پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

بقای‌ ارزشهای‌ آمریکایی‌ فقط‌ با جنگ‌ ممکن‌ است‌


بقای‌ ارزشهای‌ آمریکایی‌ فقط‌ با جنگ‌ ممکن‌ است‌
هنگامی‌ که‌ متنی‌ آفریده‌ می‌ شود به‌ طورهمزمان‌ حقی‌ نیز برای‌ همگان‌ جهت‌ اظهار نظر درخصوص‌ آن‌ به‌ وجود می‌ آید عده‌ ای‌ به‌ دلیل‌ واقع‌ شدن‌ در یک‌ موقعیت‌ جانبدارانه‌ درآن‌ جز خوبی‌ و زیبابی‌ نیم‌ بینند و درنتیجه‌ به‌ پرورش‌ و تقویت‌ محورهای‌ اصلی‌ بحث‌ می‌ پردازند یا احیانا نقاط‌ ضعف‌ موجود را به‌ دیده‌ اغماض‌ نگریسته‌ و سعی‌ درتوجیه‌ و توضیح‌ آن‌ می‌ نمایند برخی‌ دیگر به‌ دلیل‌ قرارگرفتن‌ در موضع‌ مخالفت‌ جز ضعف‌ ندیده‌ و به‌ نقدی‌ سخت‌ متوسل‌ می‌ شوند .اینان‌ درمتن‌ جز تضاد ،تخالف‌،بی‌ منطقی‌ یا بی‌ بنیادی‌ استدلال‌ نمی‌ جویند .این‌ عده‌ نقاط‌ ضعف‌ رابرجسته‌ ساخته‌ و با قلم‌ زنی‌ حول‌ و حوش‌ آن‌ سعی‌ در متلاشی‌ سازی‌ متن‌ از درون‌ می‌ نمایند .دراین‌ میان‌ موضع‌ سومی‌ نیز قابل‌ تصور است‌ که‌ درآن‌ ناظر و خواننده‌ متن‌ آنچه‌ را که‌ در برداشت‌ نسخت‌ به‌ عنوان‌ یک‌ ناظر در می‌ یابد منعکس‌ می‌ سازد او نه‌ طرفدار است‌ و نه‌ مخالف‌ ، محقق‌ منصفی‌ است‌ که‌ بنا به‌ موقعیتی‌ که‌ درآن‌ قرارگرفته‌ است‌ برداشتهای‌ خود را به‌ قلم‌ و به‌ زبان‌ می‌ آورد .موقعیت‌ این‌ فرد می‌ تواند ناشی‌ از تحتث‌ تاثیر عوامل‌ متکثر و متعددی‌ نظیر تربیت‌ خانوادگی‌ ،نوع‌ تحصیلات‌، محیط‌ پرورش‌ ، فضای‌ اعتقادی‌ و ... باشد ولی‌ نه‌ طرفداری‌ کور دارد و نه‌ مخالفت‌ خصمانه‌ .
نگارنده‌ این‌ سطور نیز با دیدن‌ خود در دسته‌ سوم‌ از پردازندگان‌ به‌ یک‌ متن‌ ،آنچه‌ راکه‌ دریک‌ نگاه‌ به‌ نامه‌ روشنفکران‌ امریکایی‌ به‌ ذهن‌ او متبادر شده‌ به‌ رشته‌ تحریر درآورده‌ است‌ به‌ نظر او
▪ اولاً :آنانی‌ که‌ این‌ نامه‌ راتولید کرده‌ اند فقط‌ بخشی‌ از روشنفکران‌ امریکایی‌ هستند ولی‌ یک‌ بخش‌ قابل‌ توجه‌ و تعیین‌ کننده‌ .
▪ ثانیاً: این‌ نامه‌ در شرایط‌ و موقعیت‌ خاصی‌ تولید شده‌ است‌ و به‌ همین‌ دلیل‌ پیام‌ آن‌ بایستی‌ که‌ توجه‌ به‌ این‌ موقعیت‌ مورد توجه‌ قرار گیردبه‌ عبارت‌ دیگر اگر این‌ نامه‌ یکسال‌ قبل‌ منتشر می‌ شد پیامی‌ دیگر داشت‌ و این‌ که‌ امروز منتشر شده‌ است‌ پیامی‌ متفاوت‌ را الفامی‌کند.
▪ ثالثاً:روشنفکران‌ در جوامع‌ معاصر کمتر دولتی‌ بوده‌ اند ازجمله‌ احتمالا روشنفکران‌ امریکایی‌ نیز چنین‌ بوده‌ اند . ولی‌ انتشار این‌ بیانیه‌ با شکل‌ و محتوایی‌ بسیار همسو با مواضع‌ حکومت‌ ایالات‌ متحده‌ امریکا به‌ راحتی‌ این‌ ادعا را قابل‌ قبول‌ می‌ سازد که‌ اگر بیانیه‌ دولتی‌ نباشد که‌ نیست‌ ،ولی‌ قطعاًهمسو با اهداف‌ و خواستهای‌ حکومت‌ فعلی‌ جمهوری‌ خواهان‌ است‌ . شاید به‌ همین‌ دلیل‌ نیز خطرناک‌ تر و تامل‌ برانگیزترباشد .زیرا حکومت‌ بوش‌ پسر برای‌ توجیه‌ سیاست‌ های‌ خود ونیز همراه‌ سازی‌ مردم‌ با خود نیاز مبرم‌ به‌ فتاوای‌ عالمان‌ انسانی‌ اجتماعی‌ داشت‌ که‌ این‌ بیانیه‌ کاملاً در اختیارش‌ قرار می‌ دهد.
▪ رابعاً: برخی‌ از نکات‌ جالب‌ توجه‌ نامه‌ مثل‌ انتقاداتی‌ که‌ ازلیبرال‌ دموکراسی‌ می‌ شود قبلاً هم‌ در برخی‌ ازکتابها و مقالات‌ موجود بوده‌ است‌ ولی‌ اینک‌ این‌ نخستین‌ بار است‌ که‌ این‌ انتقادها در سطحی‌ گسترده‌ با اعتراف‌ و امضای‌ دهها تن‌ از اندیشمندان‌ این‌ مکتب‌ درخطاب‌ به‌ توده‌های‌ مردم‌ صورت‌ می‌ گیردو این‌ درنوع‌ خود کم‌ سابقه‌ و بدیع‌ است‌ .
▪ خامساً: انتشار نامه‌ ای‌ با چنین‌ محتوایی‌ ضمن‌ برانگیختن‌ نکاتی‌ که‌ در سطور بعدی‌ این‌ نوشتار آمده‌ است‌ ، حکایت‌ از پویای‌ جامعه‌ امریکایی‌ نیز دارد ، که‌ در آن‌ یک‌ چنین‌ بیانیه‌ ای‌ توسط‌ برخی‌ از سخنگویان‌ جامعه‌ مدنی‌ صادر شده‌ است‌ البته‌ قطعاً اگر این‌ بیانیه‌ دارای‌ موضعی‌ متفاوت‌ از آنچه‌ اکنون‌ دارد می‌ بود، احتجاج‌ و استشهاد منطقی‌ تر و مستدل‌ تری‌ برپویایی‌ این‌ جامعه‌ می‌ توانست‌ محسوب‌ شود.
حال‌ درنگاه‌ نخستین‌ و بدون‌ تاملی‌ چندان‌ عمیق‌ درمحتوی‌ نامه‌ ، مباحثی‌ در دو سطح‌ خردو کلان‌ به‌ اذهان‌ متبادر می‌ شود که‌ می‌ تواند به‌ شرح‌ ذیل‌ باشد:
الف‌) سطح‌ کلان‌ :
دراین‌ سطح‌ دونکته‌ عمده‌ می‌ توان‌ مطرح‌ کرد که‌ به‌ شرح‌ و تفصیل‌ ذیل‌ است‌ :
۱) آنچه‌ به‌ صورت‌ کلان‌ کل‌ بیانیه‌ را تحت‌ پوشش‌ دارد و می‌ توان‌ آن‌ را هدف‌ اصلی‌ یاحداقل‌ یکی‌ از مهمترین‌ اهداف‌ بیانیه‌ نامیده‌ ،توجیه‌ یک‌ «جنگ‌»است‌ .جنگی‌ که‌ عادلانه‌ ،دفاع‌ از خود ، دفاع‌ از اصول‌ جهان‌ شمول‌ و دفاع‌ از ارزشهای‌ امریکایی‌ خوانده‌ می‌ شود سطر نخستین‌ نامه‌ حاوی‌دو واژه‌ حساس‌ «توسل‌ به‌ اسلحه‌» و «جنگ‌» است‌ که‌ از واژگان‌ کلیدی‌ این‌ متن‌ چند صفحه‌ ای‌ می‌ باشند امروزه‌ هر دولتی‌ و قدرتهای‌ بزرگ‌ جهان‌ به‌ طور خاص‌،برای‌ شرکت‌ دریک‌ جنگ‌ و خصوصا برای‌ به‌ راه‌ اندازی‌ آن‌ نیاز به‌ همراهی‌ و توجیه‌ حداقل‌ سه‌ عنصر افکار عمومی‌ جامعه‌ خود وبالاتر از همه‌ همراهی‌ یا حداقل‌ سکوت‌ اندیشمندان‌ و روشنفکران‌ جامعه‌ خود دارند. به‌ عبارت‌ دیگر آنچه‌ قدرتهای‌ بزرک‌ را از به‌ راه‌ انداختنی‌ جنگ‌ و چنگ‌ اندازی‌ به‌ سایر ملل‌ و سرزمین‌ ها باز می‌ دارد ، مشکل‌ بودن‌ متقاعد سازی‌ افکار عمومی‌ در سطح‌ جهانی‌ وبالاتر از آن‌ درسطح‌ جامعه‌ خود است‌ .اگر احیاناً در شرایطی‌ این‌ دومهم‌ محقق‌ شود که‌ فراهم‌ سازی‌ چنین‌ شرایطی‌ سخت‌ به‌ نظر می‌ رسد ، دستیابی‌ به‌ همراهی‌ روشنفکران‌ معمولا بسیار مشکل‌ تر است‌ زیر روشنفکران‌ بنا به‌ ماهیت‌ خود از دیرباز یکی‌ ازموانع‌ عمده‌ زیاده‌ طلبی‌ ها وجنگ‌ خواهی‌ های‌ قدرتهای‌ بزرگ‌ درسطح‌ جهانی‌ بوده‌ اند باتوجه‌ به‌ علاقه‌ و پایبندی‌ به‌ آرمانهای‌ بشری‌ وتعهدبه‌ دفاع‌ از صلح‌ وبشریت‌ روشنفکران‌ درجهان‌ معاصر معمولامنادیان‌ صلح‌ و بازدارندگان‌ قدرتهای‌ سیاسی‌ در فزون‌ طلبی‌ هایشان‌ بوده‌ اند .آنچه‌ دراین‌ نامه‌ اتفاق‌ افتاده‌ است‌ یک‌ خلاف‌ رویه‌ و یک‌ خرق‌ عادت‌ است‌ .آنچه‌ که‌ می‌ تواند آینده‌ بشریت‌ را به‌ مخاطره‌ افکند این‌ بیانیه‌ درحقیقت‌ فتوی‌ جنگ‌ عالمان‌ آمریکایی‌ است‌ که‌ دست‌ دولت‌ این‌ کشور را به‌ عنوان‌ بزرگترین‌ قدرت‌ جهانی‌ باری‌ راه‌ اندازی‌ جنگ‌ در کوشه‌ وکنار جهان‌ کاملا باز می‌ گذارد اگر پس‌ از فروپاشی‌ دیگر قدرت‌ بزرگ‌ جهانی‌ یعنی‌ شوروی‌ دراوایل‌ دهه‌ ۹۰، بشیرت‌ نگران‌ دست‌ اندازی‌ ها و سلطه‌ طلبی‌ های‌ جهانی‌ امریکا بود،که‌ بود، یکی‌ از امیدهای‌ موجود مخالفت‌ وجدانهای‌ بیدار روشنفکران‌ جامعه‌ امریکا باچنین‌ زیاده‌ طلبی‌ هایی‌ بود واین‌ مخالفت‌ با حداقل‌ عدم‌ همراهی‌ واقعا یکی‌ از اهرمهای‌ بازدارنده‌ بسیار مهم‌ به‌ شمار می‌ رفت‌ . ولی‌ اکنون‌ با فروریختن‌ دژخیالی‌ مقاومت‌ روشنفکران‌ امریکای‌ با جنگ‌ طلبی‌ های‌ اصحاب‌ قدرت‌ این‌ سرزمین‌ ،خطر جدی‌ آینده‌ بشریت‌ را تهدید می‌ کند.
امروزه‌ اصحاب‌ قدرت‌ امریکا مانعی‌ برسر راه‌ خود برای‌ راه‌ اندازی‌ جنگی‌ که‌ احیاناً سالها در انتظار آن‌ بوده‌ اند، نمی‌ بینند فضای‌ بعد از ۱۱ سپتامبر به‌ راحتی‌ افکار عمومی‌ داخلی‌ را مجاب‌ و همراه‌ کرده‌ است‌ و با این‌ اجازه‌ نامه‌ روشنفکران‌ نیز مانع‌ یا ترمزعمده‌ و نهایی‌ نیز برداشته‌ شده‌ است‌ . اهمیت‌ همراهی‌ دو منبع‌ فو فوق‌ الذکر یعنی‌ افکار عمومی‌ داخلی‌ و روشنفکران‌ داخلی‌ تا جایی‌ است‌ که‌ برخلاف‌ معمول‌ ، دیگر اصحاب‌ قدرت‌ امریکاوقعی‌ به‌ مخالفت‌ های‌ افکار عمومی‌ جهانی‌ واحیاناً روشنفکران‌ جامعه‌ جهانی‌ نمی‌ نهند .خطرناک‌ بودن‌ وضعیت‌ ازاین‌ جهت‌ است‌ که‌ شاید کشته‌ شدن‌ میلیون‌ ها انسان‌ نظیر آنچه‌ در جنگ‌ دوم‌ جهانی‌ اتفاق‌ افتاد، درنهایت‌ مشخص‌ کند که‌ برآورد هیتلر از توان‌ خود وضعف‌ جامعه‌ جهانی‌ خطا بوده‌ است‌ ولی‌ به‌ اذعان‌ جمله‌ عقلای‌ بشر به‌ نظر می‌ رسد آن‌ زمان‌ دیگر خیلی‌ دیرخواهد بود. به‌ این‌ امید که‌ این‌ گونه‌ نشود و تاریخ‌ از این‌ جهت‌ تکرارنگردد.
۲) نکته‌ دیگری‌ که‌ به‌ صورت‌ کلان‌ می‌ توان‌ مطرح‌ ساخت‌ در چگونگی‌ پاسخ‌ به‌ این‌ پرسش‌ نکته‌ سنجانه‌ نهفته‌ است‌ که‌ ایااین‌ نامه‌ صرفا در واکنش‌ به‌ حملات‌ یا حوادث‌ یازدهم‌ سپتامبربوده‌ است‌ با این‌ که‌ برنوعی‌ بنیادهای‌ فکری‌ ، نظری‌ و حتی‌ به‌ تعبیری‌ ایدئولوژیک‌ ریشه‌ دار و سابقه‌ دار بنا شده‌ است‌ ؟ آیا وقایع‌ ۱۱ سپتامبر بهانه‌ ای‌ برای‌ آشکار ساختن‌ مکنونات‌ قلبی‌ باورهای‌ پنهان‌ ، یافته‌ های‌ نظری‌ ، تحلیل‌ های‌ آرمانی‌ ایدئولوژیک‌ و آرزوهای‌ ناگفته‌ اندیشمندان‌ و متفکران‌ مکتب‌ لیبرالیسم‌ نبوده‌ است‌ آیا روح‌ حاکم‌ براین‌ بیانیه‌ همانی‌ نیست‌ که‌ تعدادی‌ از روشنفکران‌ متعصب‌ اندیشه‌ لیبرالیسم‌ از چند دهه‌ پیش‌ در صدد القاآن‌بوده‌اند؟ آنانی‌ که‌ پس‌ از طرح‌ نظریه‌ «پایان‌ ایدئولوژی‌» (The Endogideology) نظریه‌ «پایان‌ تاریخ‌ » (EndogHistory) را مطرح‌ ساختند . پایانی‌ که‌ احتمالا و به‌ طور گریز ناپذیر پس‌ ازگذشت‌ از« جنگ‌ تمدنها»(هانتینگتون‌ ) حاصل‌ خواهد شد.
به‌ نظر می‌ رسد روح‌ حاکم‌ بر بیانیه‌ تلاشی‌ برای‌ استدلال‌ برتری‌ اندیشه‌ لیبرالیسم‌ باشدآنچه‌ که‌ دانیل‌ بل‌ (Daniel Bell) و ادوارد شیلز (shils) آن‌ را«پایان‌ ایدئولوژی‌ » و فوکویاما «پایان‌ تاریخ‌ »نامید همانی‌ که‌ به‌ نظر هانتینگتون‌ پس‌ از پیروزی‌ در جنگ‌ تمدنهای‌ پیش‌ رو محقق‌ خواهد شد .
اگر بخشهای‌ کوچکی‌ از بیانیه‌ راکه‌ به‌۱۱ سپتامبر مربوط‌ می‌ شود حذف‌ کنیم‌ می‌ توان‌ صدور آن‌ را به‌ جای‌ سال‌ ۲۰۰۲ سال‌ ۱۹۹۲ تصور کرد یعنی‌ سالی‌ پس‌ از فروپاسی‌ شوروی‌ که‌ درآن‌ برخی‌ اندیشمندان‌ متعصب‌ لیبرالیسم‌ عمل‌ گرا و خرسند از افول‌ سوسیالیسم‌ رقیب‌ ،کوس‌ پیوری‌ نواختند با این‌ تفاوت‌ که‌ چون‌ پس‌ ازگذشته‌ یک‌ دهه‌ جهان‌ از لیبرالیسم‌ امریکایی‌ به‌ عنوان‌ اآخرین‌ ایستگاه‌ تکامل‌ فکری‌ بشر ، تبعیت‌ نکرده‌ است‌ بایستی‌ آنان‌ را به‌ تمکین‌ از آنچه‌ که‌ تاریخ‌ را به‌ اوج‌ و پایان‌ خود رسانیده‌ است‌ یعنی‌ لیبرالیسم‌ امریکایی‌ واداشت‌ به‌ این‌ ترتیب‌ می‌ توان‌ بیانیه‌ حاضر را جوازی‌ از ناحیه‌ این‌ روشنفکران‌ لیبرال‌ عمل‌ گرا و متعصب‌ دانست‌ که‌ به‌ دولت‌ خود اجازه‌ داده‌ توصیه‌ کرده‌ و بلکه‌ او را ملزم‌ می‌ سازد تا آنچه‌ را که‌ آن‌ان‌ دریافته‌ های‌ نظری‌ خود بدان‌ رسیده‌ اند در جها خارج‌ عملی‌ سازد . اگر یک‌ چنین‌ فرضی‌ درست‌ باشد فاجعه‌ ای‌ به‌ مراتب‌ بزرگرت‌ از آنی‌ که‌ در بند نخست‌ بدان‌ اشاره‌شد در انتظار بشریت‌ خواهد بود. دراین‌ حالت‌ پیش‌ کشیدن‌ این‌ فرضیه‌ که‌ دولت‌ ایالات‌ متحده‌ امریکا با استناد به‌ نظریه‌ رئالیست‌ ای‌ هانتینگتون‌ در خصوص‌ گریز ناپذیربودن‌ جنگ‌ تمدنها و به‌ پشتوانه‌ توجیهات‌ نظری‌ روشنفکران‌ این‌ کشور ، درصدد پیش‌ انداختن‌ جنگ‌ تمدنها برای‌ کنترل‌ و اداره‌ آن‌ و درنتیجه‌ خروج‌ پیروزمندان‌ ازآن‌ می‌ باشد ،خالی‌ از واقعیت‌ و صحت‌ نخواهد بود.
ب‌ ) سطح‌ خرد:
دراین‌ سطح‌ با نزدیک‌ تر شدن‌ به‌ متن‌ بیانیه‌ محورهای‌ چندی‌ قابل‌ تامل‌ و تدبر به‌ نظر می‌ آید که‌ از آن‌ جمله‌ است‌ :
۱) تاکنون‌ تکلیف‌ انسانهای‌ خارج‌ از قلمرو لیبرالیسم‌ با آن‌ به‌ عنوان‌ یک‌ مکتب‌ فکری‌ سیاسی‌ از یک‌ طرف‌ و همچون‌ راهنمای‌ عمل‌ تعدادی‌ از کشورهای‌ غربی‌ از جانب‌ دیگر کاملا روشن‌ نبوده‌ است‌ انتقاداتی‌ که‌ ازجانب‌ اندیشمندان‌ و طرفداران‌ مکاتب‌ فکری‌ سیاسی‌ دیگر به‌ لیبرالیسم‌ وارد می‌ آمد ، توسط‌ متفکرین‌ غربی‌ حوزه‌ تفکر لیبرالیسم‌ طوری‌ پاسخ‌ داده‌می‌شد که‌ گویی‌ این‌ انتقادات‌ وارد نیست‌ و بالاتر از آن‌ گاهی‌ طرفداران‌ اندیشه‌ لیبرالیسم‌ در کشورهای‌ جهان‌ سوم‌ در درجه‌ ای‌ بالاتر و با شدت‌ و شور وشوقی‌ بیشتر در این‌ مکتب‌ جز منطق‌ و خرد نمی‌ دیدند بعلاوه‌ چهره‌ بیرونی‌ لیبرالیسم‌ یا لیبرالیسم‌ در عمل‌ نیز با انتقادات‌ مشابه‌ و نیز عکس‌ العمل‌ های‌ مشابهی‌ روبه‌ رو بود . لیبرالیسم‌ در درون‌ مرزهای‌ قلمرو جغرافیایی‌ غرب‌ به‌ عنوان‌ اکسیر خوشبختی‌ انسانی‌ مطرح‌ بود، همانی‌ که‌ یکی‌ از عوامل‌ عمده‌ طرح‌ نظریه‌ هایی‌ چون‌ «پایان‌ ایدئولوژی‌»و «پایان‌ تاریخ‌ »از جانب‌ اندیشمندان‌ این‌ حوزه‌ فکری‌ و سیاسی‌ گشت‌ و انتقاد از برخی‌ پیامدهای‌ لیبرالیسم‌ درعمل‌ که‌ دردرون‌ این‌ جوامع‌ خصوصاً جامعه‌ ای‌ چون‌ آمریکا به‌ عنوان‌ بارزترین‌ الگو وتجلی‌ این‌ اندیشه‌ نمودار شده‌ بود،پذیرفته‌ نمی‌ شد .فاصله‌ ژرف‌ بین‌ جوامع‌ جهان‌ سوم‌ ودستاوردهای‌ فراوان‌ و مثبت‌ سخت‌ افزارانه‌ و نرم‌ افزارانه‌ لیبرالیسم‌ درعمل‌ که‌ درکشورهای‌ غربی‌ تحقق‌ یافته‌ بود، روشنفکران‌ طرفدار لیبرالیسم‌ در جها ن‌ سوم‌ را به‌ سمتی‌ پیش‌ برده‌ بودکه‌ درغرب‌ و لیبرالیسم‌ جز زیبایی‌ نمی‌ دیدند.
عملکرد لیبرالیسم‌ و غرب‌ درخارج‌ ازمرزهای‌ جغرافیایی‌ خود، با انتقادات‌ بسیار جدی‌ تری‌ مواجه‌ بود که‌ تحت‌ عنوان‌ عملکرد استعماری‌ یا امپریالیستی‌ ازآن‌ یاد می‌ شد.
عملکرد ی‌ که‌برای‌ ملتهای‌ سرزمین‌ های‌ مستعمره‌ نتایجی‌ زیانبار و مهلک‌ دربرداشت‌ .اگر لیبرالیسم‌ برای‌ ملتهای‌ ساکن‌ در قلمرو جغرافیایی‌ این‌ مکتب‌ چهره‌ یک‌ فرشته‌ نجات‌ سپیدپوش‌ راداشت‌، برعکس‌ برای‌ انسانهای‌ ساکن‌ در کشورهای‌ جهان‌ سوم‌ ، دارای‌ چهره‌ یک‌ ملک‌ عذاب‌ یا دیو سیاه‌ بود.
صحت‌ ودرستی‌ تصویر دوم‌ هیچ‌ گاه‌ برای‌ تعداد زیادی‌ از اندیشمندان‌ لیبرال‌ و نیز تعداد قابل‌ توجهی‌ از توده‌ های‌ امریکایی‌ و غربی‌ قابل‌ قبول‌ نبود آنان‌ این‌ تصویر را نه‌ واقعی‌ بلکه‌ توهمی‌ ناشی‌ از القاء دشمنان‌ غرب‌ و امریکا تحلیل‌ می‌ کردند.
اعتراف‌ به‌ برخوردهای‌ «استکباری‌ و حاکی‌ از بی‌ تفاوتی‌ » امریکا با جوامع‌ جهان‌ سوم‌ و نیز « سیاست‌ های‌ ناعادلانه‌ و نادرست‌ » این‌ کشور درقبال‌ ملتهای‌ دیگر از نکات‌ قابل‌ توجه‌ نامه‌ روشنفکران‌ امریکایی‌ است‌ ، شاید برای‌ نخستین‌ بار باشد که‌ به‌ این‌ وضوح‌ و با این‌ شفافیت‌ و درمقابل‌ افکار عمومی‌ جهانی‌ به‌ چنین‌ جرم‌ وگناهی‌ توسط‌ روشنفکران‌ غربی‌ و آمریکایی‌ اعتراف‌ شده‌باشد.
تصریح‌ به‌ «زیان‌ آور و آزار دهنده‌» بودن‌ «برخی‌ از ارزش‌ های‌ موجود در جامعه‌ امریکا» نیز نکته‌ جالب‌ توجه‌ دیگر این‌ بیانیه‌ است‌ . ارزشهایی‌ که‌ ارزشهای‌ حوزه‌ تفکری‌ لیبرالیسم‌ نیز محسوب‌ می‌ شود ارزشهایی‌ نظر« مصرف‌ گرایی‌ به‌ عنوان‌ شیوه‌ زندگی‌ ، آزادی‌ به‌ معنی‌ فقدان‌ هرگونه‌ قانون‌ و مقررات‌ وفرد و اصالت‌ آن‌ به‌ عنوان‌ موجود خودساخته‌ و کاملاحاکم‌ بر سرنوشت‌ خویش‌ که‌ هیچ‌ نوع‌ دینی‌ نسبت‌ به‌ دیگران‌ و جامعه‌ ندارد»ازدیگر آثار منفی‌ عملی‌ شدن‌ اندیشه‌ لیبرالیسم‌ درجامعه‌ امریکا که‌ دراین‌ بیانیه‌ به‌ آن‌ تصریح‌ شده‌ است‌ «تضعیف‌ بنیان‌ زندگی‌ خانوادگی‌ و زناشویی‌ » است‌ . اینها انتقادات‌ برگفته‌ از واقعیات‌ جامعه‌ امریکاست‌ که‌ قبلا درطول‌ سالیان‌ سال‌ توسط‌ منتقدان‌ سوسیالیست‌ و اسلام‌ گری‌ مکتب‌ لیبرالیسم‌ و زندگی‌ لیبرالیستی‌ برخاسته‌ از آن‌ مطرح‌ می‌ شد ولی‌ کمتر مورد توجه‌ قرارمی‌ گرفت‌ اکنون‌ اعتراف‌ به‌ وجود چنین‌ نارسایی‌ هایی‌ از جانب‌ متفکرین‌ این‌ مکتب‌ می‌ تواند دستاور خوبی‌ برای‌ بازکردن‌ پیچ‌ وخم‌ های‌ مباحث‌ قبلی‌ وپی‌ افکنی‌ مباحث‌ جدی‌ و بنیادین‌ بعدی‌ باشد خصوصا این‌ اعتراف‌ می‌ تواند به‌ برخی‌ مناقشات‌ بی‌ پایان‌ درجوامعی‌ نظیر ایران‌ ،برسر برخی‌ از اصول‌ و ضعف‌ های‌ لیبرالیسم‌ پایان‌ دهد.
۲) صرفنظر از موضع‌ نگارندگان‌ بیانیه‌ درخصوص‌ جایگاه‌ دین‌ درجامعه‌ و رابطه‌ آن‌ با دولت‌ و قدرت‌ ،نکته‌ جالب‌ توجه‌ دیگری‌ که‌ می‌ تواند پایان‌ بخش‌ یا حداقل‌ کاهش‌ دهنده‌ برخی‌ مناقشات‌ فکری‌ گذشته‌ بوده‌ و مبنای‌ خوبی‌ برای‌ مباحثات‌ آینده‌ قرار گیرد ، مفروض‌ گرفتن‌ نیاز انسان‌ به‌ دین‌ است‌ ، این‌ که‌ انسان‌ را کریزی‌ از دین‌ نیست‌ ، به‌ اعتراف‌ مجموعه‌ ای‌ از اندیشمندان‌ جهان‌ غرب‌ و حوزه‌ فکری‌ لیبرالیسم‌ که‌ درآغاز قرن‌ بیست‌ و یکم‌ و در دوره‌ ای‌ که‌ آنرا عصر پست‌ مدرنیسم‌ می‌ نامند، صورت‌ گرفته‌ است‌ ، برای‌ انسان‌ فوق‌ مدن‌ این‌ قرن‌ نیز همچون‌ انسان‌ قرنها قبل‌ سوال‌ از مبدا و معاد یک‌ «میل‌ ذاتی‌ و فطری‌»است‌ که‌ او را وامی‌ دارد تا به‌ جستجوی‌ حقیقت‌ درباره‌ اهداف‌ غایی‌ «خود»و «مسئله‌ خداوند»بپردازد.یعنی‌ هنوز این‌ نظم‌ پارسی‌ در جان‌ انسان‌ امروزین‌ نیز طنین‌ افکن‌ است‌ که‌ :
روزها ذکر من‌ این‌ است‌ وهمه‌ شب‌ سخنم‌
که‌ چراغافل‌ از احوال‌ دل‌ خویشتنم‌ زکجا آمده‌ ام‌ ، آمدنم‌ بهر چه‌ بود؟
به‌ کجامی‌روم‌ آخرننمایی‌ وطنم‌
درجستجوی‌ پاسخ‌ سوال‌ جاودانه‌ و بنیادین‌ مبدا و معاد است‌ که‌ حداقل‌ برخی‌ از امضا کنندگان‌ این‌ نامه‌ معتقدند که‌ انسان‌ ذاتاًمذهبی‌ است‌ ، یا به‌ تعبیر اسلامی‌ آن‌ «دین‌ فطری‌ آدمی‌ است‌» چراکه‌ به‌ تعبیر قرآن‌ فاقم‌ وجهت‌ للدین‌ حنیفا فطرت‌ الله‌ التی‌ فطرالناس‌ علیها لاتبدیل‌ لخلق‌ الله‌ ذالک‌ الدین‌ القیم‌ ولکن‌ اکثر الناس‌ لایعلمون‌ (قران‌ سوره‌ روم‌ آیه‌ ۱۰)پس‌تو ای‌ رسول‌ ( با همه‌ پیروانت‌ ) مستقیم‌ روی‌ به‌ جانب‌ آیین‌ پاک‌ اسلام‌ آور و پیوسته‌ از طریق‌ دین‌ خدا که‌ فطرت‌ خلق‌ را برآن‌ آفریده‌ است‌ پیروی‌ کن‌ که‌ هیچ‌ تغییر در خلقت‌ خدا نباید داد. این‌ است‌ آیین‌ استوار حق‌ و لیکن‌ اکثر مردم‌ ازاین‌ حقیقت‌ آگاه‌ نیستند.
منبع : بنياد انديشه اسلامي