نو را به مدرسه می آورند.
وحید نیکخواه آزاد درباره این اثر معتقد است: سینمایی ترین اثر مرادی کرمانی همین «داستان آن خمره» است. ابراهیم فروزش کارگردان هم به نوعی همین عقیده را دارد. او می گوید: مرادی کرمانی به قدری تمام و کمال و با جزئیات قصه پردازی کرده که برای یک اقتباس سینمایی چاره ای جز حذف پاره ای بخش ها نداشته، البته به صورتی که به ساختار فیلم لطمه ای وارد نکند.
● مهمان مامان
با تبلیغات زیاد تلویزیونی، «مهمان مامان» نوشته هوشنگ مرادی کرمانی و کارگردانی داریوش مهرجویی در سینما ها به نمایش درآمد. داریوش مهرجویی، کارگردان که آدم های فلسفی، عرفانی اش همیشه زبانزد اهالی سینما بوده وهست. مهرجویی ای که اگزیستا نسیا لیسم و که یرکه گارد را می شناسد این بار از «ترس و لرز» و «عزا داران بیل» به سراغ «مهمان مامان» رفت. داستانی که اگر چه کانون آن کودکان نیستند، اما کودکان در روند داستان بسیار تاثیرگذارند. این که مهرجویی چگونه از «بانو»، «پری»، «هامون» و ... به مهمان مامان رسید مطلبی سینمایی و شاید فلسفی است اما این که چرا امروز «مهمان مامان» را انتخاب کرد به این مطلب نزدیک است. «مهمان مامان» خانواده های شهری و پرولتاریایی را نشان می دهد که دریک حیاط قدیمی که اتاق های زیادی اطرافش ساخته اند زندگی می کنند. هر کدام از این خانواده ها نماینده ای از مردم روزگار معاصر ما هستند، این خانواده ها اگر چه همه تقریبا در یک طبقه اجتماعی قرار دارند اما در برخی از آن ها ریشه های بورژوازی نیز دیده می شود. کودکان و نوجوانان این قصه کارهای آدم بزرگ ها را می کنند. جنس کارهای بچه ها در این اثر شباهت زیادی به کودکانی دارد که در «قصه های مجید» به هم خدمت می کنند. در «قصه های مجید» به هم «کراوات» قرض می دهند و در این اثر مرغ و ... این کار و فداکاری هایی از این دست نشان دهنده این است که مرادی کرمانی در داستان هایش به کودکان و رفتارهای انسانی آنان در زمان گرفتاری اعتقاد دارد. مرادی در مهمان مامان یکی از ظریف ترین کارها را که البته از وظایف اودر خانواده خارج است به عهده او می گذارد و از روی انصاف اگر بنگریم، بسیار خوب از آن نتیجه می گیرد.
● هوشنگ مردی ساده با قامتی متوسط
«شما که غریبه نیستید» هوشنگ مرادی کرمانی، همان طور که گفتم چندان پر تعریف نیست یعنی زیاد حرف نمی زند، قدش نسبتا کوتاه است و جلوی موهای اش ریخته. من دوستش دارم به دلیل این که کودکی های ام با نوشته های این مرد رنج کشیده گذشته و البته به همه کودکان و نوجوانانی که رنج می کشند می گویم نویسنده های این مملکت در دوران کودکی و نوجوانی شان رنج کشیده اند. او از کودکی به سینما علا قمند بوده و همیشه وقتی داستان می نوشته، احساس می کرده آدم هایی که توسط او خلق شده اند، دارند جلوی اش راه می روند یاروی صحنه بازی می کنند. اولین داستانش را مرادی کرمانی در مجله خوشه منتشر کرده و نام این داستان «کوچه ما خوشبخت ها» بوده است. عجب اسم با معنایی، آن هم برای زندگی آدمی مثل هوشنگ مرادی که تمام زندگی اش تا آن روز در خوشی و خرمی گذشته است. او می گوید: «این داستان ها حاصل چنگ زدن و تلا ش من در زندگی است، یعنی من به زندگی خودم چنگ زدم و آن را به تصویر کشیدم و داستان هایم همه ریشه در زندگی من دارند، زمانی که دیدم مردم دردهای مرا گوش نمی دهند، سعی کردم آن ها را به زبان طنز بگویم». مرادی کرمانی معتقد است که برای نوشن خلق شده نه کار دیگر، او می گوید: برای من رنج نوشتن زیباترین رنج هاست، من به دنیا نیامده ام که برج بسازم یا رئیس جمهور شوم من به دنیا آمده ام که نویسنده شوم. بهترین دوست من قلم و کاغذ است. زمانی که می نوشتم هیچ وقت فکر نمی کردم آن قدر بزرگ شوم که دیگران برای من دست بزنند یا برای گفت وگو به دانشگاه دعوت شوم، مهم آن بود که خودم را با نوشتن خالی می کردم و لذت می بردم. دکتر پروین سلا جقه در کتاب «صدای خط خوردن مشق» که درباره آثار مرادی کرمانی است می نویسد: شخصیت ها در آثار مرادی کرمانی در چهار محور قابل بررسی است، اول شخصیت های اصلی که درنهایت، خودنویسنده است و ... سلا جقه ادامه می دهد و از دردهای مرادی می گوید دردهایی که خود او از بیان آن ها آسیب می بیند: مرادی کرمانی گاهی در داستان هایش چنان از درد صحبت می کند که خود توان و تحمل ادامه داستان را ندارد و با گریزی ناگهانی مخاطب را به فضایی دیگر می برد.مرادی با تمام رنج هایی که هنگام یاد آوری گذشته و نگارش آن ها تحمل می کند، عاشق نویسندگی است.
مرادی کرمانی درباره آموختن اش از داستان نویسان می گوید و از این که یک نویسنده می بایست ادبیات پیش از خود را بشناسد. این نگاه را اغلب کسانی که در حوزه نوشتار ادبی هستند، می شناسند. او معتقد است عامیانه نویسی را از صادق چوبک آموخته همان گونه که شاعرانه نویسی را از ابراهیم گلستان و ایجاز را از ارنست همینگوی و گلستان سعدی.
البته مرادی کرمانی آموخته هایش را به همین جا ختم نمی کند و می نویسد: هدایت به من احساس را انتقال داد و دهخدا و چخوف طنز را آموختند.
جهان داستانی هوشنگ مرادی کرمانی جهانی برگرفته از این نام ها یا نام ها و نشان های دیگر نیست، اگر چه مانند هر نویسنده صادق دیگر، مسیرهای دانایی اش و افرادی که به نوعی از شیوه های نوشتن آن ها خوشش آمده یا تاثیر پذیرفته، معرفی کرده است اما همیشه مرادی نویسنده ای عمیق، بومی و خلا ق بوده است. بر همین اساس، جهان داستانی او، جهانی است که کودکان و نوجوانان اساسی ترین فرآیندها را در آن بر عهده دارند، کانون اتفاقات و گره افکنی ها و گره گشایی ها در کودکان است. این گونه است که می توان به سادگی فهمید خلق شخصیت های داستان مرادی کرمانی تنها از ذهن او نیست، بلکه جهان زیستی او، یعنی جهانی که او تجربه کرده و از آن آموخته بخش اعظمی از خلق شخصیت ها را باعث شده است. جهان داستانی مرادی پشت درهای بسته شکل نگرفته است. کودکان نانوایی، خیاطی، مکانیک و ... کودکان زنده داستان های او هستند.
نویسنده : حسن گوهرپور
منبع : روزنامه اعتماد