جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


منطق‌انکشاف‌ هنری در نظر پرویز‌ مشکاتیان


منطق‌انکشاف‌ هنری در نظر پرویز‌ مشکاتیان
● مركز حفظ و اشاعه موسیقی ایران
یكی از نهادهای جریان‌ساز در موسیقی ایران قلمداد می‌شود. مكتب‌دیدگان و درس‌آموختگان این مركز، روشن‌كننده چراغ و پرچمدار موسیقی ایرانی و نیز منادی طلیعه بازگشت به موسیقی اصیل ایرانی بودند؛ كسانی كه سرنوشت موسیقی ایرانی، را سالیان سال در پنجه و چنته خویش نهان داشتند و این سرنوست را چنان رقم زدند كه هم او خواندی و هم غیر او!
اما مهم‌ترین مؤلفه در بررسی این جریان «اصالت‌گرایی / اصول‌گرایی» آن است. شاید افق مشترك تمامی برآمدگان این جریان، اصالت‌گرایی آنان است. علی‌رغم این‌كه برخی از برآمدگان این مدرسه / مركز خواسته‌اند، از بند سنت رها شوند، اما همواره در مقام‌ عمل پای‌بند «اصالت» در موسیقی و در هوای احیای آن بودند.
با اندكی تسامح می‌توان گفت: غیر از احیاء‌گری‌ها و میناگری‌ها و نیز اشاعه داده‌ها و یافته‌های تراث موسیقایی، عمده برخواسته‌گان این مركز، گفتمان نوینی در عرصه موسیقی ایرانی عرضه نكردند. مهم‌ترین پروسه این جریان پیوستگی سنت موسیقی ایرانی و منع از گسستگی آن بود. شاید مولدترین فرد این جریان «حسین‌علیزاده» باشد كه همگان وی را به نوآوری در قلمرو موسیقی می‌خوانند، در حالی كه اگر از معدودی از آثار اركسترال وی به‌مانند: نی‌نوا، آوای‌مهر، سوران‌دشت‌امید، حصار و ... بگذریم، عمده آثار وی به‌ویژه تكنوازی‌های وی كه به‌زعم خویش بنا و بنیان كاری وی است، مبتنی بر اصالت است.
علیزاده در جایی «موسیقی ایرانی را [حتی در هیأت ارکسترال] موسیقی تک¬نوازی می¬داند» و با اشاره به سنت سازی موسیقی در كنار سنت آوازی، با اشاره به توجه به موسیقی سازی، می‌گوید: «آن‌چیزی كه مرا علاقه‌مند كرد كه به موسیقی تك‌نوازی هم توجه داشته باشم، [این‌كه] روند ثابتی ندارد و از لحاظ فرم، از این‌كه موسیقی همراه با كلام ردیف را اجرا كنم، پرهیز می‌كنم، یعنی نمی‌خواهم موسیقی آوازی اجرا كنم. دوست دارم «موسیقی‌سازی» را اجرا كنم. «ساز» دارای تكنیك‌ها و خصوصیاتی است كه برای دست‌ یافتن به آن از جوهر خود موسیقی باید استفاده شود. من این‌‌كار را می‌كنم. شما وقتی سازهای من را گوش می‌كنید - به‌خصوص در تار - تكنیك‌های اجرایی، كاملاً تكنیك‌های قدیمی است.
یعنی تكنیك درویش‌خان، میرزاحسینقلی و دیگران در آن وجود دارد. به‌خصوص تكنیك شهنازی در آن به گوش می‌خورد. اگر شما تك‌نوازی من را در افشاری گوش كنید، نوع تكنیك‌ها و مضراب‌ها، شیوه‌های قدیم تار است، اما از نظر محتوا نه. این اثر شامل ابزار تكنیكی تار [...] در بسیاری از تك‌نوازی‌های من، تكنیك مضراب‌های قدیمی استفاده می‌شود ...» (گفت‌وگوبا «حسین‌علیزاده» درباره موسیقی ایران، به‌كوشش محسن‌شهرنازدار، نشرنی، چاپ اول، ۱۳۸۳، صص ۸۲ و ۱۰۷).
آن‌كه تنها نادرند این ره برید هم به عون همت پیران رسید.
در قلمرو درس‌آموختگان مركز حفظ و اشاعه موسیقی ایران نادر بوده‌اند، افرادی كه از سنت موسیقی ایرانی، اندكی فاصله گرفته‌ و به خلق و خلاقیت در قلمرو موسیقی زده‌اند. در این بین می‌توان از مرحوم «ناصر فرهنگ‌فر» تنبك‌نواز برجسته ایرانی یاد كرد؛ علی‌رغم این‌كه سبك وی، چندان نتوانست در هیأت مكتب ظاهر شود، اما تا حدی توانست با دیگر سبك‌های تنبك‌نوازی، به ویژه مكتب مرحوم تهرانی و حلقه پیرامونی وی مانند امیرناصرافتتاح، حسین‌اسماعیلی و ...، فاصله جدی بگیرد.
اما ما در سبك «پرویز مشكاتیان»، با بلندپروازی و ساختارشكنی در عرصه موسیقی ایرانی مواجه هستیم. وی به واسطه نگاه انتولوژیك، اگزیستانسیال و فلسفی به موسیقی، با تفكیك معناشناختی «اصالت» و «سنت»، در عین عنایت به اصالت، از سنت‌ها فرافكنی و بلندپروازی می‌كند.
اصالت در بینش، نگرش و منش مشكاتیان، اساساً معنای جزمی ندارد، معنای «اصالت» در افق ذهنی و فلسفی وی بسی فراتر از ردیف‌گرایی و سنت‌گرایی است، بلكه وقتی عنوان اصالت در ذهن، زبان و ضمیر وی نقش می‌بندد، تمامی زوایا و ظرایف فرهنگ اصیل ایرانی، از معماری گرفته تا ادبیات، تداعی می‌شود. هرگاه مشكاتیان از حافظ، خواجو، سعدی، عطار، مولوی، بایزید بسطامی و ... سخن می‌گوید، گویی وی چهره‌ در چهره آنان دوخته، آنان را با جان‌ و‌ دل، درك و لمس كرده است.
سیره و سیرت مشكاتیان با فرهنگ‌ اصیل ‌ایرانی و بنیان‌گذاران آن، مانند: حافظ، سعدی، خواجو و ... درهم تنیده، در نظر وی حافظ، مولوی، سعدی و ... تنها یك شاعر نیستند، بلكه حكیمانی تمدن‌ساز و فرهنگ‌ساز هستند. تصانیف خودساخته مشكاتیان بر اشعار شعرای یادشده گویای همین مطلب است، هركدام از این تصانیف تصویرگر و بیان‌گر دقیق و عمیق احساس حكمی و درونی آنان است، آن¬چنان‌كه این مشاهیر همچنان در قید حیات هستند و به تشریح كلام خویش می‌پردازند.
تصنیف «صبح است ساقیا» در آلبوم «دستان» بهترین شاهد مثالی این ایده است. در ادامه تصنیف آن‌جا كه آمده است: «آفتاب می زمشرق ساغر طلوع كرد / گر برگ عشق می‌طلبی ترك خواب كن». مشكاتیان آن‌چنان با بیان و زبان حافظ هم‌افق می‌شود كه مخاطب درآمدن می را از مشرق ساغر مشاهده می‌كند؛ به‌زعم استاد ‌كسایی در این مرحله باید موسیقی را به نظاره نشست و نه [تنها] آن‌را شنید! یا وقتی در آلبوم «مژده‌بهار» در تصنیفی از حافظ با مطلع «گلعذاری زگلستان جهان ما را بس»، مواجه می‌شویم، كاملاً با یك تصویرسازی از سوی تصنیف‌ساز روبرو هستیم، به ویژه در بیت «بنشین بر لب جوی گذر عمر ببین / كاین اشارت از جهان گذرا مارا بس»، گویی خلوت‌گزیده‌ای بر لب جوی نشسته، گذران عمر می‌كند و ما را به نشستن بر لب جوی فرا می‌خواند!
از تصانیف مشكاتیان كه بگذریم، قطعات بی‌كلام وی، نیز واجد عنصر تغزلی / غزل‌وار است. بیشترینه قطعات خودساخته، همچنین مضراب¬به¬مضراب مشكاتیان، تداعی‌گر و نمایان‌گر ابیات و جملات غزل ناب پارسی از عصر رودكی تا عصر خواجو و حافظ است.
به عنوان نمونه مشكاتیان در قطعه‌ای كه به عنوان پیش‌درآمد در آلبوم «كنسرت گروه عارف» برای گروه‌ تنظیم كرده، خارج از این‌كه این قطعه ابداعی، در قلمرو ساخت و تنظیم پیش‌درآمد محسوب می‌شود، دربردارنده صور‌خیالی بسیار قوی است، در معرفی این اثر، این قطعه با عنوان قطعه‌ای تحت‌تأثیر بیتی از مولوی: «یك دست جام باده و یك دست زلف یار / رقصی چنین میانه میدانم آرزوست» آمده است.
مطمئناً هر شنونده‌ای بدون اطلاع‌ از این الهام‌پذیری / برداشت‌آزاد، هرگاه به شنیدن این قطعه شش دقیقه‌ای دست‌یازد، هرآیینه میدانی بر وی مشتبه می‌شود كه صوفی‌ای در حالت‌ سماع، از مسرتِ اختیاركردن زلف یار، جام باده بدست، رقص‌كنان دور تا دور میدان سماع، به سماع می‌پردازد.
اصالت‌گرایی مشكاتیان تنها به چند شعر و شاعر بر نمی‌گردد بلكه برای وی هر چیز اصیل و ریشه‌دار، مستعد درآمدن در هیأت موسیقی است. به عنوان نمونه وی پس از خوانش چندباره اثر سترگ «كلیدر» (محمود دولت‌آبادی)، آن‌چنان تحت‌تأثیر آن قرار می‌گیرد كه آن¬را به مضراب در می‌آورد و آلبومی را با عنوان «تمنا» (در آواز ابوعطا و دشتی) عرضه می‌كند.
جالب این‌كه مشكاتیان در عنفوان كودكی آوایی از یك دورگرد سازنه‌چی‌ می‌شنود كه تشابه غریبی با برخی مضامین كلیدر دارد، آن‌چنان كه نوا و آوای دورگرد را نیز متصور می‌شود و آن را به مضراب در می‌كشد: «صدبار گوفتم همچی مكو، ننه گل محمد / زلفای سیا رِ قیچی مكو، ننه گل محمد ...». همچنین در حین نوازندگی در این اثر، ذهن مشكاتیان، به نحوی با غزلی از «ملك‌الشعرای‌بهار» با مطلع «یقین درم اثر امشو به های‌های مو نیست / كه یار مسته و گوشش به گریه‌های مو نیست» پیوند می‌‌‌خورد.
اساساً در نگاه مشكاتیان اصالت تنها در اصالت‌فرهنگ و فرهنگ‌اصیل، خلاصه نمی‌شود، بلكه وی در پی اصالت‌انسانی (اومانیسم)، است؛ بقول «پل الوار»: انسانی باشد / هرکه خواهد گو باش. این اصالت ممكن است، در خلوص آوا و نوای یك دوره‌گرد، ممكن است در زبان و بیان داستان‌سرا، یا در حركت رقصان یك برگ هنگامه افتادن از درخت به زمین، گزارش از یك سفر و برانگیخته‌شدن از دامنه زاگرس و ... باشد. بسیاری از رخدادهایی كه ممكن است، در نظر برخی پیش‌پا افتاده بنماید، در نگره وی واجد ارزش انسانی و مستعد به موسیقی درآمدن است. به گفته مولوی «گفتند یافتی می‌نشود جسته‌ایم ما / گفت آنك یافت‌ می‌نشود آنم آرزوست. دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر / از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.»
مشكاتیان هیچ‌گاه محصور و مسحور ردیف نبوده، بلكه همواره فراتر از ردیف پرواز كرده است. وی اساساً اهل تقلید و تكرار نبوده كه تنها به داده‌ها و یافته‌های گذشتگان بسنده كند، بلكه وی همواره پای در میدانی گذارده كه پیشتر كسی اُذن و عزم ورود در آن میدان را نداشته است.
بقول مولوی كه می‌گوید: جمله تلوین‌ها زساعت خاسته است / رَست از تلوین كز ساعت برست - رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان غزل / مفتعلن مفتعلن مفتعلن كشت مرا - صوفی ابن‌الوقت باشد ای رفیق / نیست فردا گفتن از شرط طریق؛ مشكاتیان «ابن‌الوقتی» است كه از بند هر انحصاری رسته است، از بند رسته‌ای كه به هیچ یافته‌ای قناعت نمی‌كند و (همچنان‌كه عرفا گویند «لاتكرار فی تجلی») همواره در صدد تجلی‌گاه و نظرگاهی نو است: هر نظرم كه بگذرد، جلوه رویش از نظر / بار دگر نكوترش بینم از آن‌چه دیده‌ام.
۱) اما ویژگی كه مشكاتیان را از همقطاران و به‌طوركلی تمامی موسیقی‌دانان این دیار متمایز می‌كند «انكشافی» (Revelation) بودن آثار وی است. وی هیچ‌گاه بی‌ضرورت به تولید اثر نپرداخته؛ پشت هر اثر وی فلسفه‌‌ای نهفته است.
۲) در این‌باره باید گفت، موسیقی‌دانان و به‌طور كلی هنرمندان ما دو دسته هستند، كسانی كه دغدغه و استرس ارائه اثر دارند؛ بی‌ضرورت و بی‌محبا درصدد ارائه هنرمندی‌های خویش و در پی جایگاهی برای اعلان هنر خویش هستند. آنان از هر فرصتی برای بیان هنر خویش بهره می‌گیرند و هر دمی را برای ارائه هنر خویش غنیمت می‌شمرند. برای برخی از اینان شاید فلسفه‌وجودی ارائه اثر مشخص نباشد؛ آثار این دسته مبتنی بر ضرورت‌شناسی نیست.
در نظر این عده، هنر میدان رقابتی است كه عدم ارائه اثر، هنرمند را از گردونه عقب می‌راند، بنابراین باید همواره به ارائه هنر و هنرنمایی پرداخت، چرا كه غفلت از این وضعیت عواقبی سوء خواهد داشت.
اگر نیم‌نگاهی به آرشیو تاریخ موسیقی خود بی‌افكنیم، فراوان با آثاری روبرو می‌شویم كه از همین حیث قابل بررسی است. فارغ از عناصر زیبایی‌شناختی این آثار، عمده آنان مبتنی بر یك نیاز درونی و انكشافی نبوده، بلكه بیشتر برای نمایاندن دقایق و ظرایف هنر موسیقی و هنرمندی‌های هنرمند، یا پركردن خلأهای معیشتی، مصلحتی و ... بوده است.
اساساً نوازندگی و خوانندگی برای عده‌ای خود یك حرفه / شغل شده بود. بحث برسر حرفه‌ای نگاه كردن یا نكردن به این قضیه نیست، بلكه سخن بر سر این است كه نگاه به هنر و موسیقی، در نگاه این هنرمندان معنایی دگرگونه می‌یابد.
گلهای پنج‌گانه جاویدان، رنگارنگ، صحرایی، تازه، برگ‌سبز، گلچین‌هفته، یك‌شاخه‌گل و ...؛ تمامی این برنامه‌ها با وجود این‌كه در اوج شكوفایی موسیقی ایرانی و دوران طلایی تولید در موسیقی و نیز واجد ارزش است، با این‌حال فاقد معنایی غایی و انكشافی است. یك هنرمند به‌طور خودكار، مكانیكی، ماشینی، سفارشی و بخشنامه‌ای، هفته‌ای یك ساعت (میانگین) به نوازندگی و خوانندگی می‌پردازد، بدون این‌كه روزی گریبان خود را بگیرد و ضرورت هنرمندی‌های خویش را دریابد، چراكه همواره خود را متكفل و مكلف به تولید اثر می‌داند.
از عارف، درویش‌خان، وزیری، صبا، تا حدی محجوبی، پایور و ... كه بگذریم، بیشترینه نواسازان و نوازندگان و خوانندگان ما، همواره درد، دغدغه و استرس ارائه هنرنمایی داشتند - انصافاً عمده آن‌ها از پس این هنرنمایی برمی‌آمدند و جامعه را از ثمرات آن بهره‌مند می‌كردند.
یك خواننده در حال‌حاضر بر این مدعا است كه پیش از انقلاب هفتصد آواز در آرشیو رادیو، از خود بجا گذارده است. یا نوازنده‌ای نوازندگی در ۵۵۰ نوار را از افتخارات خود می‌داند و می‌گوید: من بیشترین ساعت ضبط شده در موسیقی را دارم!حتی برخی از بزرگان موسیقی ایران، تا واپسین روزهای زندگی خود، روزهایی كه «سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت / سرها در گریبان‌ست ... / به اكراه آورد دست از بغل بیرون / كه سرما سخت سوزان است .../ نفس كز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریك .../ و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده / به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهانست»، مضراب از لرزش دست، نوای پیری و مرگ را به صدا در می‌آورد و دستْ دیگر توانای گرفتن آرشه را ندارد، به واسطه مشكلات معیشتی، یا بقول شاملو غم‌نان، مكلّف به اجرای برنامه و تن‌دادن به امیال دستگاه‌های كوچك و بزرگ می‌شود.
شاید لحظه‌ای اجرای چنین برنامه‌ای توسط این بزرگان، مایه مسرت و مباهات باشد، اما یك هنرمند تا چه میزان توانای اجرای هنرنمایی و هنرمندی‌های خویش است؟ آیا این هنرنمایی محصول كشف و شهود است؟ مگر هنر چیزی جز الهام، كشف و شهود است؟ یك هنرمند تا چه میزان می‌تواند بر خرمن تجربه انكشافی نخستین خود، بنشیند؟
۳) هنر چیزی جز كشف و شهود و نیز تراوش و جوشش ذهنی هنرمندانه یك هنرمند نیست. به‌عبارتی هنر محصول فرآیند تجربی هنرمند است. حتی هنر نوعی الهام و مرتبه‌ای از وحی (Revelation) است، این الهام ممكن است، ملهم از پدیده‌های طبیعی / طبیعت، ممكن است، محصول كنش‌ها و واكنش‌های اجتماعی، محصول یك تجربه و انكشاف‌درونی و ... باشد.
یك هنرمند در زمانی، به یك دستاورد یا تجربه‌ای در فرآیند طریقت خود می‌رسد كه در صدد مشاركت دیگران در امر فرآیند تجربه خویش برمی‌آید.
«بودا» پس از سال‌ها عزلت‌‌گزینی، به تجربه‌ای در امر قدسی می‌رسد كه بر آن می‌شود به درون اجتماع برود و بگوید: یافتم! گمشده خویش را یافتم! نقش هنرمند نیز سطحی از پروسه بودا است. نقش یك هنرمند به‌مانند «هرمس» خدای یونانیان است كه پیام‌رسان میان خدایان بود و پیام‌های رمزآمیز خدایان را به انسان‌ها می‌رساند و راهنمای زندگان در سفرهای زمینی و روح مردگان در دنیای دیگر نیز بود.
حافظ گوید: جان‌پرور است قصه‌ارباب‌معرفت / رمزی‌ برو بپرس، حدیثی بیا بگو. هنرمند چنین نقشی را دارد، یعنی راززدایی و رمزگشایی از كلام و زبان قصه ارباب معرفت؛ چرا كه قصه ارباب معرفت بسیار پیچیده و عمیق است و رمزگشایی باید پیدا شود كه راز و رمز آن را بازگشایی و تبدیل به زبان امروزی كند. یا بقول مولوی «سخن خاص نهان در سخن عام بگوید».
افلاطون در «كراتیلیوس» از زبان سقراط نام هرمس را نمودار تأویل‌كردن، معرفی كرده و آن‌را به سخن گفتن (واضح)، پیام‌بردن و ... مرتبط دانسته است. از قضا افلاطون در مكالمه «ایون» (ایون: راوی، سخنور و مفسر مشهور اشعار هومر)، وظیفه هنرمند و به‌ویژه شاعر را بیان و تبیین الهام‌ها می‌داند.
بنابراین هنر یك مكاشفه و الهام‌معنوی (Revelation) و محصول خودآگاه - ناخودآگاه هنرمندی است كه محصول فرآیند انكشافی خویش را عرضه می‌كند.
مرتبه متعالی و متكامل این الهام در پیامبران است. به‌عنوان نمونه پیامبراكرم (ص)، پس از سال‌ها مراقبه و عزلت‌گزینی در غار حرا، در نهایت، الهامی بر وی متجلی می‌شود كه پیروان آن به آن وحی و آغاز رسالت وی می‌گویند. این وحی البته دائمی و ثابت نبود، این نبود كه هر آن بر ایشان وحی شود، برخی مواقع با توجه به شرایط درونی و برونی پیامبر (ص)، وحی نازل می‌شد. حتی در روایاتی آمده است كه پیامبر (ص)، روزها به انتظار انزال وحی می‌نشستند و حتی در قرآن آمده است كه «قد نری تقلب وجهك فی‌السماء» به آسمان می‌نگریستند و از خداوند تمنای وحی می‌كردند.
مدت وحی زمان‌مند و در طی ۲۳ سال بود. به عبارتی مرتبه متعالی الهام كه وحی پیامبران است، زمان‌مند و تاریخ‌مند است، چنین نیست كه هر آن باب الهام باز باشد و بتوان هر آیینه از خرمن الهام خوشه چید.
۴) درباره الهام به یك هنرمند نیز باید گفت كه یك هنرمند، علی‌رغم ماندگاری خود و هنرش بر تارك تاریخ، اما الهام وی نیز پاینده و دائم نیست، چنین نیست كه هر آیینه بتواند به تولید یك اثر هنری دست‌یازد. هنر یك موسیقی‌دان نیز از این حیث، قابل اغماض است. یك موسیقی‌دان زمانی به مرتبه‌ای می‌رسد كه هنرش به زعم حافظ مقبول طبع مردم صاحب‌نظر می‌شود، آثارش مورد اقبال عمومی قرار می‌گیرد. اما این اقبال دلیل نمی‌شود كه موسیقی‌دان دائماً به تولید اثر بپردازد و تا زمانی كه جان در بدن دارد، در هوای عرضه هنر و هنرمندی‌های خویش باشد. الهام به یك موسیقی‌دان مقطعی است، چنین نیست كه هر وقت الهام را بخواند، بر نفس و دست هنرمند ظاهر شود. هنر آمدنی است، نه درآوردنی.
اگر این الهام و انكشاف بر موسیقی‌دانی طالع شود، در هر شرایطی آن‌را عرضه خواهد، حتی اگر بین خواب و بیداری باشد، حتی در خواب، در زندان، موقع كوه‌نوردی، پیاده‌روی، در بستر بیماری و حتی در بستر مرگ نیز، هنر خویش را عیان می‌كند.
بسیاری از موسیقی‌دانان قدیمی ما عدم ارائه اثر و اساساً اثر خوب را به شرایط اجتماعی و سیاسی، مربوط می‌دانند، در حالی‌كه با وجود دخیل بودن این عامل، خود این هنرمندان چقدر توان ارائه اثر را دارند! باید بپذیریم كه زمینه ساخت اثر بیادماندنی و ماندگار «گریه‌لیلی» (زنده‌یاد «اسدالله‌ملك»)، تنها یك‌بار ممكن است و بازگشت به‌ آن شرایط برای یك هنرمند دیگر امكان‌پذیر نیست. چقدر مرحوم ملك در پس از انقلاب با برخی ناشران و مؤسسه‌های دولتی، برای راه‌اندازی اركستر و همچنین تولید و ارائه اثر به توافق رسید، اما آیا این نوازنده توانا توانست، در مجموعه‌های منتشر شده‌ای مانند: سماع، ساز و نوا و ... بخشی از آن حال‌ و هوای حاكم بر آثار نخستین خویش را ارائه دهد!؟ مردم را مانند گذشته برانگیزاند!؟
خواننده‌ای همچون «گلپا» در اوج محبوبیت كنار گذاشته می‌شود و پس از دو دهه امكان عرضه آلبوم را پیدا می‌كند، اما آیا این آثار با وجود این‌كه به لحاظ صداسازی، همان گلپا دهه ۴۰ - ۵۰ است، اما آیا تفاوت بارزی بین این آثار نسبت به آثار گذشته این مرد‌حنجره‌طلایی وجود دارد!؟
باید بپذیریم كه یك هنرمند تا زمانی در اوج آسمان هنر، بلندپروازی می‌كند.
یك زمان پس از آزمون و خطا به مرحله‌ای از انكشاف (Revelation) و در نهایت به شكوفایی و بالندگی می‌رسد و در زمان و مقطعی دیگر ممكن و حتی طبیعی است كه امكان پدیدآیی آن مرحله و تجربه برای وی ممكن نباشد. باید بپذیریم كه استاد «جلیل‌شهناز»، اثر و تأثیر خود را به حد كافی و مقدور گذارده، بنابراین انتظار كنسرت دادن توسط وی، انتظار بیهوده‌ و باطلی است.
انتظار جامعه و مخاطب هم باید از یك موسیقی‌دان منطقی باشد. جامعه باید پذیرای «منطق‌انكشاف‌هنری»، توسط هنرمند باشد. جامعه باید بپذیرد كه موسیقی یك امر تفننی نیست؛ موسیقی‌دان راننده و مسافركش نیست، كه منتظر سبز شدن چراغ و منتظر ارائه نشانی توسط مسافر باشد! انتظار بیهوده‌‌ای است كه فلان خواننده باید در سن ۷۰ سالگی همچنان بر صحنه ظاهر شود و تحریرهای بلبلی بزند، یا فلان نوازنده در سن ۸۵ سالگی كه مطمئناً راه‌رفتن هم برای وی دشوار است، در فلان برنامه آن‌هم برای ماندگار شدن (!)، ظاهر شود و برای تمدد روح جَمعیْ، نوازندگی كند!
این‌كه برخی آثار موسیقی، چندان تأثیری ایجاد نمی‌كند و بود و نبود آن، تفاوتی به‌حال موسیقی‌ كشور ندارد، به فقدان وجود «منطق‌انكشاف‌هنری» و عدم فلسفه‌وجودی در اثر بر می‌گردد. درست است كه سازوكار تولید و چاپ‌پخش آثار موسیقی در تذبذب و تزلزل است - البته از آن‌سو به‌واسطه تعدد رسانه‌های گوناگون، امكان ارائه اثر، بالا رفته است. اما به‌جد چقدر اثر جدی و تأثیرگذار در جامعه عرضه می‌شود، در این چندسال چقدر سولیست تار، ویلون، سنتور و ... به جامعه، معرفی شده است!؟
عمده موسیقی‌دانان جامعه هنوز به تعریف مشخصی درباره فلسفه‌هنر، زیبایی‌شناختی، هدف‌ غایی‌ هنر، فلسفه‌وجودی‌موسیقی و ... نرسیده‌اند. جامعه موسیقی كشور هنوز تكلیف خود را مشخص نكرده است. وضعیت جامعه موسیقی در حال‌حاضر صدالبته نسبت به دهه ۲۰ - ۳۰ و نظریه‌پردازی‌ها و ابتكارات دوران «كلنل‌وزیری» بسیار عقب است (كلنل‌وزیری كسی بود كه واحدهای فلسفه‌هنر و زیبایی‌شناسی را در دانشگاه راه‌اندازی كرد.) اكنون عمده موسیقی‌دانان ما در خلأ استراتژی و سیاست‌هنری بسر می‌برند.
پرویز مشكاتیان از آن حیث هنرمندانی است كه دارای رهیافتی وجودی به فلسفه‌وجودی هنر و هنر موسیقی است. تمامی آثار وی مبتنی بر ضرورت‌شناسی و در خور پاسخ به ضرورتی است. منطق‌انكشاف‌هنری و مؤلفه‌های آن مانند كشف و شهود و جوشش و تراوش ذهنی، از جمله عناصری كه در تك‌تك آثار وی نمایان و عیان است.
مشكاتیان هنرمندی است كه به دنبال انبوه‌سازی، آلبوم‌سازی و تراكم اثر نیست. برای وی تنها معنای‌غایی (Ultimacy) و حقیقت‌غایی (Ultimate‌ Reality) انسانی مهم است؛ این‌كه انسان در این عالم دارای چه معنا، غایت و حقیقتی است! انسان در جهان در پی چیست؟ و باید در جست‌وجو چه باشد؟ سئوالاتی كه خاستگاه فلسفی آن‌را می‌توان در فیلسوفان و متألهان اگزیستانسیالی مانند «سورن‌كی‌ركه‌گارد» (متأله دانماركی - نویسنده كتاب ترس‌و‌لرز)، «مارتین‌هایدگر» (فیلسوف‌آلمانی - نویسنده وجود‌ و زمان)، «ویكتورفرانكل» (روان‌شناس انگلیسی - نویسنده انسان در جست‌وجو معنای‌غایی)، «پل‌تیلیش» (متأله آلمانی - نویسنده شجاعت‌بودن) و «میگل‌داومونو» (نویسنده درد جاوادنگی) یافت.
پرسش‌هایی كه حتی در هنگامه نواختن وی نیز مشهود است، گویی مضراب‌های وی پاسخ به همان پرسش‌ها است. اما دیری نمی‌گذرد كه همان پاسخ‌ها خود پرسش بغرنج دیگری می‌شود!
وی خودآگاه و ناخودآگاه واردكننده رهیافت فلسفی در نظام موسیقایی ایرانی است كه تابه‌حال كمتر موسیقی‌دانی از چنین امكانی برخوردار بوده است (البته نه آن فلسفه‌ مدرسی و سفسطه‌گرایانه‌) .
تا حدی تفكر فلسفی مشكاتیان پیچیده است، تا جایی كه پی بردن به لایه‌های آن، ذهن را درمی‌بافد. همین بس كه وی همواره در جست‌وجوی معنای غایی انسانی است. جست‌وجویی كه گویی سرانجامی برآن نتوان مصوّر بود، اما هرآن از آن بانگ‌جرسی می‌آید. جست‌وجویی كه حتی در آثار وی نیز نمایان است. در مضراب به مضراب وی تذبذب و تزلزلی، یا به‌گفته مشهور ‌كی‌ركه‌گارد، ترس و لرز و پروای‌ پسینی وجود دارد كه برآمده از همان تفكر فلسفی وی است. تكلیف مشكاتیان شاید با خویشتن خویش هم مشخص نباشد، همین بس كه وی در پی روشن‌نمایی تكلیف خویش است، ولی این‌كه كی و كجا آن‌را دریابد، برایش چندان مشخص نیست.
ذهن وی پر از پرسش‌هایی كه هر آیینه مترصد به مضراب كشیدن است. خود وی هم نمی‌داند چه زمانی به این پرسش‌ها پاسخ داده می‌شود، اما می‌داند كه نفس پرسش نیكو است.
بینش و منش مشكاتیان را نمی‌توان در عارفانی چون «مولوی» سراغ گرفت و وی را انسان‌كاملی خواند كه به پایانه تكامل خود رسیده، بلكه وی هرآن در آغازین نقطه تكامل است. وی انسان‌كامل / تكامل‌یافته نیست، بلكه كاملاً انسان، انسانی با تمام مقتضیات‌انسانی، است. چیزی را كه می‌توان در نظام فلسفی خواجه‌شمس‌الدین محمد «حافظ» یافت.
حافظ نیز همواره دچار تذبذب و تزلزل و دارای نوعی درگیری ذهنی بوده است. حافظ همواره چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزیده، چون دلش به دست كمان ابرویی كافركیش، است. كیش وی آن‌چنان در تذبذب بود كه مژگانی رخنه در دین وی روا می‌دارد. وی حتی به انسان‌كامل و انسان تكامل‌یافته بی‌اعتقاد است و حتی به‌معنایی نیست‌انگار (نهیلیسم) می‌شود: به هست ونیست مرنجان ضمیر و خوش می‌باش / كه نیستیست سرانجام هر كمال. حافظ تا آن‌جا پا پیش می‌گذارد كه جهان و انسان را بی‌بنیاد می‌انگارد: بیا كه قصه امل سخت سست بنیادست / بیار باده كه بنیاد عمر بربادست.
آشفتگی، سرگشتگی و گمگشتگی در نظام فلسفی حافظ بیداد می‌كند. وی هیچ‌گاه مقهور داده‌ها و یافته‌ها نمی‌شود، بلكه همواره به انتقاد از آن‌ها می‌پردازد. وی صریحاً اذعان می‌كند «كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكل‌ها»؛ می‌پنداشت كه عشق حلال تمامی مشكلات و عاشقی برطرف‌كننده مقصود است، اما این دریا آن‌چنان دستخوش آشوب و امواج بود كه مجالی برای وی باقی نگذاشت: «چو عاشق می‌شدم گفتم ببردم گوهر مقصود / چه دانستم كه این دریا چه موج خون‌فشان دارد».
بشنویید تصنیف الا یا ایهاالساقی با صدای بسطامی (تصنیفی که پیشتر برای صدای شجریان تنظیم شده و در کنسرتی نیز اجرا شده بود)
درحالی‌كه در نظام تفكر مولوی حسن «عشق» همین سركش و خون‌افشان بودن آن است: عشق از اول سركش و خونی بود / تا بود هر كه بیرونی بود. نه تنها مولوی از این فرآیند نمی‌هراسد، بلكه حاضر است، مجدداً این پروسه را طی كند و به تعبیر خود دست به غمار بزند: خنك آن غماربازی كه بباخت هرچه بودش / بنماند هیچش الا هوس غمار دیگر.مولوی اهل شكایت از محبوب نیست، بلكه حكایت‌گری بیش نیست: من از جان‌جان حكایت می‌كنم / من نی‌ام شاكی حكایت می‌كنم. در حالی كه حافظ بین شكر و شكایت از یار دلنوازش در می‌ماند و حكایت تلخ عشق را به حكایت در می‌كشد: زان یار دلنوازم شكریست با شكایت / گر نكته‌دان عشقی بشنو تو این حكایت. رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد كس / گویی ولی‌شناسان رفتند از این ولایت . بی‌مزد بود منت هر خدمتی كه كردم / یارب مباد كس را مخدوم بی‌عنایت. اما مولوی معتقد است باید پیامبروار زكس مزد نخواهیم. مولوی با علم به بریده شدن سر و گردن، دست به بازی عشق می‌زند و از آن رضایت دارد و آن‌را در عین زیبایی می‌پندارد، اما حافظ: در زلف چون كمندش ای دل مپیچ كانجا / سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت.
بشنویید الا یا ایهاالساقی تصنیفی با صدای شجریان
شب تاریك، بیم‌موج و آفتابی چنین حائل نشان‌دهنده آشوب و آشفتگی ذهن و زبان حافظ است. روز وی شب و شب وی سیاه است، آن‌چنان‌كه مقصود خویش را درنمی‌یابد، اما پی‌درپی در پی آن است: در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود / از گوشه‌ای برون‌آی ای كوكب هدایت. از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نیفزود / زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت. با وجود این‌كه می‌گوید این راه را نهایت صورت كجا توان بست اما از در مقصود لحظه‌ای درنگ نمی‌ورزد.
درگیری و دیالكتیك ذهنی همواره با حافظ است، همان رویكرد اگزیستانسیالی كه همواره در پی معنای نهایی و غایی خویشتن خویش است و هیچ‌گاه از این پی‌جویی در نمی‌ماند.
پرویز مشكاتیان نیز پای ‌در‌ میدانی گذاشت كه پیشترك حافظ در پی روزنه‌ای برای برون افتادن كوكب هدایت بود.
مشكاتیان مانند برخی از هنرمندان جدای از هنرش نیست كه شناخت آن متضمن تمایز خود و اثرش باشد، بلكه هویت مشكاتیان در آثارش متجلی است؛ زیرا وی خود را در اثرش می‌یابد و خود را در اثرش رها می‌كند و حتی خود را ‌چنان رها كه حافظانه خویش را در بیابان بی‌نهایتی مقصود، گم می‌كند!
هماره وی در آثارش درصدد گمشده‌ای است، اما دریغا كه خویشتن خویش در آثارش گمشده‌ است! تمامی لرزش دست‌و‌دل وی از این است كه خویش را بیابد، اما چنان در هم فرو رفته كه اگر خود را هم بیابد به تعبیر مولوی: نشناسیش باز!
اگر اندكی در نخستین بخش آلبوم كنسرت فستیوال مولونا [در ایتالیا]، در دستگاه شور و همایون دقیق شویم، آن‌جا كه وی چكاوك، لیلی و مجنون و ... را می‌نوازد، از همان ابتدای اثر متوجه این تذبذب و تزلزل در بنیان فكری وی خواهیم شد؛ مشخص است كه نواساز، تنها در صدد تولید یك اثر رایج هنری نیست، بلكه برای وی پاسخ به پرسش‌ها و اصلاً طرح پرسش مهم است.
اوج این تذبذب و تزتزل را می‌توان در قطعه «خزان» وی یافت. كدام شنونده است به محض شنیدن این اثر نوعی یأس‌فلسفی برایش تداعی نشود! «یأس‌فلسفی» رویكردی اگزیستانسیالی است كه بر اساس آن برخی معتقدند كه انسان در جهان‌جدید دستخوش چهل‌تكه‌گی و چندگانگی هویت شده است. خزان بیانگر پاییز هویت انسانی است؛ خود می‌گوید: «خزان در واقع سرگذشت انسان در گذر تاریخ است، به سمت چیزی كه من البته اسمش را نیستی نمی‌گذارم. حركتی از فراز به فرود، ولی با رقص و رقصان».
یا وقتی همراه با سه‌تار «سرو آزاد» (ه. الف. سایه) با مطلع «امشب همه غم‌های عالم را خبر كن / بنشین با من گریه سر كن» را می‌نوازد و می‌خواند، جهانی پر از پرسش‌های پاشانیده در ذهن تداعی می‌شود، آن‌چنان‌كه انسان در می‌ماند كه به كدامین یك پاسخ دهد!؟ پرسش از وطن یكی از آن پرسش‌ها است: «آن‌جا چه آید بر سر آن سرو آزاد!؟» هویت ملیت را به پرسش می‌طلبد: ای میهن ای انبوه اندوهان دیرین / ای چون من ای خموش گریه آیین. ای میهن این‌جا سینه من چون تو زخمی است / این‌جا دمادم داركوبی بر درخت پیر می‌كوبد دمادم. ماهیت وطن به‌مانند هویت خود مشكاتیان پر از پرسش‌های بی‌پاسخ است.
انتخاب مدلاسیون به عنوان یك شیوه متروك در موسیقی توسط مشكاتیان نشان از بیان اندیشه‌ای خاص را دارد، زیرا مدلاسیون‌های وی نیز در راستای ‌تشویش‌ و آشوب‌های ذهنی وی است. چنان‌چه مدلاسیونی كه در «آستان‌جانان» وجود دارد، به‌خوبی بیانگر همان اندیشه است. پیش‌‌درآمد سرانداز و چهارمضراب سروناز (در بیات‌زند)، دربردارنده همان اندیشه آشوب‌گر مشكاتیان است.
كما‌این‌كه مقدمه كردبیات وی در طرف دوم آلبوم، نشان‌گر ذهنیتی متذبذب و متزلزل است، گویی آشوب و موجی در كمین است، كه انسان را می‌بلعد، انسانی كه تنها پشتوانه‌اش یك بید است! همچنان‌كه حافظ گوید: چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزم. در این اثر، مخاطب كاملاً با حال‌وهوای انسان مسخ‌شده هزاره جدید آشنا می‌شود، انسانی كه چالش‌ و آشوب‌های فراوانی، در مقابل وی است و هرآن وی را تهدید و تحدید می‌كند. قابل‌ توجه این‌كه در این اثر ساز مشكاتیان آن‌چنان حاكمیتی دارد كه خواننده اثر نیز تحت‌تأثیر آن واقع می‌شود. یعنی اثر آواز صرف نیست، بلكه نمایش ساز و آواز است، حتی ساز مشكاتیان، جواب‌آواز نیست، بلكه این صدای خواننده است كه جواب‌ساز است! بگذریم از این‌كه همت و اهتمام اهتمام‌گر در این اثر، تحت بیماری مهلک خواننده¬سالاری گشت.
مطمئناً مشكاتیان اگر نوازنده نبود، حتماً یك متفكر و نویسنده بزرگی می‌شد كه آثارش بیدادوار بیداد می‌كرد و قاصدك‌وار نوای لحظه‌دیدار را می‌داد. چراكه سراسر آثار وی پر از اندیشه و تفكر است، وی پیش از این‌كه بنوازد و تولید كند، می‌اندیشد. تفكر و اندیشه حلقه‌گمشده‌ای است كه در بین اهل فرهنگ جامعه ما حتی اهل اندیشه و فكر ما رخت بربسته است! اما در نهان‌خانه آثار مشكاتیان اندیشه و فكر نهان است، ‌اندیشه‌ای كه به تعبیر عطار اگر برون آید، بر آسمان نگنجد: اندر ضمیر دل‌ها گنجی نهان نهادیم / از دل اگر برآید بر آسمان نگنجد.
مدل فكری مشكاتیان تیپ روشنفكری دهه‌های ۲۰ - ۳۰ است. دهه‌هایی كه «صادق‌هدایت» و «نیمایوشیج» اسطوره‌های آن بودند. شاید مشكاتیان تنها بازمانده آن تیپ روشنفكری است كه برای وی مسئله و طرح آن از هرچیزی گران‌بهاتر است. ذهنیت آشوب‌ناك، آشفته و سرگشته وی، او را نه به مانند روشنفكران ایدئولوگ كه از هرچیزی برداشتی جزمی دارند و بدون طرح پرسش، برای هر مسئله پاسخی در آستین دارند، بلكه وی را مانند روشنفكران مسئله‌جویی كرده‌ است كه سئوال و مسئله‌آفرینی جزئی از نظام فكری آنان شده است.
● خود مشكاتیان تعریف می‌كند:
زمانی مسئولان وحدت (!) پس از چندین‌سال ممانعت از اجرای كنسرت، از من و گروه عارف خواستند كه برروی صحنه حاضر شویم و برای بزرگداشت حافظ‌‌‌، گروه‌ سرود عارف را در سه‌روز به‌صدا درآوریم.
من مخالفت كردم، گفتم «چه شده است كه حضرات پس‌از سال‌ها فهمیده‌اند، موسیقی نیز در این مملكت وجود دارد! اینان قصد سوء‌استفاده از ما را دارند، حال‌كه جامعه به‌خصوص نسل‌ جوان به ما اقبال نشان داده‌اند، اینان فهمیده‌اند برای امیال و اهدافشان می‌توان از ما استفاده ابزاری كنند». خواننده گروه عارف كه پیشتر با آنان به توافق رسیده بود، تعریف می‌كرد، مسئولان گفته‌اند «اگر شما بر روی صحنه ظاهر شوید، شاید یك كاری برای مجوز آثار شما انجام دهیم، اما اگر كنسرت اجرا نكنید، خبری از مجوز اثر نیست».
من هم به دوستان گفتم: به‌جای این‌كه آنان شرط‌ و شروط می‌گذارند، شما شرط مشخص كنید، بگویید: چرا در این مملكت جلوی موسیقی را كه دو هزار سال قدمت دارد، ایستاده‌اید؟ چرا در مملكت حافظ و سعدی با فرهنگ آن چنین می‌كنید؟ حتی بپرسید: چرا حقوق برخی كارمندان فرهنگی این مملكت مانند بهاری، عبادی، كسایی و ... كه كاری با شما نداشتند، را قطع كرده‌اید؟ چرا چرا چرا.
من تأكید كردم كه به این افراد باج ندهید؛ فردا می‌گویند باید تن به این‌‌كار و آن‌كار بدهید! من یك‌بار پیش آن مسئول محترم رفتم و به وی گفتم: «آن زمان كه ما بین مردم بودیم، از مشاغل دولتی استعفا دادیم، همراه با مردم انقلاب كردیم، سرود ساختیم، شما كجا بودید؟ مگر ما به اختیار شما كار می‌كنیم كه هر وقت شما خواستید با اشاره شما به روی صحنه برویم و با اشاره شما از صحنه پایین بیاییم! آ‌ن‌ زمان كه شما سازها را شكاندید و مانند آشغال به بیرون از شهر منتقل كردید، مگر ما به حكم شما كار می‌كردیم!
ما بی‌كار ننشستیم كار خود را انجام دادیم، آهنگ ساختیم، اثر تولید كردیم و ... موسیقی این مملكت ریشه‌دارتر از آن است كه به حكم شما صورت بگیرد». البته گروه عارف در این برنامه شركت نكرد، اما چند نفر از دوستان از جمله خواننده گروه عارف در سه شب متوالی برنامه اجرا كردند. پس از چند روز خواننده گروه عارف به من گفت: این آقایان به من گفته‌اند «اكنون بیایید سهمیه آلبوم این برنامه‌ها را بین خود تقسیم كنیم!» من به ایشان گفتم وقتی آن زمان كه گفتم زیر بار نروید، همین است، این حضرات نگاه تاجرانه به فرهنگ و موسیقی دارند. (غریب به مضمون)
غرض از آوردن صحبت‌های مشكاتیان این است كه ایشان وقتی پس از آمدن از اتاق آن مسئول، با اصرار برخی از دوستانش مواجه می‌شود، در جواب اصرار آن دوستان می‌گوید «من شركت نمی‌كنم.
من مسائلی دارم كه به آنان باید پاسخ داده شود / من به دنبال مسائلم هستم.» پاسخ مشكاتیان تصمیم سرنوشت‌سازی است كه كاملاً نشان‌گر و نما‌یان‌گر رویكرد وی است.
برای مشكاتیان مسئله و طرح مسئله از هر چه مهم‌تر است.
در این دو دهه هر كه جای مشكاتیان بود، فراوان به این پیشنهادها جواب مثبت ‌داد و بار خود را برای چندین دهه بست، چه‌كسانی زیر لوای وی بعدها اسم و رسمی به هم زدند، حتی برخی از موسیقی‌دانان مطرح آرزوی جایگاه مشكاتیان را داشته و دارند. اما مشكاتیان جوان مانند پیران كهنسال تاریخ‌دیده، دست‌وپای خود را در مقابل امیال دستگاه‌های كوچك و بزرگ، گم نكرد.
مشكاتیان از عجایب و اعجوبه‌های تاریخ موسیقی و حتی فرهنگ ایران، زیرا به‌قول روان‌شناسان دچار نوعی «ناهمزمانی» شده است؛ كسی است كه دوران پختگی و بالندگی‌اش را در عنفوان نوجوانی و اوائل جوانی طی كرد و جامعه موسیقی را از این بالندگی، بالنده كرد. اما اكنون در آستانه میان‌سالی (باز بی¬توجه به خوشاید یا بدآیند ناظران دلال و غلمان صیاد) مانند كودكانی است كه باز به دنبال روزنه‌‌ای وجودی و درونی برای رسیدن به آن جوشش و تراوش هنری است؛ همچنان می¬کاود، می¬جوشد، مگر باز آفتاب می ز مشرق ساغر طلوع نماید. گویی دوران طلایی حیات خویش كه دوران طلایی حیات موسیقی ایرانی بود را فراموش كرده است!
خود می‌گوید كه من نخستین كنسرت خود را در سن ۸ سالگی در نیشابور برگزار كردم كه از قضا در آن‌جا چند ضربی‌ از حبیب‌سماعی نواختم. شاید وی را با دیگر اعجوبه موسیقی یعنی «مرتضی‌خان‌محجوبی» می‌توان قیاس كرد؛ محجوبی نیز در سن ۱۰ سالگی همراه با برادرش (رضا) در سینما فاروس تهران، كنسرتی می‌دهد كه از همان‌جا زبان‌زد عام‌ و خاص می‌شود.
دیری نمی‌گذرد كه مشكاتیان در ۱۰ سال بعد، یعنی در سن ۱۸ سالگی همزمان با ورود در دانشكده هنرهای‌ زیبا، آن‌هم در بزرگترین فستیوال موسیقی ایرانی یعنی جشن هنر شیراز، همراه با علی‌اصغر بهاری به اجرای برنامه می‌پردازد.
در همان سال‌ها، در اوسط دهه پنجاه، در كنار بزرگترین گروه‌های موسیقی (مانند گروه اساتید / پایور، سماعی، شیدا و ...) به تشكیل یكی از تأثیرگذارترین گروه‌های تاریخ موسیقی ایران دست می‌آزد و خود رهبری این گروه را به عهده می‌گیرد.
تشكیل این گروه در تاریخ موسیقی باعث جهت‌گیری و جهت‌دار شدن بخش عمده موسیقی ایرانی در دو سه دهه می‌شود.
قصد این نیست كه شخصیت‌سازی صورت بگیرد، بلكه سخن از واقعیات تاریخ موسیقی سه دهه اخیر است. البته به یمن ظبط‌ دیداری و شنیداری آثار نخستین وی، این واقعیت قابلیت تأمل دارد.
فراوان آثار تصویری از وی به‌همراه تنی چند از موسیقی‌دانان برجسته در سال‌های ۵۵ و ۵۴ وجود دارد كه بیانگر سوختگی، سختگی و پختگی وی است.
گویی نوازنده‌ای پنجاه‌ ساله، یا رهبری با پنجاه سال سابقه پشت میز سنتور نشسته، خطوط پیشانی، زلفان، ابروان و محاسن وی گویی پنجاه سال در آبگینه تاریخ موسیقی، آبدیده شده است.
با توجه به این¬که نگارش مقاله به بیش از یکسال پیش بر می¬گردد،عنوان¬گذاری مقاله نیز به همان دوران باز می¬گردد. گفتنی است عنوان فرعی مقاله نیز برگرفته از کتاب معروف فیلسوف اتریشی «کارل ریموند پوپر»، با عنوان «منطق اکتشاف علمی» است. کار ریموند پوپر در این کتاب بر این اعتقاد است که علم منطق ثابتی ندارد و همچنین اکتشاف و انکشاف بر آن مترتب نیست. اما به عقیده نگارنده با توجه به این¬که هنر کمتر بین-الاذهانی و بیشتر ذهنی است، همواره مبتنی بر انکشاف و یافته¬های شخص هنرمند می¬باشد. در این¬جا باید به مقاله دوست و استاد عزیزم علی رضا جواهری با عنوان «نقدی بر عملکرد چند سال اخیر پرویز مشکاتیان» اشاره کنم. بنیاد سخن ایشان بر این بحث استوار است که پرویز مشکاتیان، ماننند گذشته چندان رغبتی به کارهای شاخص ندارد و بی¬تفاوت و بی¬انگیزه از کنار آثار خود می¬گذرد. گرچه می¬توان با بخشی از بحث منتقد گرامی موافق بود، اما با توجه به مؤلفه¬هایی که در این مقاله درباره انکشافی بودن هنر ذکر شده نمی¬توان از ظرفیت¬های یک هنرمند به راحتی عبور کرد. زیرا که همواره ظرفیت¬های هنرمند در دوره¬های متفاوت دستخوش تغییر می¬گردد. ضمن این¬که انتظار مخاطب از هنرمند هم باید حداقلی باشد [گرچه نقد از پریز مشکاتیان ضروری است و این مهم را این حقیر به مجالی دیگر واگذاردم.]
** در میان مقالات فراوانی که این حقیر در زمینه موسیقی ایرانی نگاشته¬ام، این مقاله را به واسطه مبانی و مبادی فلسفی، ادبی و ... آن بیشتر می¬پسندم. شاید به زعم خودم این مقاله بهترین مقاله حقیر باشد، زیرا بررسی ابعاد نظری مشکاتیان بهانه¬ای برای پرداختن به فلسفه موسیقی، شد. حقیر غیر از اشاره¬های فراوان مقاله حاضر به بحث فلسفه موسیقی به زبان فارسی مقاله¬ای در این راستا نیافتم. امیدوارم صاحب¬نظران عرصه موسیقی موسیقی را از این بعد نیز بنگرند.
*** آمن خادمی عاملی برای آشنایی و گفت¬و¬گو با پرویز مشکاتیان بود، گرچه بار نخست (۵ سال پیش) آمن خانم ما را در سرمای زمستان آن هم سرمایی از سنخ نیاورانی، در پیرامون ویلای مشکاتیان حسابی ما را کاشت و آخر هم گفت¬وگوی بی بی سی با مشکاتیان را بهانه کرد و ما را حسابی سر دوانید! اما به پاس این محبت و محبت¬های دیگرش بهترین نگاشته خود را که به مانند فرزند نداشته¬ام دوستش دارم (!)، به «آمن خادمی» تقدیم می¬دارم. همچنین باید از محبت¬ و تشویق¬های «علی جواهری» برای طبع این مقاله نهایت سپاس را داشته باشم.
گرچه میخواستم و میخواهم غزل خداحافظی را از موسیقی¬نگاری را در نگاشته¬ای دیگر بنویسم، اما در اینجا بر آنم که در این آخرین و بهترین نگاشته¬ام، آخرین وداع¬های خویش را با موسیقی¬نگاری انجام دهم (اگر هم دوستان از این به بعد نگاشته¬ای از من دیده¬اند، نگاشته¬های پیشین من است که اکنون مجال طبع را داشته¬اند). بهرحال هر آغازی پایانی دارد و این حقیر هم احساس می¬کنم که به پایانه خویش رسیده¬ام.
غم غریبی و غربت چو بر نمی¬تابم
به شهر خود می¬روم و شهریار خود باشم
منبع : هنر و موسیقی