پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


زندگی درآینه سینما


زندگی درآینه سینما
مجموعه تلویزیونی روزگار قریب (کیانوش عیاری) که اخیراً به اتمام رسید، جزو سریال های موفقی بود که همچون اغلب ساخته های کارگردانش، بینشی عمیق به دغدغه های انسانی و رهیافت های شرافتمندانه جاری در زندگی بشری داشت. اما در عین حال این اثر، واجد یک امتیاز دیگر نیز بود و آن این که قالب زندگینامه ای جذابی را برای روایت پردازی اش همراه داشت. این که در آغاز هر قسمت، دکتر قریب سالخورده که درگیر مسائل مختلف بیماری خودش و حواشی اجتماعی - بهداشتی بیمارستانی که در آن بستری است شده، به یاد ایام گذشته می افتد و مخاطب را با خود به دوران پیشین زندگی اش می برد. این ویژگی، بهانه مناسبی است تا بدین وسیله مروری داشته باشیم بر بحث فیلم زندگینامه ای به عنوان یکی از انواع قالبی و مضمونی فیلم های سینمایی.
آیرا کینگزبرگ در تعریف این نوع فیلم های سینمایی چنین گفته است: «فیلم زندگینامه ای (Biographical Film) فیلمی است که زندگی چهره های سرشناس را روایت می کند. شرکت وارنر در دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ تعدادی از این فیلم ها را ساخت که از مشهورترین آنها، می توان به فیلم های زندگی لویی پاستور (۱۹۳۶) و زندگی امیل زولا (۱۹۳۷)، هر دو ساخته ویلهلم دیترها اشاره کرد.
البته مصداق آثار زندگینامه ای در سینما، محدود به این مثال های کینگز برگ نیست و تعدادشان آن قدر زیاد است که عملاً بخش مهمی از ساخته های سینمایی را شامل می شود و آدم های مشهور گوناگونی از عالم ورزش، موسیقی، سیاست، دانش، ادبیات، و ‎/‎/‎/ مورد ارجاع برای این بحث قرار گرفته اند. از گاو خشمگین مارتین اسکورسیزی تا نیکسون الیور استون ‎/‎/‎/
ولی این بحث در سینمای ایران چندان مورد تأکید نبوده است و بجز چند سریال تلویزیونی درباره مشاهیری از عالم ادبیات (شهریار)، پزشکی (دکتر قریب)، دفاع مقدس (شهید کشوری)، سیاست (شهید رجایی)، و البته مجموعه هایی راجع به بزرگان دین (از امام علی گرفته تا اصحاب کهف و حضرت مریم و یوسف نبی)، به کمتر فیلمی در حوزه سینما برمی خوریم که واجد قالب زندگینامه ای باشد و شاید در این بین مرحوم علی حاتمی بیش از سایرین در این راستا از خود نام و یاد باقی گذاشته باشد و با استناد به زندگی آدم هایی مانند ناصرالدین شاه، ستارخان، کمال الملک و غلامرضا تختی سراغ پروژه های سینمایی تاریخی می رفت. البته این نکته در خصوص قالب زندگینامه ای قابل ذکر است که ارجاع به هر آدم مشهوری در یک فیلم سینمایی، لزوماً از آن چنین قالبی را درنمی آورد. مثلاً فیلم الماس بنفش (رحیم رحیمی پور) درباره شهید خرازی، از سرداران دفاع مقدس است، اما نمی توان از آن به عنوان یک فیلم زندگینامه ای یاد کرد چرا که تنها بخش هایی خاص از زندگی آن شهید را که عمدتاً روزهای منتهی به شهادت او است را در برمی گیرد. از این مصداق می توان نکته مهمی را در شکل کلی تعمیم بخشید و آن این که حتماً ممکن است در یک فیلم سینمایی، پررنگ بودن یک وجه خاص بر وجوه زندگینامه ای متن غلبه پیدا کنند. مثلاً در فیلم اسکندر (الیور استون) با این که قالب روایی کار براساس الگوی زندگینامه ای استوار شده است، اما از آنجا که اعتبار ژانری فیلم (که تاریخی است) بر این بعد پیشی می گیرد، بیشتر از آن به عنوان یک اثر تاریخی یاد می کنیم تا زندگینامه ای. بسیاری از آثار ایرانی نیز که در این قالب کم و بیش می گنجند، چنین موقعیتی دارند. مثلاً آثار معطوف به زندگی بزرگان دین، از قبیل انبیا و اولیا، بیشتر به عنوان آثاری مذهبی شناخته می شوند و نه زندگینامه ای، و یا فیلمی مانند حاجی واشنگتن علی حاتمی که درباره حاج حسینقلی خان نوری صدرالسلطنه (نخستین سفیر ایران در امریکا) است، بیشتر رویکرد تاریخی اش نمود پیدا می کند.
یکی از اساسی ترین نکات درباره آثار زندگینامه ای آن است که می بایست اولاً زندگی آدمی که مورد ارجاع و استناد واقع شده است در نفس خود و بالذات واجد فراز و نشیب های پتانسیلی دراماتیک باشد وگرنه حاصل کار مسیر روایی جذابی را طی نخواهد کرد (مثل سریال شهریار) و یا ثانیاً خلاقیت های فیلمساز متمرکز بر ایده هایی شود که از زندگی یک آدم، جدا از ابعاد دراماتیک، حاوی عناصری تأویل بخش و تفسیرگر از تاریخ و بشریت و ‎/‎/‎/ باشند. مثلاً فیلم معمای گاسپارهاوزر (ورنرهرتزوگ) با این که راجع به زندگی عجیب آدمی است که تا سالیان سال از اجتماع بشری دور نگه داشته شده بود، اما فیلمساز بیش از آن که بر وجوه بیرونی این ماجرا تأمل داشته باشد، رهیافت های انسان شناسانه برایش از اهمیت بالاتری برخوردار بوده است.
یکی از علت هایی که باعث شده است در سینمای ایران، این بحث چندان پا نگیرد، چالش برانگیز بودن نگاه های مختلف به آدم های مشهور یک جامعه است. حساسیت های فراوانی که درباره جایگاه این آدم ها از طرف نزدیکان شان یا مورخان یا سیاستمداران و ‎/‎/‎/ اعمال می شود، عملاً مانع مهمی را برای شکل گیری و احیای فیلم های زندگینامه ای در سینمای ما باعث شده است. نمونه بارز این چالش ها و حساسیت ها، سریال شهریار بود که بحث های مختلف و داغی را بین صاحبنظران برانگیخت و کار حتی به ابراز نظر فرزندان مرحوم شهریار نیز سوق پیدا کرد. از سوی دیگر ساختار ضعیف روایی و نیز فقدان قابلیت های نمایشی و داستان پردازانه در یک متن زندگی، بر این وضعیت جاری می افزاید و مثلاً سریال ‎/ فیلمی که درباره نیما یوشیج اخیراً از سیما پخش شد نشان داد که نه ایده پردازی درست و حسابی برای نوع روایت برگزیده شده است و نه اصولاً زندگی آن مرحوم واجد سیر قابلیت داری به لحاظ عناصر زیبایی شناسانه روایی و نمایشی بوده است و از اساس انتخاب زندگی این شاعر برای یک سریال چندان مناسب به نظر نمی آمده است، مگر آن که خلاقیت خاصی از جانب نویسنده ‎/ کارگردان در نظر گرفته می شده است که آن نیز به چشم نمی آید. سریال روزگار قریب در این راستا، یکی از بهترین هاست و شیوه روایی کار بستری را برای مؤلف اثر فراهم آورده است تا پیوندی معنادار بین گذشته و حال و آینده و تداوم حس مسئولیت انسانی در قبال فقر و جهل در این مسیر خلق کند و در عین حال بعد زندگینامه ای شخصیت مورد نظرش نیز محفوظ باقی بماند.
به هر حال لحن زندگینامه ای، یکی از متداول ترین ابعاد روایی و شماتیک فیلم های سینمایی است و با توجه به حضور غنی شخصیت های پرافتخار ایرانی در تاریخ ملی مان چه در گذشته و چه در دوران معاصر، می توان این قابلیت را بدان افزود که توأم با ایده های هوشمندانه بصری و نمایشی و روایتی باشد.
مهرزاد دانش
منبع : روزنامه ایران