چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


چهره ای نو در غزل جوان


چهره ای نو در غزل جوان
«می تواند به من نشان بدهد، می تواند به مرده جان بدهد
می تواند درست لحظه مرگ، زندگی مرا امان بدهد
چشم ها این دو مرغ دریایی، ساحلم را دوباره گم کردند
نوح باید به باد تکیه کند، تا تکانی به بادبان بدهد
مانده ام از قرار در دریا، غرق خواهم شد امشب اما نه!
ناخدا که نمی شود هر شب، چشمه در چشمه امتحان بدهد
من دلم مرده است می برمش، سمت صحن بزرگ آزادی
دکترم گفته یک نفر باید به تو یک حس ناگهان بدهد
ای پناه من ای پناه دلم، سفره را بسته ام نمی خواهم
هیچ دستی به غیر دست گلت، خانه ام را به من نشان بدهد
دست اگر دست روشنی باشد که مرا تا خدا برقصاند
به خدا من جز این نمی خواهم، دست من را به استکان بدهد
ای تمام بهار ای چشمت، ساقی آهوان سرگردان
تو بخواهی بهار می آید، استکان را به دستمان بدهد
گنبدش را نگاه کن شاعر، پر انگور می شود چشمت
چه کسی می تواند از گنبد، چشم های تو را تکان بدهد
داد زد لااله الا الله، بعد تابوت من بلند شد و
رفت بیرون صحن آزادی تا زمین را به آسمان بدهد»
گاهی وقت ها، آدم توی شهرستان ها، یک دفعه با کتاب هایی مواجه می شود که شاید هیچ وقت به تهران نرسند و شاید هم اسم شاعر هیچ وقت به گوش منتقد نخورد اما ‎/‎/‎/
متولد ۱۳۶۴ است و به اعتبار این سن، از اعظم میری نباید چندان انتظار شگفتی داشت با این همه حال و هوای این کتاب [«گل یا ‎/‎/.»] بیش از بارقه های شاعرانه، حاوی کشفی شاعرانه است آن هم در «غزل» که این روزها، یا در «غزل فرم» خلاصه می شود یا در «غزل پست مدرن» یا در غزل پیرو مکتب «شعر جوان» و [جوان ها را می گویم و البته بدیهی است که در این میان مریم جعفری را استثنا می دانم ـ عطف شود به متونی که خوانده اید و نوشته ام از این پیش ] دائم تکرار است و تکرار است و تکرار و حداکثر ،۱۵ ۱۶ شگرد در دست و بالشان می چرخد و وبلاگ ها را پر می کند از این نوع [که لابد، لاجرم، به اجبار باید بپذیریم که سرانجام غزل است که نیست!]
این کتاب را از سر اتفاق یافتم [کلمه «یافتم» کلمه دقیقی است در این باب] پس از پایان مراسم افتتاحیه شعر فجر ۸۷ در مشهد که خود شاعر ایستاده بود که کتابش را بدهد دست اصحاب اهل تمیز شعر؛ من که اهل تمیز نبودم رد شدم اما یکی از شاعران مشهدی، یکی گرفت و قاطی باقی کتاب های زیربغلم کرد که «کار خوبی است اگر دقت کنی» و دقت کردم و دیدم که راست گفته و این شاعر، «آن» دارد بیت هایش و آینده دارد خودش اگر خودش به قتل شعرش کمر نبندد چنان که دو دهه ای است که با استعدادها چنین می کند و محو می شوند و الخ.‎/‎/
البته این مجموعه فقط غزل ندارد و چند «شعر منثور» هم دارد که بدک نیستند اما فوق العاده هم نیستند از همان ها که دیگر حالا، هر شاعر ،۱۳ ۱۴ ساله ای هم می گوید و برایش کف می زنند؛ بیشتر برای این که در این سن و سال چنین گفته و بعد هم بنده خدا بزرگ می شود و دیگر کفی برایش نمی زنند چون دیگر این طور شعر گفتن به درد سن و سال بالا نمی خورد.
« گفته بودم
گفته بودم آیت الکرسی را
با عشق
لای کفنم بگذار
مورچه ها مردم چشمانم را پر کرده اند.
دست هایت را که دراز می کنی
گرسنه ترین کودک جهانم
جوانه های گندم
در شیارهای پیشانی ام
خانه کرده اند
انگشت هایت را
بر پوست تنهایی ام بکش
لب هایم را تکان بده
می خواهم حرف بزنم.»
خب، قشنگ هم هست اما فقط همین! اگر بخواهیم از این جنس شعرها پیدا کنیم در دفترهای شعر دو دهه اخیر، به وفور پیدا می شود حتی در سن و سالی کمتر از سن فعلی «میری» با این همه غزل هایش ‎/‎/‎/
«لحظه ای که مسافران نگاه، آب در مشک باربردارند
کاروان می رسد و مردم چشم، از لب تشنه ها خبر دارند
کاروان می رسد مسافرها، خسته از یک نبرد طولانی
به گمانم رقیه خاتون ها، روی دامان پاره سردارند
کهکشان، کهکشان اگر لنگ است، ماه امشب دخیل عباس است
همه امت بنی هاشم، به ابوالفضل یک قمر دارند
دست های چروک این تاریخ، لمس تسبیح واژه مرگ است
به خدا از امید و آرامش، مرده ها سهم بیشتر دارند
کاروان می رسد قلم اما، راهی کربلای کاغذهاست
کاروان می رسد، و باز انگار، شاعران ذهن دربه در دارند.»
آنچه فرق می گذارد میان چنین گفتن و چنان گفتن [چنانی که اکثر و اغلب گویند جوان ها] نوعی تلاقی سبک هندی با سنت غزل نو [که حالا پس از سی و اندی سال، سنت شده] و برخورد امروزی با کلمات است که سهل و ممتنع است و البته از شگردهای «غزل فرم» هم در آن اثر هست و گاه، رد پای شعر جوانی ها هم دیده می شود اما کم رنگ و کم رمق و بیشتر مواجهیم با نگاهی تازه، که هم حاوی شکلی جدید از «غزل آئینی» است و هم به غزل، در چارچوب معنای کلامی اش، غنا می بخشد و بازتاب جهان پیرامونی است در دایره مضمون های کهن و نو. [به هر حال، رکن این نوع غزل «مضمون» است و قصد «میری» هم گریز از آن نیست همچون غزل پست مدرنی ها که از غزل، فقط تساوی مصراع ها را پذیرفته اند و نه مفاهیم را و نه مضامین را و نه حتی ارزش موسیقایی و روایی قافیه را که اگر به شکلی دیگر این آثار را بنویسیم، «قافیه» گم می شود البته نه به شیوه احمدرضا احمدی، درباد!]
من نمی دانم ۱۰ سال بعد ـ اگر عمری باشد! ـ و بخواهم درباره غزل معاصر، مطلبی بنویسم «اعظم میری» در کجای موقعیت جغرافیایی شعر ایران ایستاده است با این همه امیدوارم که مثل خیلی از استعدادها خودش را نسوزاند!
امیدوارم که این گونه گفتن را اعتلا ببخشد؛ مسیر مستقل اش را همچنان مستقل برود و البته متوجه باشد که در دل سنت شعر مستحکم دیار خراسان، آنکه به استحکام «زبان» بی توجه باشد، پیش از آنکه بداند چگونه، محو می شود. غزل «میری»، از لحاظ زبانی، گاه می لنگد و استحکامش در دل «کلمات وزن پرکن» خدشه دار می شود. [منظور، همان «من»هایی است که دائم می خواهند با «را»ی مفعولی، وزن راپر کنند به بهانه صمیمانه شدن شعر که خطاست! این راه را در شعر سپید و منثور هم رفته اند دیگران و به جایی نرسیده اند.] و اما بعد ‎/‎/‎/ شاعر! سعی کن که بخوانی و بخوانی و بخوانی، که هر چه بخوانی، باز کم خوانده ای؛ به همان گنبد طلا، قسم.
یزدان مهر
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید