پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


آیا زوروی این رمان ارنستو چه گواراست


آیا زوروی این رمان ارنستو چه گواراست
● نگاهی به رمان «زورو» آخرین اثر ترجمه شده ایزابل آلنده در ایران
اگر اشتباه نکنم ۱۵ ساله بودم که داستان کوتاهی خواندم به نام زورو نوشته جانستون مک کالی که به گمانم تاریخ انتشار آن احتمالا سال ۱۹۱۹ است.
به هر حال این داستان کوتاه بعدها دست مایه ای شد برای ساختن فیلم ها و سریال های متعددی که محبوب کودکان و نوجوانان بود و هست، زیرا به هر حال کودک و نوجوان که هنوز اسیر نام و نان نیست، نسبت به همنوعانش رحیم تر است و رغبت بیشتری به نیکی دارد پس خواه ناخواه نیکوکار را دوست دارد.
اینکه ایزابل آلنده، دست برد به نوشتن رمانی براساس موضوع همین داستان کوتاه با اطلاعات جنبی تاریخی و تکیه بر عناصر کاملا مدرنیستی شیوه روایت، حتما دلایلی دارد که خودش بر آنها آگاه است، اما لازم است به اطلاع نویسندگان نوقلم، به ویژه نسل ششم - و نسل جوان تر- برسانم که این رمان در عین برخورداری از قصه ای جذاب و متکی بر خصلت های مدرنیستی، کارگاه کوچک ۴۲۰ صفحه ای است برای آموزش داستان نویسی؛ در حدی که شخصا به جای خواندن کتاب های نظریه های ادبی چنین کتاب هایی را معرفی می کنم. تا کتاب را نخوانید، مدعای من افاده نخواهد شد.
● شهرزاد زاغه نشین ها
ایزابل آلنده در کشور ما نیازی به معرفی ندارد. «خانه اشباح» و رمان اعترافنامه ای اش «پوئولا» که یکی از بهترین آثار ادبیات اعترافی است و مجموعه «داستان های اوالونا» به اندازه کافی او را به خواننده فارسی زبان معرفی کرده است.
اینک می دانیم که او در جایگاه مورخ، روان شناس و جامعه شناس داستان می نویسد و در همه حال جانبدار حقیقت، عدالت، همیاری بنیادین با محرومین، حذف نابرابری و ستم طبقاتی و تبعیض های نژادی و جنسی است.
بی جهت نیست که جهانیان او را «شهرزاد زاغه نشین ها» عنوان داده اند.حال می پردازیم به کار همیشگی خودمان. داستان از دیدگاه دانای کل روایت می شود، اما در صفحه های ۱۰۲، ۱۰۵، ۱۸۷، ۱۹۰، ۲۶۰ و ۳۴۹ و بخش آخر به زاویه دید اول شخص کل نگر برمی گردد و اول شخص همچون روای های کلاسیک، ولی نه با لحنی متکی بر اقتدار نویسنده (مثل تولستوی در جنگ و صلح) بلکه با لحنی خودمانی تر (مثل فلوبر در ابتدای رمان مادام بوواری) قصه را برای مان تعریف می کند.
قصه را کم و بیش همه می دانیم؛ اما کار جدید آلنده تمرکز روی چند شخصیت، خصوصا «دیه گو دلاوگا» اشراف زاده ای است که تحصیلات خوبی دارد. خوش مشربی را از موقعیت و تنعم پدر صاحب منصب و مبارزه جویی را از مادر سرخپوستش به ارث برده است. او انسانی است برخوردار از نقاط ضعف بسیار و نقاط قوت بسیار بیشتر که در لایه ظاهری زندگی همه را دعوت به آرامش می کند، تسلی می بخشد و از آنها گذشت می طلبد؛ اما خود نیز می داند که «عدالت» با صبر و ایثار مظلوم ها مستقر نمی شود.
همرزم معمولا خاموشش برناردو هم این را می داند. پس کم کم علامت Z یا عدالت جویی او وارد عرصه اجتماع می شود. برای تداوم این امر، رمان طولانی می شود و سرشار از حادثه و رویداد و در کنار همه اینها شخصیت پردازی تحسین انگیز، با این وجود به اعتقاد نگارنده این سطور بهتر بود از شمار رخدادادها کم می شد تا حجم کتاب تقلیل می یافت اینک دوره و زمانه رمان های ۴۲۰صفحه ای سپری شده است.
● بهره گیری از کهنه قهرمان در روایتی مدرنیستی
نگاه آلنده در این رمان کاملا «مردانه»، اگر نگوییم مردسالارانه، است. از این منظر با رمان «پائولا» تفاوت دارد. اما در این رمان هم نه نیکی و پاکی انحصاری است نه شر و خودخواهی افراطی.
در صفحه ۴۱۵ با صحنه جالبی روبه رو می شوی؛ زوروی سوم (که می تواند نشانه ای از تعدد عدالت طلبهای هوشمند و قوی باشد) وارد غاری می شود که دیه گو و برناردو نشسته اند. هر دو با دیدن چشم های تاب دار ایزابل او را می شناسند.
ایزابل می گوید؛«برای دفاع از عدالت بیش از یک مدافع لازمه، چون آدم های فاسد و شیطان صفت زیادی در این دنیا وجود دارن». که می تواند اشاره ای به تنهایی و مرگ غریبانه کسی چون چه گوارا باشد. نکته جالب اینکه راوی در بخش آخر، خود را همان ایزابل می خواند و به طور موجز از عاقبت شخصیت های داستان حرف می زند.
زورو شدن ایزابل را نمی توان دال بر فمنیستی شدن اثر خواند. بیشتر برای نمایاندن توانایی زن هاست؛ امری که امروزه در بیشتر سریال های تلویزیونی نیز شاهد آنیم؛ از «هشدار برای کبری ۱۱» و «کمیسر شهر» گرفته تا «پرونده های راکد» و فیلم هایی چون «چابکدست و مرده» و «دختران بد». شاید ایزابل آلنده منکر این رویکرد شود، با این وجود کار را به اغراق های متداول نکشانده است.
در این رمان گرچه با گونه ای قهرمان پردازی از جنس رابین هود و تارزان روبه رو می شویم و وقت نسبتا زیادی از خواننده صرف خواندن عملیات شجاعانه و حیرت انگیز زورو می شود، اما به عشق نیز زیاد پرداخته می شود و روی جنبه های بومی- مربوط به سرخپوستان آمریکای شمالی و ساکنان اولیه آمریکای لاتین- زیاد تکیه شده است. همین رویکرد به این احتمال دامن زده است که خواننده در ورای چهره زورو شخص ارنستو چه گوارا را ببیند.
در عین حال شماری از کلان روایت های دوره اعتلا و سلطه خشونت بار سرمایه داری لجام گسیخته در هم می شکند. یکی از اینها نمایاندن سرخپوستان به عنوان مردمانی خونخوار است؛ امری که «عقب ماندگی فرهنگی» را معادل «گرایش به خشونت» می گیرد و امروزه از سوی مردم شناسان رد شده است. دیگر کلان روایتی که به طرزی روایی مردود شمرده می شود، «انفعال همیشگی اکثریت خاموش یا جمعیت غریق» جامعه است و نیز تقلیل همه زن ها تا حد موجوداتی که نسبت به درد دیگران بی اعتنا می مانند و فقط به فکر «انباشتگی آشپزخانه و راحتی اتاق خواب» کاشانه خودشان اند.
آلنده برای شکستن اینگونه نگرش های منسوخ، در جریان همین قصه به حدی لحظه های ناب و درخشان و خوش ساخت خلق می کند که ممکن است به رغم دانستن داستان بار دیگر سراغ کتاب بروید.
● حکایت شکارچی و چند روباه
نثر و زبان - که در این راه باید مترجم جوان کتاب را نیز تحسین کرد - عملا به شعر نزدیک می شود. البته بنا به موقعیت نثر و زبان تغییر می کنند و کارهای فردینان سلین و الیاس کانتی را به یاد می آورد. گاهی با حماسه روبه رو هستیم و زمانی با گزارشی که پتانسیل و کشش خود را از واقعه دردناک و فاجعه درون خود اخذ می کند.
مهمتر اینکه اگر انسانی معمولی، زوروی مقتدر می شود، اقتدارش را به مثابه یک عامل بیرونی از مردم می گیرد؛ به پاس عامل درونی نیکی و نیک خواهی و عدالت طلبی خود؛ همان طور که به دور از گرایشات پوپولیستی باید گفت که مردم کشوری همچون عراق در «صدام کردن» شخصی به نام صدام حسین منفعل نبوده اند. به همان شکل که نیروهای شیطانی ماوراء طبیعی به صدام قدرت نبخشیدند، کسانی هم که به زورو توانایی اعطاء کردند، فرشته ها و خدایان نیستند، بلکه انسان هایی اند دوستدار عدل و درستکاری. یکی از بهترین وجوه رمان درواقع همین جنبه آن است.
وقتی زورو بازتاب اعمال خیرخواهانه اش را در بازی بچه ها می بیند، بیشتر بر درستی کار خویش وقوف پیدا می کند؛ «این همون چیزیه که ما بهش احتیاج داریم. برنادو، می شه با چند تا روباه حواس شکارچی ها رو پرت کرد.»(صفحه ۲۱۱)
بیشتر کار نویسنده روی شخصیت پردازی زورو و تمرکز او روی دوره نوجوانی و شکل گیری شخصیت او، درواقع برای رسیدن به چنین مقصودی است؛ هرچند به اعتقاد من نیازی به این همه شرح و تفصیل نبود و می شد از برخی از آنها چشم پوشی کرد.
شخصیت پردازی دیگران نیز حجم زیادی را به خود اختصاص داده است. البته ازنظر تاریخی و حوزه نظریه های ادبی در دوره تثبیت یک صورت بندی اجتماعی - اقتصادی ساختن شخصیت ها به یکی از مهمترین عناصر داستان یک رمان تبدیل می شود و در کنار مولفه هایی از زمینه، نقش اول را به خود اختصاص می دهد.اما این یک وجه روایت است، وجه دیگر آن که آلنده را در جایگاه مورخ و مردم شناس قرار می دهد و از جایگاه ادبیات نگاهی دارد به تاریخ؛ حتی شکست ناپلئون در روسیه. اما عمده نگاه او معطوف است به روابط آمریکا، فرانسه و اسپانیا و نیز به عنوان جزئی از این تاریخ، رابطه سرخپوستان با هر سه قدرت. چنین است که او داستان را چند صدایی می کند.
صدای سرخپوستان که همیشه به وحشی گری و کشتار متهم هستند، و صدای کولی ها که در بیشتر جوامع به ولنگاری و فساد شهره اند، شنیده می شود. آنها، بدون اینکه یکسره خوب جلوه کنند یا بد، ازجمله کسانی هستند که از اقدامات خیرخواهانه زورو حمایت می کنند.ترجمه مترجم جوان اثر، محمدعلی مهمان نوازان جدا شایسته تحسین است و بیانگر توانایی ها و قابلیت های جوان های این سرزمین.
فتح الله بی نیاز
منبع : روزنامه کارگزاران