پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

فوق‌ عقل‌گرایی‌


فوق‌ عقل‌گرایی‌
● گاستون‌ باشلار، فیلسوف‌ دو چهره‌
در معرفت‌شناسی‌ و فلسفه‌ علم‌ اروپایی‌ (قاره‌یی‌) گاستون‌ باشلار چهره‌یی‌ شاخص و تامل‌برانگیز است‌. واقعیت‌ معرفت‌شناسی‌ دستاورد وی‌ از توجهی‌ دقیق‌ به‌ پیشرفت‌ علوم‌ فیزیك‌ و شیمی‌ در ابتدای‌ قرن‌ بیستم‌، حاصل‌ آمده‌ است‌. باشلار رساله‌یی‌ مستقل‌ در باب معرفت‌شناسی‌ ندارد. بلكه‌ همه‌ مضامین‌ سابق‌ معرفت‌شناسی‌ را به‌ زبانی‌ زنده‌ و تصویری‌ و غالبا چالش‌انگیز وصف‌ و شرح‌ می‌دهد، با این‌ حال‌ دستگاه‌ و نظامی‌ مشتمل‌ بر معیارهای‌ پژوهش‌ نمی‌سازد. نظریات‌ بدیع‌ و جسورانه‌ باشلار در حوزه‌ فلسفه‌ و فلسفه‌ علم‌ كه‌ در آثار وی‌ منعكس‌ شده‌اند، گشاینده‌ راهی‌ نو در این‌ قلمرو هستند. آنچه‌ در معرفت‌شناسی‌ برای‌ باشلار اهمیت‌ دارد این‌ است‌ كه‌ بدانیم‌ نظریه‌های‌ علمی‌ از نظر معرفت‌شناسی‌ چه‌ معنایی‌ دارند، یعنی‌ میزان‌ پیشرفت‌شان‌ نسبت‌ به‌ هم‌ چیست‌، نه‌ آنكه‌ هر یك‌ چقدر «حقیقت‌» دارد و بنابراین‌ برای‌ تعیین‌ حقیقتشان‌ اهتمام‌ كنیم‌، زیرا علم‌ مدام‌ پوست‌ می‌اندازد و گذشته‌اش‌ را نفی‌ می‌كند. باشلار علم‌ را منجمد و متحجر نمی‌داند. علم‌ همواره‌ در حال‌ نوشدگی‌ است‌. چنین‌ نگاهی‌ به‌ علم‌ باعث‌ می‌شود كه‌ باشلار هرگونه‌ فلسفه‌یی‌ را كه‌ از بیرون‌ به‌ علم‌ می‌نگرد، به‌ باد انتقاد گیرد. از نظر باشلار جهان‌شناسی‌ و ارایه‌ نظریاتی‌ در باب‌ نحوه‌ شكل‌گیری‌ و گسترش‌ كیهان‌، وظیفه‌ فیلسوف‌ علم‌ نیست‌. این‌ گونه‌ مسائل‌ كه‌ حاصل‌ جمع‌زدن‌ و جمع‌كردگی‌ و نگاهی‌ از بیرون‌ به‌ علم‌ و عالم‌ است‌، كاری‌ بیهوده‌ است‌.
به‌ عقیده‌ وی‌ باید، اصول‌ و روش‌های‌ فلسفه‌ علم‌ را با اصول‌ علم‌ سنجید. به‌ عبارتی‌ دیگر باید از درون‌ علم‌ به‌ علم‌ اندیشید. بدین‌ گونه‌ تنها علم‌ می‌تواند مفسر پیام‌ علم‌ باشد، آن‌ هم‌ نه‌ از زبان‌ فلسفه‌یی‌ كه‌ با معیارهای‌ پیش‌ساخته‌ به‌ سراغ‌ نقد علم‌ می‌رود بلكه‌ از زبان‌ خود علم‌. بی‌سبب‌ نیست‌ كه‌ باشلار می‌گوید: «فلسفه‌ علم‌ از درون‌ علم‌ زاده‌ می‌شود» و نه‌ بالعكس‌.باشلار مدافع‌ علم‌ و روحیه‌ علمی‌ است‌. روحیه‌ علم‌ از نظر او هنر اندیشیدن‌ و خلاقیت‌ عقل‌ و هوش‌ است‌ و فلسفه‌ علم‌ زیبایی‌ شناسی‌ هوش‌ و عقل‌.
باشلار برای‌ علوم‌ صرفا تجربی‌ مانند زیست‌شناسی‌ و علوم‌ غیر ریاضی‌ و فیزیك‌ اعتباری‌ قایل‌ نیست‌ علم‌ واقعی‌ از نظر او فیزیك‌ ریاضی‌ (ریاضیات‌ كاربسته‌ در فیزیك‌) است‌. فرمول‌های‌ ریاضی‌ به‌ علم‌ جدید در قرن‌ بیستم‌ و علی‌الخصوص‌ نظریه‌ نسبیت‌ اینشتین‌، عمومیت‌ و غنا بخشیده‌اند. نقش‌ آنها تنها توصیف‌ نظریات‌ و فرضیه‌های‌ علوم‌ دیگر نیست‌، بلكه‌ خود شكل‌ دهنده‌ و الهام‌بخش‌ سایر نظریات‌ هستند. بدین‌ گونه‌ باشلار برای‌ ریاضیات‌ نوعی‌ تقدس‌ قایل‌ است‌.
همانطور كه‌ گفتیم‌ باشلار در اصول‌ معرفت‌ شناختی‌ خود از پیشرفت‌ علم‌ در آغاز قرن‌ بیستم‌ و پیدایش‌ نظریه‌ نسبیت‌ بسیار تاثیر گرفته‌ است‌. زیرا به‌ عقیده‌ وی‌ با نظریه‌ نسبیت‌ ما وارد دوران‌ جدیدی‌ شده‌ایم‌ كه‌ با عصر پیشین‌ خود یعنی‌ عصر فیزیك‌ نیوتنی‌، تفاوت‌ بسیار دارد. در قرن‌ نوزدهم‌ مبنای‌ شناخت‌ ما از واقعیت‌ علمی‌ صرفا خصلتی‌ بنا به‌ تجربه‌ حسی‌ داشت‌ و میان‌ علم‌ و تجربه‌ هرروزینه‌، وحدت‌ و یگانگی‌ برقرار بود. در حالی‌ كه‌ نخستین‌ تجربه‌ از راه‌ تجربه‌ حسی‌، تنها به‌ اندیشه‌یی‌ پیش‌ علمی‌ منجر می‌شود.
نظریه‌ نسبیت‌ بنیادی‌ترین‌ و اساسی‌ترین‌ مفاهیم‌ و مبانی‌ تفكر علمی‌ را تغییر داد. علم‌ نوین‌ نشان‌ داد كه‌ دریافت‌ حسی‌ ساده‌ و ابتدایی‌ نمی‌تواند ما را به‌ شناخت‌ علمی‌ رهنمون‌ شود. در معرفت‌ به‌ صورتی‌ كه‌ در علم‌ جدید حاصل‌ می‌شود تفكر بر ادراك‌ حسی‌ تقدم‌ دارد.
ه‌ عقیده‌ باشلار حتی‌ وسایل‌ اندازه‌گیری‌ به‌ صورتی‌ كه‌ امروزه‌ در علم‌ مطرح‌ هستند، یك‌ وسیله‌ ساده‌ تجربی‌ نیستند بلكه‌ خود متكی‌ به‌ نظریه‌ هستند. در پشت‌ هر ابزار اندازه‌گیری‌ یك‌ نظریه‌ علمی‌ نهفته‌ است‌. به‌ قول‌ باشلار اینها فرضیه‌هایی‌ منطقی‌ «چیز شده‌»اند یعنی‌ یك‌ نظریه‌ در آنها تجسم‌ یافته‌ و كالبد گرفته‌ است‌.
البته‌ باشلار نقش‌ تجربه‌ را در رسیدن‌ به‌ معرفت‌ علمی‌ نفی‌ نمی‌كند. بلكه‌ آمپیریسم‌ و تجربه‌گرایی‌ انفعالی‌ را نقد می‌كند. زیرا این‌ دیدگاه‌، اندیشه‌ را نتیجه‌ آزمایش‌ می‌داند و آزمایش‌ را از تمام‌ نظریات‌ قبلی‌ كه‌ زمینه‌ساز آزمایش‌ بوده‌اند، جدا می‌كند. این‌ تجربه‌، تجربه‌یی‌ انفعالی‌ است‌. در حالی‌كه‌ باشلار معتقد است‌ در اندیشه‌ یا واقعیت‌ علمی‌ این‌ تجربه‌ باید نقشی‌ فعال‌ داشته‌ باشد و با آگاهی‌ قبلی‌ به‌ سوی‌ پدیده‌ رود. این‌ نوع‌ تجربه‌ دیگر یك‌ تجربه‌ دم‌ دست‌ و آسان‌یاب‌ و انفعالی‌ نیست‌ كه‌ ذهن‌ به‌ آن‌ گرایش‌ دارد بلكه‌ ریشه‌ در نظریات‌ و فرضیات‌ علمی‌ دارد. به‌ بیان‌ واضح‌، باشلار معتقد است‌ كه‌ در شكل‌گیری‌ روحیه‌ جدید علمی‌، عقل‌گرایی‌ (نظریه‌پردازی‌) بر تجربه‌ حسی‌ تقدم‌ دارد. این‌ همان‌ عقلانیتی‌ است‌ كه‌ باشلار آن‌ را «عقلانیت‌ كاربسته‌» نامیده‌ است‌.
این‌ عقل‌گرایی‌ عقلانیتی‌ پیشینی‌ نیست‌ كه‌ در مورد همه‌ تجارب‌ گذشته‌ و هر تجربه‌ كنونی‌ و نیز هر تجربه‌یی‌ كه‌ در آینده‌ صورت‌ خواهد گرفت‌، اعتبار و مصداق‌ داشته‌ باشد. این‌ عقلانیت‌، عقلانیتی‌ ایستاگرا و بسته‌ نیست‌ كه‌ با دعوی‌ شمول‌ و كلی‌ بودنش‌ به‌ باورهای‌ ایده‌آلیستی‌ منتهی‌ شود. باشلار، آموزه‌ سنتی‌ كه‌ می‌گوید خرد مطلق‌ و ایستاست‌، را فلسفه‌یی‌ منسوخ‌ می‌داند. بدین‌ معنی‌ كه‌ در معرفت‌ علمی‌ اتكای‌ صرف‌ به‌ عقل‌ هم‌ ره‌ به‌ جایی‌ نمی‌برد. دانش‌ علمی‌ از عمل‌ متقابل‌ عقل‌ و شواهد و مدارك‌ تجربی‌ حاصل‌ می‌شود.
جالب‌ است‌ كه‌ در مواجهه‌ با علم‌ قرن‌ بیستم‌، پوزیتیویست‌ها و دانشمندان‌ حقله‌ وین‌ نتایجی‌ علیه‌ متافیزیك‌ و تخیل‌ در روند شكل‌گیری‌ علم‌ گرفتند، اما باشلار از همین‌ تحول‌ نتایجی‌ در نفی‌ تجربه‌گرایی‌ خام‌ پوزیتیویسم‌ و فلسفه‌های‌ متكی‌ بر شعور معمولی‌ می‌گیرد. تجربه‌ حسی‌ و مشاهده‌ آن‌ تقدمی‌ را كه‌ نزد پوزیتیویست‌ها داشت‌ پیش‌ او ندارد. مشخصه‌ مهم‌ معرفت‌ شناسی‌ باشلار مرز قاطعی‌ است‌ كه‌ او بین‌ علم‌ و شعور معمولی‌ ترسیم‌ می‌كند. برخلاف‌ فیلسوفان‌ قرن‌ نوزدهم‌ كه‌ از شعور معمولی‌ برای‌ اثبات‌ احكام‌ و گزاره‌های‌ علمی‌ استفاده‌ می‌كردند، باشلار معتقد است‌ كه‌ علوم‌ فیزیك‌ و شیمی‌ به‌ گونه‌یی‌ كه‌ امروزه‌ توسعه‌ یافته‌اند، از لحاظ‌ معرفت‌شناسی‌ با معرفت‌ عامیانه‌، گسستی‌ قاطع‌ دارند. باشلار حساب‌ علم‌ را به‌ كلی‌ از شعور معمولی‌ جدا می‌كند و معتقد است‌ كه‌ در علم‌ ما به‌ قلمرو معرفت‌ شناختی‌ جدیدی‌ پا نهاده‌ایم‌ كه‌ به‌ كلی‌ با قلمرو شعور عادی‌ متفاوت‌ و متمایز است‌.برخلاف‌ فیلسوفانی‌ مانند «امیل‌ میرسون‌» كه‌ شعور معمولی‌ را مقدمه‌ علم‌ می‌دانستند باشلار معتقد است‌ داده‌های‌ شعور همچون‌ مانعی‌ در مقابل‌ كسب‌ معرفت‌ حقیقی‌ عمل‌ می‌كنند.معرفت‌شناسی‌ باشلار «تاریخی‌» است‌ به‌ این‌ مفهوم‌ كه‌ او اصول‌ معرفت‌شناسی‌ را در تاریخ‌ علم‌ جست‌وجو می‌كند. زیرا علم‌ كاملاً خودفرما و خودآیین‌ است‌. یعنی‌ از آنچه‌ فیلسوفان‌ وضع‌ كرده‌اند تبعیت‌ نمی‌كند. نظریه‌های‌ علمی‌ از عقیده‌های‌ متافیزیكی‌ و فلسفی‌ ناشی‌ نمی‌شوند بلكه‌ برعكس‌.
تاریخ‌ علم‌ منبع‌ تحلیل‌ منطقی‌ و معرفت‌ شناختی‌ است‌ و اهمیت‌ شناخت‌ تاریخ‌ علم‌ از همین‌ جا است‌ هر فلسفه‌ مربوط‌ به‌ شناخت‌ باید از علم‌ و از تاریخ‌ علم‌ و بویژه‌ علم‌ قرن‌ بیستم‌ و باز بویژه‌ از جایگزینی‌ نسبیت‌ به‌ جای‌ فیزیك‌ نیوتنی‌ بیاموزد. این‌ توجه‌ به‌ تاریخ‌، علم‌ معرفت‌ شناختی‌ را از حالت‌ انتزاعی‌ و فراتاریخی‌ در می‌آورد. در واقع‌ معرفت‌شناسی‌ فلسفی‌ در مورد یك‌ ذهن‌ غیرتاریخی‌ همیشه‌ یكسان‌ و ثابت‌ بحث‌ می‌كند و می‌كوشد قانون‌ها و اصول‌ حاكم‌ برآن‌ را بیابد، اما ذهن‌ تاریخی‌ است‌. شناخت‌ تاریخی‌ دارد و بنابراین‌ ساختار ذهن‌ هم‌ تغییر می‌پذیرد. باشلار عقل‌ را نه‌ ساخته‌ حس‌، بلكه‌ ساخته‌ علم‌ زمانه‌ می‌داند. آموزگار خرد علم‌ است‌ و خرد باید تابع‌ علم‌ البته‌ پیشرفته‌ترین‌ علم‌، علم‌ در حال‌ تكامل‌ باشد.
جست‌وجوی‌ باشلار در تاریخ‌ علم‌ به‌ قصد روشن‌ كردن‌ چگونگی‌ سربرآوردن‌ تعقل‌ علمی‌ از دل‌ اوهام‌ پایداری‌ است‌ كه‌ دیرزمانی‌ مانع‌ پیدایی‌ و رشد علم‌ بوده‌اند. این‌ اوهام‌ و موانع‌ را مانع‌ معرفت‌ شناختی‌ می‌نامد.باشلار در معرفت‌ شناسی‌اش‌ سعی‌ می‌كند تا اشتباهات‌ و نظریات‌ نادرستی‌ را كه‌ تا مدت‌ها بر معرفت‌ علمی‌ سایه‌ افكنده‌ بودند، برملا كند. بسیاری‌ از مفاهیم‌ و اندیشه‌هایی‌ كه‌ در طول‌ تاریخ‌ علم‌ پدید آمده‌اند ناشی‌ از كاركرد غیرعقلانی‌ و غیرعلمی‌ ذهن‌ هستند. باشلار بررسی‌ چگونگی‌ پیدایش‌ این‌گونه‌ مفاهیم‌ را روانكاوی‌ شناخت‌ عینی‌ می‌نامد و آن‌ عبارت‌ است‌ از بررسی‌ تاثیرها و دخالت‌های‌ خواست‌ها و ارزش‌ها و پیش‌داوری‌ها و توهمات‌ ما برذهن‌ ما و دریافتن‌ اینكه‌ چگونه‌ ذهن‌ ما به‌ نتایج‌ شبه‌ علمی‌ و غیرعقلانی‌ می‌رسد. چراكه‌ به‌ نظر او ذهن‌ آدمی‌ لزوماص و همیشه‌ به‌ گونه‌یی‌ عقلانی‌ و منطقی‌ و بخردانه‌ كار نمی‌كند. بدین‌ ترتیب‌ نقش‌ معرفت‌ شناسی‌ پالایشی‌ عقل‌ از این‌ اوهام‌ و پیشداوری‌هاست‌ كه‌ راه‌ را بر دستیابی‌ به‌ معرفت‌ علمی‌ می‌بندند.
شاید تصور شود او با آن‌ همه‌ ستایش‌ها كه‌ از دید علمی‌ می‌كند قاعدتا باید مخالف‌ تخیل‌ و تصورات‌ شاعرانه‌ باشد اما درست‌ برعكس‌. برای‌ تخیل‌ نه‌ تنها در شعر بلكه‌ حتی‌ در علم‌ و پیشرفت‌ علم‌ نیز اهمیت‌ فراوان‌ قایل‌ است‌. در واقع‌ هر قدر كه‌ برداشت‌ و شهود حسی‌ ساده‌ و خام‌ را دست‌ كم‌ می‌گیرد و بی‌اعتبار می‌شمرد برای‌ تخیل‌ منزلت‌ و اعتبار قایل‌ است‌.
باشلار پژوهش‌های‌ دلكش‌ و زیبایی‌ در حوزه‌ شعر و ادب‌ و تمثیل‌سازی‌ و خیالپردازی‌ دارد و در آثار متاخر خود به‌ بررسی‌ تخیل‌ و نقش‌ آن‌ در هنر بویژه‌ در شعر پرداخته‌ است‌. وی‌ اندیشه‌های‌ بدیعی‌ در زمینه‌ كاركرد تخیل‌ مطرح‌ كرده‌ است‌. كارهای‌ باشالار در زمینه‌ تخیل‌ جدا از كارهای‌ معرفت‌ شناختی‌ او نیستند و به‌ نوعی‌ دنباله‌ و تكمیل‌ همان‌ها به‌ شمار می‌آیند. می‌توان‌ گفت‌ او در این‌ دسته‌ از آثار به‌ «معرفت‌شناسی‌ تخیل‌» پرداخته‌ است‌. در این‌ كتاب‌ها او به‌ چگونگی‌ حصول‌ و شكل‌گیری‌ تخیل‌ و چگونگی‌ كاركرد ذهنی‌ كه‌ تخیل‌ را می‌آفریند، پرداخته‌ است‌ و انقلابی‌ در نقد ادبی‌ به‌ وجود آورده‌ است‌.
دلیل‌ این‌ امر را باید در همان‌ نقش‌ فعالی‌ دانست‌ كه‌ او برای‌ ذهن‌ و عقل‌ قایل‌ است‌ و پیشتر بدان‌ اشاره‌ كردیم‌. شعور حسی‌ ساده‌ یك‌ برخورد انفعالی‌ با داده‌های‌ جهان‌ خارج‌ است‌ اما علم‌ و تخیل‌ ناشی‌ از عمل‌ فعال‌ ذهن‌ در مواجهه‌ با جهان‌ است‌. تخیل‌ از نظر او بازتاب‌ انفعالی‌ جهان‌ مشهود نیست‌ بلكه‌ نیرویی‌ خلاق‌ است‌ كه‌ امكان‌ ساخت‌ چارچوب‌ مرجع‌ برای‌ تفسیر داده‌ها را فراهم‌ می‌آورد و مفهوم‌ «فوق‌ عقل‌گرایی‌» كه‌ باشلار مطرح‌ می‌كند در واقع‌ همین‌ تركیب‌ عقل‌ و تخیل‌ و مشاهده‌ است‌.
اما تخیل‌ چیست‌؟ تخیل‌ توده‌یی‌ بی‌جان‌ و جامد از تصاویر محصول‌ ادراك‌ حسی‌ نیست‌ بلكه‌ قوه‌ دگرگون‌ ساختن‌ آنها است‌، تصویر واقعیت‌ نیست‌ بلكه‌ ساختن‌ تصاویری‌ است‌ كه‌ از واقعیت‌ فراتر می‌روند. پس‌ واقعیت‌ خود از دولت‌ تخیل‌ و تصویر ادبی‌ ارزش‌ می‌یابد. تصویر همچنین‌، آنگونه‌ كه‌ فروید معتقد بود، بیان‌ اندیشه‌ یا ادراكی‌ كه‌ از پیش‌ وجود داشته‌ باشد، نیست‌. تصویر گذشته‌یی‌ در ناخودآگاه‌ شاعر ندارد بلكه‌ خود آفرینشگر واقعیتی‌ تازه‌ است‌. واقعیتی‌ كه‌ رو به‌ آینده‌ دارد. یعنی‌ شاعر نقش‌ خلاق‌ دارد و واقعیتی‌ تازه‌ می‌آفریند كه‌ در شعر در قالب‌ كلام‌ شكل‌ می‌گیرد. تخیل‌، آفرینش‌ واقعیتی‌ نو از راه‌ كلام‌ و در جان‌ كلام‌ است‌. پس‌ شعر هستی‌آفرین‌ است‌ و شاعر نوآور و خلاق‌.
این‌ تخیل‌ همانقدر كه‌ در شعر نقش‌ خلاق‌ دارد در علم‌ نیز می‌تواند نقش‌ مثبت‌ داشته‌ باشد. باشلار می‌گوید تخیل‌ قدیم‌ و حادث‌ است‌ و شناخت‌ شاعرانه‌ جهان‌ بر شناخت‌ عقلانی‌ جهان‌ تقدم‌ دارد. باشلار برای‌ تخیل‌ دنیای‌ مابعدالطبیعه‌یی‌ خلق‌ كرده‌ است‌. چنانكه‌ گفتیم‌ این‌ دید باشلار با فروید تفاوت‌ فاحش‌ دارد. تخیل‌ از نظر فروید پوشش‌ و استتار چیزی‌ است‌ كه‌ در ناخودآگاه‌ وجود دارد. پس‌ كاركردی‌ یا كنشی‌ ثانوی‌ دارد. به‌ اعتقاد روانكاو رمز (سمبل) در نظام‌ روانكاوی‌ مركز و نقطه‌یی‌ ثابت‌ است‌ و بیشتر به‌ مفهومی‌ عقلانی‌ كه‌ پیرو روابط‌ علت‌ و معلولی‌ است‌، شباهت‌ دارد. اما به‌ اعتقاد باشلار تصویر چیز دیگری‌ است‌، تصویر كاركردی‌ فعال‌ و پویا دارد و سرچشمه‌ حیات‌ یا زادگاه‌ تصویر، میل‌ به‌ خیالپردازی‌ است‌.
باشلار بر سر اینكه‌ رویا و خیالبافی‌ یكی‌ نیستند تاكید خاص‌ می‌كند. خواب‌ بین‌ به‌ نفس‌ خود شعور ندارد، رویا نفی‌ یا خلاف‌ خودآگاهی‌ است‌. اما در خیالپردازی‌، نور خودآگاهی‌ و هشیاری‌ می‌تابد. رویای‌ شب‌ نمایشی‌ است‌ بی‌تماشاگر و رویابین‌ پذیرنده‌ محض‌ و انسانی‌ بی‌نفس‌. اما خیالپرداز، خودآگاه‌ و هشیار و از این‌ رو قادر به‌ وصف‌ بیان‌ تخیلات‌ خویشتن‌ است‌.
باشلار روشنفكر و اندیشمندی‌ است‌ كه‌ در عین‌ حال‌ كه‌ به‌ دنیای‌ شعر و شاعری‌ و خیالپردازی‌ می‌اندیشد، در معرفت‌شناسی‌ و فلسفه‌ علم‌ نیز صاحب‌ مكتب‌ و نوآور است‌. با این‌ حال‌، همه‌ چشم‌اندازهای‌ آثارش‌ به‌ هم‌ مربوطند و جدا كردنشان‌ از هم‌ ممكن‌ نیست‌. چنانكه‌ گویی‌ دو طبیعت‌ در یك‌ شخا وحدت‌ یافته‌اند: مفهوم‌ و تصویر خیال‌، خرد و رویا. بنابراین‌ معرفت‌شناسی‌ او نیز، هم‌ خردورزی‌ است‌ و هم‌ خیالپردازی‌، هم‌ جست‌وجوی‌ حقیقت‌ جهان‌ است‌ و هم‌ جست‌وجوی‌ حقیقت‌ خود و براستی‌ كمتر اندیشمندی‌ را می‌توان‌ یافت‌ كه‌ چون‌ باشلار، اندیشه‌ و خیال‌ تا این‌ حد با هم‌ هماهنگ‌ و هم‌آوا باشند.
اندیشه‌ باشلار كوچكترین‌ واحد شعر (یا ادبیات‌) را كه‌ تصویر است‌ مورد بررسی‌ قرار می‌دهد و بر مبنای‌ آن‌ دنیایی‌ جدید را كشف‌ می‌كند، این‌ تصویر یا خیال‌ شاعرانه‌ دعوت‌ به‌ سفر است‌. دعوت‌ به‌ سفر به‌ دنیایی‌ كه‌ منتقد می‌تواند با دنبال‌ كردن‌ روند شكل‌گیری‌ تخیل‌ و رویاپردازی‌ هنرمند به‌ آن‌ قدم‌ بگذارد.
منبع : روزنامه اعتماد