پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


هریسن فورد در یک نگاه ـ قهرمان ملاحظه‌کار


هریسن فورد در یک نگاه ـ قهرمان ملاحظه‌کار
در ۱۹۴۲ در شیکاگوی ایلینویز از پدری ایرلندی و مادری روس یهود به دنیا آمد. بازیگری را از زمان تحصیل در کالج ریپن در ویسکانسین آغاز کرد. در اواسط دهه ۱۹۶۰ و در دورانی که سیستم استودیویی دیگر نفس‌های آخرش را می‌کشید، موفق به عقد قرارداد با کلمبیا و سپس یونیورسال شد، با این امید که تبدیل به یک ستاره سینمایی شود. در سال ۱۹۶۶ نخستین نقش سینمایی‌اش بازی در نقش یک پادوی هتل بود که جمله‌ای را هم بیان می‌کرد.
در این دوره همچنین نقش‌هایی کوتاه در مجموعه‌های تلویزیونی مثل دود اسلحه (۱۹۷۵ ۱۹۵۵)‌، ویرجینیایی (۱۹۷۵ ۱۹۶۷)‌ بازی کرد با این همه پس از یک‌سال و نیم کار توام با عدم موفقیت از کمپانی یونیورسال اخراج شد.
پس از آن بازیگری را رها کرد و به مدت ۵ سال به کار نجاری پرداخت. پس از آن بود که موفق شد نقش کوتاهی در دیوار نوشته‌های آمریکایی (جرج لوکاس)‌ برای خود دست‌وپا کند. نقشی که به رغم کوتاهی برای او قرین موفقیت بود. چرا که زمینه‌ساز حضورش در نقش هان سولو در فیلم بعدی لوکاس یعنی جنگ ستارگان شد و هریسون فورد بعد‌ها در دو قسمت دیگر این مجموعه یعنی ضربه متقابل امپراتوری و بازگشت جدای نیز به ایفای نقش پرداخت.
فورد البته پیش از جنگ ستارگان بازی در چند فیلم دیگر را هم تجربه کرده بود که سفر به شایلو (۱۹۶۸ ویلیام هیل)‌، زابریسکی پوینت (۱۹۷۰ آنتونیونی)‌ و مکالمه (۱۹۷۳ ‌ فرانسیس فورد کاپولا)‌ از جمله آنها بودند. اما هیچ یک از اینها کار مهمی در کارنامه فورد محسوب نمی‌شود و به نوعی با حضور در جنگ ستارگان و دنباله‌های آن بود که فورد به عنوان بازیگری معروف و پرطرفدار شناخته شد. پس از قسمت اول جنگ ستارگان در ۱۹۷۸ در فیلم ۱۰ نفر از ناوارون (هامیلتن)‌ بازی کرد و نقشی هم در اینک آخر‌الزمان (۱۹۷۹)‌ به عهده گرفت. پس از بازی در بخش دوم سری جنگ ستارگان با نام ضربه متقابل امپراتوری در ۱۹۸۰ یک سال بعد یکی از معروف‌ترین و محبوب‌ترین و شاید بهترین بازی‌هایش را در قسمت اول مجموعه ایندیانا جونز (ایندیانا جونز و معبد مرگ)‌ به نمایش گذاشت.
جالب این‌جاست که او نخستین انتخاب لوکاس و اسپیلبرگ برای این نقش نبود. آنها ابتدا تام سلک را در نظر داشتند اما تعهد‌کاری او مانع از حضورش در این نقش شد. در این زمان بود که به توصیه جورج لوکاس،‌فورد نقش باستان‌شناس ماجراجوی این فیلم‌ها را که ملهم از قهرمانان داستان‌های مصور و سریال‌های سینمایی قدیمی بود به خود اختصاص داد. یک سال پس از بازی در قسمت اول مجموعه ایندیانا جونز، این بار نقش اصلی یکی از بهترین فیلم‌های ریدلی اسکات را در بلید رانر به عهده گرفت. در این جا او نقش یکی از اعضای سابق یک واحد ویژه پلیس (که اجازه کشتن دارند)‌ را بازی می‌کند که مجبور می‌شود گروهی از ربات‌ها را بیابد و از بین ببرد. این گروه متشکل از ۶ ربات است که با ظاهری انسانی با یک سفینه فضایی به زمین آمده‌اند. فورد در این فیلم بازی فوق‌العاده‌ای را از خود به نمایش می‌گذارد که یادآور کارآگاه‌های دلسرد و ناامید فیلم نوارهای دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ است.
پس از این فیلم نقش هان سولو را در سومین قسمت مجموعه جنگ‌های ستاره‌ای (بازگشت جدای)‌ ایفا کرد و در ۱۹۸۴ در دومین قسمت سری ایندیانا جونز (ایندیانا جونز و معبد مرگ)‌، وظیفه یافتن سنگ مقدس گمشده دهکده‌ای در هند را به عهده گرفت و در اینجا نیز بازی خوبی از خود به نمایش گذاشت. شاهد (۱۹۸۵ پیترویر)‌ فیلم بعدی او بود که روایتگر داستان یک بیوه جوان است که به همراه پسر ۸ ساله‌اش از یکی از روستاهای پنسیلوانیا برای دیدار خواهرش به بالتیمور سفر می‌کند، اما در دستشویی ایستگاه قطار، ‌ساموئل شاهد قتل یک مامور پلیس می‌شود. هریسون فورد در نقش مامور رسیدگی به پرونده برای حفظ جان مادر و پسر، آنان را به روستایشان می‌برد و همان جا می‌ماند.
ساحل ماسکیتو (۱۹۸۶ پیترویر)‌ دومین همکاری فورد با ویر کارگردان بود که در اینجا فورد در نقش یک مبتکر وسایل الکترونیکی از شرایط نامناسب محل کارش به تنگ می‌آید و با ایده دوری از تباهی از دنیای مدرن همراه همسر و دختران و فرزندانش سوار بر قایق رهسپار منطقه‌ای در آمریکای مرکزی می‌شود. هر چند در آنجا نقشه‌هایش برای پیاده کردن یک زندگی خوب و آرام درست پیش نمی‌رود. فیلم از آثار ناموفق فورد بود که آنقدرها مورد توجه منتقدان قرار نگرفت. دختر کارمند (۱۹۸۸ مایک نیکولز)‌ فیلم بعدی او بود که یکی از محبوب‌ترین کمدی رمانتیک‌های دهه ۱۹۸۰ به شمار می‌آید و فورد هم بازی قابل‌قبول و جذابی از خود به نمایش گذاشته است. در همان سال در فیلمی از رومن پولانسکی به نام دیوانه‌وار ظاهر شد و در یکی از تریلرهایی که به سبک آثار هیچکاک ساخته شده‌اند، نقش آدمی حیران و سرگردان و بی‌خبر از مناسبات اطرافش را با مهارت و بسیار عالی بازی کرد.
تماشاگر در طول تماشای فیلم وحشت و اضطراب و ناامنی را حس می‌کند که شاید پیش از این در کارنامه فورد نظیر نداشته و همین است که با دیوانه‌وار می‌‌توانیم شاهد یکی از خلاقانه‌ترین و بهترین بازی‌های او در طول کارنامه بازیگری‌اش باشیم. پس از دیوانه‌وار در ۱۹۸۹ در قسمت سوم سری ایندیانا جونز با عنوان ایندیانا جونز و معبد مرگ ظاهر شد و در ماموریتش برای یافتن جام مقدس این بار پدرش (با بازی شون کانری)‌ نیز همراهش بود. از دیگر نقش‌های این دوره او دادیار فیلم بی‌گناه فرض می‌شود و مرد به غلط متهم شده نسخه به روز شده تعقیب و گریز بی‌پایان ژان والژان و ژاور، یعنی فراری (نقشی که در مجموعه تلویزیونی دهه ۱۹۶۰ توسط دیوید جانسن ایفا می‌شد)‌ قابل اشاره‌اند. بازی‌های میهن‌پرستانه (۱۹۹۲)‌ فیلمی بود که ایفای نقش در آن خیلی اتفاقی نصیب فورد شد.
قرار بود الک بالدوین نقش جک رایان تحلیلگر سازمان سیا و مخلوق ذهن تام کلنسی این نقش را بازی کند که از آن سرباز زد. ضمن این که پیشنهاد دستمزد ۴ میلیون دلاری او برای بازی در این نقش به مذاق تهیه‌کنندگان خوش نیامده بود. در اینجا بود که فورد با دریافت ۹ میلیون دلار ایفای نقش رایان در این فیلم را به عهده گرفت. موفقیت تجاری این فیلم منجر به عقد قراردادی بی‌سابقه شد: دریافت مبلغ ۵۰ میلیون دلار در طول ۱۰ سال در ازای ۵ بار حضور در نقش جک رایان، ویژگی عمده شخصیت رایان البته آسیب‌پذیری او بود که بخصوص در مواردی مثل روابط خانوادگی او تجلی پیدا می‌کرد و در این راستا حضور فورد که پیش از این نقش همانندی را در دیوانه‌وار (رومن پولانسکی)‌ بازی کرده بود، می‌توانست بسیار موثر و باورپذیر باشد. هرچند این ویژگی در سری دوم یعنی خطر واضح و عیان به کلی رنگ باخت و رایان تبدیل به نماینده میلیتاریسم آمریکا در آمریکای لاتین و عامل گرایش‌های دست‌راستی شد.
تفاوت شخصیت رایان در این دو فیلم را می‌توان از تفاوت شعارهای تبلیغاتی آن دو فیلم دریافت. شعار تبلیغاتی <نه برای افتخار، نه برای کشور، بلکه برای همسر و فرزند> در بازی‌های میهن‌پرستانه به <حقیقت به یک سرباز نیاز دارد> در خطر واضح و عیان تبدیل شده بود. در تمامی سال‌های فعالیت فورد در سینما حضور فیزیکی و نه بازی او به یک اندازه مورد اقبال تماشاگران زن و مرد قرار گرفته است.
حضور او در چند فیلم از پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما و این نکته که پولسازترین بازیگر دهه ۱۹۸۰ بوده است همگی می‌توانند برای اثبات این مدعا کافی باشند، اما به رغم این موفقیت‌ها، هریسون فورد در اغلب آثارش ناتوان از نمایش شخصیت‌هایی چندوجهی و عمیق و درونگرا بوده و نوع بازی‌اش فاقد هر گونه نرمش و انعطاف است. به همین خاطر است که مثلا حضورش در نقش هان سولو و حتی ایندیاناجونز با موفقیت و اقبال بیشتری مواجه می‌شود تا حضورش در نقش‌های درام که غالبا به شکست انجامیده است. مثل مراقبت هنری که بازی او در آن، در نقش آدمی که حافظه‌اش را از دست داده، صرفا در حرکت‌های کودکانه یک آدم بزرگ خلاصه می‌شد یا در ساحل ماسکیتو در قالب یکی از شخصیت‌های خودویرانگر آثار پل شریدر ظاهر می‌شود و بازی‌اش اساسا و اصولا فاقد آن حس درونگرایی است که لازمه چنین نقشی است.
این نکات را حتی می‌توان در فیلم‌هایی مثل ایندیاناجونز هم کم و بیش ردیابی کرد، اما دلیل ماندگاری او در هالیوود به رغم همه این ضعف‌ها شاید در این نکته باشد که فورد در پذیرش نقش‌ها بسیار ملاحظه‌کار عمل کرده است. او برخلاف دیگر سوپراستارهای سینمای آمریکا، بندرت در نقش منفی یا حتی غیرمتعارف ظاهر شده است. مثلا نگاه کنید به نقش او در هواپیمای رئیس‌جمهور که با بدل ساختن رئیس‌جمهور به یک قهرمان اکشن در رده آثاری مثل ایندیاناجونز قرار می‌گیرد. نمایش ایندیاناجونز و قلمرو جمجمه بلورین در این اواخر نشان داد که فورد همچنان علاقه‌مند حضور در نقش‌هایی است که او را به شهرت و معروفیت رسانده‌اند.
مسعود ثابتی
منبع : بازیاب