شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

بازی یا زندگی


بازی یا زندگی
آقایی که پایین پله ایستاده، فریاد می زند؛ «نه نشد. خراب شد. یک بار دیگه از پله ها بیاین پایین.» و دوباره برای چندمین بار زائو، بچه و تعداد بی شماری خانم های میانسال که آنها را احاطه کرده اند، از پله های بیمارستان پایین می آیند.
زائو که خانم جوان و بسیار رنگ پریده یی است در حالی که نوزاد پیچیده در پتو را در بغل دارد درست پله ها را نمی بیند و اگر خانمی که کنار او ایستاده او را کنترل نکند هر دو (او و بچه) تمام پله ها را یکی خواهند کرد. آشکارا و به شدت خسته است. اما هنوز فیلم به خوبی اجرا نشده. گناه دو تا از تکرارها هم به گردن خود اوست، بنابراین اعتراضی نمی کند. دفعه اول احساس کرد موهایش خیلی آشفته بوده اند، اما دفعه دوم علت خاصی برای تکرار وجود نداشت.
«عالی شد. حرف نداره. آقا در ماشین را باز کن تا بنشینند. ببخشید، بیایید جلو از صورت بچه هم بگیرید.» مرد دوربین به دست دوربین را تا توی ماشین و نزدیک صورت بچه جلو می برد و بلند می گوید؛ «عالی شد. تمام.»
حالا راهبندان خیابان باز می شود و ماشین ها همه به حرکت درمی آیند.
آقایی که پایین پله ها ایستاده بلند فریاد می زند؛ «نه نشد. عروس و داماد یه دفعه دیگه از پله ها بیان پایین.» و بعد با لحن دیگری فریاد می زند؛ «آقا خواهش می کنم از اون طرف تشریف ببرین. می بینین که داریم فیلم می گیریم.»
عروس و داماد با لباس های شیک و غیرمعمول شان برای چندمین بار از پله های بیمارستان پایین می آیند. خیلی خسته نیستند و می خندند. تمام تکرارها به خواست خودشان بوده است. بار اول عروس فکر کرد بد افتاده، بار دوم فکر کرد داماد اخم کرده، بار سوم داماد فکر کرد عروس عقب تر و یک پله بالاتر بوده و خیلی بلندتر افتاده، بار چهارم داماد فکر کرد عروس جلوی او راه می رود و...
مردی که پایین پله ها ایستاده فریاد می زند؛ «کات. خودشه. عالی شد. بهتر از این نمی شه. روز آزمایش هم خیلی مهمه، اصلاً اگر آزمایش درست درنیاد که عروسی سر نمی گیره.»
حالا راهبندان باز می شود و همه ماشین ها راه خودشان را می روند.
آقایی که پایین پله ها ایستاده، فریاد می زند؛ «نه نشد. یه دفعه دیگه بیاین.»
جماعتی که جنازه را روی دوش گرفته اند یک قدم به عقب می روند. آنکه ته جنازه را گرفته، سکندری می خورد اما نمی افتد. زیر لب چیز نامفهومی می گوید. صحنه فقط همین یک بار تکرار می شود. آقایی که پایین پله ها ایستاده خیلی راضی نیست، اما جنازه را نمی شود زیاد درجا نگه داشت. سر در گوش «کمرا من» می کند و می گوید؛ «تک تک آدم ها را بگیر. صورت هاشون را بگیر. باید معلوم بشه چه کسایی برای مراسم حاج آقا اومدن.»
جماعت از پله های بیمارستان پایین می آیند. مرد پایین پله ادامه می دهد؛ «حالا بذار جلوتر برن. از عقب بگیر. عالی شد، حرف نداره.»
باید پذیرفت مدرنیته امکانات جدید و وسوسه انگیزی برای زندگی بهتر و لذت بخش تر فراهم آورده؛ امکاناتی که در گذشته های نه چندان دور تنها در اختیار عده یی خاص بود، حالا در اختیار همه است، از یکسو می توان با ثبت دیجیتال لحظه ها، زندگی را تکثیر کرد یا دقایقی جلوی دوربین ستاره یی بود، گیرم برای فیلم خود، یا تنها یک شب ولو به افتخار خود، شهزاده یی اسپانیایی یا کنتسی از موناکو شد یا حتی بر لیموزینی نشست و بر فرش قرمز پا گذاشت. اینها را نه می توان منع کرد و نه حتی نادیده گرفت.
تنها سوال من این است که آیا می توانیم در زندگی واقعی هم به همان خوبی که در بازی می نماییم، باشیم؟ آیا بازی به رقابت با زندگی ما برنخاسته است؟ آیا ما داریم زندگی می کنیم یا می کوشیم زندگی کردن را بازی کنیم؟
حالا همه.

دکتر بابک زمانی
متخصص مغز و اعصاب
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید