دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


حکایت نه چندان قدیمی پدران و پسران


حکایت نه چندان قدیمی پدران و پسران
از نبرد رستم و سهراب در شاهنامه تا جدال سنت و تجدد در ایران، راهی است که بیضایی با «بازی نامه» «سهراب کشی» اش می پیماید. سهراب کشی، سرنوشت و سرگذشت تجربه ناکام تجدد در ایران است؛ تجددی که در هیئت نوخاسته یی چهارده ساله ظاهر می شود و سرانجام در نبرد با سنتی که جنگ جامه تهمتن به تن دارد، مغلوب پدر خویش می شود.
چنین است که جدال پور و پدر با یکدیگر از مرز نبرد ایران و توران فراتر می رود و به دشنه یی تبدیل می شود که رستمانه، پهلوی تجددخواهی در ایران را می شکافد و با ذبح تجدد در قربانگاه دانایی، سنتی را دوام و قوام می بخشد که زیبنده عنوان «پدران علیه پسران» است.
«پدران علیه پسران» اشارتی است به تمامی تلاش هایی که در میانه راه گذر از سنت به تجدد ناکام و متوقف مانده اند و نبرد رستم و سهراب با یکدیگر، الگوی تام و تمام چنین کوشش هایی به شمار می رود.بدین اعتبار، بیضایی باری دیگر بستری تاریخی- اساطیری را برمی گزیند تا از آن محملی مناسب برای بیان نظریه اش در باب جدال سنت و تجدد بیاراید؛ محملی که در نهایت قالب ادبی حماسه را درمی نوردد و راهی به قالب درام و ادبیات نمایشی می یابد.
نقطه عزیمت بیضایی، اسطوره و تاریخ است، اما قرائت بیضایی از این ماده خام- که تجلی حماسه گون آن در اشعار فردوسی قابل مشاهده است - ناظر بر انتخاب نقطه دیدی نسبت به سرگذشت تراژیک سهراب است که بر مبنای آن، زمینه ارائه تفسیری نو و امروزی از الگوی «پسرکشی» فراهم می شود. آنجا که بیضایی در آغاز نمایشنامه اش به نقل از یکی می پرسد «این داستان را صدبار گفته اند؛ می توان چنان گفت که کسی نشنیده؟»، نهیب می زند که بازی نامه برخوانان سهراب کشی، قرائتی دیگر از این داستان را روایت خواهد کرد و آن هنگام که بیضایی با عصیان «تهمینه»، نقطه پایانی بر قرائت اش می گذارد، مخاطب بر این ادعای او صحه می گذارد، گو اینکه تاریخ و اسطوره در دستان بیضایی جامه یی نو به تن می کند و تفسیر و خوانش او از داستان رستم و سهراب، که در قالب ادبی نمایشنامه و در راستای رویکردی نو به تاریخ تحقق می یابد، متنی کهن را از نو و در قالبی متفاوت با زبان، روایت و شبکه استدلالی و منطقی دیگر به سخن در می آورد.
از این منظر بر تمامی خصایص سهراب کشی، می توان رویکرد نظری- تحقیقی بیضایی را نیز علاوه کرد؛ رویکرد و نظریه یی که به جای نگارش و تبیین در قالب یک مقاله، به شرحی مستوفی و اکمل در قالب و ساختار یک نمایشنامه ارائه می شود و طرفه اینجاست که بیضایی گام نخست را با دراماتیزه کردن شاهنامه و در واقع با تبدیل قالب حماسه به درام و گذر از نمایش به تئاتر برمی دارد. بدین معنی که جدال سنت و تجدد در قالب و ظاهر روایت بیضایی و شکل و شیوه قرائت او نیز رخ می نماید و این خودنمایی با شکست ساختار سنتی شعر حماسی و با تلاش برای روایت داستان رستم و سهراب - که همواره از منظر ادبیات حماسی و اشعار فردوسی تعریف می شود - در قالب ادبیات نمایشی به منصه ظهور می رسد. بیضایی، داستان را وام می گیرد اما قالبی نو در قیاس با ادبیات حماسی برای آن پی می ریزد و با دراماتیزه کردن داستان و خلق طرحی پیچیده و مرکب برای نحوه روایت آن، هم در شکل و هم در مضمون، قرائت و تفسیری نو از حکایت رستم و سهراب به دست می دهد.
برای این منظور، بیضایی نقطه اوج داستان رستم و سهراب را برمی گزیند تا آن را نقطه آغاز روایتی قرار دهد که مبتنی بر بازشناخت پیش می رود. به عبارتی دیگر پهلوی شکافته سهراب و دستان خونین رستم که آغازگر بازی نامه سهراب کشی است، محمل مناسبی را فراهم می آورد تا در ذیل روایتی که با تکنیک بازشناخت، دائم به گذشته بازمی گردد، مسیر گنجاندن و واردکردن مولفه های ضرور برای تبیین نظریه «نوتاریخی گری» بیضایی (در دل حوادث و وقایع و در کلام شخصیت ها) هموار شود. بیضایی در تحلیلی همسو با نظریه یی که تقابل رستم و سهراب (پدر و پور) را جدال سنت و تجدد می خواند، در خلق رابطه یی متناظر، از سهراب، «ادیپی» باز می آفریند که ریشه در فرهنگ شرق دارد، هرچند که میل اش به دانستن و شناخت هویت خود (پدرشناسی، خودشناسی) در رویکردی همسان با ادیپ، سبب ساز بروز فاجعه و رقم خوردن پایانی دهشتناک و تراژیک برای او می شود.
«علی اصغر حاج سیدجوادی» در مقاله «ادیپ شهریار و رستم پهلوان» بر این تناظر آشکار تحلیلی ارائه داده که «شعر بلند نمایشی» سهراب کشی در چارچوب آن قابل تفسیر و تبیین است.
این همان حاصل منتج شده از نبرد رستم و سهراب در سهراب کشی بیضایی است که در چارچوب قرائتی سیاسی از منظر بررسی ریشه های تجددستیزی در ایران و نقش دولتمردان و شاهان در بروز آن، تحقق می پذیرد. چنان که «عباس میلانی» نیز در «تجدد و تجددستیزی در ایران» بر این واقعیت و رویکرد صحه می گذارد و می نویسد؛ «یکی از مایه های مکرر تاریخ، همین نبرد میان پیران و جوانان و مرگ پسران به دست پدران است. اسفندیارها و سهراب هایی که به دست یا دستور پیرسالاران جامعه به قتل می رسند، با خود اندیشه شرقی و دگرگونی را به گور می برند. پیرسالاری و فرزندکشی همزاد استبداد و سیر قهقرایی تاریخ اند.»۱
در همین راستاست که بیضایی نیز در عرصه شطرنج تورانشاه و ایرانشاه (افراسیاب و کاووس)، سوار و پیل و فرزین اش را به گونه یی می آراید که سرانجام شاه می ماند در برابر شاه؛ دوشاهی که هر یک به نحوی از انحا در رقم خوردن فاجعه مرگ سهراب نقش دارند و هم از سویی دیگر موجب می شوند تا ابعاد این اتفاق از سطح حماسه یی که علت رخدادها در آن به بازوبند سیمرغ نشان سهراب و ناتوانی رستم از شناخت نشانه ها یا حداکثر به خواست مقدر خدایان ختم می شود، فراتر رود و به جای خدایان آسمان، سبب ساز فاجعه دولتمردانی معرفی شوند که نحوه آرایش و چینش مهره هایشان بر عرصه شطرنج سیاست، در ارتباطی مستقیم با سرشت و سرنوشت مردمان شان قرار دارد. وقتی «گیو گودرز» - یکی از چهار سردار سپاه ایران - می گوید «تهمتن وی را یک دشنه بیشتر نزد، دشنه های دیگر را ما زدیم» یا زمانی که رستم، پیش از برخاستن سهراب از جهان (در مروری جامع و مانع بر وقایع) اذعان می دارد که «پدرت جز دشنه یی در دست ایشان نبود»، اشاره به این واقعیت دارد که سهراب را فقط رستم نکشت، که بی خردی رستمان کشت،
بدین ترتیب بیضایی، جامعه یی پیرسالار و متکی بر جزم اندیشی را در برابر نوجوان چهارده ساله یی قرار می دهد که نیاز، هدف و انگیزه اش برای حرکت و انجام عمل، همگی از اسباب تجدد و ملازم آن به شمار می روند و علاوه بر آن که سهراب او در جای جای متن با عناوینی چون «برنا»، «نوباوه»، «جوان»، «نوجوان»، «بچه شاهین»، «نوخاسته» و... توصیف می شود، از نظر خصایص و ویژگی های شخصیتی، فردی معرفی می شود که با اندیشه تغییر و ایجاد دگرگونی در وضع موجود و برقراری صلح، جست وجوی پدر و به تعبیری بهتر یافتن هویت و فردیت خویش را می آغازد و در همه این احوال با میل وافرش به دانستن و شناختن، «در انداختن طرحی نو» در عرصه جهان داری را دنبال می کند.
هراس و بیم رستم که نماینده این جامعه پیرسالار است از حضور سهراب نیز بر همین ترس سنت از ظهور تجدد دلالت دارد و از همین روست که نشانه ها آشفته می شوند و واژه ها آلوده. حتی اتکای رستم به بازوبند سیمرغ نشان و نیاز او به پر سیمرغ برای شفای سهراب، در تقابل با تجدد قرار می گیرد، چه آنکه تهمینه در عصیان اش بر شرایط موجود، شناخت سنتی رستم را با این عبارت که «آیا بازوبند گویاتر از سهراب بود، یا مهربان تر؟» یا «چرا فرزند از بازوبند بشناسی نه از خودش، یا مانندگی اش به خودت یا من؟»، به چالش می کشد و وجود نوشدارو (در تقابل با پر سیمرغ) که محصول علم جدید است و به قول «گودرز کشوادگان»، «دانش همه پزشکان آسمان و زمین در آن نهاده اند و بدان در دانش بسته»، عامل و نشان دیگری است که بر شکاف و تفاوت دو دیدگاه مذکور (تقابل و تضاد سنت و تجدد در برابر هم) تاکید می گذارد. سهراب، نماینده نسل نو، نیازمند نوشدارویی است که دانش همه پزشکان در آن نهاده اند و بیضایی در طرح روایی بازی نامه سهراب کشی با برقراری تناسب میان تجدد با «سهراب و نوشدارو» و از سویی دیگر با ناتوان نشان دادن رستم از شفای سهراب و نیز با تاکید بر ترفندها و تعلل ایرانشاه در نرساندن به موقع نوشدارو، نیروی محرکی برای پیشبرد روایت و ادله محکم و مستدلی برای پذیرش روند وقایع در چارچوب شبکه علت و معلولی بازی نامه اش، ارائه می دهد.
بیضایی از نوشدارو و تعلیق حاصل از انتظار دستیابی به آن، محملی می سازد تا با گسترش زمان، هم روایتش را مبتنی بر عمل نمایشی به پیش براند و هم فرصتی به دست آورد تا چارچوب استدلالی و منطقی قرائتش را در دل حوادث و در کلام شخصیت ها بگنجاند. به نحوی که به واسطه این انتظار که امید نجات تجدد به مدد محصولی جدید است، به شخصیت ها فرصت لازم برای چند و چون در علت وقایع و حوادث و به عبارتی بهتر، تبیین اندیشه مدنظر بیضایی در قالبی دراماتیک، داده می شود و این همه از ضربت خوردن سهراب که آغاز بازی نامه است تا زمان مرگ او را دربرمی گیرد و پس از آن بیضایی عنان کلام و رکاب روایت را به تهمینه می سپارد تا با شورش و عصیان او علیه تمام مولفه هایی که تجدد را در مسلخ سنت قربانی کرده و سرنوشت زنان را در جامعه یی پدرسالار و جزم اندیش رقم زده است، وجهی دیگر از عواقب و تبعات تجددستیزی در ایران مورد مکاشفه و مداقه قرار گیرد.
تیغی که پهلوی سهراب را شکافت و تجدد را پس زد، سینه تهمینه را می شکافد و از همین روست که سرگذشت تهمینه به نمونه و الگویی از سرنوشت زنان در جامعه تجددستیز تصویر شده در متن بدل می شود، آنجا که در بازی نامه، تهمینه می خروشد که «نه - این دیگر نه، من همسر هیچ کی ام و مادر هیچ کسی،» یا در جایی که می گوید «چرا نفرین نخوانم ایرانشاه و تورانشاه را؛ که با خون جوان به پیری رسیده اند»، یا زمانی که تهمینه علیه «ناهید» قد علم می کند و در پایان که اذعان می دارد «در آه من همه مادران من هستند»، بیضایی همین مقصود را دنبال می کند، چرا که عصیان تهمینه، همه مولفه های سنتی و نشانه هایی که در راستای تعریف و ترسیم هویت مردان در یک جامعه سنتی و تجددستیز کارکرد دارند، از جمله «جنگاوری، سلحشوری و جنگ»، «نیکو شمردن فرزند - نه برای خودش - که بزرگداشت نام پدر»، «از سر راندن زنان پس از کامیابی از آنان» و... را به چالش می کشد و این گونه است که از جنگ پور و پدر با یکدیگر، آن که بیش از همه آسیب می بیند، «زن - مادر» است،
بر این مبنا رویکرد بیضایی به زن، مدل و الگویی را در برابر جامعه مطروحه قرار می دهد که بی شباهت به علم کردن الگوی «مادرسالاری» در مقابل سنت «پدرسالاری» نیست، هرچند که سرنوشت این تقابل در مشرق زمین همواره با چیرگی و پیروزی پدرسالاری همراه بوده است.
«سیروس شمیسا» در تحلیلی بر مراسم باستانی دخیل در ژرف ساخت تراژدی، داستان رستم و سهراب را از این منظر مورد بررسی قرار داده و می نویسد؛ «سهراب (مظهر سال نو) به کمک مادرش تهمینه (مظهر زن حاکم) می خواهد شاه قبلی، رستم چندصدساله را از میان بردارد. اما عوض آنکه بر طبق معمول شاه پیر یا پهلوان قبلی از میان برود، سرنوشت، شاه جوان را از میان برمی دارد.»۲
در تحلیل شمیسا، تنها در جوامع و تمدن های باستانی مربوط به منطقه بین النهرین است که به دلیل برخورداری از ساخت اجتماعی زن سالار، غلبه شاه جوان بر شاه پیر (مانند غلبه ادیپ بر لایوس) محقق می شود و بر این مبنا، از آنجا که اقوام مهاجر به ایران، پدرسالار بودند، هرگز این غلبه بر طبق مراسم باستانی دخیل در تراژدی رخ نمی نماید و از این رو همواره پور، مغلوب پدر خویش می شود و با این غلبه، تجددخواهی و ایجاد تغییر در سرنوشت زنان نیز برای همیشه مدفون می شود، چنان که سهراب به دست رستم کشته می شود و با مرگ او، دشنه کارزار و جدال پور و پدر بر قلب تهمینه فرود می آید. چنین است که بیضایی با عصیان تهمینه در پایان بازی نامه اش، داد تاریخ جور بر زنان را به تمامی می دهد و با غور گرد زوایا و خبایای یک داستان کهن و با قرائتی نو و امروزی از آن، هم تحلیلی جامع بر علل و ریشه های تجددستیزی در ایران و هم تصویری کامل از چند و چون عواقب حاصل از آن ارائه می کند، شاید که «این بودنی کار بود».
اشکان غفارعدلی
پی نوشت ها؛
۱- میلانی، عباس، تجدد و تجددستیزی در ایران (مجموعه مقالات)، تهران، نشر اختران، ۱۳۷۸، صص ۲۷۷-۲۷۶.
۲- شمیسا، سیروس، انواع ادبی، تهران، انتشارات فردوسی، چاپ پنجم ۱۳۷۶، صص ۱۳۸-۱۳۷.
منابع؛
۱- بیضایی، بهرام، سهراب کشی، تهران، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۸۶.
۲- فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه (با مقدمه دکتر محمدجعفر یاحقی و براساس نسخه معتبر چاپ مسکو)، مشهد، سخن گستر، ۱۳۷۷.
۳- زنجانی، محمود، فرهنگ جامع شاهنامه، تهران، موسسه انتشارات عطایی، ۱۳۷۲.
منبع : روزنامه اعتماد