جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


زندگی در غربت


زندگی در غربت
کاملیا صد بار بر بخت بدش لعنت فرستاد. دائم با خود گفت: چرا خدا همه چیز به من داده جز اقبال و شانس در زندگی مشترک. در هواپیما آرام نشسته بود.
عده ای هم در خواب خوش بودند. اما او تنها کسی بود که نه خواب خوش داشت و نه آرامش! چرا که تمام اینها را هوشنگ یک جا از او گرفته بود. چطور می توانست بگوید که در آمریکا با مردی ازدواج کرده مانند خودش بالاترین درجه های تحصیلی را دارد اما با این حال باید دائم دشنام ها و ناسزاهای شوهرش را بشنود و حتی از او کتک هم بخورد و همواره آزار ببیند. اگر چه در غربت تحصیل و زندگی کرده بود اما همیشه سعی کرده بود سنت های اصیل ایرانی را فراموش نکند. با این حال در طول ۸ سال زندگی خون دل خورده بود و هیچ کس هم صدایش را نشنیده بود. بنابراین حالا نمی دانست مقابل پدرش چگونه بنشیند و برای او بگوید که هوشنگ چقدر آزارش داده است.
پس از یک سفر طولانی به محض این که از خلبان شنید وارد آسمان کشور شده اند، بشدت احساس راحتی و آرامش کرد. انگار اینجا خورشید به گونه ای دیگر گرما می بخشید و نور می داد. پس از ورود به سالن انتظار فرودگاه، خودش را در آغوش مادرش انداخت. چرا که چند سالی از این آغوش پر مهر دور بود. اما ناگهان در پس پرده اشک چشمش نگاهش به مادر شوهرش افتاد که با یک دسته گل ایستاده بود. یک ماهی از عزیمتش به ایران می گذشت. اما هنوز نتوانسته بود لب باز کند و از غم پنهان دلش بگوید، با این وجود می خواست تمام شادی ها را با مادرش، پدرش و تمام دوستان و خانواده اش تقسیم کند. اما غمش را در پستوی دلش پنهان کرده بود. پدر استکان چای را سرکشید.
- دخترم تا کی ایران می مانی؟
زن جوان با لبخندی گفت: می خواهم چند ماه دیگر هم نزد شما باشم.
- پس هوشنگ چه، چرا با او نیامدی؟ شوهرت چطور به تو اجازه داده که چند ماه ایران بمانی و او تنها باشد؟ کاش می گفتی که او هم به ایران می آمد تا با هم بودید و با هم بر می گشتید.
اما کاملیا یک دفعه بی اختیار شروع به گریه کرد.
- نه پدر! من اینجا آمده ام تا مدتی از هوشنگ دور باشم. پدر من ۸ سال است طعم خوشی و خوشبختی را نچشیده ام. پدر در این سال ها هوشنگ همه چیز را از من گرفته است. پدر هوشنگ...
انگار زخم های دلش تازه سر باز کرده بود. پدر با نا باوری به دخترش نگاهی انداخت. باورش نمی شد که تا این حد دخترش در مقابل هوشنگ کوتاه آمده باشد.
- شاید بهتر بود من هرگز در خارج ازدواج نمی کردم. پدر ای کاش که گلیم بخت من زیباتر بافته شده بود. پدر من پنهان از چشم هوشنگ و بدون اطلاعش به ایران سفر کردم. پدر من...
... و مادر با مشاهده کبودی های بدن دخترش آرام آرام اشک می ریخت.
- پدر آمده ام تا در ایران بمانم. کمکم کنید تا از برزخ زندگی با هوشنگ رها شوم. نمی دانید که اسم او در قلب من چه آشوبی به پا می کند.
روز بعد پدر با شکایتی به سوی دادگاه خانواده راه افتاد، کاملیا تمام زندگی و آرزویش بود. دائم خود را سرزنش می کرد که چرا تا این حد از تنها فرزندش بی خبر مانده است. چرا صبوری های دخترش را به پای خوشبختی اش گذاشته است. او می خواست هر طور شده طلاق دخترش را در ایران بگیرد و آزادی را به کبوتر قلب خسته و تنهای دخترش ببخشد.
● نظریه کارشناسی
مطابق ماده ۶ قانون مدنی، قوانین مربوط به احوال شخصیه (نکاح، طلاق، اهلیت اشخاص و ارث) در باره همه اتباع ایران حتی آنها که مقیم خارج باشند، قابل اجرا خواهد بود. بنابراین طبق مواد قانونی و شرح ازدواج زن مسلمان با مرد غیر مسلمان باطل است و اثر شرعی ندارد. در صورت وقوع چنین ازدواجی با علم دوطرف به حکم حرمت و مطابق مسلمان بودن یکی از دو طرف، حکم زنادارد و مطابق موازین شرعی مجازات می شوند اما در صورتی که زنی مسلمان با مردی مسلمان در خارج از کشور ازدواج کند ولی بخواهد در ایران از او جدا شود با شرایط شرعی صحیح است. با ثبت واقعه ازدواج در دفتر خانه رسمی با شرایط شرعی رابطه زوجیت فی مابین دوطرف محرز است. بدون ثبت واقعه ازدواج در دفتر خانه شرعی به نحو صورتجلسه عادی یا اقرار یکی از دوطرف (زوج یا زوجه که مدعی است) رابطه زوجیت محرز نیست و قابل تردید است لذا نیازمند اثبات است.
فهیمه صابری
منبع : روزنامه ایران