سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


داستان فیلمی که هرگز ساخته نشد


داستان فیلمی که هرگز ساخته نشد
جمله تبلیغاتی «تندر استوایی» گویای تمام آن چیزی است که در طول زمان نمایش فیلم شاهد آن هستیم:
«این داستان ساخته‌شدن فیلمی است که هرگز ساخته نشد».اما این یادداشتی است درباره یکی از موفق‌ترین «هجویه‌های ‌هالیوودی» و این ترکیبی است که باید مواظب هر دو جزئش باشیم؛ هم هجوآمیز بودن و هم ‌هالیوودی بودن.
طبیعی است که هرچقدر موضوع هجو مهم‌تر و حساسیت‌برانگیزتر باشد، حاصل کار پتانسیل بیشتری برای موفقیت و شکست خواهد داشت. مثلا اتفاقات، شخصیت‌ها، داستان‌ها و فیلم‌های سیاسی از سوژه‌هایی به شمار می‌روند که جان می‌دهند برای هجو و به بازی گرفتن. مثلا در «موزها» وودی آلن با انقلابیون آمریکای لاتین شوخی می‌کند که این قضیه در زمان ساخت فیلم یعنی سال ۱۹۷۱، موضوع بسیار حساس و مهمی بوده است.
اشاره مستقیم به موضوع جزو آفات هجویه‌سازی است و فیلمنامه یک اثر هجوآمیز هرچقدر بیشتر از موضوع در لفافه حرف بزند موفق‌تر خواهد بود. اگر مثلا مجموعه «آستین پاورز»ها و به‌خصوص فیلمی که جی روچ در سال ۱۹۹۷ با عنوان «آستین پاورز: مرد بین‌المللی رازها» ساخت در بین فیلم‌هایی که سال‌هاست جیمز باند را مسخره می‌کنند این‌قدر موفق از آب در آمد دلیلش مطمئنا همین قضیه است. همان‌طور که اگر فیلمی چون «اسپارتی‌ها را ملاقات کن» (جیسون فریدبرگ و آرون سلتزر- ۲۰۰۸) در بین منتقدین و مخاطبین این همه مطعون واقع شد نیز به دلیل پرداخت صریح و گل درشت به فیلم «۳۰۰» (زاک اشنایدر) و عدم ظرافت و نکته‌سنجی در شوخی با گاف‌های ریز و درشت این فیلم بود. به این ترتیب مهم‌ترین مولفه فیلم‌های موفق هجوآمیز، عدم صراحت در بیان و نکته‌سنجی در شوخی‌هایی است که با موضوع مورد هجو می‌شود.
حالا و با این مقدمه برویم سراغ «تندر استوایی». این دومین فیلم بن استیلر پس از تجربه معمولی «زولاندر» (۲۰۰۱) است که فیلمنامه آن را استیلر به کمک جاستین ترو نوشته است. ترو همان بازیگر فیلم‌های «جاده مالهالند» و «اینلند امپایر» (هردو از دیوید لینچ) و البته فیلم قبلی خود استیلر است. برای آنکه او را در مقام بازیگر به یاد بیاورید کافی است یک بار دیگر فیلم «میامی وایس» مایکل مان را تماشا کنید و به بازی بازیگر نقش «زتو» دقیق شوید. ترو در نگارش فیلمنامه «میامی وایس» هم دخالت داشته (هرچند که نامش در تیتراژ نیامده است) و یکی از نویسندگان پروژه مرد آهنی ۲ (جان فاوریو) نیز هست. خود استیلر در مقام بازیگری ستاره چند تا از بهترین کمدی‌های سال‌های اخیر نظیر «مری یه جوریه» (برادران فارلی)، «ملاقات با والدین»، «ملاقات با فاکرها» (هر دو ساخته جی‌روچ) و «شبی در موزه» (شان لوی) بوده است. نوع خاص میمیک و البته صدای استیلر، انگ بازی در نقش آدم‌های دست و پا چلفتی و دوست داشتنی شهری است. او کمدی را به خوبی می‌شناسد و حالا با «تندر استوایی» ثابت کرده که علاوه بر بازیگر، کارگردان خوبی هم هست.
موضوع فیلم جنگ ویتنام است. یکی از گاوهای مقدس آمریکایی‌ها که سال‌هاست به عنوان بزرگ‌ترین ملاک وطن‌دوستی و وفاداری به ارزش‌های آمریکایی شناخته می‌شود، در سینما ژانری مخصوص به خود دارد (مزیتی که حتی جنگ‌های جهانی هم در‌ هالیوود از آن بی‌بهره‌اند) و بزرگ‌ترین کارگردان‌های آمریکایی مستقیم و غیرمستقیم در مورد آن فیلم ساخته‌اند. پرواضح است که به هجو کشیدن چنین سوژه حساسی چقدر مشکل و پرخطر است و درست به همین دلیل است که اصولا هیچ هجویه مستقیم و مهمی در مورد این موضوع در ‌هالیوود ساخته نشده. به جز فیلم ضعیف «هات شاتز» (جیم آبراهامز) که با سری «تاپ گان»‌ها و به خصوص کار سال ۱۹۸۶ تونی اسکات شوخی می‌کند و در لابه‌لایش به موضوع جنگ ویتنام و نماد سینمایی‌اش (رمبو) هم گریزی می‌زند، تنها یک فیلم مهم داریم که جنگ ویتنام را به هجو کشیده است: «صبح بخیر ویتنام» (بری لوینسون) با بازی رابین ویلیامز و فارست ویتاکر. این فیلم البته اثر موفقی در نوع خود به شمار می‌آید ولی مزیتی که «تندر استوایی» را در قیاس با همین کار تقریبا موفق هم بالاتر می‌نشاند همان عدم اشاره صریح و مستقیم فیلم استیلر به موضوع است؛ نکته‌ای که در فیلم لوینسون کمتر رعایت شده و از سراسر آن، حتی از اسمش، می‌شود گل‌های درشتی را رصد کرد.
داستان «تندر استوایی» به این ترتیب شروع می‌شود که سروان چهار لیف تیبک (نیک نولته) که بازمانده یکی از مهم‌ترین عملیات‌های ویتنام جنوبی است در کتابی شرح کامل وقایع را به رشته تحریر در می‌آورد. کمپانی لس گراسمن(تام کروز) تصمیم می‌گیرد فیلمی بر اساس این کتاب بسازد که کارگردانی‌اش را دامین کوکبرن (استیو کوگان) برعهده دارد. بازیگران اصلی فیلم هم تاگ اسپیدمن (بن استیلر)، کرک لازاروس (رابرت داونی جونیور)، جف پورتنوی (جک بلک)، آل‌پاچینو (برندان تی.جکسون) و کوین سنداسکی (جی باروچل) هستند. به دلیل یک انفجار برنامه‌ریزی نشده، کمپانی ۴میلیون دلار ضرر می‌دهد و برنامه تغییر می‌کند. کارگردان بازیگران را به خارج از لوکیشن اصلی می‌برد و فیلمنامه را در اختیار خودشان می‌گذارد تا به کمک دوربین‌های ثابت از آنها فیلم گرفته شود. در یک اتفاق ناگهانی و به مسخره‌ترین شکل ممکن کارگردان کشته می‌شود. گروه ناگهان با یک تیم از قاچاقچیان لائوسی مواد مخدر روبه‌رو می‌شوند که با گروگان گرفتن اسپیدمن قصد اخاذی از گراسمن را دارند. در جریان یک درگیری باقی اعضا اسپیدمن را نجات داده و همه چیز به خوبی و خوشی به پایان می‌رسد.
«تندر استوایی» روی کاکل دو مولفه می‌چرخد: فیلمنامه چفت و بست‌دار و دقیق که پر از شوخی‌های کلامی و موقعیتی جاندار و بامزه است و بازی‌های تماشایی و ظریف سه بازیگر اصلی یعنی بن استیلر، جک بلک و به‌خصوص رابرت داونی جونیور.
فیلمنامه تندر استوایی از داستان شروع می‌کند و به شخصیت‌ها می‌رسد. یعنی موقعیت‌ها و گلوگاه‌ها را در دل داستان سرراستش تعریف می‌کند، داستان یک نظامی بازنشسته و قهرمان جنگی که بر اساس خاطراتش کتابی می‌نویسد. این نوع از فیلمنامه‌نویسی در زیرمجموعه فیلمنامه‌های اقتباسی قرار می‌گیرد، اما در دوره و زمانه فعلی فیلمنامه نوشتن و فیلم ساختن و از مخاطب خنده گرفتن دیگر به سادگی دوران سینمای سیاه و سفید نیست. پس می‌بینیم در سال‌های اخیر فیلمنامه‌هایی موفق‌تر بوده‌اند که هرچه بیشتر قواعد ژانر را زیر پا گذاشته‌ و قواعد جدیدی خلق کرده‌اند. در «تندر استوایی» هم از این بازی‌ها داریم. قبل از شروع فیلم سه تریلر پخش می‌شود. در این تریلرها آلپا چینو، تاگ اسپیدمن، جف پورتنوی و کرک لازاروس معرفی می‌شوند. یعنی باز هم استفاده از یک قاعده به قصد زیرپا گذاشتنش، معرفی بازیگرانی غیرواقعی به قصد واقعی نمایاندن آنها.
یکی از سنت‌های کلاسیک پارودی «معادل‌سازی» است. استیلر و همکار فیلمنامه‌نویسش اینجا هم پا را از حد و حدود رایج این قاعده فراتر گذارده‌اند و به جای اینکه برای شخصیت‌های مورد هجو معادل بسازند برای بازیگران ‌هالیوودی معادل می‌تراشند. اینجاست که تذکر ابتدای یادداشت دوباره به کار می‌آید؛ اینکه «تندر استوایی» فیلمی است‌ هالیوودی در هجو جنگ ویتنام. به این معنا که هرچقدر در هجو و به تمسخر کشیدن ارزشی چون جنگ ویتنام گشاده‌دستی نشان می‌دهد و حتی در تمهیدی تاثیرگذار خود شخصیت سروان چهار لیف و کتابی که نوشته است را هم الکی و جعلی معرفی می‌کند، در عوض در مورد ارزش‌های ‌هالیوودی و قوانین و رسوم جاری در استودیوهای فیلمسازی علی‌رغم ظاهر منتقد و ستیزه‌جویی که به خود می‌گیرد جانب احتیاط را از دست نمی‌دهد.
هر کدام از سه کاراکتر اصلی معادلی برای یکی از ستاره‌های مشهورند. اسپیدمن را می‌توان نمادی از دنباله‌سازانی چون سیلوستر استالونه در سری فیلم‌های رمبو و یا کوین کاستنر دانست (که با توجه به سابقه اسکار گرفتن اسپیدمن می‌تواند شباهت بیشتری به او داشته باشد). جک بلک نماد اعتیاد در بین بازیگران‌ هالیوودی است که بیش از همه هیث لجر فقید را به یاد می‌آورد و بالاخره کرک لازاروس استرالیایی که پنج جایزه اسکار در کارنامه دارد با آن لهجه و کلفتی و خشونتی که در صدایش هست و سلطه‌ای که بر کارگردان و گروه فیلمسازی دارد یادآور راسل کروی بداخلاق و جنجالی است.
اصل بدبختی از جایی شروع می‌شود که اسپیدمن نمی‌تواند طبق فیلمنامه در جایی که باید گریه کند و اشک بریزد، موفق عمل کند و به این ترتیب فیلمبرداری را دچار وقفه می‌کند. این یعنی گره اول فیلمنامه، البته فیلمنامه استیلر و همکارش و نه فیلمنامه دامین کاکبرن و گروهش. به این ترتیب محمل برای ادامه داستان و رسیدن ماجرا به نقطه اوج فراهم می‌شود. ایده قرار گرفتن گروهی که دارند جنگ را «بازی» می‌کنند در یک موقعیت «واقعی» جنگی جزو همان ابداعاتی است که گفتم. گروه آن قدر به «فیلم» بودن همه چیز باور دارند که حتی پس از آن انفجار اشتباهی که باعث مرگ کارگردان می‌شود و با اینکه خون آدم مرده را مزمزه می‌کنند باز هم بر غیرواقعی بودن ماجرا اصرار کرده و به خودشان تلقین می‌کنند که آنچه روی گلوی بریده کاکبرن است کچاپ است!فیلمنامه استیلر و جاستین ترو ایده‌های دیگری هم دارد. از جمله شوخی‌هایی که با کالت مووی‌های جنگ ویتنام مثل «جوخه» (الیور استون) و «اینک آخرالزمان» (کاپولا) انجام می‌شود. آن افه ابتدای فیلم اسپیدمن که با آستین‌های حلقه‌ای دست‌هایش را به حالت صلیب در می‌آورد و فریاد می‌کشد دقیقا تکرار کاری است که سروان الیاس گوردون (ویلم دافو) در «جوخه» انجام می‌دهد. کاراکتر کودی (دنی مک براید) هم ادا و اطوارهای رابرت دووال در فیلم درخشان کاپولا را از خودش در می‌آورد.ایده دیگر همان کلیشه استیلای تمام عیار تهیه‌کننده بر فیلم و به بردگی کشاندن اعضای گروه توسط وی است.
اینجا نقش تهیه‌کننده زورگو را در طعنه‌ای هوشمندانه یکی از سوپراستارهای‌ هالیوودی ایفا می‌کند. به جز خیره شدن در چشم‌های رنگی و یا گوش سپردن دقیق به تن صدای «تام کروز» هیچ راه دیگری برای شناختن بازیگری که نقش لس گراسمن را بازی می‌کند وجود ندارد. تام کروز خوش‌قیافه با این گریم سنگین در قالب یک تهیه‌کننده فرو می‌رود تا زهر انتقادها گرفته شود. این دیگر نهایت نکته‌سنجی سازندگان «تندر استوایی» است که بازیگری محبوب را دفرمه می‌کنند تا بیننده حواسش باشد کاراکتر گراسمن از معادل‌های واقعی‌اش (یعنی تهیه‌کننده‌های‌ هالیوودی) فاصله‌ای نجومی دارد. این ترفند فاصله‌گذارانه استیلر و همکارانش هم به شدت جواب می‌دهد و هم دست مریزاد دارد، فقط حیف که درست شبیه فیلمی که ساخته‌اند ماهیتی کاریکاتورگونه و هجوآمیز دارد. یعنی بعید است که در عالم واقع تهیه‌کننده‌ها افرادی غیر از لس گراسمن شکم گنده باشند.
چنین است که در پایان فیلم دیگر نه دروغ بودن داستان سروان چهار لیف برای کسی مهم است و نه به گند کشیده شدن پروژه‌ای که میلیون‌ها دلار پول صرفش شده است. همه به فکر نجات آمریکایی‌ها از دست «ویت کونگ‌ها» هستند و در این مسیر هیچکس از هیچ فداکاری‌ای دریغ نمی‌کند. نقاب‌ها را کنار می‌زنند (لازاروس)، از خیر مواد مخدر می‌گذرند (پورتنوی) و موفق می‌شوند اشک بریزند (لازاروس). در واقع خط اصلی تبلیغاتی جنگ ویتنام (وحشت از آسیای جنوب شرقی و جنگل‌های مرموزش) می‌شود نهایت فیلمی که ظاهرا در هجو جنگ ویتنام ساخته شده است.
بن استیلر بدون شک یکی از موفق‌ترین کمدین‌های سینمای جدید است. او، جیم کری و آدام سندلر همان‌قدر در بازیگری فیلم‌های پارودی موفقند که مثلا اعجوبه‌ای چون استفن چو در کارگردانی این نوع فیلم‌ها. دو فیلم «مری یه جوریه» و «فاکرها» در کارنامه بازیگری استیلر به عنوان دو نقطه از طیف وسیع فیلم‌های وی شاخص‌های خوبی برای بررسی‌های انتقادی به شمار می‌روند. در حقیقت استیلر می‌تواند دماسنج خوبی برای دانستن سلیقه کمدی مخاطبین عصر جدید باشد، بررسی بازی‌های او واقعا جای کار دارد.
جک بلک هم از زمان بازی در فیلمی همچون «راه رفتن مرد مرده» (تیم رابینز) در سال ۱۹۹۵ راه خودش را پیدا کرد و نقش کاراکترهای چاق و بامزه و دوست‌داشتنی را به بهترین شکل ممکن در فیلم‌هایی همچون «مدرسه راک» (ریچارد لینک لیتر)، تعطیلات (نانسی میرز) و البته «نوار را بزن عقب» (میشل گوندری) ایفا کرد. از قدیم چاق بودن بازیگر خودش یکی از عوامل خندیدن مخاطب محسوب می‌شود، به هرحال در باور عمومی آدم‌های چاق مهربان‌ترند.و بالاخره می‌رسیم به رابرت داونی‌جونیور. این یکی بدون شک مصداق واقعی بازیگری است که به حق خودش نرسیده. یک کاراکتر خشن و جسور و ماجراجو که اتفاقا به خود راسل کرو شباهت‌هایی انکارنشدنی دارد. او که پیش از این در فیلم‌های درخشانی «چون شب بخیر و موفق باشید» (جورج کلونی)، «اسکنر تاریک‌نگر» (لینک لیتر) و به خصوص «زودیاک» (دیوید فینچر» بازی کرده بود با بازی در تندر استوایی ثابت کرد در ایفای نقش‌های کمدی هم مهارت خاصی دارد. بازی در نقشی با گریم سنگین و حفظ کردن خود روی مرز باریک درام و کمدی اوج هنر داونی در «تندر استوایی» است. سکانس جر و بحث کردن لازاروس و آلپا ‌چینو در اواخر فیلم و جمله‌ای که در اوج استیصال می‌گوید شاید بیش از هرکس در وصف خود داونی باشد:«ما بازیگرها نقاب دیگران را به چهره می‌زنیم تا از خود واقعی‌مان فرار کنیم». و البته ما که می‌دانیم این آدم نه کرک لازاروس که رابرت داونی بزرگ است باز هم به جای دلزده شدن سر کیف می‌آییم.
«تندر استوایی» شاهکار نیست. اصلا کیست که جرات کند و به یک کمدی، آن هم کمدی آدم شنگولی مثل بن استیلر لقب شاهکار بدهد؟ اما مطمئنا فیلم خوب و خوش‌ساختی است که صرف‌نظر از حرف‌های جدی‌ای که می‌شود در موردش زد و ما هم زدیم، می‌توان به عنوان یک فانتزی لذت‌بخش تماشایش کرد و به قدرت سرگرم‌سازی‌ هالیوود بیش از پیش ایمان آورد.
امیرحسین جلالی
منبع : روزنامه فرهنگ آشتی


همچنین مشاهده کنید