چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


گیاه آفتاب نخورده هویت!


گیاه آفتاب نخورده هویت!
روزگار بدخطی است... شاید که این روزها، تلخم که می پندارم: این روزها همیشه از ایرانیت به دورتریم... شاید که این روزها تلخم که چنین روزگاری را به یک چوب می رانم اما از شما چه پنهان، وقتی به یاد می آورم پدربزرگم که کشاورزی بی زمین و زیار بود و از موهبت مدرسه و خواندن <تصمیم کبری> بی نصیب، سوره‌های متعددی از قرآن را از بر بود و حافظ می دانست و داستانهای شیرین شاهنامه را چون نقالا‌ن برایت روایت می کرد، مجنون می شد و حکایت لیلی و مجنون را به وقت هجوم سرما زیر کرسی هیزمی برای سه پسر و چهار دخترش، شیرین تر از دهها بار قبل تر بازمی گفت و فرهاد کوهکن می شد و خسرو و شیرین را در سوگ بی بی ثریا نقل می کرد و... وقتی اسمش و معدود کلماتی که می دانست را می نوشت، تو می پنداشتی در مکتب به او علم خط خوش آموخته اند...
و امروز را می بینی که در تنها فاصله دو نسل از او خدابیامرز، نوه اش از خط بد به تایپ پناه آورده و محفوظات ذهنی اش ‌cosinos و ‌cotg ونشانی خانه است مبادا که راه گم کند وقت غرق شدن در محاسبه بی برابر درآمد و هزینه. بغض دوری از اصالتت گلویت را می فشارد و در حیاط خلوت ذهنت که چند دقیقه نیز بیشتر دوام نمی آورد، روزگار وصـل می جویی و می پنداری آری! روزگار بدخطی ست...
چنین است که وقتی در محاصره ترافیک شبانه روزی که قصد کرده تو را بیش از پیش یک جا نشین کند و به انزوا و تنهایی مضاعف دچارت کند تا <زخمها روح ترا مثل خوره بخورند>، دل به دریا می زنی و به فضای اخرایی رنگ فرهنگسرای نیاوران پناه می بری و پای به نمایشگاه خط نقاشی <اسرافیل شیرچی> می گذاری، سماع بی توصیف حروف، رقص پیدای قلم، بسم الله در پهنه ای از صورتی که هیچ تا امروز تلفیقی چنین ندیده ای، <عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست> در زمینه ای نارنجی، توصیهِ عارفانهِ <حالی خوش باش و عمر بر باد مکن> در احاطه ای از نقش و رنگ که تو را می برد به کاشی کاری‌های کهن ایرانی که بسان سردر مساجد سبز آبی ا ست و تنه می زند به آبی فیروزه ای، شره‌های تصادفی هزاران رنگ تا تاش‌های رنگین هنرمندانه که به اثر کمپوزوسیون و عمق می بخشند... و ابیات و مصرع‌های عاشقی، دستت را می دهد به دست طفل هویتت که به سان گیاه آفتاب نخورده، نحیف مانده و نمور اما هنوز در پستوی اندیشه خانه ات نفس می کشد و تو دمی التیام می یابی که چه خط خوشی در این روزگار ناخوشی.
پا به نمایشگاه شیرچی که می گذاری تابلوی نفیس <در هوایت بیقرارم> با ابهت و زیبایی خط شکسته خوش آمدت می گوید. تابلویی ۱۲۰*۱۲۰ که به تذهیب‌های ریز و دقیق، فضاسازی‌های نستعلیق و طلا‌ و قابی مجلل قیمت دیده است و خاطرت ناخودآگاه در گوشت با صدای حماسی <شهرام ناظری> این تصنیف مانا را زمزمه می کند که <در هوایت بیقرارم روز و شب / سر ز کویت برندارم روز و شب>این همنشینی موسیقی و خوشنویسی مرا به یاد نمایشگاه سال پیش <شیرچی> می اندازد که هم <محمدسریر> و هم <کامبیز روشن روان> در دو وقت جداگانه از پیوستگی تاریخی این دو هنر گفته بودند و به گمانم <روشن روان> بود که دست بر تابلوهای <شیرچی> گذاشته بود و با فرض کردن خط حامل موسیقی، خطوط رقصان را به نت‌ها تشبیه نموده و گفته بود می توان براساس ریتم این حروف، آهنگ ساخت. و خود <شیرچی> را می بینم که می گوید:<همیشه سعی کردم وزن موسیقایی خط‌ها را رعایت کنم<>اسرافیل شیرچی> ده روزی ست با ۷۲ نقاشی خط به سی و نهمین نمایشگاه انفرادیش در فرهنگسرای نیاوران آمده است اما بی گمان ده تابلوی مشکی او که تم عشق دارند و به غایت ساده و نواند خیره ات می کنند. بی شک استاد خوشنویس در هنگامه تحریر این آثار، قلم را که پس این سالهای دراز سر عشق از بر است، رها و آزاد چرخانده تا آنچه باید، خود نمایانده شود:<عشق قهار است و من مقهور عشق>، <قطره‌های عشق را نتوان شمرد/> هفت دریا پیش آن بحر است خرد> با طلا‌ی سرخ پتینه شده و چرخش‌های آزادانه حروف، سماع مولا‌نایی را پای کوبان و دست افشان، گرد کعبه عشق به بزم گردهم آورده تا تو ندانی این تابلوی نقاشی ست یا خوشنویسی.
حتی گاه آشفتگی خطوط اثر را به سوی نقاشی آبستره پیش می برد این البته در سایه دقت نظر شیرچی به فرم آثارش است خودش می گوید:<گاهی چنان غرق حروف می شوم که محتوا از من گله مند می شود> و او محتوا را چنانکه اقرار دارد به حافظ، مولا‌نا، فردوسی تا نیما، فروغ، مشیری و... سپرده است.
اما من بر این رأیم که استاد خوشنویس با برجسته نمودن یک مصرع از یک غزل و نگین شدن یک سطر از ده سطر، جهان بینی و مقصود و محتوای مورد نظر خود را به مخاطب القا می کند.<من به دنبال نوآوری نبوده و نیستم اما هرچه که می نویسم تازه هستند و نو. چون کهنگی و رنگ پریدگی را دوست ندارم> شیرچی فروتنی می کند بغل بغل سیاه مشق‌های او در گل‌های سرخ، کرشمهِ اصیل حروفی که می نویسد و چنانکه استاد <افجه ای> گفته آگاهی شیرچی از علم نقاشی و رنگ، آثار او را به مرتبتی از نوآوری رسانده که ترا به فردای این راه امیدوار می سازد هرچند که خود شیرچی براین اعتقاد باشد که اول راه است و باید توشه ای جدید بردارد.و تو باز به وقت باز آمدن در سوز کم جان نیاوران که از تنت رخوت می زداید، سر خوش از اینکه گیاه هویتت آفتاب خورده با خود زمزمه می کنی < چه خط خوشی در این روزگار نا خوشی>
حسین عبدالهاشم پور
مدیر روابط عمومی فرهنگسرای نیاوران
منبع : روزنامه سیاست روز


همچنین مشاهده کنید