یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


در باب نظارت بر آثار ادبی و ملزومات آن


در باب نظارت بر آثار ادبی و ملزومات آن
در هفته اخیر، ماجرای کتاب «خاطره دلبرکان غمگین من» نوشته مارکز، با نقدی که در روزنامه «جمهوری اسلامی» و سایت «تابناک» منتشر شد، آغاز شد.
«تابناک» در گزارش اولیه خود از داستان می‌نویسد: «وزارت ارشاد به رمانی که موضوع اصلی آن روابط جنسی پیرمردی با روسپی‌هاست، مجوز انتشار داده و به گفته مترجم آن، از هرگونه سانسور مطلب نیز در آن خودداری شده است... تنها اقدام صورت گرفته برای کسب مجوز، استفاده از کلمه «دلبر» به جای «روسپی» در عنوان کتاب است که احتمالا همین امر، ممیزان این وزارتخانه را راضی کرده است!... و سراسر آن به روایت دقیق مسائل سخیف جنسی و غیراخلاقی پیرمردی پس از ایجاد رابطه با پانصد فاحشه اختصاص یافته است».
همچنین به نوشته یکی از وبلاگ‌ها، «این کتاب پیش از این تحت عنوان دیگری توسط فرد دیگری به فارسی ترجمه و در خارج از ایران منتشر شده است، وقتی که کتابخوانان آن را روی پیشخوان کتابفروشی‌ها دیدند، اولین پرسش برایشان این بود که کتاب چقدر سانسور شده و چه تغییراتی کرده است؟پاسخ کاوه میرعباسی، مترجم کتاب این است که بدون سانسور منتشر شده است. البته نام کتاب تغییر کرده است اما ظاهرا تغییرات در همین حد است».
این ماجرا به واکنش وزارت ارشاد منجر شد. به اذعان وزیر ارشاد، انتشار کتاب به دلیل غفلت در انتشار آن بوده و عامل انتشار آن در ارشاد، برکنار شده و نیز از چاپ دوم کتاب نیز جلوگیری شده است. وزیر ارشاد همچنین گفته ناشری که این کتاب را با علم بر محتویات آن عرضه کرده است، نیز باید پاسخگو باشد.
البته سهل‌انگاری ارشاد نه تنها بی‌دقتی در محتوای کتاب، بلکه حتی سهل‌انگاری در صفحه مشخصات کتاب نیز هم هست. در فیپای منتشره در کتاب، عنوان آن، «خاطرات روسپیان غمگین من» است و در پایین همان صفحه «خاطره دلبرکان غمگین من» ذکر شده است و این به ندیده گرفتن نظارت ارشاد در عنوان است. حداقل کاری که ناشر، پس از نظر ارشاد باید می‌کرد، اصلاح عنوان کتاب در ثبت کتابخانه ملی است.
ناشر، در پشت جلد کتاب، دلبر این راوی را «دختری چهارده ساله، عامی و بی‌سواد می‌داند» اما نمی‌گوید که مهم‌ترین ویژگی این دلبر، روسپی بودن وی است. داستان در فضای روسپی‌خانه می‌گذرد و برخی توصیفات در آن شدیدا بر خلاف عرف رایج در جامعه است و این‌که چگونه از ارشاد مجوز گرفته، جای سؤال‌ دارد. آیا تنها با عوض شدن نام «روسپی» به «دلبر» در عنوان، کتاب صلاحیت انتشار پیدا می‌کند و محتوای آن فاقد مسئله‌ بوده است؟!
اگر از نظر ارشاد این کتاب، صلاحیت انتشار ندارد، چگونه و طبق چه روالی مجوز گرفته است و اگر مطابق نظر وزیر ارشاد (که درست نیز هم هست)، در میان ۵۰ هزار عنوان کتاب منتشر شده در سال (که البته بسیاری از آنها مانند کتاب‌های فنی و کمک آموزشی در معرض نظارت نیستند)، این خطا طبیعی و قابل تحمل است، چرا این تساهل درباره ناشران و نویسندگان مراعات نمی‌شود و با کوچک‌ترین خلاف آنها، برخورد می‌شود؟ عامل تخلف چه کسی بوده؟ مدیر اداره کتاب و یا بررس کتاب، و کدام متخلف برکنار شده است؟ آیا تخلف، از روی سهل‌انگاری بوده یا رویه نادرستی در بررسی محتوای کتاب‌ها وجود دارد که باید اصلاح شود؟
این پرسش‌ها، مسائلی است که در نظارت بر آثار ادبی، همواره مورد ابهام بوده و بحث درباره آن، می‌تواند به روشن شدن مسئله‌ کمک کند. این یادداشت برای روشن شدن برخی از این مسائل نوشته شده است.
هر چند که به اعتقاد برخی، در طرح ماجرا توسط «تابناک» نیز، اهداف سیاسی و بهره‌برداری از اشتباه وزارت ارشاد مد نظر بوده است. هر گاه ادبیات ابزار تسویه حساب‌های سیاسی قرار گرفته، متضرر اصلی، ادبیات بوده است. لذا اهالی ادبیات باید خود مراقب باشند و با این منظر، انتشار کتاب مارکز، با چنین محتوایی، چندان توجیهی ندارد.
شکی نیست که هر جامعه‌ای خطوط قرمزی دارد و برای حفظ حیات اخلاقی جامعه، مراعات آنها لازم است. بی‌توجهی به این خطوط یا انکار مطلق آن، به آنارشی منجر خواهد شد و هیچ جامعه‌ای با آنارشی و بی‌قواعد، دوام پیدا نمی‌کند. مخالفان سانسور نیز خود قواعد سفت و سختی دارند که به نام مبانی دمکراسی، لیبرالیسم و جریان آزاد اطلاعات، آن را تحمیل می‌کنند. نگاهی به روزنامه‌های اصلاح‌طلب در فاصله دوره اول و دوم انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری، وجود این خطوط را حتی در میان اصلاح‌طلبان نیز نشان می‌دهد.
خود ناشران نیز، هم برای خوانندگان فرضی کتاب و هم از میان نویسندگانی که نیازهای خوانندگان فرضی را بازتاب می‌دهند، گزینش انجام دهند و به نوعی بر کتاب‌ها نظارت می‌کنند. (۱)
نظارت بر آثار ادبی نیز هر چند مقوله‌ای جدلی‌الطرفین است و می‌توان دلایل فراوانی له و علیه آن آورد، اما به نظر نگارنده، عواقب و پیامدهای خالی گذاردن عرصه ادبیات از نظارت حکومت بر آن، آنچنان زیاد است که در نهایت به زیان جامعه و نیز ادبیات خواهد انجامید. لذا بحثی در باب ضرورت نظارت بر آثار ادبی نیست، بلکه چگونگی این نظارت است که محل نزاع است.
نوعی از نظارت، نظارت شکلی و صوری است که همت خود را توجه به جزییات قرار داده و تلاش می‌کند تا هر اثری، خارج از کلمات و توصیفاتی باشد که با وجدان اخلاقی جامعه در تعارض است. نگاهی به کتاب «ممیزی در ایران» که ممیزی کتاب را در دوران پیش از دوم خرداد بررسی می‌کند و نیز «سانسور در آیینه» که به ممیزی کتاب در دوران پهلوی دوم می‌پردازد، نشانه غلبه این نگاه در این دوران‌ها است. (و این تنها متن‌های موجود و مستند درباره ممیزی ادبی در ایران است).
مسئله اساسی درباره ادبیات این است که اثر ادبی، به تنهایی خوانده می‌شود و لذا می‌توان با اثر ادبی معامله‌ای متفاوت از سینما و تلویزیون داشت. قسمت توصیف رقص زینت در «طوفان دیگری در راه است» نوشته سید مهدی شجاعی، یک جزء ضروری داستان است و البته این نوع توصیف، که شجاعی تلاش دارد جنسی بودن آن رقص را به خواننده بباوراند، هرگز نمی‌توانست در فیلم به نمایش درآید. لذا ممیزی اثر ادبی، مقوله‌ای خاص است. تعداد کم مخاطب و تیراژ پایین و نیز اثرگذاری به شرط خواندن تمام متن، از دیگر ویژگی‌هایی است که اثر ادبی را از تصویر متمایز می‌کند. لذا سخت‌گیری نظام اخلاقی جامعه با آثار نمایشی باید بیشتر از آثار ادبی و متنی باشد.
نکته دیگر این‌که، در هر حال روزی نظام فرهنگی جامعه، باید به سمت تفکیک مخاطب پیش رود. به تازگی‌ تلویزیون، برای نمایش‌های واجد صحنه‌های خشونت‌آمیز، نشانه‌ای برای ممنوعیت نمایش آن برای کودکان زیر ۱۰ سال (مانند سایر کشورهای جهان) وضع کرده است. همین مسئله نیز درباره آثار حاوی مضامین جنسی نیز صدق می‌کند. تأثیر یک توصیف جنسی بر افراد متاهل و میانسال کمتر از جوانان و مجردان است.
از سوی دیگر باید توجه داشت که یکی از اساسی‌ترین کارکردهای ادبیات، جامعه‌پذیری و آموزش غیرمستقیم به نسل بعدی است. خواننده رمان و داستان، علاوه بر سرگرم شدن، می‌تواند دنیاهای متفاوتی را تجربه کند و رفتار مناسب در آن دنیاها را ببیند. یکی از این حوزه‌ها، که ادبیات همواره به آن پرداخته، عشق و رابطه بین دو جنس مخالف است. از منظر جامعه‌پذیری جنسی و انتقال آداب و رسوم و اخلاقیات در حوزه روابط بین دو جنس، به نسل بعد، یکی از کم‌زیان‌ترین شیوه‌ها، استفاده از آثار ادبی است. موضوع جامعه‌پذیری جنسی از آن نظر اهمیت فراوان دارد که انواع آثار نمایشی و تصویری پورنو در جامعه به وفور در دسترس جوانان است که انواع غیرمتعارف و بیمارگونه رابطه جنسی را به نمایش می‌گذارد و با تکرار آن، برای مخاطب کم‌اطلاع، به عنوان شیوه طبیعی و نرمال رابطه جنسی تعریف می‌شود.
لذا برای آموزش مطلوب رفتار و روابط جنسی در جامعه، اگر راهی موجود باشد، قطعا یکی از آنها، استفاده از رمان است که قدرت تصویرسازی دارد و می‌تواند برای خواننده دنیایی بسازد که باورپذیر است. البته ذکر این نکات، به معنی مشروعیت بخشیدن به انتشار کتاب «مارکز» نیست که روابط غیرشرعی و غیرمتعارف جنسی را به تصویر می‌کشد.
آثار ادبی (همانند فیلم) می‌تواند لایه‌های متعددی داشته باشد. «ریچارد مالتبی» صحنه کوتاه و مشهوری از فیلم «کازابلانکا» را شرح می‌دهد که در آن، وقتی السا لاند (اینگرید برگمن) به اتاق ریک بلین (همفری بوگارت) می‌رود و می‌کوشد جواز عبوری را از ریک بگیرد که به او و شوهرش ویکتور لازلو (رهبر گروه مقاومت) امکان فرار از کازابلانکا به پرتغال و سپس آمریکا را می‌دهد، نمای ۳.۵ ثانیه‌ای از فرودگاه باعث قطع گفت‌وگو‌ی ریک و السا می‌شود.
مالتبی معتقد است این ۳.۵ ثانیه بسیار مهم است و دو معنای روشن و بسیار ناسازگار با یکدیگر ایجاد می‌کند که یکی کاملا جنسی و دیگری کاملا غیرجنسی است. او می‌گوید که فیلم هم با تماشاگر «معصوم و ساده» و هم با تماشاگر «پیچیده»، به نوعی بازی می‌کند. با آن‌که تماشاگر عادی می‌تواند فیلم را در سطح خط روایی ظاهری‌اش به گونه‌ای بسازد که گویی فیلم تابع سخت‌ترین قواعد اخلاقی است، در عین حال فیلم به مخاطبان «پیچیده»اش نشانه‌های کافی ارائه می‌کند تا خط روایی بدیل و به لحاظ جنسی به مراتب جسورانه‌تری را بسازند. (۲)
«ژیژاک» نیز در ادامه، این قضیه را در قالب لاکانی چنین بیان می‌کند که در طول این نمای ۳.۵ ثانیه‌ای، السا و ریک از دید «دیگری بزرگ» یعنی نظم نمادین جامعه، کاری نکرده‌اند؛ اما برای تخیل خیال‌پرداز... ما کاری کرده‌اند و «‌هالیوود» برای ادامه کارکردش، به هر دو سطح نیاز دارد. در این دو نوع تلقی؛ یک نوع از تلقی را «دیگری بزرگ» تأیید می‌کند، در حالی که مسئولیت تلقی دوم تماما بر عهده خواننده (یا تماشاگر) است و مؤلف متن می‌تواند همیشه ادعا کند که «اگر تماشاگر این نتیجه‌گیری متفاوت را از بافت فیلم می‌کند، من مسئول آن نیستم!».
اثر ادبی نیز این توانایی را دارد که برای خواننده خود (کسی که یک اثر را از ابتدا تا انتها می‌خواند) تصویری بسازد، که این تصویر به دید دیگران (کسانی که به خلاصه‌ای از کتاب یا تورق آن اکتفا می‌کنند) نیاید و لذا وجدان اخلاقی جامعه یا «نظم نمادین جامعه» نیز به مخاطره نیفتد. به شرط این‌که سیاست‌گذاران فرهنگی و ادبی این کارکرد را برای ادبیات بپذیرند و البته وجدان اخلاقی جامعه را با انتشار تکه‌هایی از رمان (که هرگز بازتابنده اثر در کلیت آن نیست) برآشفته و آزرده نکنند. نمایش علنی آنچه نباید و قرار نیست علنی باشد، همواره می‌تواند وسیله تسویه‌حساب‌های سیاسی قرار گیرد و لذا این بعد، نیازمند توافق غیررسمی و ناگفته کارگزاران نظام فرهنگی و ادبی (وزارت ارشاد، ناشران، نویسندگان، مترجمان) و البته نظام سیاسی است. بخشی از این مسئله، به مطبوعات، خبرگزاری‌ها و سایت‌های خبری هم باز می‌گردد: کتابی با تیراژ ۲۰۰۰ نسخه وقتی در سایتی با تعداد بازدید روزانه بالای ۱۰۰۰۰۰ نفر نقد می‌شود، همواره با خطر پیش گفته روبه‌رو‌ می‌باشد.
چنانچه این فرض را بپذیریم، آنگاه می‌توان بیان این نوع از روابط را به گونه‌ای انجام داد که وجدان اخلاقی جامعه آسیب نبیند. نویسندگان و مترجمان ایرانی، به دلیل سابقه طولانی فرهنگی در «نهان روشی» و به هزار بیان گفتن و در عین حال نگفتن، می‌توانند به خوبی از پس این مسئله برآیند. ترجمه استادانه عبدالله کوثری از «سور بز» نوشته «ماریو بارگوس یوسا» شاهدی بر این مدعاست. کتاب یوسا، روایت آخرین روز زندگی دیکتاتور معروف دومینیکن (تروخیو) است و در کنار آن روایت دخترک نوجوان داستان (اورانتیا، دختر آکوستین کابرال، رئیس مجلس) که مجبور است که برای حفظ موقعیت پدرش و نجات وی، به همخوابگی به تروخیو تن در دهد. وقتی داستان شرح ماجرا را از زبان اورانتیا می‌دهد که چگونه بی‌دفاع در اختیار دیکتاتور دومینیکن قرار می‌گردد، ما هم همراه با آن دخترک از نظام دیکتاتوری بیزار می‌شویم و بدون این جزییات، باورپذیری داستان بسیار کمتر خواهد شد. به همین دلیل کتاب سور بز می‌تواند برای توصیف دیکتاتوری پهلوی، مناسب‌تر از بسیاری از کتاب‌های نوشته شده در ایران باشد.
اما نقطه قوت ماجرا در آنجاست که عبدالله کوثری با مهارت تمام، آن صحنه را چنان ترجمه می‌کند که به هیچ وجه آداب اجتماعی زیر سؤال نمی‌رود. همین مهارت را مترجم یکی از آثار میلان کوندرا داشته که توانسته بخوبی از عهده ترجمه متنی برآید که لبریز از عناصر جنسی است ولی ترجمه اش «تیز» و به خطر اندازنده اخلاق اجتماعی نیست (هر چند که در هر حال، بخش‌هایی از متن حذف شده است). می‌توان ترجمه مجوزدار ارشاد را با ترجمه مترجمی دیگر از همان اثر کوندرا (که در اینترنت قابل دسترس است) مقایسه کرد و متوجه شد که ترجمه بامجوز هیچ بخش اساسی از داستان را حذف نکرده، فقط آن را مودبانه و با ایهام بیان کرده است. خواننده باهوشی که اشارات مترجم را در می‌یابد، مسئولیت این نتیجه گیری معارض با نظم اخلاقی جامعه را خود به عهده می‌گیرد و تلقی رسمی از متن نیز تعارضی با آن نظم ندارد. همین رویه را مترجم کتاب مارکز نیز داشته است و تقریبا در سراسر اثر، کلمه‌ای خلاف آداب اجتماعی به چشم نمی‌خورد، اما محتوای اثر (و نه کلمات آن) باعث این واکنش‌ها شده است.
چنانچه محتوای این چند کتاب، و آن ابهام و پرده پوشی در بیان مسائل جنسی در آنها با اطلاع و هماهنگی ارشاد ارائه شده باشد جای امیدواری دارد. مدارای نظام فرهنگی با بیان پرده پوشانه مسائل اخلاقی و سیاسی جامعه، نیازمند توافق و همکاری میان ارشاد با نویسندگان و مترجمان و ناشران است.
اولا از یک طرف ناشران، نویسندگان و مترجمان باید ـ دست کم ـ کلیت نظام جمهوری اسلامی را بپذیرند و نخواسته باشد به هر وسیله، به آن ضربه بزنند یا با ابهام و استعاره، نظام را زیر سؤال بگیرند (مانند کتاب «شهری که زیر درختان سدر مرد» که توهین به انقلاب و امام خمینی است و هنوز هم از ارشاد مجوز می‌گیرد). از سوی دیگر نیز ارشاد باید بپذیرد که اثر ادبی متفاوت از روزنامه، تلویزیون و سینماست و می‌توان با آن مدارای بیشتری داشت و اجازه «اندکی» فراتر رفتن از قواعد حاکم بر جامعه را بدهد و پرهیز کند از این‌که بخواهد با استفاده از اقتدار خود، چیزی را تحمیل کند که جامعه ادبی نمی‌پذیرد (مانند ماجرای مکان نمایشگاه کتاب سال جاری).
موضوع دوم، گفت‌وگو‌ میان ممیزی ارشاد و جامعه ادبی است. البته ناظران همواره مورد اکراه مجریان (و نویسندگان) هستند و کمتر کسی به راحتی نظر دیگری را بر کار خود می‌پذیرد. به ویژه آن‌که به قول جلال، «اوراقنا اکبادنا» است و چه کسی جگرگوشه خود را زیر تیغ جراحی می‌تواند دید. لذا قطعا گفت‌وگوی نویسندگان (و مترجمان) با ممیزان (حداقل در ابتدا)، با نقد و طعن و گاه تمسخر کسانی همراه است که هنرشان تصویرسازی است؛ و بحث گفت‌وگوی انتقادی ممیزان و جامعه ادبی، اگر با درایت همراه نباشد، به زیان ارشاد (و هر نظام ممیزی دیگری در جهان) خواهد بود، و ساده انگاری است؛ چرا که همواره می‌توان از نقد بر کاری ایراد گرفت، چه رسد به اثر ادبی که کمتر تفسیر روشن و صریحی بر می‌دارد.
دوم اینکه ارشاد باید معیارهای ممیزی خود را مشخص و منتشر کند (که ظاهرا تدوین نهایی و تصویب آن بر عهده شورای عالی انقلاب فرهنگی است). هرچند که نمی‌توان تمام معیارها را منتشر کرد و نیز احصای تمام این معیارها روشن نیست، اما روشن و علنی بودن آن، این حسن را دارد که کسی که می‌خواهد داستانی بنویسد (یا ترجمه کند)، می‌داند که معیارها چیست و لذا حداقل اصول آن را مراعات می‌کند. یکی از بررس‌های کتاب، در مصاحبه‌ای با کتاب نیوز درباره قواعد ممیزی می‌گوید: «یک بخشی‌ از ارزیابی که طبق ملاک اصلی تمام کشورها که همان مواد قانونی قانون اساسی است انجام می‌شود. مثلا توهین به سران نظام. در همه جای دنیا شما اجازه چاپ رسمی، علنی و قانونی کتابی که مشتمل بر توهین به سران نظام موجود در کشور است نمی‌دهند. بخش دیگر هم طبق آئین‌نامه‌های داخلی است. نظیر آئین‌نامه‌هایی که شورای عالی انقلاب فرهنگی دارد. یا آئین‌نامه داخلی وزارت خانه و نظرات مدیریت اداره کتاب». اما این آیین نامه‌ها داخلی است، به اطلاع عموم نمی‌رسد و چون داخلی است، قابل نقد هم نیست.
مثالی از روشن بودن (نسبی) معیارها، در ممیزی سینما است که همه می‌دانند که نمایش زن بی‌حجاب مجاز نیست. این به انتخاب کارگردان است که زن را در خانه و در نمایش خصوصی نشان دهد و یا از آن پرهیز کند و یا حتی از روش‌های پنهان نمایش جنسیت (مانند بیان استعاری و نمادین، یا مثلا انداختن شال با رنگ‌های تند بر روی روسری) استفاده کند.
وضعیت فعلی ممیزی، یعنی ممیزی بعد از نگارش یا ترجمه و پیش از انتشار و بدون مشخص بودن قوانین، بیشترین ضربه را به آفریننده یا مترجم اثر می‌زند. برعکس، چنانچه اصول و برخی از جزییات ضوابط ممیزی معلوم باشد، نویسنده حدود اختیار آفرینش خود را می‌داند. نویسنده‌ای که سالی را برای نگارش (یا ترجمه) یک رمان گذاشته و اثرش در ممیزی ارشاد با انواع اصلاحات روبرو شده، بویژه اگر نویسنده ایرادها را وارد نداند، به افسردگی و دلگیری نویسنده و ناشر خواهد انجامید. و مگر جامعه ادبی ما چقدر فعال دارد که هر بار، یکی از آنها را از دست دهد. اما اگر قواعد روشن باشد و کسی خلاف قواعد عمل کند، آنگاه مسئولیت رد شدن اثرش تنها بر عهده خودش است.
سوم اینکه ممیزی و بررس‌های کتاب باید حداقلی از فهم و سواد ادبی داشته باشند و بتوانند کلیت اثر را نیز دریابند. در وضعیت فعلی، اینگونه استنباط می‌شود که بررس‌ها تنها به متن و ظاهر آن توجه می‌کنند. بی‌توجهی به برخی آثار (که نمونه‌های آن ذکر شد و از جمله کتاب اخیر مارکز) که محتوایی (نه ظاهری) خلاف قواعد اخلاقی و سیاسی جامعه دارند، حکایت از پایین بودن دانش ادبی بررس‌ها دارد. لذا توجه به دانش ادبی ناظران و اعتماد جامعه ادبی به این دانش، مسئله‌ای است که اهمیت اساسی دارد.
از قضا یکی از شخصیت‌های اصلی کتاب مارکز نیز «ممیز رسمی، دون خرانیمو اورتگا» است که در داستان، نام او «مردک... ساعت نه» (ص ۴۶) است و «هر شب سر ساعت نه، با مدادش سراغمان می‌آمد و تا وقتی کلمه به کلمه نوشته‌هایمان را ادب نمی‌کرد و مطمئن نمی‌شد مطلب ضاله‌ای در شماره روز بعد نیست، از دفتر روزنامه پا بیرون نمی‌گذاشت. و پس از آن‌که چهار سال گرفتارش بودیم، عاقبت او را به مثابه... وجدان خودمان پذیرفتیم». اما همین ممیز سخت‌گیر، یکی از اساسی‌ترین و زیباترین نقاط داستان را شکل می‌دهد. آن‌گاه که راوی نودساله، در جشن تولد ۹۰ سالگی خود، یادداشتی نوشته و عدم ادامه همکاری اش را با روزنامه (پس از نیم قرن همکاری) اعلام کرده بود. خوانندگان و تحریریه مجله همه مخالف این تصمیم بودند اما هیچ یک نتوانسته بودند نظر راوی را برگردانند. در این هنگامه، ممیز رسمی است که به نجات ادبیات می‌آید، و «وقتی دیگر صفحه را بسته بودند، نوشته را خواند و به نظرش غیرقابل قبول آمد. بی‌آن‌که با کسی مشورت کند، با اقتدار و شقاوت... مداد قرمزش را از نیام بیرون کشید و همه آن جمله‌ها را خط زد». و شکایت سردبیر مجله به فرماندار هم به جایی نرسید، هر چند سردبیر «از بابت عمل خودسرانه آقای ممیز خیلی خوشحال و سپاسگزار» بوده که باعث شده تا یادداشت قطع همکاری راوی چاپ نشود و مخاطبان دوباره یادداشت‌های راوی را بخوانند (ص ۵۵)
ممیز داستان مارکز تمام نوشته‌ها را می‌خواند و از برخی ستون‌ها آنقدر خوشش می‌آید که نظر نویسنده را سانسور می‌کند و اجازه تعطیلی ستون راوی را نمی‌دهد و البته بقیه هم از این نظر وجدان جامعه راضی هستند. یعنی این ناظر، بخش پذیرفته شده‌ای از جامعه ادبی است که حضور دارد و نقش ایفا می‌کند.
ثالثا ارشاد باید از آنچه انجام می‌دهد دفاع کند. می‌توان برخی ایرادها را در معرض جامعه ادبی قرار داد و از نظر بررس‌های ارشاد دفاع کرد. یا گاه بررس را با نویسنده و مترجم در یک مناظره کتبی قرار داد. یا مسئولان ارشاد در مناظرات علنی از آنچه گفته اند و کرده اند، دفاع کنند. طبیعی است که نویسنده یا مترجم در برخی موارد ایرادها را نپذیرد، اما آنها که انصاف دارند، در یک فرایند طولانی اطمینان می‌کنند که اعتراضات مخالفان چندان وارد نیست.
متولیان امر نشر نیز که در سال‌های اخیر، بخشی مهمی از انتقادات را به انقلاب و نظام (به حق و ناحق) تحمیل کرده اند، نیز باید شناخته شده باشند (مسئله‌ای که در باب داوری کتاب سال و جوایز ادبی نیز در چند سال اخیر انجام شده است). این مسئله شجاعت مسئولان نشر کتاب را طلب می‌کند که در منظر و مرآی جامعه از نظرات نظارتی خود دفاع کنند و از ملامت‌ها نهراسند. و البته باید بر ادبیات و غموض آن وقوف داشته باشند و اگر این وقوف و آن شجاعت را ندارند، بهتر که مسئله نظارت ادبی را به اهل آن بسپارند.
دکتر محمدرضا جوادی یگانه
*استادیار جامعه شناسی دانشگاه تهران

پانوشت‌ها:
۱- اسکارپیت، روبر (۱۳۷۶) .جامعه شناسی ادبیات. ترجمه مرتضی کتبی. تهران: سمت. ص ۶۵.
۲- ژیژاک، اسلاووی (۱۳۸۴) .هنر متعالی امر مبتذل: درباره بزرگراه گمشده دیوید لینچ. ترجمه مازیار اسلامی. تهران: نی. ص ۲۱.


همچنین مشاهده کنید