جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

روشنفکر همیشه معترض


روشنفکر همیشه معترض
مارکوزه معتقد است که سازمان‌دهی کنونی جامعه به واسطهء تحمیل اجتماعی کـار غیـرضـروری، قیـد و بندهای غیرضروری برای تمایلات جنسی و نظام اجتماعی سازمان یافته بر مدار سود و بهره‌کشی «سرکوب اضافه» تولید می‌کند. به لحاظ کاهش کمبودها و امیدها به فراوانی روزافزون، مارکوزه پایان سرکوب و ایجاد جامعه‌ای جدید را ضروری دید.
نقد رادیکال او بر جامعهء موجود و ارزش‌هایش و فراخوانش برای [ایجاد] تمدنی غیرسرکوبگر، موجب مجادله با همکار پیشینش «اریک فروم »شد که او را به «نیست‌انگاری» (در برابر ارزش‌ها و جامعهء موجود) و لذت‌گرایی غیرمسوولانه متهم می‌کرد. مارکوزه پیش‌تر به دلیل «سازگاری» و «آرمان‌گرایی» بیش از حد فروم با او درگیر شده و این اتهام‌ها را در بحث‌های جدلی پس از انتشار کتابش «اروس و تمدن» هم تکرار کرده بود که با شور و حرارت استفادهء مارکوزه از فروید، نقدش بر تمدن موجود و پیشنهادهایش برای سازمان‌دهی متفاوت جامعه و فرهنگ را به بحث می‌گذاشت.
در ۱۹۵۸، مقام استادی دایم دانشگاه براندلیس را دریافت کرد و یکی از محبوب‌ترین و پرنفوذترین اعضای هیات علمی‌اش شد. در دورهء کار دولتی، مارکوزه کارشناس فاشیسم و کمونیسم بود و در ۱۹۵۸ یک بررسی انتقادی دربارهء اتحاد شوروی، «مارکسیسم شوروی»، انتشار داد که تابوی گفتار انتقادی دربارهء شوروی و کمونیسم آن‌جا را در محافلش شکست. در عین تلاش برای گسترش تحلیل چند وجهی دربارهء شوروی، مارکوزه انتقادش را به دیوان‌سالاری، فرهنگ، ارزش‌ها و تفاوت میان نظریهء مارکس و روایت شوروی از مارکسیسم معطوف کرد. مارکوزه با فاصله گرفتن از کسانی که کمونیسم شوروی را به عنوان نظامی دیوان‌سالار درمانده از اصلاح و برقراری دموکراسی تلقی می‌کردند، به امکانات بالقوه «گرایش‌های لیبرالی» اشاره داشت که نقطهء مقابل دیوان‌سالاری استالینیستی بود و در واقع سرانجام در سال‌های ۱۹۸۰ زیر لوای گورباچف تحقق یافت.
سـپــس مــارکــوزه در «انـســان تک‌ساحتی» ۱۹۶۴۴) نقدی دامنه‌دار از جوامع کمونیستی و سرمایه‌داری پیشرفته منتشر کرد. این کتاب زوال امکانات بالقوهء انقلابی جوامع سرمایه‌داری و گـستـرش شکل‌های جدید مراقبت اجتماعی را نظریه‌پردازی کرد. مارکوزه اسـتـدلال آورد که «جامعهء صنعتی پیشرفته» فضای جدید دروغینی پدید آورد که افراد را در نظام موجود تولید و مصرف یکپارچه کرد. رسانه‌ها و فرهنگ، تبلیغات، مدیریت صنعتی و شیوه‌های معاصر اندیشه همگی نظام موجود را بازتولید کردند و می‌کوشند نگرش منفی، نقد و مخالفت را از میان بردارند. نتیجه‌اش جهان «تک‌ساحتی» فکر و رفتار بود که عینائ آمادگی و توانایی برای تفکر انتقادی و رفتار مخالفت‌آمیز را تباه کرده بود.
سرمایه‌داری، نه‌تنها طبقهء کارگر، منبع بالقوه مخالفت انقلابی را یکپارچه کرده بود، بلکه آن‌ها شیوه‌های جدید ثبات را از طریق سیاست‌های دولتی و گسترش شکل‌های جدید مراقبت اجتماعی بسط داده بودند. بنابراین، مارکوزه دو فرض بنیادین مارکسیسم سنتی را زیر سوال برد: ‌پرولتاریای انقلابی و محتوم بودن بـحـران سـرمایه‌داری. در تقابل با مقتضیات افراطی‌تر مارکسیسم سنتی، مارکوزه از نیروهای اقلیت یکپارچه نشده، بیگانه‌ها و روشنفکران رادیکال دفاع کرد و کوشید اندیشه و رفتار مخالفت‌آمیز را با پشتیبانی از تفکر و مخالفت رادیکال پر و بال دهد.
«انـســـان تـــک‌ســـاحـتــی» را مارکسیست‌های سنتی و نظریه‌پردازان متفاوت سیاسی و تعهدات نظری به شدت نقد کردند. جدا از بدبینی، این کتاب بر چپ نو تاثیر بسیاری گذاشت همچنان که ناکامی فزایندهء آن‌ها را در جوامع سرمایه‌داری و جوامع کمونیستی شوروی به روشنی بیان کرد. اما مارکوزه به دفاع از ضروریات تغییر انقلابی ادامه داد و از نیروهای نوظهور گروه‌های مخالف رادیکال دفاع کرد و به این ترتیب او را به نفرت از نیروهای تشکیلات و احترام به رادیکال‌های جدید جلب کرد.
● چپ نو و سیاست رادیکال
به دنبال «انسان تک‌ساحتی» مجموعه کتاب‌ها و مقاله‌هایی منتشر شد که به روشنی بیانگر سیاست چپ نو و نقد جوامع سرمایه‌داری بودند، از جمله «تحمل سرکوبگر» ۱۹۶۵۵)، «جستار دربارهء رهایی» ۱۹۶۹۹) و «ضدانقلاب و طغیان» ۱۹۷۲۲.) «تحمل سرکوبگر» به لـیبـرالیسـم و کسانی حمله برد که موضع‌گیری طی مجادله‌های سال‌های ۱۹۶۰ را مردود شمردند. این کتاب مارکوزه را در مـقام رادیکال سازش‌ناپذیر و ایدئولوگ چپ به شهرت رساند. «جستار دربـارهء رهـایـی» همـهء جنبـش‌های رهایی‌بخش موجود از ویت‌کونگ تا هیپی‌ها را ستود و بسیاری از رادیکال‌ها را شــادمــان کــرد، در حــالـی کـه آکادمیک‌های تشکیلات و کسانی را که با جنبش‌های سال‌های ۱۹۶۰ مخالفت کردند دلسردتر کرد.
«ضدانقلاب و طغیان» در مقابل، به روشنی از واقع‌گرایی جدید می‌گوید که در اوایل سال‌های ۱۹۶۰ شروع شده بود، زمانی که روشن شده بود که افراطی‌ترین امیدهای سال‌های ۱۹۶۰ با گرایش به جناح راست و «ضدانقلاب» در برابر سال‌های ۱۹۶۰ بر باد رفته بود.
در۱۹۶۵، براندیس قرارداد تدریس مارکوزه را تجدید نکرد و او کمی بعد در دانشگاه کلمبیا در لاجودا موقعیت مـنـاسبی به دست آورد و تا زمان بازنشستگی‌اش در دههء۱۹۷۰ آنجا ماند.
طی این دوره - از بیش‌تر‌ین نفوذش - نیز مارکوزه تعدادی مقاله انتشار داد و با سخنرانی به دانشجویان رادیکال از سراسر جهان توصیه‌هایی کرد. بسیار سفر رفت و دربارهء کارش اغلب در رسانه‌ها بحث می‌شد; او یکی از معدود روشنفکران آمریکایی بود که به چنین توجهی نایل آمد. مارکوزه هرگز از سرسپردگی و دیدگاه‌انقلابی‌اش دست نکشید و تا زمان مرگش به دفاع از نظریهء مارکس و سوسیالیسم اختیار باور ادامه داد. مــارکــوزه مـدرسـی فـرهمنـد (کاریزماتیک) بود و دانشجویانش به مشاغل دانشگاهی مهمی رسیدند و با دفاع از اندیشه‌هایش، از او در حیات روشنفکری ایالات متحده نیرویی عظیم ساختند.
مارکوزه همچنین بیش‌تر کارش را به زیـبـایی‌شناسی اختصاص داد. در آخرین کتابش، «بعد زیبایی‌شناختی» ۱۹۷۹۹)، به اختصار دفاعش را از امـکـانات نهفتهء رهایی‌بخش شکل زیبایی‌شناختی در به اصطلاح «فرهنگ والا»‌جمع‌بندی کرد. مارکوزه اندیشید که بهترین سنت بورژوایی هنر در خود اسناد محکومیت مهم جامعهء بورژوایی و دیدگاه‌های رهایی‌بخش دربارهء جامعهء بهتر را دارد. بنابراین کوشید از اهمیت هنر بزرگ برای فرافکنی رهایی دفاع کند و استدلال کرد که انقلاب فرهنگی بخش حیاتی سیاست انقلابی است.
کـار مارکوزه در فلسفه و نظریهء اجتماعی بحث و جدلی تند پدید آورد و بیش‌تر مطالعات مربوط به کارش سخت جهت‌دار و فراوان فرقه‌گرایانه‌اند. هر چند بیش‌تر جدل‌ها و نقدهایش جوامع سرمایه‌داری معاصر و دفاع از تغییر اجتماعی رادیکال را دربرمی‌گیرد، در بازنگری، مارکوزه انبوه کارهایی پیچیده و چندوجهی از خود به جا گذاشت که می‌توان آن را با میراث ارنست بلوخ، جرج لوکاچ، آدورنو و والتر بنیامین قیاس کرد.
● میراث مارکوزه
از زمان مرگش در ۱۹۷۹، نفوذ هربرت مارکوزه همواره کاهش یافته است. اندازه‌ای که به کارهایش در محافل پیشرو بی‌اعتنایی شده شگفت‌انگیز است، در صورتی که مارکوزه یکی از پرنفوذترین نظریه‌پردازان رادیکال در سال‌های ۱۹۶۰ بود و کارش در سال‌های ۱۹۷۰ هم موضوعی جذاب و مجادله‌برانگیز تلقی می‌شد. اما راه جنبش‌های انقلابی که خود را با آن‌ها درگیر کرده بود به کسوف مارکوزه از نظر مقبولیت یاری می‌رساند. فقدان متن‌ها و نشرهای تازه هم دخیل بوده است. پس از مدتی ترجمه‌های فراوانی از آثار بنیامین، آدورنو و هابرماس طی دههء اخیر در دسترس قرار گرفت، طبع‌های تازه اندکی از مطالب ترجمه نشده یا جمع‌آوری نشدهء مارکوزه هم بود، هر چند جریانی تغییرناپذیر در باب مارکوزه وجود داشت .
به علاوه، در حالی که گرایش فراوانی به نوشته‌های فوکو، دریدا، بودریار، لیوتار و _دیگر نظریه‌پردازان «پسامدرن» یا _«پسا ساختارگرای» فرانسوی وجود داشت، مارکوزه در مباحث باب روز مربوط به اندیشهء مدرن و پسامدرن نمی‌گنجید.
بـرخـلاف آدورنـو، مـارکـوزه بـر حمله‌های پسامدرن بر عقل پیش‌دستی نکرد و دیالکتیک او «منفی» نبود. بیش از هر چیز بر پروژهء عقل بازسازی کننده و تثبیت بدیل‌های آرمان‌شهری در جامعهء موجود تاکید داشت تخیلی دیالکتیکی که از رونق افتاده است در دورانی که اندیشهء تمامیت‌خواه و دیدگاه‌های کلان در باب رهایی و نوسازی اجتماعی را باز می‌نمایاند.
بی‌توجهی به مارکوزه شاید با انتشار انـبـوهـی از مطالب منتشر نشده و ناشناخته‌اش جبران شود که در آرشیو او در Statsbibliothek فرانکفورت پیدا شده است. در تابستان ۱۹۸۹ و ۱۹۹۱ و اواخر ۱۹۹۰ مطالب بایگانی شده را بررسی کردم و از مقدار متون منتشر نشدهء ارزشمند شگفت‌زده شدم. آرشیو مارکوزه گـنجینه است و طرح‌ها در راتلج تکمیل شده اند تا مجلاتی از مطالب منتشر شوند. بعضی دست‌نوشته‌های بسیار جالب دربارهء جنگ، فن‌آوری و حکومت تمامیت خواه از سال‌های ۱۹۴۰ و بعضی دست‌نوشته‌های منتشر نشده در قالب کتاب، مقاله و سخنرانی از سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ شاید ما را به نوزایی مارکوزه رهنمون سازد یا دست آخر در جالب بودن آثارش ما را بیدار کند.این بازگشت به ماركوزه موجه است. نخست، چون او روی مطالبش نشانی می‌نویسد تا با نظریه و سیاست معاصر ربط داده شود و دست‌نوشته‌های منتشر نشده هم بسیاری از مطالب مربوط به مناسبات معاصر را شامل می‌شود كه می‌تواند مبنای نوزایی شگفتی در اندیشهء ماركوزه واقع شود (نمونه‌هایی از این ارتباط ماركوزه را با دنیای معاصر در بررسی‌های بوكینا و لیوك، ۱۹۹۴ ببینید.) دوم این كه ماركوزه دیدگاه‌های فلسفی جامعی دربارهء سلطه و رهایی، روش‌و چارچوبی محكم برای تحلیل جامعهء معاصر و دیدگاهی برای رهایی تدارك می‌بیند كه غنی‌تر از ماركسیسم كلاسیك، دیـدگاه‌های دیگر نظریهء انتقادی و دیـدگـاه‌هـای جاری در باب نظریهء پسامدرن است.
این یعنی ماركوزه دیدگاه‌های فلسفی پرمایه‌ای دربارهء انسان‌ها و مناسباتشان با طبیعت و جامعه و همچنین نظریهء اجتماعی و سیاست رادیكال واقعی عرضه می‌كند. در بازنگری، دید ماركوزه از رهایی-از شكوفایی تام فرد در جامعهء غیرسركوبگر-كارش را متمایز می‌كند، همراه با نقد هوشمندانه بر شكل‌های موجود سلطه و ظلم و جور و در این روایت در مقام فیلسوف نیروهای سلطه و رهایی پدیدار می‌شود. ابتدا، كار ماركوزهء فیلسوف از تحلیل‌تجربی مداوم بعضی روایت‌های نظریهء ماركسیستی بی‌بهره بود و بعد تحلیل مفهومی جزیی بعضی روایت‌های نظریهء سیاسی پیدا شد.
با این همه، نشان داد كه چگونه علم، فن‌آوری و نظریه در خود ساحتی سیاسی دارند و مجموعه‌ای كامل از تحلیل سیاسی و ایدئولوژیك برخی شكل‌های مشخص جامعه، فرهنگ و اندیشه در دورانی پرآشوب ارایه داد كه در آن زیست و همواره برای جهانی بهتر مبارزه كرد.
بنابراین، بر این باورم كه ماركوزه راهـی برای محدودیت‌های بعضی گونه‌های رایج فلسفه و نظریهء اجتماعی پیدا می‌كند و این‌كه نوشته‌هایش برای مناسبات سیاسی و نظری عصر حاضر نقطهء آغازی قابل قبول است. به ویژه، بیانات فلسفی‌اش همراه با نظریهء اجتماعی، نقد فرهنگی و سیاست رادیكال به نظر می‌آید میراثی ماندگار باشد.
در حالی كه بخش‌بندی‌های عمدهء كار آكادمیك فلسفه را از رشته‌های دیگر - و دیگر رشته‌ها را از فلسفه - جدا می‌كند، ماركوزه و نظریه‌پردازان انتقادی با نظریهء اجتماعی و نقد فرهنگی فلسفه‌ای با كاركردی مهم تدارك می‌بینند و دیدگاه‌های فلسفی را در تعامل با تحلیل‌های عینی جامعه، سیاست و فرهنگ در عصر حاضر گـستـرش مـی‌بخشند. این رویكرد دیالكتیكی، به این ترتیب، فلسفه را در زمـرهء كـاركـردهـای مـداوم و مهـم گـفتمـان‌های نظری عصر ما قرار می‌دهد.
به علاوه، ماركوزه در مقام تحلیل‌گری تیزهوش و حتی پیشگو جلوه می‌كند. او یكی از نخستین چپی‌هایی بود كه هم نقدی هوشمندانه بر ماركسیسم شـوروی كـرد و هـم گـرایـش‌های رهایی‌بخش را در اتحاد شوروی از پیش گفت. (نگاه كنید به ماركوزه، ۱۹۵۸) پس از شورش هلند و مجارستان در ۱۹۵۶ كه بی‌رحمانه فروخوابید، برخی گمان بردند كه خروشچف باید برنامه‌اش بیش از هر چیز استالین‌زدایی و سركوب باشد.
اما ماركوزه موافق نبود و در ۱۹۵۸ نوشت: «شتاب وقایع اروپای شرقی احتمال دارد كاهش یابد و شاید حتی از برخی لحاظ استالین‌زدایی بنماید; به ویژه از نظر استراتژی بین‌المللی، «سنگدلی» چشم‌گیری را شاهد بودیم. اما اگر تحلیل ما درست باشد، گرایش اصلی ادامه خواهد یافت و دیگر بار خود را تحكیم خواهد كرد. با توجه به تحولات داخلی شوروی در حال حاضر این یعنی«تداوم و رهبری جمعی، قدرت پـلیـس مخفـی، مـركـزیـت‌زدایی، اصـلاحات مشروع، آسان‌گیری در سانسور و آزادسازی حیات فرهنگی.» (ماركوزه، ۱۹۵۸، ص ۱۷۴)
تا اندازه‌ای به عنوان واكنش به فروپاشی كمونیسم و تا اندازه‌ای بر اثر اوضاع اقتصادی و تكنولوژیك جدید، نظام سرمایه‌داری دستخوش بی‌نظمی و سازمان‌دهی مجدد شده است. وفاداری ماركوزه به ماركسیسم همواره او را به تـحلیـل اوضـاع جـدید در جوامع سرمایه‌داری رهنمون ساخته است كه از ماركس سر برآورده بود. نظریهء اجتماعی به این ترتیب امروزه می‌تواند در توسعهء‌نظریه‌های انتقادی جامعهء مـعـاصـر كه تحلیل‌های مربوط به دگرگونی‌های سرمایه‌داری و برآمدن نظام جهان اقتصادی فراگیر جدید را موجب شده است بر سنت ماركوزه‌ای بنا شود.
از نظر ماركوزه، نظریهء اجتماعی به كل تاریخی بود و باید پدیده‌های اصلی عصر حاضر و تغییرات ناشی از شكل‌بندی‌های اجتماعی پیشین را به صورت مفهوم درآورد. در حالی كه نظریه‌های پسامدرن بودریار و لیوتار مدعی می‌شوند كه گسستگی در تاریخ بدیهی است، آن‌ها در تحلیل مؤلفه‌های اصلی تغییراتی كه پیش می‌آیند ناكام می‌شوند; با بودریار حتی «پایان اقتصاد سیاسی» اعلام می‌شود. بر عكس، ماركوزه همواره كوشید شكل‌های متغیر سرمایه‌داری را تحلیل كند و تغییرات اجتماعی و فرهنگی را به تغییرات اقتصادی ربط دهد.
اما ماركوزه همیشه توجهی ویژه به نقش مهم فن‌آوری در سازمان‌دهی جوامع معاصر مبذول داشت و با ظهور فن‌آوری‌های جدید در زمانهء ما تاكید ماركوزه‌ای بر رابطهء میان فن‌آوری، اقتصاد، فرهنگ و زندگی روزمره به ویژه مـهـم اسـت. مـاركوزه همچنین به شكل‌های جدید فرهنگ و راه‌هایی كه فرهنگ ابزارهای مراقبت و رهایی را با هم فراهم آورد توجه نشان داد.
گسترش فـن‌آوری‌هـای رسانه‌های جدید و شكل‌های فرهنگی در سال‌های اخیر نیز نیاز به دیدگاهی ماركوزه‌ای دارد تا امـكـانـات نهفتـه‌شان برای تغییر اجتماعی تدریجی و امكانات مربوط به شكل‌های كارآمدتر سلطهء اجتماعی هر دو جـذب شوند. در عین حال كه نظریه‌های پسامدرن نیز فن‌آوری‌های جدید را شرح می‌دهند، ماركوزه همواره اقتصاد را به فرهنگ و فن‌آوری مربوط ساخت، با در نظر گرفتن همزمان امكانات بالقوهء سلطه‌جو و رهایی‌بخش، در حالی كه نظریه‌پردازی چون بودریار تك‌ساحتی‌اند، اغلب گرفتار جبر تكنولوژیك و نگرش جامعه و فرهنگ می‌شوند و توفیق نمی‌یابند امكانات بالقوهء مثبت و رهایی بخش را ببینند.
سرانجام، در حالی كه روایت‌های نظریهء پسامدرن، از جمله بودریار، از سیاست رادیكال چشم پوشیده‌اند، ماركوزه همواره كوشید نظریهء انتقادی‌اش را با رادیكال‌ترین جنبش‌های سیاسی روز مربوط كند تا به این ترتیب فلسفه و نظریهء اجتماعی‌اش را سیاسی كند. بنابراین، به نظرم اندیشهء ماركوزه دوام دارد تا برای نظریه و سیاست رادیكال در عصر حاضر منابعی مهم و انگیزه تـدارك ببینـد. مـاركـوزه پـذیـرای جریان‌های سیاسی و نظری جدید بود و همچنان به نظریه‌هایی كه معتقد بود منبع الهام و اساس وظایف را در عصر حاضر مهیا می‌كنند وفادار ماند. در نتیجه، چنان‌چه با مشكلات نظری و سیاسی روز رویارو می‌شویم، معتقدم آثار هربرت ماركوزه منابعی مهم برای وضع موجود ما فراهم می‌آورد و این‌كه نوزایی ماركوزه‌ای می‌تواند الهام‌بخش نظریه‌ها و سیاست جدید در عصر حاضر باشد و فلسفه‌ای قاره‌ای با انگیزه‌ها و وظایفی جدید تدارك ببیند.
● منابع:
هربرت ماركوزه در سال‌های ۱۹۶۰ در مقام فیلسوف، نظریه‌پرداز اجتماعی و فعال سیاسی به شهرت جهانی دست یافت و در رسانه‌ها به عنوان «پدر چپ نو» بلندآوازه شد. ماركوزه، استاد دانشگاه و نویسندهء شماری كتاب و مقاله، زمانی در ایالات متحده به دو دلیل انگشت‌نما بود: هم بر «چپ نو» تاثیرگذار بود، ‌هم از آن دفاع می‌كرد.
نظریه‌اش دربارهء جامعهء «تك‌ساحتی» دیدگاه‌هایی انتقادی دربارهء جوامع سرمایه‌داری و كمونیستی دولتی معاصر به دست داد و توجهش به «حق انتخاب بزرگ» او را در مقام نظریه‌پرداز تغییر انقلابی و «رهایی از دولت مرفه» پرآوازه كرد. در نتیجه، او به یكی از پرنفوذترین روشنفكران ایالات متحده در سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بدل شد. اما در نهایت، شاید هنوز سهمش در فلسفه مهم‌تر باشد. در این مدخل، سهم ماركوزه، در فلسفهء معاصر و جایگاهش در روایت فلسفهء قاره‌ای =[ اروپا به جز بریتانیا] مورد بررسی قرار گرفته است.
نوشته: داگلاس کلنر
[ مترجم: ‌محمدرضا ربیعیان ]
منبع : هفته نامه فصل نو