پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا


معنای انتظار داشتن در لایه های سطحی به چه معنی است؟


معنای انتظار داشتن در لایه های سطحی به چه معنی است؟
«کابوس خیابان هفدهم» یکی از آن دست نمایشهایی است که نظرات تماشاگر خود را تنها در دو دسته جمع می‌کند. یا جمعیت تماشاگر همان مخاطبان دیروزی‌اند که امروز اثری از آنها نمانده و روش استحالة ایشان چون تئاترهای ما از مخاطب به تماشاگر جهشی تند و سریع داشته است که گویا خیال بازگشتن هم ندارد شادمانه به گروه موافقان اثر می‌پیوندند، و یا بی‌هیچ حرف پیشی، پیش‌آهنگ گروه مخالفان می‌شوند. اما پرسشی که اینجا مطرح می‌شود، در ارتباط با چگونگی و علل بروز چنین امری است.
نخست دلیلی که در همان آغاز به ذهن خطور می‌کند، بی‌شک، به چگونگی نگاه «مسعود موسوی» به عناصر و عوامل دراماتیک در اجرای درام وی، باز می‌گردد. عناصر و اجزایی که سالهاست مکانیک‌وار و نه ارگانیکی در دانشکده‌ها توسط استادانی چون خود ایشان تدریس می‌شود و تنها مقیاس ما ـ غلامان حلقه به گوش طرب ـ در سنجش و ارزش‌گذاری ماحصل هنری‌مان است.
به هر حال چنین مسئله‌ای که چرا امروز به هنری همچون تئاتر چنین دگم و مکانیکی و فرمولیزه‌شده می‌اندیشیم و هنوز که هنوز است «فن نمایشنامه‌نویسی لاجوس‌اگری» تنها کتاب مرجع ما برای تدریس نمایشنامه و از آن مهم‌تر نمایشنامه‌نویس شدن است، انگیزه این نوشتار نیست. اما از این رهرو، تأثیراتی که چنین نوع نگاهی به هنگام رویارویی با اثری چون «کابوس خیابان هفدهم» در ذهن مخاطب می‌گذارد نیز مسئله‌ای نیست که بتوان به‌سادگی از آن گذشت.
«کابوس خیابان هفدهم» در نگاه اول دهن‌کجی به تمام اصول و قواعد کلاسه‌شدة هنر تئاتر یا دست‌کم آن دسته قواعدی است که در ذهن تماشاگر حرفه‌ای ما ته‌نشین شده است: داستانی روایت نمی‌شود، اتفاق خاصی نمی‌افتد، الگوی روایت خطی و A به E نیست، حرکت آن‌چنانی و ترکیب‌بندیهای معمول به چشم نمی‌آید و دهها انتظار دیگر که برآورده نمی‌شود. اینها تمام آن چیزی است که کابوس خیابان هفدهم را پدید آورده است. چیزهایی که هیچ چیز نیست و از این رهگذر، یا تماشاگر بی‌هیچ توقعی بر سر سفرة خالی نمایش می‌نشیند و از آنجایی که سیر می‌باشد، بدون گلایه از سر سفره برمی‌خیزد، یا گرسنگی و عطش او، بی‌هیچ طعامی فرو نشانده نمی‌شود و خرده‌گیرانه صاحب مجلس را سیر از شکایت و اعتراض می‌کند.
اما به‌راستی چرا چنین اتفاقی افتاده است؟ آیا مسعود موسوی به عنوان صاحب مجلس از سر ضعف و ناتوانی و به دلیل فقر و تنگدستی نمی‌تواند انتظارات تماشاگر خویش را برآورده سازد؟ یا نه؛ وی اساساً در پی عوض کردن مزاج مخاطب خویش است؟ مخاطبی که دائماً داستان شنیده و به دیدن تئاتری دعوت کرده است که خودش می‌شناسد.
بی‌شک آنچه از تأکیدات و نوع نگاه موسوی برمی‌آید، بیشتر جوابگوی پرسش دوم است تا نخستین پرسش. اما شما چه انتظاری دارید؟
نمایش کابوس خیابان هفدهم در اولین قدم تمامی انتظارات و توقعات تماشاگر را کنار نهاده است و گویا هرگز قصد ندارد پاسخی به آنها بدهد.
شنیدن نامهایی چون «پرستو کرمی»، «جواد عزتی»، «شیوا خسرومهر» و... با توجه به سابقة آنها انتظاری را در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند تا دائماً منتظر بماند که نقش‌آفرینی را ببیند. اتفاقی که هیچ‌وقت نمی‌افتد، چرا که آنها چنان در نقشهای ساده و کم‌رنگی ظاهر شده‌اند که هرگز مجالی برای بروز تواناییهای خودشان نمی‌یابند، اما شما چه انتظاری دارید؟
در هر دو اپیزود این نمایش و در هر لحظه از گذران سخت این ثانیه‌ها مدام به این فکر می‌کنی که لزوم چنین متنی برای اجرا چیست؟ حرف آن کدام است؟ مخاطب کار موسوی چه چیز را باید بگیرد و به چالش نشیند و ماحصلی از آن در آید که بتوان کار موسوی را کاری دراماتیک و عرضه‌پذیر دانست.
نانسی و کورتیس در اپیزود اول سعی دارند به هر قیمتی‌ـ حتی نمایش را قطع کردن و فریاد زدن‌ـ این را بگویند که نویسنده‌ای به شهرت رسیده، اثرش را از شخصی ربوده که آن شخص نیز آن اثر را از کسی دیگر گرفته و حالا آن کس آمده است و بدون هیچ دلیل منطقی از معشوقه گرفته تا همکار فقط می‌خواهد خودش را به کورتیس بچسباند و تنها دلیل او خلق کردن اثر و مصرف کردن کورتیس و رسیدن به شهرت است. نویسندة زنی که بارقه‌های اروتیک او بسیار بیشتر از یک هنرمند خالق است و در کل باید به هنرمند بودن او نیز شک کرد و به چیز دیگری اندیشید. کورتیس هم مدام می‌خواهد بگوید که من تمایلی ندارم اما مدام مجبور شده بنا به متن و کارگردانی به جنس مخالف ابراز علاقه کند، نه هنر او... . همه و همه این بازیهای ضعیف و حتی نداشتن خلاقیت و خلق نکردن شخصیتی پویا برای پیشبرد روش دراماتیک کار در ابتدا به متن نمایشی ـ که بیشتر به نظر می‌رسد طرح نمایش‌واره‌ای است تا متن نمایشی‌ـ عاری از هر گونه کنش، زیرمتن، ارائه اطلاعات اولیه و نتیجه‌گیری منطقی نشئت می‌گیرد و از این ‌همه هیچ در دستان موسوی چنین بازی از بازیگران گرفتند را هم داد. اینکه بازیگر کورتیس حتی یک بار فیزیک ایستایی و میمیک صورت خود را در طول نمایش در مورد جا خوردن و به نوعی ذل‍ّه شدن از این ‌همه خرده‌فرمایش عوض نمی‌کند و رأی خلاقیت بازیگری که گویا تعریفی برایش ندارد نشان از کسالت‌آوری متن در عدم ارائه دیالوگی متفاوت و هم‌عرض آن بسته شدن دستان موسوی است که حداقل از او به عنوان کارگردان و بازیگری خوب در تئاتر فراموش‌شده‌مان سراغ داشتیم و داریم.
با رسیدن به اپیزود دوم و بازی طراحی‌شده، خل‍ّاق، استاتیک و در عین حال منطبق بر قوانین بازیگری صحنه برای پیشبرد هدف درام از چارلی، نوید کاری متفاوت را می‌دهد که لااقل کسالت اولیه را از تو خواهد گرفت تا کمی نشاط از لذت نمایش عاید تو شود... ولی افسوس که در این میان چارلی در بین سه بازیگر بی‌بنیاد که گویا صحنة سایه را با صحنه نمایشهای سیاه‌بازی و کمدی هجوـ کمدیا دلارته‌ـ اشتباه گرفته‌اند. آن‌چنان گیر می‌افتد که اگر راه خود را می‌خواست ادامه دهد کار به تعزیتی برای مسعود موسوی بدل می‌شد و اینجاست که درست انتخاب نکردن بازیگران آن‌چنان خود را به رخ می‌کشد که تنها دوستان و فامیل بازیگران که گویا مدعو به دیدن این مصیبت‌نامه ماندگار شده‌اند مجبورند لبخند بزنند و مابقی خمیازه را مهمان صورت و دهانشان کنند.
فی‌الجمله برای رهایی از بازیها در کابوس خیابان هفدهم به ذکر این نکته بسنده می‌کنم که در متن نمایشی که حرفی برای گفتن ندارد در کنار بازیگرانی فاقد عنصر خلاقیت‌ـ و من اصلاً کار ندارم که ایستایی تک‌تک بازیگران در صحنه به جز چارلی هم حتی بر طبق اصول استاتیک نیست و بازیگر گویا سر کوچه ایستاده تا صحنة تئاترـ آن‌چنان عرصه را بر موسوی تنگ خواهد کرد که اگر بتواند نمایشش را از غرق شدن در ذهن مخاطب نجات دهد کاری بس عظیم انجام داده که درخور قدردانی است.
به دنبال سایر عوامل چون موسیقی و طراحی صحنه که برویم باز در ابتدا بدعتی را از کارگردان اثر می‌بینیم. استفاده از موسیقی «من و دوست غولم» از کارهای مجاز منتشرشده از اشعار «شل سیلور استاین» و طراحی صحنه خلاقانه و بافکر «پیام فروتن» که اشیاء و آکسسوار دو اپیزود را روی پارچه‌ای چاپ کرده نشان از زیرکی کارگردان و عوامل فنی او می‌بینیم... اما متأسفانه موسیقی شاد و مفرح و با اشعار فانتزی فقط برای فاصله دو اپیزود و شروع آنهاست تا دستیاران صحنه، صحنه را بچینند و آماده کنند و هیچ کمکی جز برای رفع خستگی مخاطب از دیدن اثری کسالت‌بار ندارد در طراحی صحنه هم درست مثل تمام اشخاص بازی تک‌بعدی است و فقط سطح را جلا دادن... کتابخانه... مبل... بار کافی‌شاپ نه تنها هیچ استفاده از آنها نمی‌شود بلکه بازیگر قرارداد دارد روی آن مدام رژه برود تا اینکه یادش بیاید باید کتابی را از کتابخانه لگدمال‌شدة به دست خودش در بیاورد و اینها نشان از شتابزدگی گروه برای رسیدن به اجرا و از دست ندادن فرصتی است که شاید در صورت مکث و صبر بیشتر از گروه «پژواک» گرفته می‌شد که این نیز باز می‌گردد به سیاستهای مرکز هنرهای نمایشی که خودآگاه و ناخودآگاه تأثیرات منفی آن را بر کارها شاهد هستیم.
ورای بازیهای ضعیف و ملال‌آور ـ که باز هم نمی‌خواهم آن‌قدر ریزبین‌تر شوم که بگویم بازیگر نقش دیوید ممت آن‌قدر غرق در درآوردن ادا و اطوار می‌شود که دیالوگش را فراموش می‌کند و بدتر از آن برای جمع کردن مکث می‌کند و فکر می‌کند و می‌گوید: «این چی بود که من گفتم؟» و آن را اصلاح می‌کند ـ و نیز موسیقی و طراحی صحنه که حرفش رفت و کارگردانی خطی و بدون انتقال و حرکت متن نمایشی در ذهن تماشاگر با توجه به مسائلی که گفته شد، موسوی تمام تلاش خود را به کار بسته تا ناتوانی برقراری ارتباط بین کاراکترهای نمایش و غرق شدن در روزمرگی را که حتی متن هم موفق به ادای آن نمی‌شود به مخاطب انتقال دهد.
همه و همه آنچه که گفته شد، همگی سعی دارند موسوی را در تلاش خود برای نشان دادن این واقعیت یاری کنند. اما اینکه تا چه حد این عوامل موفق به انجام چنین مهمی شده‌اند، حکایت دیگری دارد. با این وجود شما چه انتظاری دارید؟
با تمامی این اوصاف گویا همین ناتوانی در برقراری یک ارتباط سالم، گریبانگیر خود اجرا نیز شده است‌ـ ریتم کند و کشنده و سکوتهای سرد و مرگبار شاهدی بر این مدعاست‌ـ و اجرا هیچ‌گاه نمی‌تواند ارتباط مد نظر خود را با جمعیت تماشاگر ایجاد کند و بسط دهد. شاید یکی از دلایل بروز چنین مسئله‌ای این باشد که موسوی در ادامه بی‌پاسخ گذاشتن انتظارات تماشاگر، این توقع وی را نیز بی‌پاسخ گذاشته است و هرگز بر نشانه‌ها و کدهای ارتباطی اثر خویش تأکید نمی‌گذارد.
بنابراین نمایش کابوس خیابان هفدهم سعی دارد کدام انتظار و توقع تماشاگر را پاسخگو باشد؟ از این مهم‌تر، خود چه انتظار و توقعی از تماشاگر دارد؟ حکایت، حکایت یک معامله پایاپای است یا به قولی این به آن در. موسوی عامداً یا غیر آن هیچ‌ کدام از توقعات مخاطب خویش را پاسخ نمی‌دهد. بنابراین، نباید انتظار داشته باشد تا مخاطب به انتظارات او پاسخ قابلی بدهد، اما با وجود این آیا بروز چنین مسئله‌ای در تعامل مخاطب با اثر خود مهم‌ترین عامل برای برقرار نشدن ارتباط موفق نیست؟ آیا نمایش از این رهرو به خواسته‌های خود نمی‌رسد؟
به هر حال یک پاسخ مثبت یا منفی به این‌گونه پرسشها می‌تواند مخاطب را در دو دسته موافق یا مخالف نمایش قرار دهد، و مسعود موسوی نیز نباید بیش از این انتظاری داشته باشد. اما شما چه انتظاری دارید؟
رامین خرمی
منبع : سورۀ مهر