پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

از فلوطین‌ تا فلسفه‌ مسیحی‌


از فلوطین‌ تا فلسفه‌ مسیحی‌
● افلاطون‌ را جان‌ تازه‌ بخشید
افلوطین‌ حكمت‌ افلاطون‌ را به‌ طرزی‌ باشكوه‌ جان‌ و نیروی‌ تازه‌ بخشید. وی‌ در برابر عقاید مادی‌ ابیقور و حكمای‌ رواقی‌ به‌ مخالفت‌ برخاست‌ و حقیقتی‌ را كه‌ افلاطون‌ كشف‌ كرده‌ بود، بازیافت‌ و بر آن‌ شد كه‌ اشیاء مادی‌ از خود هیچ‌ حقیقتی‌ ندارند و حقیقت‌ آنها از نفس‌ است‌ و نفس‌ از بن‌ غیر جسمانی‌ است‌. او هم‌ مانند افلاطون‌ معتقد شد كه‌ اصل‌ اشیاء را در جهانی‌ برتر از طبیعت‌ باید جست‌ و آن‌، جهان‌ مثالها، جهان‌ عقل‌ و اندیشه‌ی‌ جاودانی‌ است‌ كه‌ خود ارسطو نیز آن‌ را برتر از جهان‌ محسوس‌ شمرده‌ بود. با این‌ همه‌، افلوطین‌ بر خلاف‌ ارسطو كه‌ از جهان‌ اندیشه‌ فراتر نرفته‌ بود از آن‌ جهان‌ در می‌گذرد. افلوطین‌ با الهام‌ گرفتن‌ از اشارات‌ افلاطون‌، می‌گوید كه‌ مطلق‌ در ورای‌ عقل‌ و جهان‌ حقایق‌ ابدی‌ قرار دارد، وی‌ بر اساس‌ این‌ عقیده‌، نظریه‌ای‌ بلند درباره‌ی‌ آفرینش‌ آورد. در رساله‌ی‌ تیمایوس‌ افلاطون‌، چنین‌ می‌نمود كه‌ جهان‌، در موجودیت‌ مادیش‌، مستقل‌ از اصل‌ مطلق‌ شمرده‌ شده‌ است‌. ارسطو به‌ ذكر این‌ نكته‌ بسنده‌ كرده‌ بود كه‌ عالم‌ را كمالی‌ ازلی‌ به‌ گردش‌ درآورده‌ است‌، بی‌آنكه‌ بگوید چگونه‌ جهان‌ از كمال‌ ازلی‌ ناشی‌ شده‌ است‌. بهره‌ی‌ افلوطین‌ بود كه‌ به‌ تمامیت‌ نیروی‌ آفریننده‌ی‌ اصل‌ مطلق‌ پی‌ برد. وی‌ این‌ اصل‌ برین‌ را، از جهت‌ نیروی‌ باروری‌ بی‌پایانش‌، پدید آورنده‌ی‌ جهان‌ مثالها، یعنی‌ عقل‌ می‌داند، و عقل‌ را پدید آورنده‌ی‌ نفس‌ و نفس‌ را پدید آورنده‌ی‌ جهان‌ محسوس‌ می‌شمارد. بدینسان‌، عالم‌ از ژرفنای‌ دستیابی‌ناپذیر احد ناشی‌ می‌شود، كه‌ مظهر اختیار مطلقش‌، نیروی‌ بی‌چونی‌ است‌ كه‌ آفریننده‌ی‌ خود و همه‌ی‌ موجودات‌ است‌. چنین‌ می‌نماید كه‌ فلسفه‌ی‌ افلوطین‌، با این‌ نظریه‌، بخش‌ اعلای‌ مابعدالطبیعه‌ را به‌ كمالش‌ رسانیده‌ است‌. فلسفه‌ی‌ افلوطین‌ گلی‌ است‌، پر از سایه‌ و راز، كه‌ همه‌ی‌ نبوغ‌ اندیشه‌ی‌ یونان‌ با حد اعلای‌ درخشندگی‌، در آن‌ فروزان‌ است‌.
● پس‌ از افلوطین‌، فلسفه‌ مسیحیت‌ ظهور می‌كند
پس‌ از افلوطین‌، مكتب‌ نوافلاطونی‌، با گرایش‌ به‌ خداشناسی‌ به‌ یاری‌ مذهب‌ یونان‌ برخاست‌ و با مسیحیت‌ به‌ پیكار پرداخت‌ و در این‌ پیكار بیهوده‌ رمق‌ از دست‌ داد. در این‌ احوال‌، دین نوخاسته‌ی‌ پیروزمند، خود را در لفّ آیینهای‌ فلسفی‌ یونان‌ می‌پوشاند. فلسفه‌ی‌ مسیحیت‌، كه‌ به‌ دست‌ كلمان‌ اسكندرانی‌، Clإment d&#۰۳۹;Alexandrie و اریژن‌ Origإne بنیاد گرفت‌، و سنت‌ اگوستین‌ آن‌ را به‌ صورت‌ آیین‌ فلسفی‌ وسیعی‌ كه‌ آیین‌ كلیسا شد بیان‌ كرد، مظهر اتحاد مسیحیت‌ و مكتب‌ فلسفی‌ افلاطون‌ است‌. در قرون‌ وسطی‌، نخستین‌ فیلسوف‌ از میان‌ فیلسوفان‌ اسكولاستیك‌، همه‌ی‌ آیین‌ فلسفی‌ خود را از افلوطین‌ اقتباس‌ می‌كند و تنها در سده‌ی‌ سیزدهم‌ مسیحی‌ است‌، كه‌ مكتب‌ ارسطو، دستگاههای‌ بزرگ‌ فلسفی‌ عصر را بر شالوده‌ی‌ استواری‌ قرار می‌دهد. از سویی‌، انكار نمی‌توان‌ كرد كه‌ مسیحیت‌، فلسفه‌ را بسیار توانگر ساخت‌، زیرا به‌ اتحاد نزدیك‌ لاهوت‌ و ناسوت‌ معتقد بود و در نتیجه‌ راه‌ را برای‌ تصوری‌ عمیق‌تر از عقل‌ اختیار می‌گشود. این‌ غور و استقصا كه‌ خود نزد سنت‌ اگوستین‌ آشكار است‌، با ظهور دكارت‌ به‌ فلسفه‌ی‌ جدید اصل‌ و مبنایی‌ داد كه‌ بعداً به‌ آن‌ جان‌ بخشید و به‌ درخشان‌ترین‌ پیروزیها راهبر شد.
با این‌ وصف‌ فلسفه‌ی‌ جدید، از بسیاری‌ جهات‌، در وضعی‌ نامساعدتر از حكمت‌ یونان‌ قرار گرفت‌.
پیش‌ از همه‌، آن‌ مزیتی‌ كه‌ در بالا یاد كردیم‌ (مقصود همان‌ حسن‌ تأثیر مسیحیت‌ است‌ در فلسفه‌ از راه‌ اعتقاد به‌ اتحاد نزدیك‌ لاهوت‌ و ناسوت‌)، با مضرتی‌ بزرگ‌ بی‌اثر شد. حسن‌ تأثیر اصل‌ نوی‌ كه‌ مسیحیت‌ به‌ ارمغان‌ آورده‌ بود، بر فور با شرایع‌ علم‌ الهی‌ مستور ماند. در حالی‌ كه‌ حكمت‌ یونان‌ از بند مذهبی‌، عاری‌ از شرایع‌ اندیشه‌سوز، به‌ مسالمت‌ رست‌، فلسفه‌ی‌ جدید به‌ خلاف‌، برای‌ رهایی‌ خود ناگزیر از تلاشی‌ قهرمانانه‌ گردید. وانگهی‌، مشاهده‌ی‌ آنچه‌ از الهیات‌ در نخستین‌ دستگاههای‌ فلسفی‌ بزرگ‌ به‌ جا مانده‌، آدمی‌ را به‌ حیرت‌ می‌افكند. ناگفته‌ نماند كه‌ فلسفه‌ در عین‌ تلاش‌ برای‌ رهایی‌ از بند مذهب‌ گاهی‌ به‌ راه‌ افراط‌ كشیده‌ شده‌ و این‌ هنگامی‌ بوده‌ كه‌ خواسته‌ است‌ محتوا و لب‌ مذهب‌ را به‌ دور اندازد. فلسفه‌ی‌ جدید بسیار به‌ ندرت‌ به‌ آن‌ حالت‌ تعادل‌ خجسته‌ای‌ رسیده‌ كه‌ فلسفه‌ی‌ یونان‌ باستان‌ به‌ آسانی‌ به‌ آن‌ رسیده‌ بود.
فضیلت‌ فلسفه‌ی‌ یونان‌ بیش‌ از این‌ است‌. اندیشه‌ی‌ یونان‌، به‌ رهنمونی‌ شهودی‌ عمیق‌، حقایقی‌ اساسی‌ را روشن‌ كرد كه‌ پایه‌ی‌ هر فلسفه‌ای‌ به‌ شمار می‌روند. اما فلسفه‌ی‌ جدید، چون‌ در مسیر دیگری‌ افتاد، نتوانست‌ پاسدار این‌ حقایق‌ باشد. غرض‌ ما این‌ است‌ كه‌ در گفتار حاضر، برتری‌، یا اگر این‌ تعبیر بیشتر مورد پسند باشد، موقع‌ مساعدتر حكمت‌ یونان‌ را نسبت‌ به‌ فلسفه‌ی‌ جدید، در چند مورد مهم‌، نشان‌ دهیم‌. (۱)
پانوشت‌
۱. شارل‌ ورنر، حكمت‌ یونان‌ ، ترجمه‌: نادرزاد، تهران‌، علمی‌ و فرهنگی‌، ۱۳۸۲، ص‌ ۲۴۷-۲۴۵.
منبع : کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت