جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


نقدی بر نوستالژی گرایی روشنفکران


نقدی بر نوستالژی گرایی روشنفکران
بدون شک امروزه، شهر با مدرنیته پیوند یافته است. شهر تبلوری تمام عیار است از مدرنیسم. در تایید این مدعا همین بس که «مارشال برمن»، تجربه مدرنیته را در خیابان می جوید. در شهر امروزه البته بسیاری از نقدها به شهر، در کنه خود نوعی انتقاد است از مدرنیته.
انتقاد از شهر راه به سوی انتقاد به مدرنیته می برد؛ و این چیزی است که بسیاری از روشنفکران ما نیز بر آن پای می فشارند.یکی از ریشه های همه این انتقادات را نوعی نوستالژی، نوعی غم یاد گذشته شکل می دهد. گویی در همه حس سترگ نوستالژی «آرامش زندگی سنتی» وجود دارد و این آرامش را البته راه سازی، تجارت، کارخانه، اقتصاد سودمحور و پول، وسایل نقلیه، آهن، دود و در یک کلام صنعت و اقتصاد مدرن و کلی تر اگر بخواهیم بگوییم، روح مدرنیته به تاراج برده است. در این نگاه نوستالژیک، آدم اصیل، آدمی است که گوش وجودش پر نشده است از همنوایی نامأنوس ارکستر شهر و بیگانگی.
و دیده نمی گشاید به شهر بی ترحم. انسانی که با سیل آهن و دود به فنا نمی رود و در یک زیست جهان مبتنی بر اقتصاد بازاری مبدل به آدمی بدون علقه و پیوند نشده است. اما بیایید اندکی از آن حس نوستالژیک فاصله بگیریم. حقیقتاً در آن دنیای گذشته چه بوده است تا به آن فخر بفروشیم؟ آیا چیزی جز رنج و سختی و تعب بوده است؟
کسانی که معتقدند اکنون «دنیا در آستانه نکبت» است، اندکی اگر به عقب بروند خواهند دید که در دنیای گذشته، دنیا در نکبت بوده است و اکنون از آن فاصله دارد. از زمین دنیای دیروز جز خاک، بوی عفن، بیماری، بلایای طبیعی مهارناپذیر و زندگی بی رونق و... مگر چیزی برمی خاست؟«حقیقتاً امروز اگر دقیق بنگریم آنچه برایمان به حسرت و نوستالژی جلوه می کند، باعث وحشت و تحقیر می شود و این وقتی حاصل می شود که نه از دور بلکه از نزدیک به گذشته بنگریم.
اگر می شد با ماشین زمان اچ .جی .ولز به اعصار کهن بازگردیم آنچه از دنیای قدیم برایمان رویایی است، یاس آور بلکه منزجرکننده می نمود. برای شهروند ساده امروزی که به نوع دیگری از فضاسازی و رفاه عادت کرده است، اماکنی مانند عالی قاپو یا حتی کاخ گلستان صرفاً ویترین هایی اند برای تماشا، نه جای کار و زندگی.»۲
حال در این میان زندگی روستایی و بدوی که جای خود دارد.باید گفت که این خاطره خوب از گذشته مبتنی بر فعال سازی حافظه است؛ حافظه ای که گزینش و تفسیر می کند و چیز مورد گزینش و چگونگی تفسیر آن موضوعی است مورد تردید و مناقشه دائمی. گویی در این حس نوستالژیک نسبت به آن آسودگی اغراق آمیز سپری شده و رستاخیز گذشته، حافظه ما تنها نمونه های خوب اندک را انتخاب، بازپردازی و بازیابی کرده و آن را بی توجه به نقایص فراوان، به تفکری غالب تبدیل کرده است.
بگذارید در رد این نوستالژی محوری سری به روایات خلاف آمد عادت بزنیم. آنتوان چخوف در رمان کوتاه «سه سال» از قول یکی از شخصیت ها چنین می گوید؛«شما مردم شهرنشین تنها تصویر ولایات را می بینید، فقط دورنما و نقاشی آنتون گورمیکا جلو چشمتان مجسم می شود. ولی دوست من مطمئن باش هیچ منظره بدیعی در این جاها وجود ندارد.
تماماً وحشیگری، فرومایگی و پستی است و دیگر هیچ.»و یا در رمان «مرد خسته» نوشته طاهربن جلون از قول شخصیت اصلی رمان می خوانیم؛«شهر بچگی هام از ریخت افتاده و روحش خسته است. فقط واسه توریستایی خوبه که تا یه مسگر بدبخت بیچاره می بینن که وانمود می کنه داره کار می کنه از خود بیخود می شن.»
در میان نویسندگان وطنی مجموعه داستان «دهکده پرملال» نوشته «امین فقیری» ترسیمی واقع بینانه از فضای زندگی روستایی ارائه می دهد؛ تصویری که با تصور رایج البته فاصله دارد و این البته از عنوان مجموعه داستان هویداست؛ دهکده پرملال. و یا «جای خالی سلوچ» نوشته محمود دولت آبادی به خوبی انسان روستایی را به ما نشان می دهد.
با خواندن کتاب پی خواهیم برد که با ظهور شهر، انسان دیگری ظاهر نمی شود. شهر را همانی ساخته که خانه های گلی روستا را. همان غرایز و تمناها و خواسته ها. شهر باعث ایجاد موجودی متفاوت که به واسطه انقلاب کیفی، ذاتاً متفاوت شود، نمی گردد. انسان روستایی اگر مرتکب بسیاری از خطاها نشده است نه اینکه به واسطه نیک طبعی و فرشته خویی اش، نخواسته باشد بلکه مهمتر و درست تر اینکه، نتوانسته است.به گمانم روایاتی از این دست به حقیقت نزدیک تر است.
مارشال بر من در کتاب تجربه مدرنیته بر همین ادعا تاکید دارد؛ تراژدی گرچن به قلم گوته به واقع ویرانگرترین تصویری است که در کل ادبیات از اجتماع غماقبل مدرنف یا Gemeinschaft ترسیم شده است. تصویری که گوته به ما ارائه داده است باید برای همیشه بیرحمی و قساوت نهفته در بسیاری از صور زندگی را در مغز ما حک کند؛ صوری که مدرنیزاسیون آنها را از صحنه زمین پاک کرده است. تا زمانی که سرنوشت گرچن را به یاد داشته باشیم، از دلتنگی و حسرت نوستالژیک برای جهان هایی که از دست داده ایم، مصون خواهیم بود.
حتی می توان این ادعا را (البته با احتیاط) مطرح کرد که دنیای سنت ستیز بی بهره از بحران معنویت و نحوه ای از نهیلیسم نبوده است. مگر خیام جز این است و آیا از ابیات حافظ پرسش های وجودی و اگزیستانس قابل استخراج نیست؟، شاید دنیای مدرن فضای بیشتری برای طرح و گسترش این دغدغه ها فراهم می سازد که بیشتر به گوش می رسد.
به هر روی اگر عالمانه تر و دقیق تر بنگریم، آنگاه گذشته را هرگز به مثابه بهشت از دست رفته نمی انگاریم که بخواهیم با یاد و خاطره آن، شهر را و مدرنیته را نکوهش کنیم. شهر یعنی رفاه، یعنی لذت وافرتر و الم کمتر. شهر فقط دفن انسان در میان انبوه زباله نیست و یا له شدن زیر چرخ دنده های صنعت. شهر سبب ساز اسباب معیشت است در سطحی بهتر و مهیاتر است برای رفع دلایل ملال در مقیاسی وسیع تر.
سویه دیگر نقدها به شهر و مدرنیته ریشه در نگاه آرمان گرایانه برای تحقق آینده ای ایده آل دارد. نوعی اتوپیامحوری؛ جایی که در آن نقص و عیبی نیست. زمانی و مکانی که در آن اگر پزشک قلب هست، صفای دل هم باشد.
و فیلسوفانی بوده اند و هستند که از همین منظر دست به کار نقد شده اند و همین فیلسوفان و متفکران ضدروشنگری و ضد مدرن در ایران جلالت و شکوهی یافته اند. نیچه، هایدگر، فرانکفورتی ها و این فیلسوف نوظهور (برای ما)، اسلاوی ژیژک. مگر کلامی جز این و نوشته ای خارج از این دیدگاه می گویند و می نویسند. اینان آینده جهان را در یک نظام لیبرال سرمایه داری دقیقاً در یک فضای آپوکالیپتیک آمیخته به صحنه پردازی های گوتیک ترسیم می کنند و بر همین مبنا دست به نقد مدرنیته و لیبرالیسم می زنند و متافیزیک توسعه را با دقایق فلسفی خود به تیغ آخته نقد، ضرب و جرح می کنند.
اما به اینان می توان گفت که «متافیزیک فلسفی»شان بیشتر محتاج نقد است. فلسفه ای که از افلاطون تا هگل و از هگل تا بسیاری از پست مدرن ها بسط و گسترش یافته و در پی جامعه ای آرمانی است؛ جامعه ایده آل؛ جامعه ای که هر جزء آن در جای درستی قرار گرفته و هیچ کژی و کاستی ندارد.
باید متفطن بود که مباحثی از جنس فلسفه قاره ای یا پساساختارگرایی فرانسوی و گرایش به آنها اگر تنها به نوعی فحص فلسفی و ریزبینی و دقت آکادمیک محدود شود البته میزان مخاطره آنها محدود می شود اما اگر این فلسفه به مثابه نوعی راهنمای عمل جمعی و برنامه تغییر نزدیک شود دامنه خطر جامعه و جهان را می تواند در بر بگیرد.
آیزایا برلین می گوید؛«... از سوی دیگر، تلاش برای رسیدن به کمال هم به نظر من، به نوعی نسخه ای برای کشتار است، حتی اگر صادق ترین و پاکدل ترین آرمان گرایان هم به دنبالش باشند. وضع بهتر از این نیست. هرگز کسی به شدت کانت اخلاق گرا نبوده است، ولی حتی او هم در لحظه ای که نور اشراق بر ذهنش تابیده بود گفت؛ سرشت تلخ بشر هرگز میوه ای شیرین به بار نمی آورد.»۳
اینچنین است که می توان مهم ترین رد چنین تصور متافیزیکی در میان این قبیل فیلسوفان و متفکران را نتایج حاصل از این رویکرد دانست. چنین تصوراتی اغلب یا به بی عملی سیاسی و انفعال انجامیده یا در عرصه اجتماعی و سیاسی به فاجعه تاریخ به خوبی قربانی شدن افراد بشر در محراب اندیشه های مجرد و سترون، و پی جویی ویرانگر یک ذهن جمعی برای گریز از ذی فردی را به ما نشان داده است. گفته الکساندر هرتسن متفکر روس به خوبی در این باب روشنگر است.«هدفی که بی نهایت دور است هدف به شمار نمی آید. تنها نوعی نیرنگ است. هدف باید نزدیک باشد. دست کم چیزی مثل مزد کارگر یا لذتی که از کار مورد نظر عاید می شود.»
این همه به این معنا نیست که دست از نقد برداشته و معایب شهری مدرنیته را نادیده بگیریم بلکه سخن در این است که مراکز تجدد به قدری منابع قابل دسترسی را بر هم انباشته اند و چنان تمام و کمال جهان را در ید قدرت گرفته اند که دیگر نه جایی مانده است که تجدد به آن راه نیافته باشد و نه دیگر وحشی واقعی وجود دارد. و لذاست که اگر نقدی بر آن وارد می آید تنها در همین چارچوب و با پذیرش آن است.
به قول آلن تورن؛ «نقد مدرنیته علی الاغلب به طرد آن دعوت نمی کند، بلکه با اقتفا به مفهوم ریشه ای این واژه (نقد) به جای گرفتاری در پیله همه یا هیچ که از ترس از دست دادن همه چیز به پذیرش همه چیز فتوی می دهد، به دنبال جداسازی عناصر، تحلیل و ارزیابی هر کدام است.»۴ این سخن آمیخته به احتیاط و جزیی نگری کجا و آن نقدهای بی حساب کجا، که به دنبال برانداختن حاصل همه «کارگه کون و مکان» هستند و در پی یک «رخداد».
به هر روی باید دانست که گریزی و گزیری از مدرنیته / شهر نیست. و نقدی هم اگر باید، تنها با پذیرش آن حاصل می آید. برتراند راسل در کتاب «جهان بینی علمی» به نکته ظریفی اشاره دارد؛ «حقیقت عجیبی است که تردید در ارزش فلسفی معرفت علمی کارایی آن را از لحاظ شیوه های تولیدی به هیچ وجه متاثر نمی کند.
روش علمی با فضیلت اجتماعی بی غرضی و همبستگی نزدیکی دارد.»۵ بر همین اساس و با توسل به کارایی روش های علمی - عقلی می توان چنین گفت که؛ بهبود رژیم های جهانی برای کنترل جنگ افزارها، تقویت ساز و کارهای فوق دولتی برای حل و فصل درگیری ها، تقویت ضوابط و قوانین و موسسات زیست محیطی، افزایش سیاست های عمومی برای ایجاد اشتغال، توجه بیشتر به ارزیابی و جبران تبعیض های نژادی جنسیتی، بهبود موازنه شمال و جنوب در تصمیم گیری و بهره مندی از اقتصاد جهانی و... تنها با توسل به عقل جمعی و در چارچوب مدرنیته حاصل می شود.
در این راستا بیش از آنکه نیازمند قضاوت های بنیان برانداز روشنفکری باشیم نیازمند سیاستمداران، متخصصان و کارشناسان علمی و مدیران و برنامه ریزان شهری هستیم و بر همین اساس می توان با گفته پیتر نتل موافق بود که؛ «هرچه مدرنیته جلوتر می رود روشنفکر خود را عقب می کشد.»۶
نگاهی از این منظر البته خالی از ایده آل پردازی و اتوپیامحوری است و تنها در فکر حل و فصل تدریجی مشکلات پیش رو است و نه پردازش ایده آل های مجرد. مرتضی مردیها در پایان کتاب «مبانی نقد فکر سیاسی» چنین زندگی و دنیایی را به خوبی به تصویر می کشد؛ «زندگی و زمانه ای این سان، بهشت برینی نیست؛ جهان با چنین نمایی، همچون یک تابع سینوسی با طول موج اندک و تواتر بالا، از شکوه و عظمت و انتظار و فراز و فرود و هیجان امید تهی می شود و چنین آتیه ای چندان دوست داشتنی نباشد؛ ولی وعده های دست نیافتنی هم در یکی، دو قرن گذشته، آرزوهای بزرگی آفرید که به زودی به حسرت های بزرگ بدل شد.»۷
به هر روی اگرچه تجربه مدرنیته تراژیک است اما باید گفت که برای کاستن از تراژیک بودن آن چاره ای جز استمداد جستن از همان تجربه نیست و هنوز هم گذران زندگی روزمره در شهر ارجح است.
عباس شریفی
پی نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.
منبع : روزنامه شرق