چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


هوای تازه


هوای تازه
اگر پا را دو قدم، بله شاید فقط دو قدم آن طرف خط بگذارید... نه، بد نیست اول بگویم خط چیست. خط همان خط معروف زمان است. رفت و آمد میان زمان است. میان پنجاه سال پیش تبریز و باکو و لنینگراد و امروز تهران و لندن. اگر بتوانید خیال خود را پرواز دهید، آنگاه با رمان دو قدم این ور خط همراه شده اید. کافی است همان دروغ دوست داشتنی ابتدای داستان را که با جزئیات فراوان، احمد پوری به خوردتان می دهد، باور کنید و بپذیرید که میان ابنای بشر هستند کسانی که از دیروز جا مانده اند و تا فردا و فرداها می مانند، سرکی می کشند به کتابخانه ها، کتابفروشی ها، محافل فرهنگی و فکری و دغدغه ماندن و رساندن یک پیام را دارند. پیام نه به معنای متعارف بلکه گویی وارث تجربه فرهنگی بشری هستند و چه نیکو دریافته نویسنده که این افراد لاجرم باید به ذخیره فرهنگی متصل باشند، اگر نه مثلاً یک تاجر یا یک کاسب که نمی خواهد و اگر بخواهد، نمی تواند دو هزار سال عمر کند. اساساً پوری در همان ابتدای کار روی مساله عمر خط قرمز می کشد. خط قرمز او مونتاژ زیبایی می شود روی خط زمان که قطعی است و جزمی. در حقیقت اورلف نمادی است از یک اتفاقی که به شکل طبیعی رخ می دهد. اتفاق به این معنا که در میان اهالی فرهنگ نوعی از انتقال تجربه صورت می پذیرد هر بار به بهانه یی. فقط ترفند پوری این بوده که آدمی به نام اورلف را نماینده این جریان در نظر گرفته است.
فردی که به احمد (راوی اول شخص رمان) در یک کتابفروشی نزدیک شده و می گوید نسخه کتابی که می خواهد نزد اوست؛ اشعار آنا آخماتووا و بعد آرام آرام به او نزدیک می شود. احمد را با حرف های خود می فریبد. حرف هایی در باب گذشته در میان می گذارد که برای راوی باورپذیر نیست. اما رگ خواب راوی نزد اوست. گویی او چون خط زمان را درنوردیده است، واجد قدرت خواندن افکار و آمال و آرزوهای افرادی از قبیله خودش نیز هست. به همین دلیل است که احمد می خواهد، دقت کنید. حتی انتخاب می کند که اورلف را با تمام عجایب زیستی اش بپذیرد؛ حتی وقتی همسرش گیتی در مقابل اش می ایستد او باز با کنش آگاهانه به حرف های اورلف گوش فرا می دهد. در برابر همسرش کوتاه نمی آید. با او بگومگو نمی کند، اما تضاد فکری که برای پیشبرد هسته روایی رمان لازم است، میان زن و شوهر حفظ می شود. گیتی نمایندگی عقل و خرد جمعی روزگار خویش به شمار می آید و احمد نمایندگی جنسی و عاطفی را به عهده دارد.
اما میان اورلف و احمد تضاد چندانی درنمی گیرد. شاید به طریقی آنها تکمیل کننده همدیگرند چنان که چند فصل آن سوتر این ارتباط میان عمه تانیا و احمد یا بوریس شکل می گیرد. احمد پوری بی آنکه اشاره مستقیمی به مفهومی که در نظر داشته، کند، به خوبی نشان می دهد که افراد با دغدغه های مشترک فرهنگی یکدیگر را سرانجام پیدا می کنند و با هم در یک راستا قرار می گیرند شاید برای زمانی کوتاه ولی طول این جریان اهمیتی ندارد. مهم کیفیت نهفته در ماهیت آن است. به هر تقدیر وقتی احمد در خط زمان به حرکت درمی آید، مخاطب می تواند فکر کند که حالا قرار است شاهد یکی از دستگاه ها یا ماشین های زمان باشد با وسایل عجیب و غریب اما باز هوشمندی نویسنده است که به داد روایت می رسد و این حرکت از طریق یک قطار معمولی تهران- تبریز صورت می گیرد و حتی زیباتر آنکه اورلف می گوید رفت و آمد در خط زمان از طریق بخش فرو ریخته یک پل صورت می گیرد. رمان برای کسانی که هنر دریافت لایه های سینمایی اش را دارند، مفرح است و لذتبخش و از همه مهم تر اینکه احمد پوری به خوبی به این نکته توجه داشته که حالا اگر به زمان داستانی وفادار نمی ماند اما به مکان های روایی وفادار باشد. جغرافیای تبریز، لنینگراد و تهران و لندن به خوبی از کار درآمده است. او چنان از جزئیات این مکان ها، کدها و نشانه های مختلف را کنار هم می چیند که شما حیرت کرده، از خود می پرسید یعنی برای درآمدن فضای تبریز نویسنده چقدر اطلاعات ریز را کنار هم قرار داده است و حتی فضای باکو یا لنینگراد. رویکردی که در میان نویسندگان جوان به سادگی نادیده گرفته می شود همین دقت در فضاسازی ها است.
آوردن جزئیاتی که برای شما کافه یی را در تبریز پنجاه سال پیش باورپذیر کند یا بازداشتگاه و زندانی را و کسی را که همه را در زندان می خنداند، آنقدر خوب می شناسید که گویی خود در محفل اش نشسته اید. این همه مدیون نگاه دقیق راوی اول شخص به اطراف خویش است و اما یک نکته را هم از یاد نبریم که در شخصیت پردازی این راوی رعایت شده است. راوی اول شخصی که به پنجاه سال قبل سفر می کند طبیعتاً عنصر غالب در وجودش حیرت است. او متحیر فقط تماشا می کند. سعی می کند خود را با آنچه می بیند، وفق دهد. کاری که در ابتدا به سادگی میسر نیست اما هرچه جلوتر می رود دو وجه در کاراکترش برجسته می شود؛ یکی دقت در جزئیات تبریز و دیگری مهارت در دروغگویی. او چنان راحت و به زیبایی به تمام آدم هایی که با او در ارتباطند از خود و همسرش دروغ می گوید که خودش هم حیرت می کند. نمی داند این مهارت را از کجا به دست آورده اما ما می دانیم که او چنان شوق دیدار آنا آخماتووا را دارد که شاید حتی قادر به انجام کارهایی به جز دروغگویی هم باشد.
آخماتووا انگیزه و نیروی حرکت رمان است؛ زنی که به گونه دیگر در یک نظام استبدادی زندگی می کند و به نظر می رسد به اجتماع خود بی تفاوت نیست اما راه خود را می رود. شعر او در خدمت افکار و اندیشه های خوبی نیست، و زنی است که بیش از هر چیز به خویشتن وفادار است و علاقه وافر راوی به شخصیت آخماتووا و اشعارش باز هم در تضادی درخور با علاقه اش نسبت به گیتی قرار می گیرد. اگر او زنی مانند آخماتووا را ستایش می کند چرا با زنی که صد و هشتاد درجه با او متفاوت است زندگی می کند؟ یعنی این نوع تضادها به برجسته شدن هسته های دراماتیک کار کمک می کند و باز مهم تر آنکه پوری به خوبی رمان را فرصتی می داند برای به نقد کشیدن یا حداقل به تصویر کشیدن بخشی از تاریخ معاصر ایران. او به حرکت های خوب توده در تبریز اشاره می کند و قلع و قمع های حکومتی تهران. از قربانی شدن انسان های بی گناهی می گوید که چگونه بازی می خورند و هیچ ایده یی از انتخاب های خود ندارند. او در حقیقت به ما نشان می دهد که چگونه همیشه فاصله یی میان افراد فرهنگی و افراد عادی باقی می ماند. حتی وقتی یکی از این اهالی به هم نزدیک می شوند، باز فاصله باقی می ماند. در صحنه کتک کاری راوی و حمید کاویانی با ایت کریم این فاصله به خوبی رخ می نماید. هر چند راوی با او درگیر می شود اما در تمام لحظه ها می داند چه می کند و تا کجا می خواهد پیش برود. می داند که سرانجام او نگاه دیگری به پدیده ها دارد و از جنس مقابله هایی از این دست نیست. برای باور کردن آنچه بر سر احمد می آید، شما باید بیش از اینها آماده باشید. حکایت، حکایت عاشقی مردی است به یک پدیده به نام «فرهنگ».
او رساندن نامه آیزایا برلین به آنا آخماتووا را بهانه می کند تا به ما بقبولاند که دغدغه اش انتقال احساسات و ذخیره های انسانی است. یک نامه در ظاهر یک نامه است اما در حقیقت بیان کننده اهمیتی است که در زمانی نه چندان دور انسان ها به یکدیگر می دادند؛ اهمیتی که هنوز شتاب زمانه آن را نبلعیده بود و فرصتی بود، خاکی بود برای کاشتن دانه های فرهنگی. شاید در آن زمان کمتر کسی نیاز سفر به گذشته را احساس می کرد. شاید آن وقت ها همه دغدغه شان رفتن به سوی آینده بود. کسی نمی داند. اما صدای سیمین دانشور در تمام لحظه های این رمان با من بود، وقتی می گفت؛ «اگر حرف تازه یی دارید کتابی بنویسید.» و احمدپوری به زیبایی نشان داده که حرف های تازه زیادی دارد برای گفتن و این تازه دو قدم آن سوتر از خط است. اگر چند قدم بیشتر جلو برود، چه اتفاقی در انتظار او و ماست؟
لادن نیکنام
نام دفتر شعری از شاملو
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید