یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

علی علیه السلام و بحث آزاد با اهل کتاب


علی علیه السلام و بحث آزاد با اهل کتاب
ارشاد و هدایت گمراهان، وظیفه اصلی همه پیامبران و امامان معصوم (ع) و رهبران دینی است. آن بزرگواران از روش‏های مختلفی برای امر ارشاد استفاده می‏كردند. یكی از آن روش‏ها بحث و مناظره و یا «جدال احسن» است. در سیره ائمه معصومین (ع) چنین مناظراتی دیده می‏شود و حتی آنان بعضی از اصحاب خود را برای چنین كاری تربیت می‏كردند.
امام علی علیه السلام امیر و رهبر مقتدر جامعه اسلامی، قهرمان صحنه‏های جنگ، مردی كه پشت دلاوران سپاه كفر از هیبت و شجاعتش می‏لرزد، هنگامی كه به بحث‏های علمی و دینی می‏نشیند با تواضع و متانت، گمراهان و ناآگاهان را ارشاد می‏كند. او نه تنها كسی را از سخن گفتن و بحث و مناظره كردن منع نمی‏كند بلكه تشویق هم می‏نماید. او با مخالفان به گونه‏ای برخورد می‏كرد كه آنان از طرح سؤالات دینی و علمی خود هیچ هراسی نداشتند.
امام علی علیه السلام به حق دروازه علم پیامبر صلی الله علیه و آله و میراث دار آن رسول گرامی بود. وی با تسلط همه‏ جانبه بر كتاب خدا و سیره پیامبر(ص) در بحث‏های آزاد و مناظره‏های منطقی شركت می‏جست و به سؤال‏ها پاسخ می‏داد و پرسیدن را تشویق می‏نمود، چنان كه می‏فرمود:
«سَلُونی‏ قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونی؛ قبل از این كه مرا از دست بدهید از من بپرسید.»(۱)
حتی در میدان جنگ و در گرماگرم نبرد هم به سؤال‏های دینی وعلمی پاسخ می‏گفت. بحث‏ها و گفت و گوهای آن حضرت (ع) با اهل كتاب نیز از جمله مناظراتی است كه در تاریخ ثبت شده است. در این گونه بحث‏ها آنان كه عنادی نداشته‏اند با شنیدن پاسخ‏های منطقی از آن حضرت به اسلام گرویده‏اند. شیوه بحث امام (ع) با افراد به میزان معلومات و آگاهی آنان بستگی داشت، گاهی به دقیق‏ترین برهان تكیه می‏كرد و احیاناً با شیوه و تمثیلی مطلب را روشن می‏ساخت. از آن جا كه بحث ما در این مقال «علی (ع) و اهل كتاب» است مناسب است به بعضی از مناظرات آن حضرت با اهل كتاب، اشاره كنیم و موارد دیگری را در بحث «علم علی (ع)» در كتاب «فضائل و مناقب علی (ع)» كه یكی دیگر از مجلدات این مجموعه است خواهید دید:
علی علیه السلام و اسقف
پس از درگذشت پیامبر(ص) گروهی از مسیحیان به سرپرستی یك اسقف وارد مدینه شدند و در حضور ابوبكر، سؤالاتی مطرح كردند. خلیفه آنان را به حضور علی (ع) فرستاد. یكی از سؤالات آنان از امام این بود: «خدا كجاست؟»
امام (ع) آتشی افروخت و سپس پرسید: روی این آتش، كجاست؟
دانشمند مسیحی گفت: همه اطراف آن، روی آن محسوب می‏شود و آتش، هرگز پشت و رو ندارد.
امام (ع) فرمود: اگر برای آتشی كه مصنوع خداست طرف خاصی نیست، خالق آن كه هرگز شبیه آن نیست، بالاتر از آن است كه پشت و رو داشته باشد، مشرق و مغرب از آنِ خداست و به هر طرف رو كنی آن طرف، وجه و روی خداست و چیزی بر او مخفی و از او پنهان نیست.
علی علیه السلام و دانشمندان یهود و نصارا
پس از رحلت پیامبر(ص) گروهی از دانشمندان یهود و نصارا برای تضعیف روحیه مسلمانان وارد مدینه شدند و از ابوبكر پرسیدند: در تورات چنین می‏خوانیم كه جانشین پیامبران، دانشمندترین امت آنها هستند، اكنون كه شما خلیفه پیامبر خدا هستید پاسخ دهید كه خدا در كجاست، آیا در آسمان‏هاست یا در زمین؟
ابوبكر پاسخی داد كه آن گروه را قانع نساخت، او برای خدا مكانی در عرش قائل شد كه با انتقاد دانشمندان یهودی رو به ‏رو گردید و گفت: در این صورت باید زمین خالی از خدا باشد.
آنان سؤال خود را به نزد امام علی (ع) مطرح كردند، امام با منطقی استوار فرمود:
«اِنّ اللَّهَ اَیَّنَ الْاَیْنَ فَلا اَیْنَ لَهُ، جَلَّ اَنْ یَحْوَیهُ مَكانٌ فَهُو فی كُلِّ مَكانٍ بغیرِ مُماسَهٍٔ وَلا مُجاوَرَهٍٔ یُحیط عِلْماً بما فیها وَلا یَخْلو شی‏ءٌ مِن تَدْبیرِه؛ مكان‏ها را خداوند آفرید و او بالاتر از آن است كه مكان‏ها بتواند او را فرا گیرند، او در همه جا هست، ولی هرگز با موجودی تماس و مجاورتی ندارد. او بر همه چیز احاطه علمی دارد و چیزی از قلمرو تدبیر او بیرون نیست.»(۳)
امام علی علیه السلام در این پاسخ به روشن‏ترین برهان بر پیراستگی خدا از محاط بودن در مكان، استدلال كرد و دانشمندان یهودی را آن چنان غرق تعجب كرد كه بی‏اختیار به حقانیت گفتار علی(ع) و شایستگی او برای مقام خلافت، اعتراف كردند.
علی علیه السلام و رأس الجالوت
در تاریخ آمده است كه رأس الجالوت (پیشوای یهودیان) مطالبی را به شرح زیر از ابوبكر پرسید و نظر قرآن را از او جویا شد:
▪ریشه حیات و موجود زنده چیست؟
▪ جمادی كه به گونه‏ای سخن گفته كدام است؟
▪ چیزی كه پیوسته در حال كم و زیاد شدن است كدام چیست؟
ابوبكر نتوانست جواب گوید. چون خبر به امام علی (ع) رسید در پاسخ سؤال‏های آنان فرمود:
« ریشه حیات از نظر قرآن، آب است. جمادی كه به سخن آمده، زمین و آسمان است كه اطاعت خود را از فرمان خدا، ابراز كردند. چیزی كه پیوسته در حال كم و زیاد شدن است شب و روز است.»(۴)
پاسخ امام علیه السلام درباره خداشناسی
یكی از دانشمندان یهودی به حضور امیرمؤمنان علی (ع) آمد و پرسید: ای امیرمؤمنان پروردگارت از چه وقت بوده است؟
امام (ع) فرمود: وای بر تو، سؤالی مانند «از چه وقت بوده» را در مورد چیزی گویند كه زمانی نبوده باشد، ولی چنین سؤالی درباره وجودی كه همیشه بوده غلط است، خدا بدون آن كه قبلی داشته باشد پیش از پیش است و بی آن كه نهایتی داشته باشد پایانِ پایان‏هاست.
دانشمند یهودی: آیا تو پیامبر هستی؟
امام (ع): « مادرت به عزایت بنشیند، همانا من بنده‏ای از بندگان رسول خدا محمد(ص) هستم.»(۵)
علی علیه السلام و جمعی از یهودیان
جمعی از یهودیان نزد روحانی بزرگ خود « رأس الجالوت» آمدند و از امیرمؤمنان علی(ع) سخن به میان آوردند و گفتند:« این مرد، عالم و دانشمند است، ما را نزد او ببر تا از او سؤال كنیم.»
آنها همراه رأس الجالوت به قصد دیدار حضرت علی (ع) حركت كردند به آنها گفته شد كه حضرت در خانه‏اش است. منتظر شدند تا آن حضرت از خانه بیرون آمد.
گروه یهودی كه در پیشاپیش آنها رأس الجالوت بود به حضور آن حضرت آمدند رأس الجالوت گفت: آمده‏ایم از شما سؤال كنیم.
امام (ع) فرمود: آنچه می‏خواهی بپرس.
رأس الجالوت: خدا در چه زمانی بوده است؟
امام: خدا از ازل بوده است بی آن كه پدید آید و او از ازل بدون چگونگی بوده است و همیشه بدون كیفیت و كمیت بوده و هست، پیش از او چیزی نبوده و او پیش از پیش است و پایان و نهایت ندارد و پایان را به او راه نیست، او پایانِ هر پایان است.
رأس الجالوت به گروه یهودیان رو كرد و گفت: «اِمضوا بِنا فَهُو اَعلمُ مِمَّا یُقال فیه؛ بیایید از این جا برویم كه او (علی) از آن چه درباره‏اش می‏گویند دانشمندتر و آگاه‏تر است.»(۶)
علی علیه السلام و یكی از نوادگان وصی موسی (ع)
آغاز خلافت عمر بن خطاب بود، جوانی یهودی كه خوش سیما و خوش لباس بود و از نوادگان هارون وصی حضرت موسی(ع) به شمار می‏آمد به حضور عمر آمد و گفت:« آیا تو داناترین این امت به كتابشان و به امر پیامبرشان هستی؟»
عمر، سرش را پایین انداخت.
یهودی: با تو هستم، آیا داناترین شخص این امت به كتاب و نبوت پیامبرشان تو هستی؟
عمر: برای چه این سؤال را می‏كنی؟
یهودی: نزد تو آمده‏ام تا دین اصلی را بجویم، زیرا در دین خود به شك افتاده‏ام.
عمر: نزد این جوان برو.
یهودی: این جوان كیست؟
عمر: او علی بن ابی طالب، پسر عموی رسول خدا (ص) و پدر حسن و حسین دو فرزند رسول خدا (ص) و شوهر فاطمه دختر رسول خداست.
یهودی به علی (ع) رو كرد و گفت: تو این گونه هستی؟
علی (ع): آری.
یهودی: من می‏خواهم از تو سه سؤال و سه سؤال و یك سؤال بپرسم.
امام علی (ع) لبخندی صوری زد و فرمود: چرا هفت سؤال نگفتی؟
یهودی برای این كه نخست، سه سؤال می‏كنم، اگر پاسخ دادی بقیه را می‏پرسم وگرنه می‏دانم كه در میان شما دانشمندی وجود ندارد.
علی (ع): من از تو می‏پرسم، تو را به حق آن خدایی كه می‏پرستی اگر جواب سؤال‏های تو را دادم، دینت را رها می‏كنی و به دین من می‏گروی؟
یهودی: من به این جا نیامده‏ام مگر برای همین.
علی (ع): اینك بپرس.
یهودی، سؤال‏های خود را به این شرح طرح كرد:
نخستین قطره خونی كه به زمین چكید چه خونی بود؟
نخستین چشمه‏ای كه در درون زمین جاری شد كدام چشمه بود؟
نخستین چیزی كه در روی زمین جنبید چه بود؟
علی (ع) به هر سه سؤال او پاسخ داد.(۷) آن گاه یهودی سه سؤال دیگر خود را چنین طرح كرد:
محمّد (ص) چند امام عادل (به عنوان جانشین و وصی) دارد؟
محمّد (ص) در كدام بهشت است؟
افرادی كه در بهشت، همنشین محمّد (ص) هستند چه كسانی هستند؟
امام علی (ع) چنین پاسخ دادند:
«ای هارونی، محمد(ص) دارای دوازده امام عادل است كه هر كس آنها را ترك كند، زیانی به آنها نرسد و آنها از مخالفت مخالفان نمی‏هراسند و در امر دین از كوه‏های استوار روی زمین، محكم‏ترند.
و سكونت محمد (ص) در بهشت خودش می‏باشد و همنشینان او در بهشت، همین دوازده امام عادل می‏باشند.»
یهودی: راست گفتی، سوگند به خدایی كه جز او كسی شایسته پرستش نیست، من این مطالب را در كتاب‏های پدرم (جدم) هارون دیده‏ام كه با دست خود نوشته كه عمویم موسی (ع) آن را دیكته كرده است.
آن گاه یهودی پرسید: آن سؤال دیگرم كه یك سؤال است این است كه بگو جانشین محمد(ص) چند سال بعد از او زندگی می‏كند؟
علی: سی سال زندگی می‏كند... سپس ضربتی به این جا (فرق سرش) می‏رسد و این محاسنش از خون رنگین می‏گردد.
در این هنگام یهودی فریادی كشید و كمربند مخصوصش را (كه شعار یهودیان است و به كمر می‏بندند) برید و به كنار انداخت و گفت:« گواهی می‏دهم كه معبودی جز خدای یكتا و بی‏همتا نیست و گواهی می‏دهم كه محمّد(ص) بنده و رسول اوست و تو وصی او می‏باشی. سزاوار است كه تو برتری یابی و كسی بر تو برتری نگیرد و تو را بزرگ بشمرند.»آن گاه حضرت علی (ع) یهودی تازه مسلمان را به خانه خود برد و اصول و احكام دین اسلام را به او آموخت.(۸)
پی نوشت ها:
۱- ابن حجر، الاصابه، ج ۲، ص ۵۰۳؛ ابن عساكر، تاریخ دمشق، ترجمه امام علی (ع)، ج ۳، حدیث ۱۰۴۶ ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۴۶ ؛ و مفید، الارشاد فصل ۱، باب ۲.
۲- قضاء امیر المؤمنین (ط نجف، ۱۳۶۹) ص ۹۶.
۳- مفید الارشاد ، فصل ۵۸ از باب ۲.
۴- بحار الانوار، ج ۴۰، ص ۲۲۴.
۵- اصول كافی، ج ۱، ص ۹۰، باب الكون و المكان.
۶- همان .
۷- در حدیث جواب این سه سؤال نیامده است.
۸- اصول كافی، ج ۱، ص ۵۲۹ - ۵۳۰، باب ما جاء فی الاثنی عشر... .
منبع : تبیان


همچنین مشاهده کنید