جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


تعارض و تقابل «هست»و «نیست»


تعارض و تقابل «هست»و «نیست»
دو رویكرد سوبژه و ابژه مقابل هم قرار می‌گیرند. به ترتیب اولی به ذهنیت مذهبی و دومی به عینیت ماتریالیستی كه در امور جاری خلاصه و یك‌سویه شده منتسب می‌شوند. این نگرش در قالب درون‌مایه یك نمایشنامه، گاه جدا از هم و گاه در بطن هم، در تعارض با هم قرار می‌گیرند و بعد از یك روند اخلاقی فلسفی انسان را به تقابل با خدا می‌كشانند.
در نتیجه رویكرد سومی شكل می‌گیرد كه در آن «انسان‌باوری» جای «خداباوری» را می‌گیرد. عامل اولیه این طرز فكر سؤالات گوناگونی است كه در رابطه با خدا و انسان و خیر و شر همواره وجود داشته است و «ژان پل سارتر» در نمایشنامه «شیطان و خدا»۱ می‌خواهد برای آنها جوابی بیابد.
از نظر او كلیسا و جامعهٔ روحانیت كاملاً مدافع طبقه بورژوا هستند و سارتر حتی فرارتر هم می‌رود و نقش یك حاكم سودجو و اقتدارطلب را به «اسقف اعظم» می‌دهد. این پرسوناژ میدان‌دار اصلی جنگی است كه به خاطر منافع و قدرت روی داده است.
سارتر برای آنالیز و اثبات «بن‌مایه‌»های موضوعی خود موقعیتهایی ذهنی می‌آفریند تا بتواند نظرش را به اثبات برساند؛ این موقعیتها گاهی غیر قابل باور هستند و حتی دیالوگهایی كه از زبان پرسوناژهای خبیث و شرور بیان می‌شود، بیش از آنكه دیالوگ آنها باشند، دیدگاههای خود نویسنده‌اند؛ از همان آغاز قرار نیست چیزی نشان داده شود، بلكه هدف آن است به اثبات برسد. بر این اساس استدلالی كه در دیالوگ زیر هست ترفند ذهنی خود سارتر است، زیرا گوتز به عنوان یك پرسوناژ بی‌رحم و بی‌اعتقاد نمی‌تواند چنین حرفی بزند:
من دست از محاصره بر نمی‌دارم: تا یك ماه دیگر همه در «ورمز» از گرسنگی مرده‌اند. پس مسئله این نیست كه تو اختیار مرگ و زندگی آنها را به دست داری، بلكه باید میان دو نوع مرگ یكی را برایشان انتخاب كنی.
بی‌شعور، مرگ سریع‌تر را انتخاب كن. می‌دانی فایده‌اش برای آنها چیست؟ اگر امشب پیش از آنكه كشیشها را بكشند بمیرند، دستشان به خون ناحق‌ آلوده نمی‌شود و همه به بهشت می‌روند. در غیر این صورت برای این چند هفته‌ای كه به آنها مهلت می‌دهی همه را غرق گناه روانه جهنم می‌كنی (صفحه ۶۳).
پرده‌دری و بی‌پروایی آدمهایی كه زشت‌ترین و غیر اخلاقی‌ترین موجودات به حساب می‌آیند (گوتز، اسقف اعظم، كاترین، هاینریش و ...) آنها را به «نماد»هایی از شناعت، درنده‌خویی و هرزه‌درایی این دنیا تبدیل كرده است. پوچی و معناگریزی جزء سرنوشتشان شده تا حدی كه ابتذال و بی‌رحمی خودشان را نوعی فضیلت و برتری به حساب می‌آورند (صفحه‌های ۶۹، ۷۹ و ...) و صراحتاً به آن نیز اعتراف می‌كنند. به دیالوگ گوتز توجه كنید: «خباثت من ربطی به خباثت آنها ندارد؛ آنها برای لذت نفس یا برای جلب منفعت بدی می‌كنند، ولی من بدی را برای خود بدی می‌كنم.» (صفحه‌های ۱۲۰ و ۱۲۱).
گوتز پرسوناژمحوری نمایشنامه بر آن است كه همواره در تقابل با خدا باشد؛ جایگاهی كه او در پردهٔ اول برای خود برگزیده، همان مرتبت شیطان است: «من مرتكب زشت‌ترین جنایتها شده‌‌ام اما خداوند عادل قهار از مكافات من عاجز است؛ بیش از پانزده سال است كه مرا لعنت كرده است.» (صفحه ۷۰). او همه پلشتی را در وجود خود جلوه‌گر می‌سازد و بعد در تعارض با خدا قرار می‌گیرد. برداشت او از روی آوردن به بدیها نوعی تعیین تكلیف است:
▪ گوتز: ... خوشحال باش كه شهر را می‌گیرم.
▪ كاترین: آخر برای چه؟
▪ گوتز: برای اینكه كار بدی است.
▪ كاترین: آخر چرا می‌خواهی بدی بكنی؟
▪ گوتز: چون خوبی را كرده‌‌اند.
▪ كاترین: كی كرده؟
▪ گوتز: خدای متعال (صفحه ۹۲).
سارتر تناقضات درونی گوتز را در دیالوگها و رفتار او منعكس می‌كند تا تماشاگر یا خواننده، او را ناقض همه اصول بداند و در نتیجه، میزان شرارت و خباثت او از حد یك انسان شرور فراتر برود و تداعی‌كنندهٔ شیطان باشد، گوتز همانند «قابیل» برادرش را كشته و گناهان زیادی مرتكب شده و خدا هم ـ بنا به اقرار خود گوتز ـ از پانزده سال قبل او را همانند شیطان لعن و نفرین كرده است (صفحه ۷۰).
تمام جنایتهایی كه گوتز مرتكب می‌شود، برای احراز یك اقتدار نامحدود است تا بتواند به تعارض، لجاجت و تقابل طلبی‌اش با خدا ادامه دهد و این در دیالوگهای او آشكار است: «من كسی را جز خدا شایسته هم‌چشمی نمی‌بینم.» (صفحه ۷۰).
سارتر در همان حال كه شیطان را در وجود انسان (گوتز) ترسیم می‌كند و بر آن تأكید می‌ورزد، او را به مقام پیامبری می‌رساند و حتی بر آن است كه خدا و انسان را در هم مستحیل نماید. «ناستی» می‌گوید:
همه مردم برابر و برادرند. همه در خدا هستند و خدا در همه آنهاست، روح ‌القدس از همه دهانها حرف می‌زند، همه مردم كشیش و پیغمبرند، همه كس می‌تواند غسل تعمید بدهد، خطبه عقد بخواند، بشارت بیاورد، گناهان را ببخشد. هر كس در زندگی جسمانی خود مجتمعاً با دیگران است و در زندگی روحانی خود منفرداً با خدا (صفحه ۱۰۶).
نتیجه‌ای كه از رویكرد سارتر می‌توان گرفت این است: انسان مركز همه چیز است؛ او هم می‌تواند شیطان و هم جلوه خدا باشد و چون این نتیجه‌گیری نهایتاً همه چیز را به خود انسان معطوف می‌كند، نمایشنامه «شیطان و خدا» یك اثر «انتی تئیستیك (ضد خداباوری)۲ است.
تغییر ناگهانی گوتز در پرده دوم و تبدیل شدن او به یك آدم نیك‌اندیش و عدالت‌خواه، كه بدون هیچ دلیلی اتفاق می‌افتد، پیرنگ داستان نمایشنامه را زیر سؤال برده است. این عارضه بیانگر آن است كه پرسوناژها در اصل به بسترهای واقعی داستان تعلق ندارند و از پیش توسط نویسنده طراحی و هدایت شده‌‌اند. از این رو، هر گونه حركت، گفتار و تحولی در آنها به خواست شخصی سارتر روی داده است. به عبارتی این پرسوناژها نیستند كه داستان حدوث حوادث و نیز شكل‌گیری داده‌های نمایشنامه را پی می‌ریزند، بلكه داستان از پیش تدارك دیده شده نمایشنامه است كه آنها را همراه خویش می‌برد.
این امر نهایتاً ما را به این باور می‌رساند كه داستان نمایشنامه و نیز كلیه حوادث و پرسوناژهای آن دلبخواهی طراحی شده‌اند؛ وقتی هم در می‌یابیم كه سارتر بن‌مایه داستان نمایشنامه را از یكی از نمایشنامه‌های «سروانتس» گرفته (صفحه ۲۹۵)، آن وقت به این پیش‌پردازش و وجوه ساختگی در نمایشنامه اطمینان كامل پیدا می‌كنیم.
نمایشنامه «شیطان و خدا» بر تناقض استوار است و سارتر بر آن است در سراسر این اثر یك «دوالیسم» را اساس و منطق حادث شدن امور قرار دهد. وقتی آدمها خوبی می‌كنند با بدی روبه‌رو می‌شوند، وقتی بد هستند با آنها به خوبی رفتار می‌شود. در نتیجه، هیچ چیز در جای خود نیست و این طبیعت و خمیرمایهٔ درونی پرسوناژها را تشكیل می‌دهد؛ «كارل» كه یك دهقان فرودست است در پرده دوم در پاسخ به نیك‌اندیشی گوتز می‌گوید:
گوتز برادر عزیزم، خواهی دید كه چطور كارهای نیك تو را لجن‌مال می‌كنم. بده، زمینهات را بده، زود باش بده: روزی برسد كه حسرت بخوری چرا پیش از بخشیدن املاكت نمرده‌ای. (می‌خندد) عشق و محبت، زكی! (صفحه ۱۳۴).
سارتر این نمایشنامه می‌گوید: انسانها طوری پرورش و تربیت یافته‌اند كه خودشان مانع تحقق هر گونه آرمان‌خواهی انسانی هستند. آنها در هر لباس، شغل و موقعیتی، به ارتكاب اعمال بد و فریب دادن دیگران خو گرفته‌اند و دفاع از منافع شخصی سر لوحه زندگی آنان است. در این میان در این متن روحانیان مسیحی از همه فریبكارتر نشان داده شده‌اند؛ آنها با فروختن «برگه ورود به بهشت» درآمد دهقانان فقیر را از چنگشان در می‌آورند:
این «پتر» نازنین اگر یك قبض آمرزش از برادر روحانی‌اش «تتزل» بخرد با دعوت‌نامه مارتین مقدس وارد بهشت می‌شود (صفحه ۱۵۶).
این قبضهایی كه می‌بینید به خصوص برای آدمهای نجیبی كه كس و كارشان توی برزخ مانده‌اند درست شده است. اگر شما آن مبلغ لازم را بدهید همه كس و كارهای شما بال در می‌آورند و می‌پرند به بهشت. برای هر آدمی كه به بهشت منتقل بشود، دو سكه طلا. انتقالش هم فوری است، كی می‌خواهد؟ كی می‌خرد؟ (صفحه ۱۵۷).
تعدادی از مردم هم عصیان می‌كنند و چون جوابی برای سؤالهای خویش نمی‌یابند، به پیمان خدا و آسمان دل نمی‌دهند و تعلقاتی كاملاً زمینی پیدا می‌كنند. «هیلدا» وقتی مردن توأم با درد و رنج كاترین را می‌بیند، بر می‌آشوبد:
من طرفداران انسانها هستم و دست از این طرفداری بر نمی‌دارم. تو می‌توانی مرا بی‌كشیش و بی‌اقرار بمیرانی و بی‌خبر به دیوان عدالت احضار كنی؛ آن وقت خواهیم دید كه تو مرا محاكمه می‌‌كنی یا من تو را (صفحه ۱۸۴).
گوتز می‌خواهد بار گناهانی را كه خودش مرتكب شده، بر دوش بكشد تا بلكه بتواند روح كاترین را نجات دهد. به شمایل مسیح پناه می‌برد و به او التماس می‌كند تا كاترین به خاطر او رنج نكشد، اما با همه نزدیك شدن‌ گوتز به خدا این جایگزینی هرگز به طور كامل اتفاق نمی‌افتد، زیرا سارتر فقط بر اساس مقتضیات درون‌مایه نمایشنامه پیش می‌رود. او گوتز را فقط به خاطر انسان بودنش ارتقاء می‌بخشد و می‌خواهد همان طور انسان بماند:
مگر تو برای انسانها خودت را به كشتن ندادی، راست است یا نه؟ پس ببین: انسانها رنج می‌كشند، باز هم باید خودت را به كشتن بدهی. پس واگذار كن! زخمهایت را واگذار كن! جراحت پهلویت را به من بده، دو دست سوراخ‌شده‌ات را به من واگذار.
اگر خدایی كه تویی توانستی برای خاطر آنها رنج ببری، چرا انسانی كه منم نتوانم؟ (صفحه ۲۰۰).
سارتر به همه احوال انسان راه می‌برد. پرسوناژمحوری نمایشنامه‌اش را بر جایگاه شیطان، كشیش، پیامبر و خدا می‌نشاند و همه تلاطمات و فراز و فرودهای چرخه امور را در همین دنیا به او نسبت می‌دهد. سیر روند حوادث نمایشنامه را به سمت و سوی این غایتمندی می‌كشاند كه همه چیز فقط و فقط به انسان مربوط و منتهی می‌شود. در نتیجه، نوعی گزینش بین خدا و انسان نیز صورت می‌گیرد. سارتر انسان را ترجیح می‌دهد و البته در كنار خوبیها و فضیلتهایش منكر كژیها و كاستیهای او نمی‌شود.
این نتیجه‌گیری ناشی از نگاه كاملا ابژه و ماتریالیستی او به پدیده‌های هستی است و به تأویلی، همان مایه فلسفه اگزیستانسیالیسم است كه بر خلاف رشنالیزم۳ دكارت كه بیان می‌دارد «من می‌اندیشم، پس هستم» تلویحاً بر این نظریه استوار است كه «من هستم، پس می‌اندیشم»؛ او مدینه فاضله واقعی‌اش را نهایتاً در همین دنیا و بر «بودن» و «هستی داشتن در لحظه» انسان و امور بنا می‌نهد و در این میان ذهن‌مایه‌اش به صورت حقیقتی كه بر آزادی كامل انسان دلالت دارد، آشكار می‌گردد: «اینك حكومت انسان آغاز می‌شود» (صفحه ۲۹۱).
آنچه كه به صورت پنهان و زیر لایه سطحی نمایشنامه پیش می‌رود و شكل می‌گیرد، نهایتاً خود را آشكار می‌سازد. سارتر در پایان روی فردیت انسان تأكید می‌ورزد. خواننده یا تماشاگر هم به این تأویل می‌رسد: هر كدام از این پرسوناژها به تنهایی مختار است، هر گونه می‌خواهد بیندیشد و هر كاری كه دلش می‌طلبد، انجام دهد. هیچ كدام از این‌ آدمها در اصل با هم هم‌سویی ندارند و چیزی به نام تعامل اجتماعی در این اثر غایب است؛ افراد بر اساس تمایلات و خواسته‌هایشان در دنیای لجام‌گسیخته‌ای زندگی‌ می‌كنند.
تنها كاری كه انجام می‌دهند، توطئه‌چینی برای همدیگر است. هر یك از این پرسوناژها زیر سایه عقیده، مذهب و یا تعابیر شخصی خویش پنهان شده‌اند.
آنها حتی به هنگامی هم كه نمایه‌هایی از آدمهای شریف هستند و خود را انسانی برتر، پیامبر و یا حتی خداگونه تصور می‌كنند، چهره‌های درونی‌شان غیر قابل باور، افراطی، مخوف و شرارت‌بار است و همچون آواری بر هم ویران می‌شوند. آنها با گذشت زمان كه در یك تكرار پوچ و معناگریز خلاصه شده است به عنوان موجوداتی بیولوژیكی، مص‍ّر بر حفظ بقای خویش به زندگی ادامه می‌دهند. معلوم و مهم نیست كه در این تاخت و تاز فردی چه كسی می‌ماند و چه كسی می‌میرد.
نمایشنامه بر اساس موجودیت قدرت و تأثیر زمانمند انسان شكل گرفته است. گوتز در پایان نمایشنامه به خودش و تنهایی‌اش در قالب عبارت «فقط من وجود داشتم» (صفحه ۲۷۵) اشاره می‌كند. این «من» معنای فلسفی دارد و به همه «بشریت» اطلاق می‌شود و بعضی از بن‌مایه‌های نظری فلسفه اگزیستانسیالیستی سارتر را به شكل یك مانیفیست اعلام می‌كند:
فقط من وجود داشتم: من به تنهایی تصمیم به بدی گرفتم، من به تنهایی خوبی را اختراع كردم. من بودم كه تقلب كردم. من بودم كه معجزه كردم، منم كه امروز خودم را متهم می‌كنم، تنها منم كه می‌توانم خودم را تبرئه كنم،‌ من، انسان. اگر خدا هست، انسان عدم است و اگر انسان هست ... (صفحه ۲۷۵).آنچه كه همه ساحت نمایشنامه را در بر گرفته، تأویل و تعابیر فردی و شخصی افراد از همدیگر است، بیرون از این ذهنیت فردی، هیچ حقیقت دیگری، حتی عشق، وجود ندارد؛ این تفاسیر حتی «نیت‌خوانی» ها در اصل نمایه‌ای از «بودن» و معنای وجودی هر كدام از پرسوناژهاست كه به حدی با آنها در آمیخته كه جدا شدن از آنها برایشان غیر ممكن و تصورناپذیر است.
سارتر این تأویلها را همانند مباحثه فلسفی و گفتمان با خدا و حتی تا حد بازخواست از او پیش می‌برد. او ناتوانیهای انسان را به تصمیم و اراده خدا نسبت می‌دهد تا درون‌مایه نمایشنامه را از دیدگاه خودش نهایی و یك‌سویه كند:
پروردگارا، حال كه وسایل خوبی كردن را از ما گرفته‌ای، پس این میل شدید به خوبی كردن را چرا به ما داده‌ای؟ اگر نمی‌خواستی كه من خوب باشم پس چرا هوس بد بودن را از من گرفتی؟ (قدم می‌زند) با این حال عجیب است كه از هیچ سو راهی نیست (صفحه‌های ۲۷۳ و ۲۷۴).
نمایشنامه شیطان و خدا اثر ژان پل سارتر اثری است كه نه بر اساس حادثه و موقعیتهای واقعی و آشنا، بلكه بر پایه «بن‌مایه‌های ذهنی و عقیدتی (فلسفی ـ اخلاقی) شكل گرفته و بنا بر آن گذاشته تا تعبیر هستی‌شناسانه تازه‌ای از انسان، خدا و زندگی باشد و چون اثری «اندیشه‌ورز» است، داستان مهم و قابل قبولی در آن شكل نمی‌گیرد: پرسوناژها به طور «گذری» به هم می‌رسند و به هم پیله می‌كنند و گرچه ظاهراً اشاره می‌شود كه همه چیز را در آلمان اتفاق می‌افتد، اما واقعیت آن است كه منظور همه دنیا و ارائه یك نظریه خاص برای تبیین نقش انسان در چرخه هستی و بود و نبود خداست.
جبری فائق بر همه اركان زندگی آدمهای نمایشنامه چنبره زده است و راه گریزی از آن نیست، مگر آنكه در برابر آن عصیان كنند. این آدمها در كل به دو دسته روحانیان مسیحی و دهقانان تقسیم شده‌اند. نمایشنامه‌نویس هر دو گروه را با انحاء مختلف زیر نفوذ یك رویكرد مذهبی (مسیحی) افراطی نشان می‌دهد كه همه را به رنج كشیدن و در نهایت به نوعی مازوخیسم ترغیب می‌كند.
این اعتقاد در یك «وضعیت بشری» جبری نشان داده شده و هر كس پی‌جوی گزینه‌ای غیر از آن است، كافر شیطان به شمار می‌رود. گوتز دو وجه یك‌سویه خیر و شر یا پیامبرگونگی و شیطان‌گونگی را تجربه می‌كند. در پایان وقتی می‌بیند كه در هر دو این حیطه‌ها نمی‌تواند مقبول جامعه باشد و حتی به هنگام نیكی و مهربانی باز نهایتاً منفور واقع می‌گردد و محكوم به یك تنهایی محتوم است، عصیان می‌كند و خود را از دایره جبر بیرون می‌كشد و اولین انسانی می‌شود كه با یك انتخاب فردی پا از حوزه «جبر» بیرون و در حوزه «اختیار» می‌گذارد (صفحه ۲۹۱).
طرح ظاهری نمایشنامه مربوط به قرن شانزدهم و دوره فئودالیزم است، اما اندیشه‌ای سوای موضوع دهقانان و مالكان زیر این نمایه بیرونی طرح می‌شود، دقیقاً اندیشه‌ای قرن بیستمی و حتی امروزین است كه ریشه در تناقضات، اقتدارطلبیها و ثروت‌اندوزیهای دوران خود دارد؛ یعنی همان عواملی كه منجر به طبقاتی شدن جامعه و بسیاری از هنجارگریزیهای فراانسانی در انسان شده است.
در نمایشنامه شیطان و خدا نمایندگان خدا بر روی زمین (اسقف اعظم، هاینریش، تتزل و ...) نه تنها برای رفع یا تضعیف تضاد طبقاتی و تقویت سامانه‌های اجتماعی تلاش نمی‌كنند، بلكه خودشان عوامل اساسی حفظ و ترویج هر چه بیشتر مناسبات غیر انسانی جامعه به شمار می‌روند؛ بیش از دیگران دروغ می‌گویند و برای حفظ و تقویت اقتدار خویش به هر ترفندی تمسك می‌جویند.
چون داستانی در كار نیست، پیرنگی هم بدان معنا كه بتوانیم برای روبه‌رو شدن پرسوناژها و یا هر كدام از حوادث نمایشنامه‌ها علتی بیابیم، وجود ندارد. «بن‌مایه‌»های ذهنی واقعیت دارند، اما شكل و نمایه آنها در قالب آدمها و حوادث همگی برگرفته و پردازش‌شده از رویكرد عامه نویسنده است تا به كمك آنها «بن‌بست»های موجود در روند امور این دنیا را نشان بدهد و بعد نتیجه‌گیریهای لازم و مورد نظرش را برای مخاطب ممكن سازد. از آن جایی كه همه چیز در ذهن و در دنیای نمایش می‌گذرد بعضی از پرسوناژها، من جمله خود گوتز، برای مخاطب عجیب و غیر قابل باور به نظر می‌رسند.
پرسوناژها زیاد هستند (۲۸ نفر به اضافه جمعی از مردم) و این به دلیل آن است كه نویسنده می‌خواهد به تعداد آدمهایی كه در جامعه موضوعیت مذهبی، سیاسی، اخلاقی و فرهنگی دارند، پرسوناژ داشته باشد تا بتواند تأثیرات تك‌تك آنها را نشان دهد و نمای تمام‌عیار جامعه را تصویر نماید.
او دقیقاً می‌خواهد مخاطبش را دوباره با هر آنچه حاكم و در جامعه مطرح است برخورد دهد، سپس او را به یك تحلیل و آنالیز مجدد مبتنی بر تفكر، ارزیابی و تجدید نظر در داده‌های مذهبی، فلسفی، اخلاقی و اجتماعی وادار كند تا به نتیجه‌گیری مطلوبی كه از آغاز توسط خودش (سارتر) اندیشیده و خواسته شده، برسد.
این رویكرد از یك آرمان‌خواهی سیاسی شخصی هم به دور نیست، زیرا متفكری كه می‌خواهد در بنیانهای عقیدتی هر جامعه‌ای شكاف اندازد، در نهایت از دیدگاه خودش یك جامعه آزاداندیش‌تر را می‌طلبد و برای نشان دادن حقانیت آن می‌كوشد.
در رابطه با «شخصیت‌پردازی» پرسوناژها باید گفت: همگی به گونه‌ای مجزا، تك‌افتاده، قالبی و شكل‌گرفته معرفی می‌شوند و در نتیجه هیچ كدام به «شخصیت‌پردازی» همدیگر كمك نمی‌كنند. مضافاً اینكه آنها، همان طور كه قبلاً اشاره شد، حاصل یك قالب ذهنی از پیش تعیین شده هستند. طرز فكر، اعمال گفتار و نقششان در نمایشنامه برنامه‌ریزی شده است. هیچ یك برای خود جنبه راهبردی ندارند، اما برای نویسنده دارند. سارتر آنها را به راه خویش می‌برد و با تعاریف معین می‌نمایاند تا نظریه‌اش را به اثبات برساند. او در انتخاب بین خدا و انسان و آسمان و زمین، گزینهٔ «انسان و زمین» را ترجیح می‌دهد.
از لحاظ سبك و شیوه نمایشنامه باید یادآور شد كه سارتر در این اثر به جای خلق پرسوناژها از آنها «استفاده ابزاری» می‌كند. چنین رویكردی گاهی در این نوع نمایشنامه‌ها اجتناب‌ناپذیر است، زیرا از قبل قرارشده همه چیز تحت لوا و سیطره یك تحلیل اولیه شكل بگیرد.
«شخصیت‌پردازی» با این تعریف كه هر گونه تغییرات یا شكل‌گیری اولیه یا ثانوی پرسوناژها را به «علت»ها ارجاع دهیم وجود ندارد، اما با این برداشت كه پرسوناژها از همان آغاز به صورت پردازش‌شده در نظر گرفته شده‌اند و طی نمایشنامه‌ فقط بر ما آشكار می‌شوند، وجود دارد. دغدغه‌ای در این میان برای تماشاگر می‌ماند: پرسوناژها در همان حال كه قابل درك و تحلیل هستند، تا حدی هم عجیب و غیر قابل باور به نظر می‌رسند و این به نوع برداشت نویسنده و وجوه كاربری پرسوناژها در یك نمایشنامه اجتماعی فلسفی بر می‌گردد.
اندیشه‌ورزی بیش از حد نویسنده او را تا اندازه‌ای از توجه به ساختار نمایشنامه بر حذر داشته است. سارتر می‌خواهد همه حرفهایش را در یك نمایشنامه بزند و همین دغدغه، كتاب را تا حد زیادی به صورت یك رمان تقطیع و صفحه‌بندی‌شده برای نمایش، در آورده است. یكی از علتهای اینكه او یك صحنه واحد را به چندین صحنه تقسیم كرده، همین است؛ گرچه در كل، نمایشنامه شامل «مجلس»های گوناگون است، اما در دل هر «مجلس» صحنه‌هایی هست كه هیچ تناقضی یا تفاوتی با هم ندارند؛ هر كدام دنباله صحنه قبلی هستند و در حقیقت همه آنها یك صحنه محسوب می‌شود. هیچ علت ساختاری، زمانی یا مكانی هم برای تقسیم آن به صحنه‌های متعدد وجود ندارد. ورود یك پرسوناژ به جمع پرسوناژهای قبلی نمی‌تواند دلیلی برای تغییر صحنه باشد. به صحنه‌های زیر توجه كنید:
صحنه دوم از مجلس دوم، صفحه ۵۴ ـ صحنه سوم از مجلس دوم، صفحه ۵۷ ـ صحنه چهارم از مجلس دوم، صفحه ۶۰ ـ صحنه دوم از مجلس سوم، صفحه ۷۶ ـ صحنه سوم از مجلس سوم، صفحه ۸۱ ـ صحنه چهارم از مجلس سوم، صفحه ۹۱ ـ صحنه پنجم از مجلس سوم، صفحه ۹۸ ـ صحنه ششم از مجلس سوم، صفحه ۱۱۰ـ صحنه دوم از مجلس پنجم، صفحه ۵۴ ـ صحنه چهارم از مجلس پنجم، صفحه ۱۷۱ ـ صحنه دوم از مجلس ششم، صفحه ۱۷۸ ـ صحنه ششم از مجلس ششم، صفحه ۱۹۸ ـ صحنه دوم از مجلس هفتم، صفحه ۲۱۵ ـ صحنه سوم از مجلس هفتم، صفحه ۲۱۶ ـ صحنه چهارم از مجلس هفتم، صفحه ۲۱۸ ـ صحنه پنجم از مجلس هفتم، صفحه ۲۲۱ ـ صحنه ششم از مجلس هفتم، صفحه ۲۲۸ ـ سرهم‌بندی كردن مجلس هشتم و نهم، صفحه ۲۲۹.
تمام این هجده صحنه در اصل شش صحنه است. همین در مورد بقیه صحنه‌های كتاب هم صدق می‌كند.
ساختار زبان نمایشنامه تركیبی از زبان شكسته و نوشتاری و از لحاظ معناشناسی۴ گاه غامض، اندیشه‌ورز، استعاری، تشبیهی و گاه سطحی و معمولی است. همین ویژگیها امكان انتقال درون‌مایه خاص این اثر را میسر و به آن نیز وجاهت بخشیده و در همان حال به فضاسازی نمایشنامه كمك فراوان كرده است. به جمله‌های زیر توجه كنید:
▪ خورشید شكایت پیش خدا برده است (صفحه ۳۳).
▪ همان طور كه تو می‌خواهی شب را وارد ذهنت كنی، من هم عیناً همین كار را می‌خواستم بكنم (صفحه ۶۵).
▪ ماه آسمان هم مال تو نیست (صفحه ۱۰۶).
▪ من مست باده غرورم، شیوه شرمساری من همین است (صفحه ۱۷۹).
▪ چشمهای من تار شد و دنیا از چیزهایی كه من سر در نمی‌آورم پر شد (صفحه ۱۸۹).
▪ تا زمانی كه همه چیز نشده‌ام، هیچ در هیچ خواهم بود (صفحه ۲۴۳).
▪ هوسهایت را نوازش كن (صفحه ۲۵۴).
▪ سر من جادوخانه است و تو جادوگر آن هستی (صفحه ۲۵۷).
▪ سابقاً با شكنجه به روح مردم تجاوز می‌كردم و حالا با نیكوكاری (صفحه ۲۷۰).
نمایشنامه شیطان و خدا گرچه به جنبه‌های بصری و دراماتیك و نیز به كاربری قابل توجه داستان اعتنای چندانی ندارد و صرفاً اثری «اندیشه‌محور» است، اما در چارچوب مقاصد نظری خویش و مخصوصاً با توجه به وجه اجتماعی ‌فلسفی‌اش، نمایشنامه‌ای قابل تأمل و بحث‌انگیز به شمار می‌رود و چنین سؤالهایی را مطرح می‌كند: چرا عدالتی در این دنیا نیست؟
چرا انسان فقیر و مظلوم باید رنج بكشد؟ چرا خدا دنیا را سر و سامان نمی‌دهد؟ سارتر سپس از دیدگاه خودش پاسخهای زیر را در نظر می‌گیرد: دنیا دایره بسته‌ای است و چیزی فراتر از آن وجود ندارد. وقتی حقیقت جز این نیست پس انسان مختار است هر آنچه می‌خواهد انجام بدهد. مفاهیم عدالت، عشق، خدا و آزادی را باید در معنای خود همین دنیا جست‌وجو كرد. انسان خودش دنیای خودش را می‌سازد ... و اینكه انسان شیطان و خدای خودش است. این نمایشنامه به دلیل آنكه سیر «چرا»یی هستی‌شناسانه‌ای را برای تبیین مبانی نظری خویش پی می‌گیرد و به سراغ سؤالهایی می‌رود كه از آغاز خلقت بشر تا كنون وجود داشته و همواره وجود خواهد داشت، در ژانر نمایشنامه‌ای اجتماعی فلسفی از جایگاه معین و شاخصی برخوردار است.
۱. پل سارتر، ژان. شیطان و خدا، ترجمهٔ ابوالحسن نجفی، زمان، ۱۳۵۷.
۲. Antitheistic
۳. Rationalism
۴. Semantics
حسن پارسایی
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر