جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سایه سیاستمداران غیر حرفه ای


سایه سیاستمداران غیر حرفه ای
می گویند روی کار آمدن خاتمی در دوم خرداد ۷۶ محصول یک اتفاق بود. درباره روی کار آمدن احمدی نژاد در تیر ماه ۸۴ نیز همین دیدگاه وجود دارد. با آن که میان منش سیاسی خاتمی و احمدی نژاد تفاوت زیادی وجود دارد آن ها در یک چیز مشترک هستند. هیچ کدام از این دو سیاستمدار، در قامت یک کاندیدای حزبی وارد صحنه انتخابات نشدند و در نتیجه توانستند شعارها و دغدغه هایی همه پسند را برای جلب مخاطب طرح کنند. خاتمی، با شعار تفسیر بردار جامعه مدنی و دموکراسی دینی وارد صحنه انتخابات شد و احمدی نژاد با شعار عینی تر ولی کلی تر رسیدگی به معیشت مردم. آنها با طرح چنین شعارهایی در زمان خود گوی سبقت را از سایر رقبا ربودند. اما این پایان ماجرا نبود، گذر زمان نشان داد که سیاستمداران می توانند بدون حمایت حزبی و با طرح شعارهای کلی محبوبیت غیرمنتظره ای کسب کنند اما نمی توانند در میدان عمل چنین محبوبیتی را حفظ کنند.
افکار عمومی به تدریج در شعارهای کلی سیاستمداران تردید می کند و سپس بحران سرخوردگی اجتماعی آغاز می شود. این اتفاقی بود که در دوره ریاست جمهوری خاتمی به صورت تمام عیار روی داد و نشانه ها حکایت از آن دارد که احمدی نژاد نیز باید چنین سرنوشتی را انتظار بکشد. این دو سیاستمدار از جایی که فکر می کردند نقطه قوتشان باشد، آسیب پذیر شدند. آنان از تن دادن به مرام حزبی پرهیز کردند تا در قامت سیاستمدارانی کاریزما یا محبوب توده ظاهر شوند غافل از این که رهبری مبتنی بر کاریزما و توده محوری پیامدهای غیر منتظره و ناخوشایندی به همراه دارد و گرچه در کوتاه می تواند سیاستمدار را در طی کردن راه موفقیت کمک کند اما طولی نمی کشد که نتایج ناخوشایندش را آشکار می کند. نگاهی به تجربه انتخاب محمد خاتمی و محمود احمدی نژاد به عنوان رییسان جمهوری غیر حزبی همچنین نشان می دهد که آنان برون داد فرهنگ سیاسی سنتی و دولت پیشامدرنی هستند که با الگوهای مدرن حکمرانی آشتی نکرده است.
● بدیلهای نارکارآمد تحزب
بیش از ۱۱ سال از دوم خرداد سال ۷۶ گذشته است و حالا بسیاری از صاحب نظران اصلاح طلب هم اذعان دارند که رای ۲۰ میلیونی به محمد خاتمی در آن روز، از سر آگاهی نسبت به اهداف و برنامه های وی نبوده است. بخش قابل توجهی از آن رای، محصول احساسات وهیجان عمومی بوده است. بسیاری از نوجوانان و جوانان، مجذوب قامت و پوشش خاتمی شده بودند، بسیاری انگشتر فیروزه ای وی توجهشان را جلب کرده بود، بسیاری چهره خندان خاتمی را دوست داشتند و دسته ای هم خاتمی را به این دلیل محترم می شمردند که از تبار پیامبر اسلام بود. اما در دوم خرداد ۷۶ کمتر کسی می دانست خاتمی چه می گوید. بحث های او پیرامون جامعه مدنی و دموکراسی دینی تنها برای بخشی از جامعه آکادمیک جذاب بود. حتی بسیاری از نزدیکان خاتمی هم تفسیر واحدی از این بحث ها نداشتند و به درستی نمی دانستند که پروژه سیاسی وی در مقام ریاست جمهوری چه شکل و شمایلی خواهد داشت. خاتمی یک رییس جمهور حزبی نبود. بنابراین پیش بینی رفتارهای سیاسی اش نیز کار ساده ای نبود. او را گروهی متکثر از احزاب همراهی می کردند که بر سر بسیاری از مسائل با هم اختلاف نظرهای کلان داشتند، بنابراین حتی با پیگیری دیدگاه حامیان خاتمی هم به سادگی نمی شد چارچوب رفتار سیاسی وی را تجزیه و تحلیل کرد. ویژگی غیر حزبی بودن، خواسته یا ناخواسته خاتمی را تبدیل به یک رییس جمهور کاریزما کرد. اغلب کسانی که در اجتماعات گوناگون برای او سوت و کف می زدند، خاتمی را به دلیل ویژگی های فردی اش دوست داشتند نه به دلیل اهداف سیاسی اش. آنها به درستی قابلیت های رییس جمهورشان را نمی شناختند و درک درستی از رفتار سیاسی محمد خاتمی نداشتند و به همین دلیل به وی اجازه دادند به سرعت به یک رییس جمهور کاریزما تبدیل شود. اما زمانی که چند صباحی از روی کار آمدن وی گذشت و دیدگاه هایش تا حدودی روشن شد، موج یاس و سرخوردگی بتدریج فضای جامعه را فرا گرفت. شیوع سرخوردگی اجتماعی به این دلیل بود که تصویر ذهنی مردم از خاتمی با تصویری که وی در صحنه سیاسی از خود به نمایش می گذاشت متفاوت بود. در واقع بسیاری از مردم از ظن خود یار خاتمی شده بودند و وقتی می دیدند تصویری که از وی در ذهن خود ساخته اند با تصویر عینی خاتمی منطبق نیست، دچار سرخوردگی شدند. گرچه نقش رقیبان سیاسی در زمینگیر کردن خاتمی را نمی توان نادیده گرفت اما به هر حال بخشی از اتهام بروز بحران سرخوردگی بدون شک متوجه محمد خاتمی و حامیانش بود. چرا که نظام فکری رییس جمهور را برای مردم به درستی بازگو نکرده بودند و اجازه داده بودند که افکار عمومی هر تصوری که دلشان می خواهد از رییس جمهورشان داشته باشند. حامیان رییس جمهور احتمالا پیش خود فکر می کردند با این ترفند می توانند همه را از دولت راضی نگه دارند و نارضایتی عمومی را به حداقل ممکن برسانند.
اما این ترفند با واکنشی کاملا خلاف انتظار حامیان دولت روبرو شد. بسیاری از کسانی که در دوم خرداد به خاتمی رای داده بودند احساس تعلق خود را به وی از دست دادند. آثار عبور از خاتمی نخستین بار در میان جنبش دانشجویی مشاهده شد و سپس به بسیاری دیگر از جنبش ها و جریان ها نیز تسری یافت. ایده عبور از خاتمی گواه محکمی بود بر این که دانشجویان تصویر خاتمی در میدان عمل سیاسی را بسیار متفاوت از تصویری یافته بودند که در دوم خرداد ۷۶ از او ساخته بودند. تجربه عبور از خاتمی همچنین هشداری بود به سایر سیاسستمداران ایران تا تصور نکنند با شیوه های سنتی حکومتداری و بیان شعارهای کلی و مردم پسند می توانند اقبال عمومی را برای مدتی طولانی به دست آورند. اما البته همه گناه حکمرانی سنتی را هم نمی توان به گردن سیاستمداران انداخت.
● فرهنگ حزب ستیز
با آن که بخشی از علل توسعه نیافتگی سیاسی به گردن کسانی است که از تن دادن به الگوهای نوین حکومتداری مانند فعالیت حزبی پرهیز می کنند باید اذعان کرد که فرهنگ سیاسی جامعه ایران نیز هنوز پذیرای بسیاری از الگوهای توسعه سیاسی نیست. چنانکه در فرهنگ سیاسی حاکم بر ایران، حزبی عمل کردن مترادف باند بازی در نظر گرفته شده است. سیاستمداری که سعی کند رفتار سیاسی خود را بر مدار مرامنامه حزبی پایه ریزی کند به عنوان سیاستمداری با تعلقات خاص جناحی مورد مذمت قرار می گیرد. بنابراین کسانی که سودای ریاست جمهوری در سر می پرورانند می کوشند خود را از مظان اتهام حزبی بودن رها کنند. چرا که حزبی بودن نه تنها برگ برنده ای برای به دست گرفتن قدرت به حساب نمی آید بلکه برعکس می تواند انبوهی از اتهام ها را متوجه سیاستمدار حزبی کند. در چنین فضایی کسانی که سودای قدرت در سر دارند می کوشند خود را صلح کل نشان دهند. آنها چون به مرامنامه خاصی پایبند نیستند می توانند به راحتی از این شاخه به آن شاخه بپرند، حرف های متناقض بزنند، استراتژی کاملا متفاوتی را درباره یک موضوع خاص اتخاد کنند و به این ترتیب خود را سیاستمداری رها شده از تعلقات حزبی نشان دهند. جالب این جاست که ظاهرا افکارعمومی چنین سیاستمدارانی را بیشتر می پسندند. در تصور عامه مردم سیاستمداری که فعالیت حزبی می کند، هدفش خدمت به جامعه نیست و تنها به کسب قدرت می اندیشد. ریشه پدید آمدن چنین تصوری هر چه که باشد انکار کردنی نیست که رفتار جامعه ایرانی اکنون نه تنها بدبین به حزب بلکه اساسا ضد حزبی است. پس تعجبی ندارد که سیاستمداران برای رسیدن به قله های قدرت، وسوسه حزبی بودن را کنار بگذارند و بخواهند در مقام یک سیاستمدار کاریزما یا حتی پوپولیست در میدان قدرت حاضر شوند. تبدیل شدن به سیاستمدار کاریزما یا پوپولیست عمدتا زمانی اتفاق می افتد که سیاستمدار از تن دادن به قواعد مدون سیاسی سرباز بزند و خود را فراتر از ساختارها معرفی کند. به همین دلیل مدتهاست که نظام های سیاسی مغرب زمین رهبران کاریزما به خود ندیده اند. چرا که رییسان جمهوری این کشورها غالبا اعضای ارشد احزاب هستند و موظفند که در گفتار و کردار خود از مرامنامه حزب پیروی کنند اما خصلت نظام های سیاسی جهان سومی که ایران را می توان در میان آنها جای داد پتانسیل خوبی برای پرورش کاریزما دارد. رجالی که نظام فکری شفافی ندارند یا اگر هم از ذهن سازمان یافته ای برخوردار هستند ترجیح می دهند نظام فکری خود را برای مردم بازگو نکنند. آنها راز موفقیت خود را در گریز از تن دادن به مرامی خاص می بینند و تصور می کنند پیروی از روشی مدون برای اداره جامعه، دست آنها را برای انجام کارهای مورد علاقه می بندد. البته چنین سیاستمدارانی الزاما سیاستمداران کاریزما نیستند. آنها اگر فاقد پتانسیل ها و استعدادهای لازم برای کاریزما شدن باشند، به سرعت به سمت پوپولیسم می روند و تبدیل به یک رهبر مردم گرا می شوند. اولویت چنین سیاستمدارانی پرداختن به اموری است که خوشامد آنی توده را به همراه داشته باشد. در واقع پوپولیسم بیش از هر چیز به مفهوم توده پیوند خورده است.
جامعه هدف یک سیاستمدار پوپولیست، توده بی سر و شکلی است که می توان مثل موم آن را به هر شکلی درآورد. توده نگرش سیاسی مشخصی ندارد، خواسته های منسجمی ندارد، حتی اغلب قادر به تشخیص منافع دراز مدتش نیست و راه سوء استفاده را برای سیاستمداران پوپولیست باز می گذارد. بنابراین تردیدی نیست که در خلاء یک نظام سیاسی حزب محور، امکان استفاده های ناخوشایند از قدرت افزایش می یابد و رهبران سیاسی می توانند با توسل به هیجانات عمومی و پرداختن به شعارهای حماسی حضور خود در قدرت را تثبیت کنند .
● دولت پیشامدرن
برای شناخت روحیه حاکم بر فرهنگ سیاسی ایران اکنون می توان این پرسش را مطرح کرد که آیا اگر احمدی نژاد در خرداد ۸۴ به جای آن که خود را یک کاندیدای غیر حزبی معرفی کند، در مقام کاندیدای یکی از احزاب اصولگرا وارد صحنه می شد باز هم می توانست ۱۷ میلیون رای از آن خود کند ؟پاسخ این فرض، مثبت نیست. احمدی نژاد اگر در مقام یک کاندیدای حزبی وارد صحنه می شد احتمالا نمی توانست در جمع مدعیان ریاست جمهوری قرار گیرد. پیروزی او در انتخابات تیر ماه ۸۴ دقیقا محصول نگاه غیر مدرن جامعه ایرانی به عرصه سیاسی است. از آن جا که ایرانیان در فرهنگ عامه برای آدمهای حزبی احترام چندانی قائل نیستند، ترجیح می دهند رییس جمهورشان نیز سیاستمداری غیر حزبی باشد. چنانکه برای مثال مصطفی معین کاندیدای حزب مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری نیز به دلیل اصرارش بر حزبی بودن با اقبال عمومی مواجه نشد و در میان ۸ کاندیدای انتخابات در نهایت جایی بهتر از مقام پنجمی پیدا نکرد. بنابراین می توان در یک نتیجه گیری کلی و البته نه چندان علمی این گونه ادعا کرد که حزبی بودن شانس پیروزی در انتخابات را کاهش می دهد. دست کم تجربه انتخابات در ایران موید چنینی ادعایی است. اما حتی اگر این ادعا درست باشد باز نمی توان منکر این واقعیت شد که غیر حزبی بودن ویژگی دولت های پیشامدرن و جوامع پیشامدرن است و هیچ چیز نمی تواند آفت های ناشی از رفتار سیاسی غیر حزبی را توجیه کند. رای دادن به یک سیاستمدار غیر حزبی دقیقا شبیه خریدن کالایی است که مارک و شناسنامه ندارد. چنین کالایی ممکن است از ظاهر خوب و حتی کارآمدی بالایی هم برخوردار باشد اما در عین حال هیچ تضمینی هم برای مرغوب بودنش وجود ندارد. در واقع انتخاب یک سیاستمدار غیر حزبی، انتخاب با چشم های بسته است. اگر نظام سیاسی به صورت حزبی اداره شود، سیاستمداران برای کسب کرسی های قدرت ناچارند افکار خود را برای ارزیابی عمومی با ذکر جزییات و با صراحت تمام بیان کنند. آنان باید ماه ها و حتی سالها برای رسیدن به قدرت تلاش کنند و کسب موفقیت در چنین نظامی جز در سایه اثبات کارآمدی و اقناع افکار عمومی اتفاق نخواهد افتاد. سیاستمداران حزبی نمی توانند با استراتژی های متناقض و شعارهای کلی رای عمومی را از آن خود کنند زیرا به سرعت از جانب رقیبان سیاسی مورد بازخواست قرار می گیرند. بنابراین برون داد چنین نظامی، روی کار آمدن سیاستمدارانی است که ذهنی پالایش شده و مدون نسبت به اداره امور جامعه دارند و رای دهندگان نیز دقیقا می دانند که چه فردی را به چه ویژگیهایی برای کسب کرسی قدرت انتخاب کرده اند. در این نظام، سیاستمدار کاری جز کارگزاری وظایفی که برایش تعیین شده ندارد. او نمی تواند خارج از چارچوب هایی که مرامنامه حزب برایش تعیین کرده اعمال قدرت کند. محدود بودن حوزه اختیار صاحب قدرت، دقیقا همان چیزی است که نظام حزبی را به عنوان الگوی مطلوب حکومت دموکراتیک در دنیای معاصر معرفی می کند. با این حال، نظام سیاسی ایران علیرغم برخورداری از مکانیسم انتخابات، بدلیل تن ندادن به تحزب، همچنان یک نظام پیشامدرن محسوب می شود . هر چند بر روی کاغذ ده ها حزب ثبت شده در ایران وجود وجود دارد اما در واقع این احزاب نتوانسته اند جایگاه خود را به عنوان نهادی برای ترتبیت سیاستمداران حرفه ای تثبیت کند. ریشه این مشکل تا حدی به دلیل تعریف متصلبانه از اخلاق سیاسی است که کار حزبی را کاری اخلاقی تلقی نمی کند، اما موانع متعدد دیگری نیز بر سر راه حزبی شدن نظام سیاسی ایران قرار دارد که می توان در این میان به میل تاریخی جامعه ایرانی برای انجام فعالیت های فردمحورانه و پرهیز از کار جمعی اشاره کرد.
بهر حال ناکامی نظام سیاسی برای بها دادن به احزاب، ایران را با یک تاخیر تاریخی برای توسعه سیاسی مواجه کرده است و معلوم هم نیست که تا چه زمان، سیاستمداران می توانند بدون پایبند بودن به مرام مشخص سیاسی و صرفا با تکیه بر شعارهای کلی و مردم پسند قبای قدرت را بر تن کنند.لااقل از ظواهر پیداست که در کوتاه مدت نباید انتظار تحولی به سمت توسعه نظام سیاسی ایران داشت. چنان که برای مثال نشانه ها گواه آن است که انتخابات سال آینده ریاست جمهوری ایران نیز به مانند انتخابات گذشته در فضایی غیر حزبی رقم خواهد خورد. البته مدتهاست که صف بندی کلانی میان اصولگرایان و اصلاح طلبان شکل گرفته است و انتخابات ریاست جمهوری سال آینده هم احتمالا حول کاندیداهای این دو جناح شناخته شده شکل خواهد گرفت ولی واژه جریان اصولگرا و اصلاح طلب آنقدر گنگ و چند پهلوست که نمی توان مرز گفتمانی این دو جریان را درباره بسیاری از حوزه های چالش برانگیز مانند حوزه آزادی های شخصی و سیاست خارجی تشخیص داد. بنابراین باید انتظار داشت که سرنوشت انتخابات پیش روی ریاست جمهوری باز هم وابسته به شخصیت هایی باشد که در صحنه حضور پیدا می کنند نه وابسته به مشی و مرام آنها.
مهدی تاجیک
منبع : ماهنامه دنیای اقتصاد